اطلاعات به هم مرتبط هستند
درحالیکه هر موضوع یا سوژهای که بخواهیم دربارهاش پژوهش کنیم یک روابط خاصی بین تکههای اطلاعات ایجاد میکند، برخی «امکانهای» کلی و کاربستپذیری از رابطه هست که میتواند ما را در خوانشِ انتقادی (یا خواندنی که موجب بحث و توضیح شود) کمک کند. ما قبلا با اساسی برای این امکانها در فصل ۷ روبهرو شدیم، وقتی داشتیم به شیوهها مختلفِ دلیلآوری نگاه میکردیم. با استفاده از موضوعِ مثالی من «تاثیر اینترنت بر جامعهی استرالیا»، مثالهای مختلفی خواهم زد تا دربارهی روابط اطلاعات با اطلاعاتِ بیشتر (که ممکن است پژوهشِ ما را به سمتِ موادِ بیشتری هدایت میکند) فکر کنیم.
روابط ویژه و کلی
ممکن است در مقالهای بخوانیم که در استرالیا دو سرمایهگذاری مثبتی در تجارت الکترونیکی انجام شده است (یکی را وبسایتِ الف بدانیم و دیگری را وبسایت ب). ما بیدرنگ نیاز داریم که فکر کنیم: آیا این دو نمونهی ویژه، شواهد و بازنمایندهی نامعمولِ یک گرایشِ تجاری هستند؟ میخواهیم بدانیم آیا بین این ادعای ویژه که «الف و ب تجارت الکترونیکی موفقی هستند» و این ادعای کلیتر که «تجارتهای الکترونیکی موفقِ زیادی در استرالیا وجود دارد» ارتباطی هست یا نه. ما باید کتابها و مقالاتِ دیگری بخوانیم تا بفهمیم آیا نمونههای بسیاری در این زمینه هست یا نه.
ما برای معکوسکردنِ این مثال میتوانیم مطلبی را پیدا کنیم که میگوید گرچه در استرالیا مردان بیشتر از زنان از اینترنت استفاده میکنند اما زنانی که آنلاین میشوند بیشتر وقتِ خود را صرف گفتگو و برقراری ارتباط میکنند تا جستجو در شبکهی اینترنتی. ما سعی میکنیم تا مشخص کنیم به زنانِ مُسنی که در آسایشگاه سالمندان هستند و میخواهند «آنلاین شوند» چه نوع کارآموزیهای رایانهای باید داده شود: آیا میتوانیم اطلاعاتِ کلی را به مواردِ ویژهای ربط بدهیم که داریم در موردشان تحقیق میکنیم؟ یا شاید ما نیاز به اطلاعاتِ بیشتری دربارهی این داریم که بدانیم زنانِ مسن (و نه فقط «زنان») چه کاری انجام میدهند. دوباره تاکید کنیم؛ ما وقتی سراغِ منابع میرویم، باید به دنبالِ این مواد باشیم، که مبتنی بر روابط آزمایشیِ بین اطلاعاتی است که ما مشخص کردهایم.
