صبح نهمین روز بهمن ۱۴۰۲ جمهوری اسلامی پژمان فاتحی، محسن مظلوم، محمد فرامرزی و وفا آذر بار را اعدام کرد. یک هفته قبل، دوم بهمن، هم محمد قبادلو و فرهاد سلیمی را به دار آویخت. تنها از آغاز بهمن، یعنی طی ۹ روز ۱۸ زندانی در شهرهای مختلف ایران با حکم اعدام به دست دولت به قتل رسیدند. قوه قضاییه جمهوری اسلامی در مقام ماشین صدور حکم در سال ۲۰۲۳ میلادی جان دستکم ۷۲۲ تن را با مجازات اعدام گرفت؛ رقمی که در مقایسه با یکسال پیشتر نشان میدهد پس از فروکش کردن اعتراضهای سراسری به قتل ژینا امینی، ماشین اعدام شتابناکتر و بیرحمانهتر پیش رفته است.
افزایش اعدام زندانیان موجی از واکنشها را در داخل و خارج ایران برانگیخته است. تشکلهای صنفی و کارگری، جمعی از فمینیستها، چند گروه و تشکل خارج از ایران و شماری از روشنفکران، فعالان سیاسی و همچنین کانون نویسندگان در بیانیههای جداگانه خواستار توقف فوری اعدام و الغای اعدام به صورت کلی شدهاند.
از شیوا عاملیراد، عضو انجمن صنفی معلمان مریوان در باره دو بیانیه تشکلهای صنفی و کارگری و فمینیستها در مخالفت با اعدام پرسیدهایم. او معتقد است برای متوقف کردن قتل حکومتی شهروندان به یک جنبش سراسری و مداوم علیه اعدام نیاز داریم.
این گفتوگو پیش از اعدام چهار زندانی کرد و یک روز بعد از اعدام محمد قبادلو و فرهاد سلیمی انجام شد. بشنوید:
سوال: در این مدت شاهد دو بیانیه از سوی تشکلها و جمعی از فمینسیتها بودیم. فکر میکنید که این بیانیهها چقدر میتواند در متوقف کردن اعدام که در همه این ۴۵ سال گذشته جریان داشته و به نظر میرسد در سال ۲۰۲۳/ ۱۴۰۳ پرشتابتر و بیشتر شده است؟
شیوا عاملیراد: ابتدا بگذارید بگویم که امروز ما چقدر متاثر هستیم از اعدام فرهاد سلیمی و محمد قبادلو. این ماهها و این روزها را دههها است تجربه میکنیم. برای امروز نیست. متاثر شدیم، واکنش نشان دادیم و باز تکرار و تکرار و واقعا باید به فکر چارهای باشیم که مانع این تکرارها بشویم. تاسف و غممان را فراموش نکنیم تا مورد بعدی.
اما در مورد بیانیهها؛ بیانیه تشکلهای صنفی و کارگری اگر اشتباه نکنم به امضاء ۳۶ تشکل رسیده بود. در واقع تشکلهای صنفی و کارگری بر اساس ساختار و کارکرد و شکلگیری و ماهیت فعالیتهایشان بیشتر میشود گفت در معنای اقتصادی حقوقمحور و مطالبهگرند. تمرکزشان بر مطالبات اقتصادی است که کاملا طبیعی است و بخشی از سازوکار هر تشکل کارگری و صنفی. البته این به این معنا نیست که مطالبات به حق دیگری که همیشه مطرح کردند را نادیده بگیریم.
ما الان در شرایطی هستیم که اگر امکان فعالیت های آزاد در هیچ حوزهای نیست، پس لازم و ضروری بود تشکلهایی که در داخل ایران هستند وارد مساله اعدام بشوند. چون ما امکان هیچ فعالیت تحزبیافته را الان در ایران نداریم. در نتیجه خیلی ضروری است بخشی از فعالیتهای سیاسی از طریق تشکلهایی که میشود گفت یک حداقلهایی از فضای حقوقی را دارند، پیگیری شود.
