پتروفیکشن یا داستان نفتی
پتروفیکشن یا داستان نفتی موضوعی است که در سالهای اخیر زیاد به آن پرداخته شده است. تولید و مصرف نفت از اوایل قرن بیستم گونهای خاص از مدرنیتهی نفتی را شکل داده که نشانههای آشکارش دگرگونیهای پرشتاب اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بوده است.
مدرنیته را بسیار شبیه به دیگر نقاط جهان، نفت به ایران آورد و به شیوهای چشمگیر چنان تحولی را رقم زد که بازنماییهای فرهنگی قادر به نادیده گرفتن آن نبودند. نفت، به عنوان یک ماده، صنعت یا پدیدهای فرهنگی که رفتهرفته تصور خاصی از ایران و جایگاه آن در جهان ایجاد میکرد، به شکلهای گوناگون در هنر، ادبیات و سینمای مدرن کشور خود را نشان داد. مواجههی ادبیات که بیش از هزار سال محبوبترین قالب فرهنگی در ایران بوده است، در نیمه دوم قرن بیستم، و به نحوی بسیار آشکارتر پس از کودتای سال ۱۳۳۲، با نفت آغاز میشود. تأثیرات مواجهه با نفت در قالبها و سبکهای متفاوتی در ادبیات بازتاب مییابد، از شعر تا حکایت، از واقعگرایی تا تمثیل و مجاز، و از نقد صریح اجتماعی تا هزل و هجو.
ژانر داستان نفتی با وجود داستانی بودن، از رخدادها، شرایط و مکانهای تاریخی الهام میگیرد و با شرح رویاروییهای هر روزهی مردم با صنعت نفت و تأثیرات گستردهی آن، روایتی را در برابر روایتهای غالب اقتصادی، فنی و نهادی از نفت شکل میدهد. در مجموعهای از چند مقاله نمودهای نفت در ادبیات معاصر ایران را بررسی کردهایم.
۱
ناصر تقوایی از نسل نویسندگان پساکودتاست. نسلی که در فضای یأس و سرخوردگی و پوچی نفس کشید و در آثارش بیانگر مفهوم «شکست» بود. تقوایی داستان «تابستان همان سال» را ۱۰ سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد، در سال ۱۳۴۲ نوشت و در مجلهی آرش منتشر کرد اما این داستان فقط یکی و در واقع مهمترین داستانِ مجموعهای به همین نام است. داستانی که سراسر شکست و یأس و افسردگی کارگران و جوانان در سالهای دههی ۱۳۳۰ را به تصویر میکشد که به مرگ یکی از شخصیتهای محوری میانجامد؛ رنجِ مدام و خشمِ فروخورده نه فقط در فضا و تصویرسازی و شخصیتپردازیِ داستانهای تقوایی حکمفرماست که در زبان و دیالوگها نیز این خشم و شطحخوانی دیده میشود.
آگامبن در «باقیماندههای آشویتس» معتقد است که تجربهی شوریدهدرایی صرفاً یک تجربهی سوژهزدای نهفته در سادهترین کنش کلامی را ریشهای میسازد. (ص۱۲۸). [۱] اگر این جملهی آگامبن را بخواهیم بر اساس داستانهای تقوایی بازنویسی کنیم، میتوانیم به جایگزینی تجربهی شوریدهدرایی با رنجنویسی اکتفا کنیم که در کنش و زیستِ تکتک شخصیتها خود را بازنمایی میکند.
۲
مجموعه داستان «تابستان همان سال» در قالب یک «مجموعه» نخستین بار در سال ۱۳۴۸، در چاپخانه زیبا و توسط انتشارات لوح منتشر شد که گردانندهی اصلیاش کاظم رضا بود. تابستان همان سال به صفدر تقیزاده، یکی از نویسندگان جنوبی ایران تقدیم شده است. به اعتقاد نزدیکان تقوایی، تقیزاده کاشف تقواییِ داستاننویس است. تقیزاده در شرح آشنایی و جذابیت داستانهای تقوایی مینویسد:
تقوایی داستان کوتاهی نوشته است و اصرار میورزد که شما آن را بخوانید. یکی دو روز بعد که منتظر او بودم از پشت پنجره دیدم که جوانی سیهچرده میانهبالا و لاغراندام دارد پشت در سیگارش را لابد به نشانه احترام خاموش میکند. نوزده – بیست ساله بود. متین و بسیار فروتن. قبلاً از او خواسته بودم که دو سه داستان دیگر بنویسد و بیاورد. آورده بود. داستانها را با هم خواندیم و دو سه ساعتی حرف زدیم و وقتی که رفت از پشت پنجره دیدم که سیگارش را لابد از کیف تأیید و تعریفهای من روشن کرد و با ولع دودش را در سینه فرو داد. یکی دو داستان او را به تهران فرستادم و داستانها در مجلهی آرش چاپ شد… این شروع آشنایی من با ناصر تقوایی بود. بعدها دیگر با هم خو گرفتیم و او در واقع انگاری عضوی از اعضای خانوادهی ما شد. مهربان و فروتن و سخت خودمانی. مهربانی و فروتنی در ذاتش بود. چیزی نبود که به خاطر ما به خودش بگیرد و نمایشش