روابط شباهت و تفاوت
ممکن است – برای مثال – کشف کنیم که در دو سال گذشته افزایشی ۱۰۰درصدی در استفادهکردن از اینترنت در استرالیا بوده. بیدرنگ شروع میکنیم به این فکر میکنیم که: این افزایش در سالِ پیش هم همین بوده یا که کمتر یا بیشتر بوده؟ آیا اخیرا افزایشِ مشابهی در کشورهای دیگر نیز وجود داشته؟
یا در مثالی پیچیدهتر میخوانیم که استرالیا یکی از کشورهایی است که دستگاههای ضبط ویدئویی و تلفنهای همراه را درست بعد از عرضهی آنها در بازارِ جهانی، در کشور داشته است. رابطهای در اینجا برقرار شده است: هم اینترنت و هم تلفنهای همراه/دستگاههای ضبط ویدئویی، فنآوریهای اطلاعاتی/ارتباطاتی هستند؛ آیا میتوان درسی از این مقایسهکردن گرفت؟ آیا شباهت بهاندازهی کافی وجود دارد؟ تفاوت چگونه؟
مثال نهایی: جایی میخوانیم که اینترنت را نمیتوان بهراحتی سانسور کرد؛ بعد مقالهای دیگر میخوانیم که دلایلی را فهرست کرده که میگویند میتوان اینترنت را بهطور موثری سانسور کرد. رابطه در اینجا، از نوع تفاوت است: دو نتیجهای که در تضاد با یکدیگر هستند. ما باید بپرسیم: چگونه میتوان این دو وضعیت را حل کرد، اگر حلکردنی باشند؟ چرا نویسندگان دیدگاههای متفاوتی دربارهی موضوعی مشابه دارند؟
رابطهی علت و معلول
از یکی از دوستانمان میشنویم که اعضای جدید یک اجتماعِ مجازی که دوستانمان هم عضوش هستند در ابتدا اشتیاق زیادی ایجاد کرده است بعد علاقهها سریعا کمتر شده و بعد همگی به فعالیتهای متوقفشدهشان بازگشتند. همچنین در کتابی دربارهی اجتماعاتِ مجازی میخوانیم که این معلول میتواند در بسیاری از اجتماعاتِ آنلاین دیده شود. در کتابی دیگر که دربارهی ارتباطات است میخوانیم، نه حوزهی فیزیکی و نه ارتباطاتِ بین اعضا، بل فعالیتهای مشترک است که میتواند «یک اجتماع» را بسازد؛ اعضای یک اجتماع اقدام به فعالیتهای مشترک میکنند بدون اینکه بدانند «در یک اجتماع» هستند. ما باید به اطلاعاتی دربارهی این بیابیم که علتِ شکستِ اجتماعاتِ مجازی همانا این واقعیت است که اشتراکِ اعضا در زمان و وقتی است که صرف میکنند تا بهصورتِ آنلاین اجتماع «بسازند»، و نه اینکه واقعا در آن اجتماع باشند.
اطلاعات بر اساس موضوعِ موردِ تحقیق، طبقهبندی میشوند
ما از طریق ربط اطلاعات به یکدیگر، میتوانیم دنبال اطلاعاتِ دیگر برویم، و همچنین میتوانیم ۵ دسته از اطلاعاتی را بررسی کنیم که در استدلال به کار میبریم.[1] هر یک از این دستهها در رابطه با موضوعِ خاصی که دربارهاش تحقیق میکنیم و همچنین در رابطه با دستههای دیگر مشخص شدهاند. این دستهها را میتوان همچون پاسخی به این پرسش دانست که «این اطلاعات چگونه به اطلاعاتی مربوط میشوند که به موضوعِ تحقیقام مربوط هستند؟». آنها:
۱. اطلاعاتی هستند که مستقیما به موضوعِ ویژهی تحقیق من مربوط هستند
۲. اطلاعاتی هستند دربارهی سابقهی خاصِ این موضوع (یعنی دانش بسیار مربوط)
۳. اطلاعاتی هستند دربارهی موضوع «دیگر» و از تمرکزِ اصلی تحقیق من متفاوت هستند اما بینشهایی فرآهم میکنند که یا به موضوع مربوط هستند یا با موضوع قابل مقایسه هستند
۴. اطلاعاتی هستند دربارهی حوزهی وسیع موضوعات که موضوع تحقیق در آن حوزه میگنجد
۵. اطلاعاتی هستند از دیدگاهی تئوریک که از آنها استفاده شده تا این موضوع را بهعنوان موضوع ایجاد کنند و شاخصهایی برای پژوهش تعیین کنند.