تشکلها نباید فقط متمرکز بر یک فهم ارتدکس از ساز و کار سلطه باشند که آن فهم همه چیز را فقط با اقتصاد و اقتصاد سیاسی تبین میکند. مثالا وقتی تشکل صنفی میآید در باره اعدام و حجاب بیانیه میدهد یعنی به این ضرورت پی برده که ما در جامعهای زندگی میکنیم که سازوکارهای سلطه فقط اقتصادی نیستند، سازوکارهای حقوقی، قضایی، سیاسی هستند. البته اینها الزاما در نهایت پیوست اقتصاد میشوند، منتها ماهیت جداگانه خودشان را هم دارند. در نتیجه تشکلهای صنفی باید لایههای مختلف ستم را ببینند. باید تمرکز کنند بر این لایههای مختلف. مسائل و مطالبات صنفی خود را ببینند اما مسائلی که جامعه با آن درگیر است را هم در نظر بگیرند؛ مثلا همین آمار اعدامها.
در بیانیه تشکلها به آمار ۸۰۰ اعدام در سال ۱۴۰۲ اشاره شده است و یک افزایش ۳۰ درصدی را نسبت به سال گذشته دارد و ایران بالاترین نرخ اعدام نسبت به جمعیت را دارد. اگر همین آمار ۸۰۰ مورد را در نظر بگیریم حداقل برای هر یک از آنها ۵۰ نفر درگیر میشوند؛ از خانوادههای درجه یک و دو. اگر ما این عددها را در نظر بگیریم خیلی عدد چشمگیری میشود و بخش بزرگی از جامعه درگیر اعدام است. هیچ پلتفرم مشترکی که پتانسیل این جمعیت بزرگ را کنار هم جمع کند، نیست. پس تشکلها نباید و نمیتوانند چشمشان را بر این واقعیت تلخ ببندند.
در بیانیه تشکلها، روند کلی پیگیری اعدامها و واکنشهای عمومی، در جاهایی کم و جاهایی زیاد یک تمایلهایی بر لایههای مختلف ستم دارد. اما ما بیانیه فمینیستها خیلی به درستی و دقیق ــ آنچه که در متن آمده بود را بخوانم گفته بود: گذر نمیکنیم از این حقیقت اکثر آنهایی که با اجرای حکم اعدام مواجههاند به طبقات فرودست، به ملیتهای تحت ستم، جمعیت مهاجران و کودک همسرانی تعلق دارند که نه به وکیل دسترسی پیدا میکنند و نه بدیهیترین حقوقی که یک متهم در روند دادرسی طی میکند. این جمله خیلی دقیق است و به درستی اشاره کرده است. ما در جنبش ژن، ژیان، ئازادی دیدیم جنبههایی که فمینیستها میدیدند تشکلهای کارگری و صنفی خیلی بر آن تاکید نداشتند و حتی میتوان گفت گاهی بی توجه هستند به آنها. اما این جنبش باید این تغییرات را ایجاد میکرد و نگاه را انقدر عمق داده باشد که اگر رویکرد تقاطعی نداشته باشیم دیگر نمیتوانیم به مبارزه در هیچ مسیری امیدوار باشیم.
اگر برگردم به موضع تشکلها که البته فقط موضع تشکلها نیست بلکه دیدگاه غالب جامعه است و خیلی آسیبزا، تفکیک اعدامها است. خیلی مهم است وقتی ما از اعدام حرف میزنیم به کل اعدام برگردیم؛ اعدام یک قانون غیرانسانی، قتل حکومتی و قتل عمد است، دیگر تفکیک اعدام به سیاسی و غیرسیاسی، مذهبی یا [مرتبط با جرایم] مواد مخدر است، ما را از اصل مساله و غیرانسانی بودن اعدام منحرف میکند.
در بیانیه تشکلها به درستی گفته شده بود که جمهوری اسلامی مجازات اعدام را برای سرکوب معترضین به کار میبرد، ما هر چه جلوتر میآیم سرعت این روند بیشتر و نگرانکننده میشود. ما دیدهایم در ده سال گذشته حداقل حاکمیت بعد از هر دوره اعتراضات هم معترضین و هم زندانیانی که از قبل در زندان بودند اعدامشان سرعت گرفته است.چرا در اوج اعتراضات حاکمیت نمیتواند این کار را بکند اما به محض اینکه اعتراضات میخوابد شروع میکند به اذان_اعدام، اذان_اعدام. در باره حاکمیت مشخص است که سرکوبگر است. اما در باره بدنه جامعه، فکر میکنم کسی نمیتواند بگوید من موافق هستم با این اعدام سیاسی و تقریبا کل بدنه جامعه، مگر بخشی از نیروی بدنه دستگاه سرکوب باشند، مخالف است. شاید عده محدودی باشند که توجیهات غیراخلاقی برای اعدام بیاورند، که آنها هم نمیتوانند در فضای عمومی در این باره صحبت کنند. در نتیجه میتوان گفت کل جامعه با اعدامی که سیاسی خوانده میشود مخالفند.
