فیلم «جنوب شهر» یکی از مهمترین فیلمهایی است که در اواخر دهه سی، نقش بزرگی در تحول سینمای ایران دارد و در کنار فیلمهای «خشت و آینه»، ساختهی ابراهیم گلستان و «سیاوش در تخت جمشید»، ساختهی فریدون رهنما پایههای موج نوی سینمای ایران را بنیان میگذارد. به گفتهی ناصر تقوایی، جنوب شهر «اولین فیلم ایرانی است که کوشش میکند روشنفکرانه و هنرمندانه باشد و سینما را به جایی برساند که مردم به صورت جدیتری به آن نگاه کنند». تقوایی ادعای فرخ غفاری را تأیید میکند که «اگر جنوب شهر توقیف نشده بود، احتمالاً سینمای ایران تکان میخورد». بهمن فرمانآرا نیز که در همان سالها فیلم را بر پرده دیده، گفته است: «نام فرخ غفاری را برای اولین بار روی پرده سینما دیدیم و متوجه شدیم که سینمای دیگری هم وجود دارد که ما با آن آشنا نبودیم.» سهراب شهید ثالث هم در چهارده سالگیاش با تماشای فیلم جنوب شهر مطمئن میشود که میخواهد در آینده فیلمساز شود. او گفته است: «فرخ غفاری فیلمی ساخته بود به نام جنوب شهر که در آن دوره بسیار خوب بود و به سینمای نئورئالیستی ایتالیا بسیار نزدیک بود. این سینما در آن زمان اصلاَ وجود نداشت.»
فیلم جنوب شهر از نظر نحوهی بازنمایی زن در سینما نیز اهمیت ویژهای دارد و روایت را از زاویهدید زنانه تعریف میکند و تلقی رایج از زنان به عنوان ابژه جنسی چه در سینما و چه در جامعه را به چالش میکشد.
فرخ غفاری، فیلمساز، پژوهشگر سینما، منتقد فیلم، بنیانگذار کانون ملی فیلم و فیلمخانه ملی ایران و از پیشگامان سینمای نوین ایران است. غفاری حدود شانزده سال داشت که پایش به کلوپ اکران باز شد. کلوپ اکران به همت آندره تیریفیس، خبرنگار چپ بلژیکی راهاندازی شده بود و در همانجا بود که شیفتهی سینما شد. او در فاصلهی سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ شمسی در فرانسه در رشتهی حقوق و ادبیات تحصیل میکند اما بیشتر وقتش را به تماشای فیلمها و مطالعات پیرامون سینما میگذراند. در همان دوران با آندره بازن، نظریهپرداز بزرگ فرانسه و پدر موج نوی سینمای فرانسه آشنا میشود و ارتباطش با «کایه دوسینما»ییها شکل میگیرد. با شروع جنگ جهانی و اشغال فرانسه به نهضت مقاومت فرانسه میپیوندد. بعد از پایان جنگ، هانری لانگلوا بنیانگذار سینماتک فرانسه را ملاقات میکند. ایدهی تأسیس کانون ملی فیلم ایران نتیجه همین آشنایی و ارتباط غفاری با لانگلواست. در این دوران با شرکت گرانیه هوسنو همکاری میکند و به عنوان بازیگر در چند نمایش و فیلم حضور دارد. در سال ۱۳۲۸ به ایران بازمیگردد و کانون ملی فیلم ایران را راهاندازی میکند که به سرعت شهرت مییابد و به پاتوقی فرهنگی و هنری برای سینمادوستان حرفهای درمیآید. غفاری به نوشتن نقد و مقالات سینمایی میپردازد و علیه جریان فیلمفارسی موضع میگیرد. در سال ۱۳۳۰ دوباره به پاریس بازمیگردد و همکاریاش با هانری لانگلوا به عنوان مدیر اجرایی فدراسیون بینالمللی آرشیو فیلم را آغاز میکند. بهتدریج پایش به استودیوهای فیلمسازی باز میشود و در جریان تولید فیلم قرار میگیرد. مهمترین تجربیانش در این دوران حضورش به عنوان دستیار و کارآموز در فیلمهای لوئیس بونوئل و ژان رنوار است و خودش هم فیلم کوتاهی به نام «بنبست» را میسازد. با افتتاح مجلهی پوزیتیف به همت برنارد شاو، به آنها میپیوندد و دوستی و ارتباطش با ژرژ سادول منجر به همکاریاش با او در نوشتن کتاب تاریخ سینمای جهان میشود.