هر دستهای «رابطه»ی متفاوتی بین اطلاعات (اطلاعاتی که حول موضوعمان هستند) میسازد. برای مثال، رابطهی بین دستهی «موضوعات مربوطه» و موضوع ویژهی تحقیقمان، به ما اجازه میدهد تا آن دسته ایجاد شود. اگر به این رابطه فکر کنیم، باید دست به تحلیل بزنیم. بیایید مثالی از تحلیل بزنیم، جوری که تحلیل منجر به دستهبندی میشود. فرض کنید دارید دربارهی نحوهی استفادهی تبلیغات تلویزیونی استرالیا از ملیگرایی تحقیق میکنید (مثلا جملههای مانند «من هنوز هم استرالیا را خانهی خود میدانم» یا «ما استرالیایی هستیم»). ما وقتی پنج دستهی بالا را بهعنوان راهنما استفاده میکنیم میتوانیم برخی مثالها را پیدا کنیم.[2]
اول، ما نیاز داریم تا مواد را بر اساس «موضوع ویژه»مان گردآوری کنیم. ممکن است نمونههای از مواد نوشتاری در تبلیغات روزنامهها و مجلات را هم پیدا کنیم، اما اول تبلیغات تلویزیونیای را تماشا میکنیم که از تصاویر استرالیا استفاده میکنند. میتوانیم با ببینندگان هم مصاحبه کنیم. این دسته از دانش معمولا در اثر فعالیتهای منظم پژوهشی دانشپژوهان و محققانِ گوناگونی ایجاد میشود. بنابراین این دسته در تحقیقِ ما دستهی اصلی دانشی است که «ما» ایجاد میکنیم.
دوم، باید سراغِ موادی برویم که دربارهی پیشینه و سابقهی خاص این موضوع است، که معمولا در نوشتههای پژوهشگران دیگر یافت میشود. برای مثال، مقالهی پال جیمز با عنوان «استرالیا در هیات شرکتی: ملیگرایی جدید»[3] بهطور مفصل از استفادهی ملیگرایی استرالیایی در بازاریابی در دههی ۱۹۷۰ بحث میکند.
سوم، باید دربارهی موضوعاتِ ویژهی دیگری بدانیم که بینشهای مربوطه به ما میدهند. مقالهی راث ابی و جو کراوفورد با عنوان «کروکودیل داندی یا دیوی کراکت»[4] چیزی دربارهی تبلیغات تلویزیونی به ما نمیگویند. اما دربارهی مؤلفههای ملیگرایانه در فیلم «کروکودیل داندی» بحث میکنند و ما میتوانیم بینشهای مربوطی در آنجا پیدا کنیم.
چهار، ما باید پیشینهی گستردهی موضوعمان را بفهمیم، که مستلزم توسعهدادن دانشمان از تبلیغات و ملیگرایی است. کتاب «اجتماعات خیالی: تاملی بر خاستگاه و گسترهی ملیگرایی» نوشتهی بندیکت اندرسون بحث کمی در زمینهی استرالیا یا تبلیغات دارد اما بحث دقیقی دربارهی ملیگرایی میکند.[5] به همین منوال، کتاب «رسانهها در استرالیا: صنعتها، متون، مخاطبها» نوشتهی استوارت کانینگهام و گریم تورنر نیز پیشینهی کلی خوبی دربارهی «تلویوزیون» دارد که به دردِ تحقیق ما میخورد.[6]