اما نمیشود با اعدام مخالف بود بدون اینکه قائل به این باشیم که اعدام سازوکار طبقاتی، ملی، مذهبی دارد و در کل یک ساز و کار آپارتایدی است. وقتی میدانیم و تکرار میکنیم اعدام وحشیانهترین قانون در سیستم قضایی کشور است، مستقیم به زندگی هزاران انسان ربط دارد، انسانهایی که همه موافق هستیم که محصول ستمهای چند لایه هستند.
اگر نگاهی به آمار اعدامها داشته باشیم که غیرسیاسی خوانده میشوند، من خودم با این واژه مشکل دارم، اینها کجا هستند؟ بیشترین اعدام در بلوچستان و کردستان است، در زندان کرج است. چه کسانی در زندان کرج اعدام میشوند؟ آیا طبقه متوسطی است که زندگی مرفهای داشته است؟ قطعا نه. همانهایی که در زندان کرج اعدام میشوند از طبقه محروم و ویران جامعهاند که به دلایل مختلف، از جمله جنگ ایران و عراق تا سدسازی، بیکاری و خشکسالی و خیلی موارد دیگر زندگیشان را از دست دادهاند و مجبور شدهاند بروند جایی زندگی کنند که بتوانند پائینترین شغلها و کمترین درآمدها را داشته باشند. آنها در فضایی هستند که سیستماتیک خشونت را بازتولید میکند.
آن فردی که در بلوچستان است منابع جغرافیایش به درازی یک قرن است غارت میشود، او فقیر نبوده، فقیر شده است. کمترین کنترلی بر منابع اکولوژیکی جغرافیایش ندارند، کوچکترین سهمی حتی در تعیین بخشدار و فرماندار ندارد چه برسد به اینکه بخواهد با اراده خودش تعیین کند منابعاش کجا و چگونه مصرف شود و یا کارخانهای داشته باشد. هیچ کنترلی ندارند و در تمام موارد در سطوح بالای امنیتی برای آنها تصمیم گرفته میشود. چه کسی از این تصمیمات و منابع منتفع میشود؟ همان سطوح امنیتی و مرکز کشور. این جغرافیاها کجاست؟ بلوچستان، اهواز، ایلام، کردستان، لرستان است. به طور کلی نوار مرزی غربی جغرافیایی است که از توسعه محروم شده و درستتر این که گفته شود توسعهنیافتگی در آنجا شکل گرفته است. اینکه وضعیت بلوچستان آنطور است و اصفهان شکل دیگری، به صورت طبیعی به این شکل نبوده بلکه به دلیل سازوکار قدرت در ۱۰۰ سال گذشته این تفاوت ایجاد شده. نتیجه این که بلوچستان جغرافیای خشنتری دارد و مردم انجا بیشتر اعدام میشوند به جرمهای مختلف، به دلیل فقر و مشکلات؛ فقری که تولید شده و فقر در دل خودش جرم تولید میکند، فضای زندگی را جرمزده میکند. اینها مسائل سیاسی هستند و هیچ مساله شخصی وجود ندارد. همه اینها سیاسی هستند. در نتیجه توجه به مساله اعدام باید همزمان در بطن خودش توجه داشته باشد که بیشتر اعدامها از طبقه فقیر جامعه و ملتهای به حاشیه رانده شده هستند و ما باید نه مطلق به اعدم بگوییم و این نه مطلق یک مبارزه کاملا سیاسی و در ارتباط با بستر زندگی که در این شرایط برایشان ایجاد شده، است. پس زندانیان را سیاسی و غیرسیاسی نکنیم. سیاسی و غیرسیاسی مسالهای است که جمهوری اسلامی ایجاد کرده و از آن نفع میبرد. جمهوری اسلامی در تمام ایران یک دیکتاتور به تمام معنا است اما در بخشهایی از ایران یک دیکتاتور فاشیست است و ما نباید این را نادیده بگیریم و تن بدهیم به وضعیتی که سیستم برای ما درست کرده است.