جنوب شهر
دوباره به ایران بازمیگردد و تصمیم به ساخت فیلم میگیرد. غفاری با همراهی سیاوش عماد، یار دیرینهاش، استودیو ایران نما را در خیابان بهار افتتاح میکند و در همانجاست که با جلال مقدم دیدار دارد و جلال مقدم به او میگوید «آقای غفاری! بیایید سینمای ایران را نجات دهیم». مقدم فیلمنامهای را با الهام از فیلم «قربانیان گناه»، ساخته امیلیو فرناندز مینویسد و نام آن را «جنوب شهر» میگذارد. ناصر رفعتی مدیریت فیلمبرداری و مهندس محسن بدیع مسئولیت امور فنیاش را بر عهده میگیرند. فیلم در دوم آذر ۱۳۳۷ در سینماهای متروپل، اسکار، زهره و فردوسی اکران میشود. در آگهیهای تبلیغاتی با حروف درشت نوشته میشود: «صحنهای از زندگی و روحیه حقیقی مردم، ضربات چاقو، زنی بینوا و سرگردان، کودکی یتیم، رقابت خونین دو دسته جاهل.»
غفاری با اینکه در فرانسه زندگی کرده و هرگز پایش به خیابانهای پایین شهر نرسیده بود اما موفق میشود تصویری ملموس و واقعی و زنده از مردم در حاشیه نشان دهد و به شکل تکان دهندهای وضعیت زنی تنها در جامعهی خشن و آلوده را ترسیم کند. غفاری به دنبال این بود که هم واقعیت زندگی مردم در جنوب شهر را به نمایش بگذارد و هم دلبستگیاش را به رئالیسم، بهعنوان مکتب هنری مطلوبش. غفاری که بارها علیه جریان فیلمفارسی نقد نوشته بود، در فیلمش میکوشد سینمایی متکی بر فرهنگ اصیل ملی ایران و زیباییشناسی سینمای جهان ارائه دهد و در عینحال بتواند مردم را نیز جلب کند.
ابراهیم باقری و عبدالعلی همایون برای نقشهای اصلی مرد انتخاب میشوند اما در انتخاب بازیگر برای نقش عفت، گزینههای زیادی پیش رو ندارند. فرخ غفاری و جلال مقدم به دنبال زن بازیگری میگردند که در عین سادگی و صداقت، بتواند لوندی و وسوسه برانگیزی برای مردان را هم بازتاب دهد. غفاری، فخری خوروش را انتخاب میکند. در آن زمان فخری خوروش بازیگر تازهکار تئاتر بود و غفاری او را از حضورش در نمایش دستهای آلوده، نوشته ژان پل ساتر میشناخت. فخری خوروش با بازی در فیلمهایی همچون جنوب شهر (فرخ غفاری)، نفرین (ناصر تقوایی)، آقای هالو (داریوش مهرجویی)، شازده احتجاب (بهمن فرمانآرا)، جلد مار (هژیر داریوش)، شطرنجباد (محمدرضا اصلانی) و سوتهدلان (علی حاتمی)، شاخصترین زن بازیگری است که در مهمترین فیلمهای دههی چهل حضور دارد و نامش با موج نوی سینمای ایران گره خورده است.
اما بعد از انقلاب، جمهوری اسلامی دست به پاکسازی و حذف زنان بازیگر زد. فخری خوروش در کنار حمیده خیرآبادی، جمیله شیخی و مهین شهابی از زنان بازیگری بود که بعد از انقلاب حذف نشد. خودش در مصاحبهای گفته است که «در آن زمان اسامی هنرپیشگان را در روزنامهها اعلام میکردند تا برای محاکمه به دادگاه بروند. من هر روز آماده بودم که اسمم اعلام شود ولی خبری نشد.» هرچند اسم فخری خوروش در لیست سیاه زنان بازیگر حذفشده قرار نگرفت اما او نیز بعد از انقلاب به شکل دیگری سرکوب شد. خوروش پس از انقلاب مجبور به بازی در سریالهای تلویزیونی و پذیرش نقشهای ایدئولوژیکی در سینما شد که از مسیر هنری او پیش از انقلاب دور بود. هرچند در همان نقشها هم میدرخشید اما جایگاه هنری او را تحتتأثیر قرار داد و کمتر کسی توجه کرد که او و همنسلان باقیماندهاش چه فشاری را به دلیل پیشینهشان در سینمای قبل از انقلاب تحمل میکنند. درحالیکه او از همنسلان بزرگانی همچون عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی، علی نصیریان و محمدعلی کشاوز بود اما هرگز به اندازه آنها قدر ندید و در صدر ننشست. از سال ۱۳۸۴ که از سینما فاصله گرفت و از ایران رفت، فراموش شد. او هم بازیگر پیشکسوتی بود که نقش مهمی در تاریخ سینمای ایران داشت اما نه از او تقدیر کردند و نه مجسمهاش را در موزه سینما گذاشتند. زیرا او زنی بود که از وسط فیلمهای موج نوی سینمای ایران به سیاهترین دوره پرت شد و به اجبار لچک سر کرد.