بسیار مهم است که اطلاعاتی دربارهی دیدگاههای تئوریک نیز گردآوری کنیم. این دیدگاهها، روش خاص تحقیقکردن و تفکرکردن دربارهی موضوعات را برایمان فرآهم میکنند. نظریههای متفاوت، پژوهشگران و متفکران را به رویکردهای متفاوت میرسانند و دربارهی اینکه چه چیزی قضیههای خوشبنیاد و مربوطه و قوی میسازد فهمهای متفاوتی ایجاد میکنند. دیدگاههای تئوریک هستند که موضوع را «موضوع» میسازند و مؤلفههای تحقیق را فراهم میکنند. به یاد داشته باشید که شیوههای بسیار متفاوتی برای فهمیدن جهان وجود دارد، که معمولا به رشتههای مختلف دانشگاهی مربوط میشوند. برای مثال، تا دههی ۱۹۷۰ مطالعات فرهنگی (یا مطالعهی رسانههای مردمی) هنوز رایج نبود. هر دیدگاه تئوریکی، ایدههای متفاوتی دربارهی موضوع مخصوص تحقیق و شیوهی مطالعهی آن دارد. کلیتر بگوییم: ما میتوانیم فکر کنیم که علاقهمان به موضوع آیا – برای مثال – روانشناختی است یا جامعهشناختی. ما میتوانیم همچنین اینگونه هم فکر کنیم که آیا میتوانیم – برای مثال – نقدی فمینیستی یا مارکسیستی به موضوع ملیگرایی وارد کنیم یا نه. «رمزگشایی از تبلیغات: ایدئولوژی و معنا در تبلیغات» نوشتهی جودیت ویلیامسن[7] مواد تئوریک عالیای دربارهی نقد (و نه توصیف) تبلیغات به دست میدهد. بر عکس، «وضع اطلاعات» نوشتهی مارک پوستر[8]، مشکلاتی را بحث میکند که در تحلیل «انتقادی» از تلویوزیون در عصر «پسامدرن» وجود دارد. هیچکدام از این کتابها هیچ اشارهای به اسرالیا یا تبلیغات ملیگرا نمیکند، اما هر دوی آنها دانشی را فراهم میکنند که باعث میشود دربارهی موضوعی مثل «تبلیغات ملیگرای تلویوزیونی» فکر کنیم.[9]
گرچه مشکلترین دستهی دانش از نظر تحلیلکردن و بررسی، دانش مربوط به فرآیند توسعه یا کشفِ دانش (یا آنچه فیلسوفها، نظریهی معرفتشناختی مینامند) است، در واقع کلیدی برای استدلال موثر در هر وضعیت ویژهای نیز هست.
اطلاعات و نحوهی استفاده از آنها
ما در کنار دستهبندی اطلاعات با توجه به ارتباطی که با موضوع تحقیقمان دارند، میتوانیم به چهار «نوع» از اطلاعات هم فکر کنیم که نوعشناسی آنها بر حسب نوع کاربردشان در استدلالمان است. این نوعشناسی دادهها، به این پرسش پاسخ میدهد که: «این اطلاعات چگونه به چیزی که دارم در استدلال یا توضیحام مطرح میکنم مرتبط میشود؟» این چهار نوع به هیچ وجه با آن پنج دستهای که قبلا بحث کردیم «انطباق» ندارد. ما میتوانیم هر چهار نوع اطلاعات را در تکتک دستههایی که بحث کردیم پیدا کنیم: همهی دستهها هم میتوانند با نوعها اطلاعات مشترکی داشته باشند.
چهار نوع اصلی اطلاعات عبارتند از:
۱. فهم کلی از «زمینه»ای که داریم استدلالمان را در آن آماده میکنیم (کلا، زمینهای که متن ما با آن جور است).
۲. «عقیدهها و نتیجهها»ی استدلالها و توضیحهای افراد دیگر
۳. «جزئیات یا شواهد اساسی»ای که بهعنوان منبعی برای مقدمات استدلالمان به آنها داریم.
۴. «ارزشها و نگرشها»ی (خودمان یا دیگران) که به تحقیقمان مربوط هستند.