اینها را گفتم که یک پیوندی بدهم به بیانیه فمینیستها که از روی بیانیه بخوانم: نگاهی به آمار وحشتناک اعدام در بلوچستان، کردستان، خوزستان و دیگر جغرافیاهای به حاشیهرانده شدهای چون استان البرز و یا نگاهی به خاستگاه قربانیان این حکم در سالهای اخیر نشان میدهد که سیستم قضایی چگونه بی هزینه جان کسانی را نشانه میرود که از یک سو امکان هرگونه مقاومت در برابر خشونت قضایی، از جمله دسترسی به وکیل و اطلاعات حقوقی از آنها سلب گشته و از سوی دیگر فاقد سرمایههای اجتماعی و رسانهای طبقه فرادست هستند و پیشاپیش تحت خشونتهای ساختاری چندلایه بودهاند؛ آنها که حتی نامشان را نمیدانیم. در مطالبه لغو حکم اعدام تفاوتی میان زندانیان جرایم عمومی و زندانیان سیاسی قائل نیستیم و یکصدا میگوییم اعدام هرگز و برای هیچکس.
ما این را در بیانیههایمان میگوییم اما برگردیم به واقعیت؛ کجا این مساله به واقعیت پیوسته؟ ما در یک سال گذشته روزانه به صورت میانگین دو اعدام در ایران انجام شده است. کجا در تمام این روزها مانند امروز یا روزهایی که افرادی که جانشان را از دست دادند متاثر شدیم؟ کجا مردم آمدند به تمام اعدامها واکنش نشان دادند؟ کجا همین تشکلها و همین فمینیستها که بیانیهشان خیلی بهجا است، علیه اعدام بیانیه دادند یا رفتند کنار خانوادههایی که خواستند رضایت بگیرند ایستادند.
تشکلها این همه اعتراضهای کارگری، صنفی معلمان و بازنشستگان را در سطح کشوری داریم، بازنشستگان هر سهشنبه اعتراض دارند و اعتراضات کارگران هم تقریبا روزانه است، در کجای این اعتراضات نه به اعدام به عنوان یک مطالبه اصلی تکرار شده است؟ آیا ما باید منتظر بشویم اعدامی که سیاسی خوانده میشود اجرا شود و بعد بیایم چند روز واکنش نشان بدهیم؟ این فقط به مردم داخل ایران بازنمیگردد، به دیاسپورای ایرانی هم بازمیگردد. یک کارزا نه به اعدام راه افتاده است، خیلی عالی عمل کرد، در بیشتر شهرهای اروپا، آمریکا، کانادا و استرالیا و حتی بغداد تجمعهایی داشتند، اما آیا این دیاسپورا نه مطلق به اعدام داشتند؟ چرا قبلا این اقدام را نداشته و چرا همیشه ما مقطعی و پروژهای کار میکنیم. ما این را [اقدام همیشگی برای لغو اعدام] نداشتهایم. در اعدامهایی که سیاسی خوانده میشود واکنشهای بهجا و ضروری شکل میگیرد اما این واکنشها فقط در مقابل این اعدامها و کوتاه مدت است.
