با خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و هجوم طالبان، شهر کابل در ۲۴مرداد ۱۴۰۰سقوط کرد. بسیاری از شهروندان افغانستانی دوباره به مرزهای مجاور پناه بردند و عده‌ای با هواپیماهای نظامی راهی قاره‌های دیگر شدند. طبق آخرین برآوردهای کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، تعداد کل مهاجران افغانستانی به ایران اما حدود چهارونیم میلیون نفر برآورد می‌شود که به خاطر فقدان آمارگیری منسجم از سوی دولت ایران، از آمارهای پراکنده‌ای بین ۵ تا ۸ میلیون نفر نیز سخن به میان آمده است.

در سال‌های دهه ۱۳۸۰، نسل تازه شاعران و نویسندگان در افغانستان دوره ادبی جدیدی را رقم زد که حضور زنان در آن، پررنگ و چشمگیر بود و با برگزاری نشست‌های شعرخوانی، داستان‌خوانی و جلسات نقد به ویژه در شهرهای کابل، هرات و بلخ، هر سال بر شمار اهالی آن افزوده می شد. آثار متعددی در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ چاپ و منتشر شد که در داخل و خارج مورد استقبال قرار گرفت. اما پس از به قدرت رسیدن طالبان در ۱۴۰۰، بیشتر چهره‌های این جریان تازه‌نفس افغانستان را ترک کردند و در سرزمینی جدید، به زندگی دیگری روی آوردند. کشور ایران شاید به لحاظ بستر زبانی و برخورداری از تاریخی مشترک، به روحیه نویسنده و شاعر مهاجر افغانستانی نزدیک‌تر از کشورهای اروپایی و آمریکا باشد. اما رویکرد ایرانیان و بستر فرهنگی و اجتماعی آن در پذیرش این موضوع چگونه است؟

 وضعیت کار و معیشت، آفرینش ادبی، مصائب و دشواری‌های زندگی سه نویسنده افغانستانی را که دو تن از آنان پس از سقوط کابل به ایران مهاجرت کردند، در میزگردی به گفتگو نشستیم: فاطمه خاوری (نویسنده)، قاسم سام قاموس (نویسنده و روزنامه‌نگار)، زهرا نوری (نویسنده).

Ad placeholder

 رضیه انصاری: در محافل ادبی و کانون‌های فرهنگی چقدر با جامعه ایرانی پیوند خورده‌اید و چقدر با تبعیض، محدودیت یا ممانعت روبرو شده‌اید؟ به زبان ساده‌تر، چقدر نویسنده و ناشر و مخاطب با شما همردیف یک نویسنده ایرانی رفتار می کند؟

پشت مرز، مجموعه داستان، فاطمه خاوری
پشت مرز، مجموعه داستان، فاطمه خاوری

فاطمه خاوری:  در محافل ادبیِ ایرانیان به ندرت یک افغانستانی دیگر می‌بینم و تنها بودن در جمع ایرانی همیشه معذبم می‌کند. در محافل ادبی افغانستان هم به ندرت می‌بینم که ایرانیان اشتراک کرده باشند و این یعنی وجود فاصله بین دو ملت. فقط با دو ناشر ایرانی در تماس شدم که هر دو (البته شاید نه به خاطر افغانستانی بودنم) داستانم را رد کردند، برای همین ترجیح می‌دهم با ناشران هم‌وطن خودم کار کنم. هنوز کتابم در ایران چاپ‌ نشده، پس در مورد رویه مخاطب ایرانی نمی‌توانم نظر بدهم. اما نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که در ششمین جشنواره جایزه فرشته [در تهران] مقام برتر را کسب کردم اما مسئولین جشنواره حتی با من تماس هم نگرفتند. در حالی که من هم ایمیل و هم شماره تماس خود را در ختم داستانم نوشته بودم و این موضوع برایم عین اهانت محسوب می‌شود و باعث شده تا دیگر تمایلی به اشتراک در جشنواره‌های ایرانی نداشته باشم.