اول از همه، باید فهم کلیای از زمینهی استدلالمان داشته باشیم. این امر به ما کمک میکند تا مؤلفهها و شاخصهای موضوع یا مشکل را بفهمیم؛ یعنی مرزها و همپوشیهای بین موضوعِ خاصِ ما و دیگر موضوعاتِ مربوطه را تشخیص دهیم. به یاد داشته باشید که «موضوعها» – تا اندازهای – طرحهای ساختگیای از ایدهها و رویدادها هستند. موضوعها اینگونه به وجود آمدهاند که ما انسانها دربارهی انبوهی از ایدهها و رویدادها فکر کردهایم و آنها را برساختهایم. ما نمیتوانیم هر موضوعی را که دوست داشته باشیم به جهان تحمیل کنیم، و همینطور نمیتوانیم از جهان انتظار داشته باشیم که موضوعات «از-پیش-آماده» را به دست ما بدهد. به همین منوال، اطلاعات کلی به ما کمک میکنند تا بفهمیم هر موضوعی چگونه میتواند از زاویهی متفاوتی و با پرسشهای متفاوتی، پرداخته شود و جواب یابد. در مثال ملیگرایی میتوانیم مثلا بپرسیم: «چرا تبلیغات از تصاویر و شعارهای ملیگرایانه استفاده میکنند؟» این پرسشها به موضوعات متفاوتی میپردازند، چون ممکن است مردم (به هر دلیلی) واکنشی به این تصویرها و شعار ندهند اما تبلیغات «گمان کند» که مردم واکنش نشان میدهند.
این نوع از اطلاعاتِ کلی به ما کمک میکنند تا فکر کنیم کجا و چگونه برای اطلاعاتِ بیشتر پژوهش کنیم، و مشخص کنیم که باید تمرکزمان بر چه جنبهای از موضوع باشد. برای مثال، دربارهی نوع مردمی که تلویزیون تماشا میکنند، گزارشی به یک شرکت بازاریابی داده شده، تمرکز اصلی روی پرسشِ اولی بود و نه پرسش دوم. زمینهی یک سخنرانی کوتاه برای دانشآموزان دبیرستانی، لازم میکند که در استدلالها و توضیحهایمان پیوسته اطلاعات را در سطح توقعات و نیازهای آنها نگه داریم؛ از سوی دیگر، اگر داریم مقالهای دانشگاهی دربارهی تبلیغاتِ تلویزیون مینویسیم (یعنی زمینهی کار ما این باشد)، پس زمینهی متفاوتی است و نیازمندِ استدلالهای پیشرفتهتر و پیچیدهتر. ما نیاز داریم که اطلاعاتِ مربوط به پیشینهی موضوع را نیز گردآوری کنیم تا فهم خوبی از زمینهای که استدلالمان در آن روی میدهد داشته باشیم.
هر وقت که ما به موضوعِ خاصی فکر میکنیم، در واقع داریم دنبال عقاید و نتیجههای متفاوت برای پژوهشمان میگردیم. برای هر موضوعی، قبلا گسترهای از ایدهها بیان شده است، و روی هر موضوعی که کار میکنیم باید آن ایدهها را نیز مد نظر داشته باشیم. استدلالکردن مستلزم تصدیقکردن این است که دیگران چه کاری در این زمینه انجام دادهاند و نیز اینکه سهمِ خودمان را (هر چند کوچک و ناچیز باشد) به این مجموعه از دانش که قبلا همگذاری شده است اضافه کنیم. ما باید نتیجههایی را که با آنها مخالفیم نقد کنیم، دربارهی آن نتیجههایی که جالب هستند تامل کنیم، و به نتیجههایی که با آنها موافق هستیم چیزهایی اضافه کنیم. در مورد مثال تبلیغات، ما بحثهای انتقادیای پیدا میکنیم که میگویند تبلیغاتِ تلویزیونیِ ملیگرایانه، رقابتی ناسالم و همچنین سوءظن به «خارجیها» را ترویج میکند. اگر موافقِ این ایده هستیم، پس باید سعی کنیم آن را با دلیل و مدرکِ بیشتری اثباتاش کنیم. از سوی دیگر، اگر میخواهیم نتیجهای متفاوت داشته باشیم، باز هم نمیتوانیم این دیدگاهِ «مخالف» را نادیده بگیریم، اما میتوانیم اطلاعاتی را پیدا کنیم یا استدلالهایی ارائه کنیم تا آن دیدگاهِ مخالف را تکذیب کنیم. ما باید این نتیجههای «دیگر» را در رابطه با نتیجهی استدلالِ خودمان بررسی کنیم.