عفت
در زمان ساخت فیلم جنوب شهر، زنها نقش محوری و اصلی نداشتند اما برای غفاری مهم بود که زن، نقش پیشبرنده و تأثیرگذار در فیلم داشته باشد. فیلم دربارهی زن جوانی به نام عفت است که بعد از مرگ همسرش مجبور به کار در کافهای در جنوب شهر میشود و به خاطر او نزاعی میان دو گندهلات محله سر میگیرد: اصغر و فرهاد. در نسخهی اصلی، فیلم با صحنهی چاقو خوردن فرهاد و دزدیده شدن بچه شروع میشود که عدهای میدوند و فریاد میزنند: «بگیرینش، یارو زد، یارو زد، با چاقو. بچه را ورداشت و رفت» و بعد زن در شهربانی قصهی زندگیاش را برای بازپرس تعریف میکند و با فلاشبک به گذشته در جریان سرگذشت او قرار میگیریم. اما در نسخهی موجود که تحت فشار سانسور تغییر کرده است، شروع قصه شکل دیگری دارد: یکی از دوستان شوهر عفت به خانه آنها میآید و قصد دارد به خاطر شایعات پیرامون زنش، او را طلاق دهد و به عفت میگوید: «نمیخوام تف و لعنت مردم را برای خودم بخرم که پشت سرم بگن یارو! زنش بدکاره بوده». تکرار کلمهی بدکاره از زبان عفت، پیشدرآمدی برای رجوع به گذشته میشود و قصهی زندگیاش را برای مرد تعریف میکند. اینکه بعد از مرگ ناگهانی شوهرش با یک بچهی کوچک به خانهی دوستش عشرت در محلهای در جنوب شهر پناه میبرد اما با دستگیری عشرت توسط پاسبان به خاطر روسپیگری متوجه میشود که چه آیندهی شوم و تلخی در انتظار اوست. لحظهای که عفت روبروی آینه میایستد و از عطر عشرت به خود میزند و همان موقع یکی از مشتریان عشرت از راه میرسد، گویی عفت را در حال بدل شدن به زنی روسپی همچون عشرت نشان میدهد. عباس بهارلو، پژوهشگر سینما در تحلیل این صحنه اشاره میکند: «سرنوشت عشرت و عفت بهرغم تمایزی که در اسم آنها دیده میشود، کمابیش عکسبرگردان یکدیگرند یا به عبارت دیگر در امتداد هم قرار دارند.»