هنوز نتوانسته‌ام با وضعیت جدید کنار بیایم. کسی که دغدغه‌اش در افغانستان، جان و خروج بود و دغدغه‌اش در ایران، نان و اخراج باشد، چه‌گونه می‌تواند با وضعیت جدید کنار بیاید؟ این وضعیت بر ما تحمیل شده است. با وضعیت تحمیل شده، چه‌گونه می‌شود کنار آمد؟

قاسم سامقاموس: هزینه زندگی در تهران بالاست و من در حومه تهران ساکن هستم. برای همین هم از محافل و کانون‌های ادبی، چه افغانستانی‌ها و چه ایرانی‌ها دور هستم و زیاد نمی‌توانم در آن‌ها شرکت کنم. به همین خاطر آن‌چه شما به عنوان پرسش مطرح کردید، تجربه‌‌ای از آن نداشته‌ام.

خانم نوری، چند هفته پیش کتابی از شما با عنوان «نه مثل دایی یغما» از سوی نشر نی منتشر و رونمایی شد. نظر شما چیست در اینباره؟

زهرا نوری: خداراشکر، محافل ادبی و بزرگان ادبیات و فرهنگ ایران با توجه به این‌که آگاهی کامل نسبت به شباهت‌ها و تاریخ مشترک دو کشور ایران و أفغانستان دارند، هیچ تبعیضی دیده نمی‌شود و گاه استقبال دوچندان از نویسنده‌های افغانستانی و نوشته‌هایشان دارند و به جرأت می‌توان گفت تنها جایی که حال یک فرهنگیِ افغانستانی می‌تواند خوب باشد و اعتماد به نفس داشته باشد همین محافل ادبی و فرهنگی ایران است.

رضیه انصاری: بعد از مهاجرت با وضعیت جدید چگونه کنار آمدید؟ برای گذران زندگی چه می‌کنید و وضعیت معیشتتان تا چه حد رضایتبخش است؟

تلواسه، داستان، قاسم سام قاموس
تلواسه، داستان، قاسم سام قاموس

قاسم سام‌قاموس: واقعیت این است که هنوز نتوانسته‌ام با وضعیت جدید کنار بیایم. کسی که دغدغه‌اش در افغانستان، جان و خروج بود و دغدغه‌اش در ایران، نان و اخراج باشد، چه‌گونه می‌تواند با وضعیت جدید کنار بیاید؟ این وضعیت بر ما تحمیل شده است. با وضعیت تحمیل شده، چه‌گونه می‌شود کنار آمد؟ در چنین شرایطی آیا می‌شود با وضعیت جدید کنار آمد؟

بیمه که هیچ. اتباع بیگانه در ادارات دولتی استخدام نمی‌شوند. با کار در بازار آزاد و با کمتر از مزد کارگر ساده و با تورم بالا و با ریاضت، زندگی که نه، شاید بشود چهار صباحی زنده ماند. با کارت آمایش یک دوست و آشنا می‌شود خانه‌ای را اجاره کرد.
خانمم پارسال پنج ماه دوندگی کرد تا پسرم را شامل مدرسه نماید. این دوندگی اما هر سال برای ثبت نام دوباره، کم و بیش ادامه دارد. در تعیین رشته سال تحصیلی جدید، پسرم نتوانست رشته کامپیوتر را برگزیند. چرا که رشته کامپیوتر برای اتباع بیگانه نیست. پسرم به مادرش دلداری داده بود که غصه نخورد و کامپیوتر را آزاد می‌خواند. 
البته رشته‌های تحصیلی دیگری هم هستند که [در اختیار و] برای اتباع بیگانه نیست و من اطلاعی از آن‌ها ندارم. دانشگاه هم یا باید بورسیه باشی و یا با هزینه بالای شخصی تحصیل کنی.  در کوچه و خیابان هم‌ باید گزاره کرد. چاره‌ی دیگری نیست. دغدغه اصلی اما اقامت و تمدید ویزا است.