بیشترین چیزی که نیاز داریم این است که استدلال را بر اساس قضیههای پیشگذارده بنا کنیم و پشتیبانی بیشتری برای این مقدمات ایجاد کنیم. ما شاید این قضیهها را شواهد یا «واقعیتها» بدانیم (گرچه باید بدانیم که اکثر «واقعیتها» فقط تفسیر هستند؛ یعنی ادعایی هستند که به دیدگاهِ ما وابسته هستند و هنوز مشکوکاند). این اطلاعات معمولا همان چیزهایی هستند که ما در پژوهشِ مستقیممان تولید میکنیم؛ یعنی زمانی که دنبالِ پاسخدادن به پرسشهای مشخصی هستیم، پرسشهایی که ایجاد شدهاند تا فعالیتهای ما را جهت دهند. همیشه ما نیاز داریم که از درستی و مقبولیت اطلاعاتمان مطمئن باشیم و قادر باشیم که آن را بهطور قانعکنندهای در استدلالمان نشان دهیم (برای مثال، از طریق ارجاع به مرجع). در موردِ مثالِ قبلیمان، میتوانیم این شواهد را ارائه کنیم:
– شرکت تلفن در ۱۹۹۴ بیش از یک میلیارد دلار صرف تبلیغات کرده است، و اکثر این تبلیغات موضوعی ملیگرایانه داشتند.
– فلان شرکت نیز همیشه میخواسته خودش را بهعنوان یک خط هوایی ملی استرالیا معرفی کند.
– استرالیاییها خودشان را در قالب کروکودیل داندی و دیگر قهرمانهای «ملی» میبینند.
اما میتوانیم شواهدی هم گردآوری کنیم تا از ادعاهایی پشتیبانی کنیم که دربارهی نظر روشنفکران در موردِ تبلیغات پیش گذاردهایم. برای مثال، اگر در تحقیقاتمان داریم نقدی به نتیجههای نظریهپردازانِ بازاریابی (که میگویند تبلیغات تلویزیونی بسیار کارآمد هستند) وارد میکنیم، ما به شواهدی نیاز داریم که نشان دهد این نظریهپردازان چنین نتیجههایی را برساختهاند. وقتی داریم دنبال شواهد میگردیم، نباید دنبالِ «چیزهای» مشخصی بگیریم بل فقط موادی را باید پیدا کنیم که قسمتِ اعظمِ قضیههای ما را تشکیل دهند.
سرانجام نیز یکنوع اطلاعات وجود دارد که بسیار مهم هستند و در اکثر کتابها و مقالات بیان نمیشوند. آنها ضمنی میمانند و تابع استنباطِ خوانندگان میشوند. این اطلاعات، ارزشها و نگرشهای نویسندگانی را بیان میکند که داریم حرفها یا نوشتههایشان را میشنویم و میخوانیم. این ارزشها شامل قضاوت دربارهی خوبی یا بدی فلان کنشها هستند. برای مثال، بسیاری از کارشناسانِ ملیگرایی، باور دارند که غرورِ ملیِ بیش از حد بسیار بد است چون ستیز و رقابت را ترویج میکند. اگر این نظامِ ارزشی را نفهمیم، نمیتوانیم چیزهایی که آنها نوشتهاند را تفسیر کنیم و بهشان پاسخ دهیم. ما نمیتوانیم همهی عقایدِ ممکن دربارهی ملیگرایی را بفهمیم مگر بدانیم که همین «واقعیتها» (یعنی، یک تبلیغِ مشخص)، اگر از دیدگاه سیاسی یا اخلاقیِ متفاوتی تفسیر شود، میتواند منجر به نتیجههای شدیدا متفاوتی شود. افزون بر آن، ارزشها میتوانند روشهای تحقیق دربارهی یک مشکل را «اصلاح کنند». اگر داریم از تبلیغاتِ تلویزیونی تحلیلی اجتماعی-اقتصادی به دست میدهیم و میگوییم که شرکتهای بزرگ از اتکا به میهنپرستیِ مشتریها سود میبرند، پس بهطور ضمنی داریم یک قضاوتِ ارزشی میسازیم و نامناسب خواهد بود اگر از رویکردِ متفاوتی استفاده کنیم (یعنی، از رویکرد روانشناختی استفاده کنیم و صرفا بر واکنشِ افراد به تبلیغات متمرکز شویم).