چند بار در صحبتهایتان اشاره کردید به اینکه یک اعتراض عمومی به اعدام در ایران طی این سالها شکل نگرفته است. از اول انقلاب، دهه ۶۰ و همینطور هر چه که جلوتر آمدهایم در آن جامعه اعدام به عنوان یک قتل حکومتی بوده است. پارسال همزمان با قیام ژینا شعار قیام علیه اعدم مطرح شد و انتظار میرفت، به ویژه با یک یا دو تجمع مقابل زندان گوهردشت و سالها پیشتر مقابل زندان اوین در ارتباط با اعدام برادران مرادی، در آن جامعه هم یک قیام عمومی، همبستگی عمومی را علیه اعدام شکل داد. اما به نظر میرسد پس از ۴۵ سال هنوز نه فقط در برابر اعدامهایی که به بیان شما غیرسیاسی خوانده میشوند، جامعه خیلی واکنشی نشان نمیدهد، بلکه ضرورت این را احساس نمیکند که باید یک جنبش سراسری علیه اعدام شکل بگیرد. فکر میکنید شکل گرفتن چنین جنبشی چه ضرورتی دارد و چه موانعی پیشروی آن است؟
عاملیراد: ما یک جنبش سراسری، عمومی و مداوم نداریم. اعدامها مداوم و پیوسته هستند اما هیچ پروسه مداومی برای ممانعت یا ابراز مخالفت با این مساله نداریم. فکر میکنم یکی از مسایلی که میشود بر آن تاکید کرد آگاهیرسانی است. چرا این آگاهی رسانی مهم است؟ وقتی ما میگوییم در سال گذشته ۸۰۰ اعدام انجام شده است، تعداد محدودی از این آمار به اعتراضات مربوط بود، بخش بزرگی اعدامهای [مرتبط با جرایم] موادمخدر و موارد دیگر بوده است. تشکلهای صنفی باید این را به عنوان یک اصل و ضرورت در نظر بگیرند، هر کدام از آنها پلتفرمهای خودشان را دارند، در جامعه اتوریته خودشان را دارند. پس وظیفه تشکلی و انسانیشان است که آگاهیرسانی کنند. باید در بیانیهها به این موضوع اشاره شود، هرکجا که امکان تجمع وجود دارد به آن اشاره شود.
ما وقتی در آموزش و پروش میگوییم نه به خصوصیسازی و ده سال است به یک مطالبه عمومی در همهجا تبدیل شده، باید نه مطلق به اعدام هم به یک مطالبه عمومی برای همه تشکلها باشد. بخشی از این که باید چه کار کرد به داخل باز میگردد و بخشی هم به دیاسپورا. در بخش داخل که تشکلها یا عموم مردم هستند آگاهیبخشی انجام شود و اصول بنیادی تمام تجمعات باشد. کاملا بیمعنا و آسیبزا است که در امر اعدام طبقهبندی کنیم و بگوییم این تعداد افراد از حق زندگی محروم شدند و تعداد کوچکتری به دلیل تعریف سیاسی از این حق زندگی محروم شدند، بعد در برابر سلب حق زندگی بخش بزرگتر ساکت باشیم. ساکت بودن در برابر اعدام بخش بزرگتر برای حاکمیت به معنای آری به اعدام است و برای بخش کوچکتر میگوییم نه. این یک تناقض است که خود حاکمیت ایجاد کرده و در واقع این تفکیک قائل شدن آب را به آسیب حاکمیت میریزد. آری گفتن به گرفتن حق زندگی بخش بزرگتر در مقابل نه برای بخش کوچکتر این ذهنیت را به جامعه، جهان و حاکمیت ایران میدهد که شما فقط در جاهایی میتوانید کارهایی بکنید.
من نمیگویم مردم مستقیم به اعدام آری میگویند اما سکوت میکنند و متاسفانه جاهایی داریم که همراهی میشود؛ افراد خانواده میشوند بخشی از آن پروسه و حاکمیت از این منتفع میشود. در نتیجه این برای حاکمیت آری به اعدام تلقی میشود و حاکمیت با خیال راحت میآید بر آن اساس به اعدام سایر افراد ادامه میدهد؛ چرا که انگار با یک زبان بدنی این تایید را از جامعه گرفته است. یعنی وقتی میشود برخی اعدام بشوند، حاکمیت با همین ذهنیت میآید مابقی را اعدام میکند تا هم رعب و وحشت ایجاد کند و هم سرکوبش را به رخ بکشد. ما اگر میخواهیم مقابل این سرکوب بایستیم باید اعدام برداشته شود. چرا؟ ما نمیگوییم این اعدام چرا و به چه دلیل است، میگوییم اعدام حکم غیرانسانی و قتل حکومتی است، پس نباید در مقابل آن بیتوجه، بیتفاوت بود و سکوت کرد. رضایت به این اعدامها نوعی تایید برای سرکوبهای بعدی جمهوری اسلامی در بزنگاههای حکومت است.