بدهد. طی سالها بعد که زندگیاش فراز و نشیب فراوان یافت هرگز ندیدم که فروتنیاش فراز و نشیبی پیدا کند یا در متانتش تغییری حاصل شود یا اصالتش را از دست بدهد. هنوز که هنوز است پیش از واردشدن به جایی که ما هستیم، سیگارش را خاموش میکند… در آن زمان (دهه سی و چهل) همزمان با تحولات دیگر ادبیات اجتماعی و کارگری دهه پیشین نیز داشت رنگ میباخت و جای خود را به ادبیات گریز میداد. داستانهایی که تقوایی نوشته بود شاید نخستین داستانهای کوتاهی باشند که حالتهای شکست و گریز را نو و مبتکرانه و خودجوش تصویر میکنند. مبتکرانه و خودجوش بیشتر از این لحاظ که در ادبیات داستانی ما به این شکل زمینه و الگوی قبلی نداشت. [۲]
ناصر تقواییِ داستاننویس فقط یک مجموعه داستان منتشر کرده است و بعد از آن دیگر داستان کوتاه یا رمانی برای مخاطبان ادبیات ارائه نکرد؛ اما این به معنای این نیست که او دست از نوشتن کشید چرا که در تمامی آثار سینمایی خود، گویی قصهایی را به تصویر میکشد که بیش از عناصر سینمایی، واجدِ عناصر ادبی بودند و همانطور که خود او نیز در مصاحبهای گفته بود: «ادبیات، مادرِ سینماست. یا باید بگویم مادرِ هنرهاست». [۳]
۳
مجموعهی «تابستان همان سال» شامل هشت داستان بههمپیوسته است. عناوین این هشت داستان عبارتاند از «روز بد»، «بین دو دور»، «تنهایی»، «پناهگاه»، «هار»، «مهاجرت»، «عاشورا در پاییز» و «تابستان همان سال». همانطور که گفته شد این اثر تنها مجموعه داستان منتشرشده تقوایی است. عنوان این داستانها فقط یک بار و آن هم در فهرست کتاب آمدهاند و هر بخش تنها با یک شماره آغاز میشود؛ گویی که کلِ «تابستان همان سال» همچون یک فیلم بلند سینمایی است در هشت پلان. این نویسنده در هر کدام از این قصهها وجوه و صفحاتی از زندگی کارگران اسکلهها و شرکت نفت و پیامدهای ملیشدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد را روایت میکند.
به طور کلی چند ویژگی یا مشخصه داستانهای تقوایی را میسازند و این مشخصهها در سراسر داستانها نیز مشهودند که گاه یا به زبان میآیند یا از تصویرسازی و توصیفات فضا میتوان چنین برداشتی نمود. نخست این که تمامی داستانها در یک جغرافیای مشترک (آبادان) و بعضاً مکانهای مشترک رخ میدهند و این ویژگی (با توجه به وجه تماتیک قصهها) باعث میشود مخاطب بتواند آن را ذیل ادبیات اقلیمی ببیند و مورد خوانش قرار دهد. دوم اینکه اغلب داستانها در محیطی کارگری اتفاق میافتد؛ محیطی که شاید مشخصاً محل کار این کارگران نباشد اما به نوعی به زیست و رفت و آمد آنها مرتبط است. جز اسکله، داستانها در فاحشهخانه، میخانه و بیمارستانی که اغلب برای طبقه پایین و فرودست جامعه است رخ میدهند. این هشت داستان از یک پیوند مشترکی برخوردارند و شخصیتها هر کدام به نوعی به یکدیگر وابستهاند و برای ردیابی اتفاقات میبایست داستانها را در پیوند با یکدیگر خواند. یکی دیگر از وجوهی که برای نوشتار حاضر نیز حائز اهمیت اساسی است، پیوند شخصیتهای داستان به ویژه در سه داستان آخر با پدیدهی نفت و پیامدهای آن است. هرچند که ما در هیچیک از داستانها به طور خاص و شفاف با پدیدهی نفت سروکار نداریم. به نظر میآید شرکت نفت و مناسبات آن برای نویسنده از اهمیت چندانی برخوردار نیست اما مسئلهی ملیشدن و آنچه که در پی مبارزه برای آن آمده است واجد اهمیت حیاتی است؛ ابتدا ملیشدن و خروج شرکت نفت انگلیس و سپس کودتا و حوادث پس از آن. هرچند که تقوایی از همان ابتدا و با توصیفی که از خودِ شهر میکند، خواننده را با فضای یک منطقه نفتی آشنا میکند.
هوا رنگ سرب بود. پااندازها روی نیمکتهای داخل قهوهخانه هنوز چرت میزدند. از کوچههای خاکی به خیابان خلوت رفتیم. چراغها هنوز روشن بودند و سایههامان کمرنگ روی آسفالت میآمد. دکان نانوایی باز بود و ترازودار، سفرهی سفید روی دکه پهن میکرد و صبح پر از بوی برشتهی نان بود و بوی گند پالایشگاه. کارگرها تک تک پیدا میشدند و خیابان به خیابان شلوغتر میشد و آدم کمکم آشنایی میدید که سلامش کند.