هرچند مرد مشتری با دیدن استیصال و اندوه عفت برای او شغلی به عنوان پیشخدمت در کافه فراهم میکند اما از آنجا به بعد شاهد تلاش و مقاومت زنی تنها در برابر تبدیل شدن به زنی «بدکاره» هستیم. درحالیکه در آن کافهی جنوب شهری حق انتخابی ندارد و مدام در معرض سوءاستفاده های جنسی مردها قرار میگیرد. فیلم همچون فیلمفارسیهای رایج در آن دوران به اقتضای حضور عفت در کاباره، از صحنههای رقص و آواز زنان بهره میبرد اما از آن صحنهها به کارکردی فراتر از جلب تماشاگر دست مییابد و با برقراری ارتباطی معنادار میان زن در حال رقص و عفت در حال کار نشان میدهد که زنی تنها در جنوب شهر راهی به جز تبدیل شدن به ابژهی جنسی برای مردان ندارد. اصغر که سردستهی جاهلهای آن محله است، با همان چشم طمع و شهوتی به عفت مینگرد که به زن در حال رقص و هر دو را برای خوشگذرانیاش میخواهد. حتی وقتی فرهاد به عفت دل میبندد و قصد ازدواج با او را دارد، حرف و حدیثها بالا میگیرد که او زن بدکارهای را به خانه خود برده است. به همین دلیل عفت از سر ناامیدی و استیصال، فرهاد را از خود میراند و در رفتاری خودویرانگرانه مست میکند و روی صحنه میرود و برای مردان کافه میرقصد. انگار تسلیم تقدیر شومی میشود که با همه تلاشش نتوانست آن را تغییر دهد. اینجاست که استفاده از رقص زنان در کاباره در فیلم غفاری ماهیتی انتقادی و ضد خود مییابد و شخصیت زن و فیلمساز را به طور توأمان مجبور به تسلیم شدن و تن دادن به تلقی رایج از زنان به عنوان ابژهی جنسی در سینما و جامعه نشان میدهد.
فیلم هرچند بر شخصیت زن تمرکز دارد اما از طریق نمایش زندگی فرهاد، وارد دنیای جاهلها و کلاه مخملیها میشود و بر خلاف انتظار، تصویری از شکنندگی و تنهایی و آسیبپذیری یک مرد ترسیم میکند و نشان میدهد همانقدر که زنی همچون عفت قربانی کلیشههای مبتنی بر عفت و پاکی و نجابت میشود، مردی مثل فرهاد نیز زیر بار کلیشههای غیرت و مردانگی و ناموسپرستی از پا درمیآید. ازاینرو شخصیت فرهاد نسبتی با قهرمانهای رایج در فیلمفارسیها ندارد و نومیدی و سرخوردگی و تکافتادگیاش از او یک ضدقهرمان میسازد. در آن زمان برای تماشاگران قابل درک نبود که یک مرد، آن هم گندهلات زخم بردارد، قلبش بشکند، گریه کند و از اندوهش بگوید. زکریا هاشمی که دستیار فرخ غفاری بود، به او هشدار میدهد که چنین ساختارشکنی برای فیلم خطرناک است اما غفاری سوادی سینمای دیگری را در سر داشت. هرچند به بهای سنگینی برایش تمام شد. مسعود کیمیایی که سه بار فیلم را دیده بود، گفته است «وقتی از سالن سینما بیرون آمدم، گفتم: عجب! پس میشود کلاه مخملی را یک جور دیگر هم ساخت.»
آنطور که غفاری روایت کرده است، فیلم قرار بود با پایانی تلخ و تراژیک تمام شود. در آن جنوب شهر راهی برای رستگاری نبود و فیلم با سرگشتگی پسربچه عفت در خیابانی شلوغ تمام میشد که شاگرد راننده اتوبوسی داد میزد: «میدان اعدام…اعدام…اعدام…». به گفتهی عباس بهارلو این پایانبندی، سرنوشت حمید را واخوانی میکرد. اما جلال مقدم بهناچار پایان دیگری برای فیلم نوشت تا به خوشی تمام شود. فیلم پس از سه یا پنج روز اکران، به دلیل لحن انتقادی، صراحت گزنده و واقعگرایی جسورانهاش توقیف میشود و فرخ غفاری در معرض اتهامات و سوءظنهای شدیدی قرار میگیرد. درنهایت پس از سه سال نسخهی تکهپاره و سانسورشدهای را به فرخ غفاری میدهند و فیلم با عنوان رقابت در شهر بدون نام کارگردان اکران میشود. هرچند در همین نسخهی تغییریافته نیز میتوان حساسیت اجتماعی و هنری فرخ غفاری را دید و اگر جنوب شهر توقیف نمیشد و در نمایش عمومی اقبال مییافت و مورد بیمهری منتقدان قرار نمیگرفت، سینمای ایران نیز مسیر متفاوت و دیگری را میپیمود. با این وجود میتوان تأثیر آن را بر فیلمهای بعدی که آغازگر موج نوی سینمای ایران هستند، دید.
منابع:
عباس بهارلو، گزارش سانسور یک فیلم: جنوب شهر فرخ غفاری، نشر قطره
پرویز جاهد، از سینماتک پاریس تا کانون فیلم تهران، رودررو با فرخ غفاری، نشر ماهریس