یک مساله خیلی مهم دیگر هم این است که فکر کنیم در آینده امکان تغییراتی در آن حکومت ایجاد شود، آیا باید حکم اعدام در حکومت بعدی بماند؟ این قاعدتا شامل هزاران نفر از افرادی که الان در رژیم کنونی جنایتها کردند میشود، بدون شک اینها باید محاکمه بشوند، اما آیا باید اعدام بشوند؟ وقتی جامعه میگوید نه به اعدام شامل همان هزاران نفری که دستشان به خون عزیزان ما آلوده شده هم میشود. ما میدانیم ایران ظرفیت انقلاب را دارد. اگر انقلابی رخ بدهد، در آن وضعیت که مردم به حق عصبانیت خیلی زیادی دارند، ظرفیت خشونت خیلی بالا میرود. پس آگاهیبخشی در باره مساله اعدام ضروری است که حتی پیشگیری میکند از تکرار خشونتهایی که خشونت کور نامیده میشود و همیشه در لحظههای انقلابی میتواند رخ بدهد. در نتیجه ضروری است تشکلهای صنفی و مدنی بستری را فراهم کنند که جامعه به معنای مطلق آن به اعدام نه بگوید.
میخواهم یک مثالی از صدام حسین بیاورم؛ صدام فقط در حلبچه پنج هزار نفر را با بمباران شیمایی به قتل رساند، در کردستان در جریان انفال ۱۸۰ هزار نفر را زنده زنده دفن کرد، صدها روستا را ویران کرد، جنایتی که صدام در حق ملت کرد کرد لکه ننگین تاریخ است. اما در نهایت جلال طالبانی، رئیس جمهوری وقت عراق و رهبر اقلیم کردستان حاضر نشد حکم اعدام یک چنین جنایتکاری را امضاء کند. این مهم است؛ اگر افراد با اعدام مخالفند، مخالفشان اصولی باشد، بر اساس پرنسیب باشد، هیچ تفکیک یا استثنائی در مخالفت با اعدام نباید وجود داشته باشد.
اینکه حالا حساسیت ایجاد شده است، تحولی خوب و ضروری است و امیدوارم مانند بقیه کارزارها کوتاه مدت نباشد. این کارزارهایی که در خارج از کشور راه افتاده خیلی ارزشمند است، فقط باید ما به یاد بیاوریم که مردم روزانه دارند اعدام میشوند و این کارزارها باید راهی پیدا کنند که تداوم داشته باشند. باید به روشی صدای خودشان را به جهانیان برسانند تا نقطه پایانی بر هر شکل از اعدام بگذارند. این حساسیت الان در جامعه شکل گرفته است. فقط تفکیک، طبقهبندی را از ادبیات گفتاریمان حذف کنیم، جنایت را محکوم کنیم و به روشهای فکر کنیم که چگونه میتوانیم این جنایت را کم بکنیم و مقابلش بایستیم.
یک موضوع دیگر که خیلی مهم است تاکید بر این که گرفتن جان این انسان شتابزده بوده، بر اساس اعترافات اجباری بوده، وکیلش تسخیری بوده، است. اینها خیلی مهماند چون حقوق متهم برای صدور هر نوع حکم باید رعایت شود اما اعدام حکمی است که در هر صورت نباید صادر بشود؛ چه اعتراف اجباری بوده باشد یا نه، چه شتابزده باشد یا نه. مثلا فردی بعد از ۲۰ سال حبس اعدام شود؛ آیا [صدور و اجرای حکم اعدام] بعد از بیست سال به دلیل اینکه شتابزده نبوده است، یا وکیل تسخیری نداشته مشکلی ندارد؟ ما برای مخالفت با اعدام نباید از اعتراف اجباری، وکیل تسخیری یا شتابزدگی بگوییم چون اعدام در هر صورت قابل قبول نیست. میتوانیم اینها را به عنوان فاکتورهایی که نشان میدهند حکم صادر شده وجاهت قانونی ندارد، بیاوریم و حاکمیت باید حقوق متهم را در روند دادرسی رعایت کند. اما در اعدام حاکمیت باید بداند توسل به اعدام جهت ایجاد رعب و وحشت بیتاثیر است. این فقط تکرار یک چرخه معیوب است.
