دو گفتار در تلاش بودند تا به خاطره جمعی ما، نسل پس از انقلاب، از دوران جنگ در دهه شصت شکل و تعین ببخشند. از یک سو، گفتاری رسمی و دولتی وجود داشته است که مملو بود از روایتهای دلاوری و رشادت و جانفشانی آنچه “رزمندگان در جبهههای حق علیه باطل” میخواندند؛ گفتاری که ویرانگری و تباهی جنگ را در پس ناسیونالیسم شیعی پنهاد میکرد. و از سوی دیگر، گفتاری سانتیمانتال شکل گرفته است که فقر و کمیابی اقتصادی و فرهنگی آن دوران را (که خود محصول شرایط جنگی و سرکوب شدید داخلی بود) به میانجی نوستالژی بابت برنامه کودک و سریال اوشین و تصویر چسب ضربدری روی پنجرهها و … مایهی نوعی لذت بیمارگون قرار میدهد. هیچ کدام ازاین دو تصویری دقیق از دوران جنگ، و هسته اصلی آن یعنی مرگ به دست نمیدهند.
برای جستجوی تصویری حقیقیتر از آنچه در آن سالها گذشت باید به آستانهها و مرزها رفت. شلمچه نام یکی از این آستانهها است: نقطه مرزی، پنجرهای به هشت سال مرگ و رد تاریک آن بر چهره خاک و بازماندگان.
شلمچه هنوز هم گلوگاه عراق است: تانكهاي بهگلنشسته، مينهای خنثینشده، كلاه و قمقمههاي سوراخشده، و نخلهاي بيسر. و البته تلاش پروپاگاندایی که کماکان میخواهد این واقعیت را پنهان کند: اینکه شلمچه هنوز تصویری از برهوت مرگ است.
این عکسها از مرگ و جاماندگان و زائران آن برهوت است.