تمرین ۸.۲
به تحقیقی فکر کنید که اخیرا آن را انجام دادهاید (مثلا یک مقاله، یک گزارش، آزمایش، یا هر چیز دیگری). برای هر پنج دسته و چهار نوع اطلاعات که در بالا گفته شد، دو مثال بزنید. به یاد داشته باشید که در هر مثال باید به رابطهی بین دانش یا اطلاعات و موضوعتان بپردازید. بهویژه دربارهی زمینهای تامل کنید که تحقیقتان در آن روی میدهد.
منابع مستقیم و غیرمستقیم
منابع مستقیم
به معنای عام، منابع مستقیم منابعی هستند که دربارهی رویدادها اطلاعات دست اولی ارائه میکنند. مصاحبهی رادیویی با یک سیاستمدار میتواند منبعی مستقیم باشد برای شنیدن نظراتِ دست اول یک سیاستمدار دربارهی اقتصاد. اگر آن سیاستمدار در مجلس سخنرانی هم کند، باز هم اطلاعاتِ دست اول است. کتابی که دیدگاههای مشخصِ این سیاستمدار دربارهی اقتصاد را تحلیل میکند، منبعی دست دوم است. در رشتههای علمی، آزمایشها عمدتا منابع مستقیم هستند؛ در دیگر رشتهها، پیمایشها و مصاحبهها یا پژوهش دربارهی گزارشهای نوشتهشده و شفاهیِ رویدادها میتواند دسترسیِ مستقیمی به اطلاعات فراهم آورد. همهی این منابع مستقیم هستند و وقتی در زمینهی مناسبی قرار بگیرند، بهعنوان دارندهی شواهد و ایدههای اصیل شناخته میشوند. آنها منابع مهمی هستند برای به دست آوردن موادی که به آنها برای استدلال و توضیح نیاز داریم.
زمانی اینگونه گمان میشد که این منابع یا منابع «اصلی» بیشتر «واقعی» یا «توصیفی» هستند، و تفسیری که پژوهشگران به آنها میافزایند منبعی «ثانویه» یا غیرمستقیم است. هرچند، منابع مستقیم، ارزشها و مؤلفههای از تفسیر را در خود دارند.[10] اهمیتِ تمایزگذاشتن بین منابع مستقیم و غیرمستقیم در این نیست که یکی «واقعیت» و دیگری تفسیر است، بل به زمینه بستگی دارد. برای مثال، مدیر یک بنگاه تبلیغاتی نظراتی دربارهی تبلیغاتِ ملیگرایانهی تلویزیونی میدهد؛ این نظرات را باید در رابطه با فردی که این نظرات را مطرح کرده، چراییِ مطرحکردناش، زمانِ مطرحکردناش، چگونگیِ آن و اینکه در چه موقعیتی این نظرات مطرح شدهاند و غیره فهمید. اگر با اندازهگرفتن واکنشهای زیستشناختیِ مردمی که تبلیغات ملیگرایانه را تحت شرایطِ کنترلشده تماشا میکنند، آزمایشی انجام دهیم، ما به نویسندگان و تولیدکنندگانِ آن دادهها بدل میشویم (چون دست به آزمایش زدهایم). ما نیاز داریم از خودمان پرسشهایی بپرسیم تا معنای دادههایی را که گرد آوردهایم بفهمیم. اگر این کار را کنیم، درخواهیم یافت که زمینهای که این «شواهدِ» مستقیم از تبلیغاتِ ملیگرایانه در آن [زمینه] گرد آمده، از زمینهای که در آن ما از آن دادهها بهعنوان بخشی از استدلالمان استفاده میکنیم متفاوت است.