فاطمه خاوری: دو جا همان اول که فهمیدن از اتباع هستم ردم کردند چون فهمیدن مجوز کار ندارم. دو جا هم برای کار مصاحبه دادم، اولی احتمالا چون تازه آمده بودم و لهجه متفاوت داشتم رد شدم و برای دومی چون تقاضا داشت سفته سفید را امضا کنم، خودم قبول نکردم.

خانمم پارسال پنج ماه دوندگی کرد تا پسرم را شامل مدرسه نماید. این دوندگی اما هر سال برای ثبت نام دوباره، کم و بیش ادامه دارد. در تعیین رشته سال تحصیلی جدید، پسرم نتوانست رشته کامپیوتر را برگزیند. چرا که رشته کامپیوتر برای اتباع بیگانه نیست.

متاسفانه مدت حضور من در ایران با اتفاقات زیادی همراه بود که موج افغان‌ستیزی را به همراه داشت و صفحات مجازی پر از توهین و تحقیر ما بود و دستگیری اتباع حتی با داشتن مدرک وحشت‌زده‌ام کرده به همین دلیل نمی‌خواهم مدت زیادی در ایران بمانم و تصمیم دارم ایران را ترک کنم. در جایی که نتوانم یک حساب بانکی برای خودم داشته باشم و همیشه ترس این را داشته باشم که به خاطر چهره‌مان هر  لحظه امکان داشته باشد خانواده‌ام دستگیر شوند بدون اینکه به اسنادشان توجه کنند؛ زندگی کردن کار آسانی نیست.

نه مثل دایی یغما، رمان، زهرا نوری
نه مثل دایی یغما، رمان، زهرا نوری

زهرا نوری: من البته در ایران متولد شدم. با توجه به وضع اقتصادی کل ایران، خود شهروندان بومی هم رضایت کامل ندارند اما از آنجا که اتباع افغانستانی در ایران همیشه پرتلاش بوده‌ و بیشتر از توانشان کار می‌کرده‌اند، همچنان در مضیقه هستند و همچنان در جامعه ایران شهروند درجه سه محسوب می‌شوند و افرادی مظلوم، اما خطرناک به چشم می‌آیند.

رضیه انصاری: آیا همچنان دست به قلم هستید و از آفرینش ادبی خود رضایت دارید؟  از آینده چه انتظاری دارید؟

قاسم سام‌قاموس: فکر می‌کنم از تنها چیزی که نمی‌توان دست کشید، نوشتن است. اما از آفرینش ادبی خودم راضی نیستم. آینده قابل پیش‌بینی نیست. و برای همین هم نمی‌توان انتظاری از آن داشت. چرا که تا حالا هر چه انتظاری از آن داشتم، برآورده نشده و یا بر عکس شده‌. دیگر از هیچ‌کی نمی‌توان انتظار داشت.

دو جا همان اول که فهمیدن از اتباع هستم ردم کردند چون فهمیدن مجوز کار ندارم. دو جا هم برای کار مصاحبه دادم، اولی احتمالا چون تازه آمده بودم و لهجه متفاوت داشتم رد شدم و برای دومی چون تقاضا داشت سفته سفید را امضا کنم، خودم قبول نکردم.

فاطمه خاوری: بله البته حوادث کرونا و سقوط دولت‌ام ضربه روحی سختی به من زد. ولی چون نوشتن برای من یک استعداد خدادادی است و همچنین در قبال آنچه در جامعه‌ام روی داده احساس مسئولیت دارم، کوشش می‌کنم بنویسم.

 زهرا نوری: گرچه یک هنرمند مدام در ذهن خود می‌آفریند و تکرار می‌شود و همین باعث می‌شود دیرتر به یک اثر ادبی مستقل برسد و مطرح شود، با توجه به اوضاع اقتصادی، درآوردن نان شب واجب‌تر از آفرینش ادبی است. انتظار از آینده هم کار عاقلانه‌ای نیست. اما خدا نگهدار انسان‌هایی باشد که تلاش دارند ادبیات و فرهنگ و فرهنگیان افغانستان نامشان پایدار و بر سر زبان ها باشد.