آیا در این چهل و چند سال [اعدام] توانسته است رعب و وحشت ایجاد کنید؟ اعدام تاکتیک سالهای اخیر حاکمیت نیست، جمهوری اسلامی از همان آغاز در کردستان شروع به اعدام کرده است. حاکمیت ایران از حقیقت میترسد و دارد حقیقت را بر دار میکند به این امید واهی که در قدرت بماند و حقیقت را دفن کند. اما جهان باید ناظر این اعمال باشد. چه طوری؟ هر جایی، هر فردی، هر فرصتی که امکان دارد باید این صدا را به گوش جهانیان برساند. رسانهها باید صدای تمام اعدامیان باشند و آن را به گوش مردم جهان برسانند تا مردم جهان با ما همراه شوند. ما دولتها را نمیخواهیم، به دولتها امیدی نداریم. هنوز از یاد ما نرفته که در یک سال گذشته دولتها با مردم ایران نبودند، با دولت ایران بودند.
ما باید امیدمان به افراد و گروههای مترقی جوامع مختلف باشد که با ما همراه شوند و دولتهایشان ناچار شوند که در راستای خواستههای ما تبعیت و اقدام کنند. واکنشهای بینالمللی تا حدودی صورت میگیرد اما آیا کافی است؟ نه! ما میبینیم که نرخ اعدامها همچنان بالا میرود. کمیته حقیقت یاب شکل میگیرد و اعدامها ثبت میشوند اما در واقع سازمان ملل مشخص است که با مردم ایران نیست.
وظیفه همه ما است صدای مادرانی شویم که شبها از ترس اذان صبح تا صبح خوابشان نمیبرد، در فاصلهای که اذان گفته میشود تا خبری از فرزندانشان در انفرادی بگیرند چه بلایی بر سرشان میآید. ما باید این را به گوش متحدانمان در جهان برسانیم. آنها را متوجه عمق این جنایت بکنیم و مجبور به حمایت از این صداها تا آنها هم سیاستمدارهایشان را مجبور کنند به این که دیگر جایی برای مماشت، مبادله و مذاکره با ایران وجود ندارد و نباید با ایران مماشت بکنند. دیاسپورای ایرانی باید مردم، و نه نمایندگان پارلمانها را به این مبارزه وارد کند. ما فقط با متمرکز شدن میتوانیم بر دولتها فشار بیاوریم. اینها همه مسائل زمانبر هستند اما همانطور که میبینیم اعدامها ادامه پیدا میکنند. در نتیجه ما نباید این را به زمان بسپاریم، باید عملا شروع و اقدام کنیم؛ نه اقدامی واکنشی و پروژهای بلکه اقدامی پروسهای و به صورت مداوم به شکل برگزاری میتینگها، کارزارها و کنفرانسها.
در آخر میخواهم اشارهای داشتم به داستایوفسکی. داستایوفسکی در خیلی از رمانهایشان از اعدام میگوید. در یکی از رمانهایش به نام ابله یک جوانی است که از پاریس به روسیه باز میگردد و میگوید حکم اعدام را دیده است. در این رمان توضیح میدهد که چرا این حکم اعدام اشتباه است. استدلالش این است؛ کسی که در دعوا کشته میشود تا لحظه آخر نمیداند کشته خواهد شد، مداوم تلاش میکند، امید دارد زنده بماند و از زندگی خودش دفاع میکند، اما فردی که اعدام و به پای چوبه دار برده میشود قبل از اینکه او را به قتل برسانند، امید را در او کشتهاند. او مطمئن است هیچ امکانی برای رهاییاش نیست. اینجاست که وزن اعدام حتی در دعواها انقدر سنگین است که در مقابل هر جرم و جنایتی که مرتکب شده، اعدام عادلانه نیست. پس همانطور که در شروع بیانیه فمینیستها آمده بود: «اعدام هرگز و برای هیچکس» و هیچ دستگاه قضایی صلاحیت تصمیمگیری در باره زندگی، این رمز مبارزه ما را ندارد.
پایان سرمایه داری، پایان کشتار انسان بدست و شکل وقیح و وحشیانه آن اعدام و تیرباران در زندانهای دولت هاییست که دست شان تا مرفق توی خون است!