(ص ۱۱)
۴
همانطور که پیش از آن گفته شد، به نظر میآید که عمده داستانها به لحاظ زمانی در بحبوحهی ملیشدن صنعت نفت توسط تیم مصدق و همچنین کودتای ۲۸ مرداد نوشته شده است. در این مجموعه، داستانی وجود دارد با نام «مهاجرت» که روایت پسربچهای اهل گلاسکو است که به دلیل تعطیلی یا محدودشدن شرکت نفت قرار است با خانوادهاش به کشورشان بازگردند زیرا پس از ملي شدن نفت، دولت مصدق و انگليس توافق کردند که تا یک تاريخ مشخص، مهندسان نفت مشغول در تصفيهخانهها و خدمات عمومی از ایران خارج شوند. این داستان تقریباً یک مکالمهی طولانیست بین راوی و این پسربچه. داستان با این تصویر آغاز میشود:
آنها که هنوز نوبتشان نبود روی اسبابهاشان نشسته بودند و کلاههای رنگ به رنگ، صورتشان را نه از آفتاب، از هجوم آفتاب فریادهای بیرون اسکله پوشانده بود. در آن میان پسرکی با برق طلایی موهاش در آفتاب روی چمدانش نشسته بود و کلاهش را کرده بود سایهبان دو گل گلدان روبهروش».
(ص ۴۷)
پسرک از راوی میپرسد: «چرا باید ولشون کنم؟» و راوی پاسخ میدهد: «نمیدونم». پسرک میگوید: «بابام گفت بخاطر شما باید ولشون کنم». راوی نیز میپرسد: «بابات چیکارهس؟». پسر جواب میدهد: «مهندسه. گفت بخاطر شما باید برگردیم به شهرمون» (صص ۴۹-۴۸). مهمترین ویژگی تقوایی در این داستان موجزنویسی گفتوگوهاست. با تکیه بر این خصیصه، مخاطب به جریان اصلی داستان و مضمونِ پنهان در آن پی میبرد. پس از اتمام مکالمه، داستان با چنین تصویری نیز به پایان میرسد که گویی چکیدهی تمام آن مکالمات به زبان سینمایی است:
پشت لبهی بلند بدنهی کشتی کلاهش پیدا بود که میرفت قاطی کلاههای رنگ به رنگ عرضه. حالا میتوانست برود و به بچهی نداشتهی من دل خوش کند. سفر با کلهی خالی و بیفکر چیزی دراز و خستهکننده است. هنوز چیزی برای فکر کردن داشت؛ گلفروشی پدرش در گلاسکو. اکنون که من فکر میکردم به خاموشی نوک دودکشها، در جواب آن همه فریاد، روی عرشه تنها یک دست کلاهی میتکاند .
(ص ۴۹)
۵
دو داستان آخر مجموعهی «تابستان همان سال» با عناوینِ «عاشورا در پاییز» و «تابستان همان سال» همزمان و در حال و هوای کودتای ۲۸ مرداد رخ میدهند. هرچند که نویسنده به طور شفاف و مشخص به این رویداد نمیپردازد و حتی ادعای نوشتنِ داستانی دربارهی این رخداد تاریخی را نیز ندارد اما اشارات و تصاویر گویای آن است. این اشارهها در داستان پایان واضحاند. داستان از همان ابتدا، مستقیم به حوادث پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ میپردازد و اینگونه شروع میشود:
آخرهای تابستان عدهیی را ول کردند. شاید آدمهای بدبین باورشان نشود که همه جا پر بود و جایی نبود ول کرده بودند. این بود که دوباره برگشتیم به اسکله. همهمان برنگشته بودیم. چند ماه پیشتر خیلیها را دیده بودیم افتاده بودند زمین. آمبولانسهای سیاه بارشان میکردند و روی نوار سیاه آسفالتها میرفتند به مرده شویخانه. شنیده بودیم مرده شویخانه. بعضیها زحمتی نداشتند، چالههای بزرگ پشت قبرستان برای اینها بود.
(ص ۵۷)
در داستان کودتا رخ داده است و ما با وضعیت پس از آن مواجه میشویم که عدهای را یا زندانی کردهاند و یا اخراج. در این داستان نیز عمدتاً به توصیف کشتهشدن یکی از راویان و شخصیتهای این داستان یعنی عاشورا هستیم که نماد سرکوب مبارزان علیه حاکمیت وقت است.
پانویس:
۱. این کتاب را مجتبی گلمحمدی ترجمه و انتشارات بیدگل در سال ۱۳۹۵ عرضه کرده است.
۲. برای مطالعه کامل یادداشتِ صفدر تقیزاده میتوانید به «من و تقوایی و تابستانِ همة سالها» نگاه کنید که در شمارهی سوم مجله «نوپا» منتشر شده است.
۳. برگرفته از مصاحبهی تقوایی و امید رضایی. این مصاحبه در شمارهی سوم مجله نوپا منتشر شده است.