« سرمایه در جائی متولد می شود که از سر تا پا و از تمام مساماتش خون و گند بیرون زده است.» کارل مارکس کاپیتال جلد اول 1867. فصل 25.
در این مصاحبه هم مصاحبه کننده و هم مصاحبه شونده به نظر من از یک حقیقت مشخص و خیلی ساده تفرع رفتند و آن اینکه اعدام در یک جامعه ، در یک جامعه ی طبقاتی که هم مصاحبه کننده و هم مصاحبه شونده هم می داند که همین جامعه طبقاتی است که آبشخور تمامی این جنایات چه بدست قربانیان ستم و استثمار طبقاتی و چه بدست استثمار کنندگان و حاکمان یعنی مجریان دستورات طبقه حاکمه – طبقه سرمایه دار امپریالیست ، به اشکال مختلف و به عناوین مختلف هر روز جلوی دیدگان نابینا شده ی ما که یکی از شنیع ترین، وقیح ترین و وحشیانه ترین شکل آن اعدام در زندانهاست، می باشد، و نه دولت ها و حتی جلادان باصطلاح مستقیم، پس چرا؟ یک کلمه در رابطه با این جامعه که هر روز زندگی صدها و بلکه هزاران انسان بیگناه و بیدفاع را می گیرد، مثلا همین کشتار در غزه بوسیله دولت فاشیست امپریالیست اسرائیل که مورد حمایت همین دولتهای فخیمه غربی مثل دولت هلند مقر رادیو زمانه، بویژه است، گفته نمی شود؟و برای نابودی همین جامعه، فراخوان داده نمی شود؟ در اینجا به جا می دانم و بر می گردم به کارل مارکس که در سال 1855 در مقاله در باره مجازات اعدام نوشت: جامعه ای که با جلاد از خود محافظت می کند، جامعه بیمار ناعلاج است، آیا وقت آن نرسیده است که به جای هورا کشیدن برای جلاد که با اعدام یک جنایت کار جا را برای یک جنایت کار دیگری باز می کند، به مرگ جامعه ای بیاندیشیم که مسبب و بانی تمامی این جنایات است؟ –
این جامعه سرمایه داری امپریالیستی است که اعدام می کند، زندانی و شکنجه می کند، جنگ راه می اندازد، هزاران کودک و زن و بیمار را می کشد، اعدام می کند و خون می ریزد. بنا براین کسی می تواند بطور واقعی و حقیقی ضد اعدام در هر شکل آن باشد که فراخوان به نابودی- ریشه کنی- این جامعه بدهد. این ریشه کنی، تنها بدست طبقه کارگر، طبقه کارگر متشکل، آگاه، متحد، متحزب ، مسلح با یک انقلاب قهری کمونیستی، درهم شکستن دولت های سرمایه داری امپریالیستی و ارتجاعی فاشیستی همچون جمهوری اسلامی ایران، … و ایجاد دولت طبقه کارگر در شکل شوراهای مسلح طبقه کارگر و کلیه زحمتکشان ، رهبری شده بوسیله طبقه کارگر ممکن و میسر است.
بیائید با خود صادق باشیم، به ریشه ی اعدام انسان بدست انسان ، انسان بی اختیار و اسیر دست سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی بیاندیشیم و جامعه ای بیآفرینیم که در آن انسان رها برای اولین بار، رها از دولت سرکوب گر، رها از طبقات ،رها از فقر و ستم و نادانی و جهل تحمیل شده، در نتیجه رها از کشتار و وقیح ترین، وحششیانه ترین آن اعدام انسان دستش از همه جا بریده – انسان زندانی – است. دوستان آیا کشتن با بمب فسفری، بمب اورانیم ناقص و … و ریختن آن با پهپاد تحت فرمان از مرکزی شاید هزاران کیلومتر دور از محل وقوع، نشسته پشت شرم یک کامپیوتر، واقعا و حقیقتا، قتل برنامه ریزی شده و آگاهانه دولتی نیست؟ چرا، هست، هست هست! باید به این بس گفتن، باید به این بیاندیشیم اگر از مرگ انسان بدست انسان بیزاریم و نفرت داریم!
حمید قربانی / 01 February 2024