در هر حالتی، منابع مستقیم را زمانی میتوان بهطور کارآمد به کار گرفت که هم به «زمینه» بیندیشیم و هم به محتوا یا دادههایی که از آن زمینه استخراج شده است. گاهی، فهم این زمینه مستلزم آن است که این پرسشها را بپرسیم: منبع و زمانِ اطلاعاتی که تولید کردهایم چیست، بهوسیلهی چهکسی تولید شده، با چه هدفی تولید شده، بر اساس چه دانشی تولید شده، در رابطه با چه مسائلی تولید شده. به همین نحو، با فکرکردن به رابطهی ما با منبع، میتوان به زمینه آگاهی داشت. برای مثال، دانشمندان وقتی دارند آزمایش انجام میدهند، باید ببینند آیا رویهی آزمایش را بهدرستی انجام دادهاند یا نه، [ببینند که] آیا خطایی در این رویه روی داده یا نه، آیا مشاهدهگران معتمدیْ رویدادها را بررسی کردهاند یا نه، و …
در هر رشتهای، در هر اقدامی، قوانینی اساسی وجود دارد که باید از آنها پیروی کنیم، و وقتی داریم اطلاعات را از منابع مستقیم گردآوری میکنیم باید پیشفرضهایی را بسازیم، پیشفرضهایی که بر مبنای آنها اطلاعات را جمع میکنیم. این ادراکهای مبنایی آنقدر زیاد و پیچیده هستند که نمیتوان بهطور مفصل و مشروح در اینجا درباره آنها بحث کرد، اما دو مثال از تاریخ و شیمی میتوان مطرح کرد. در تاریخ، رویکرد استانده (استاندارد) این است که فکر کنیم موضع و جایگاهِ اجتماعیِ فرد (مثل طبقه، نژاد، جنسیت، و …) چهقدر مشاهداتِ او را (چه در نوشتهها و چه در گفتهها) تحت تاثیر قرار داده. در شیمی، طراحی آزمایش برای این به کار میرود تا کیفیتِ آزمایش پیوسته کنترل و حفظ شود: اطلاعاتی که از طریق آزمایش به دست میآید، همیشه در زمینهی اجرای آزمایش ارزیابی میشود. بهطور کلی، ما باید قوانینی که بخشی از زمینه هستند را بدانیم و آنها را خودآگاهانه به کار بریم تا بتوانیم از منابع مستقیم استفادهی کارآمدی داشته باشیم.
منابع غیرمستقیم
همانطور که در بالا گفته شد، بین منبعِ مستقیم و منبعِ غیرمستقیم، تفاوت هست. منابع غیرمستقیم شامل گزارشها و تحلیلهایی است که مردم از اطلاعاتِ مستقیم عرضه میکنند. گزارشها و مقالهها و کتابهایی که دانشپژوهان تهیه میکنند، دستهی اصلیِ منابعِ ثانویهای است که ما معمولا از آنها استفاده میکنیم، بهویژه وقتی که میخواهیم دانشمان را دربارهی یک موضوع افزایش دهیم. بار دیگر بگوییم؛ کلیدِ استفادهکردن از چنین اطلاعاتی آن است که به زمینهی تولیدِ این اطلاعات فکر کنیم. به زبان دیگر، اطلاعاتی که از منابع غیرمستقیم به دست میآیند همانقدر خوب است که فهمِ ما از خودِ منابع. برای مثال، در نتیجهی تغییراتی که در دو دههی اخیر به وجود آمده، نظراتِ دانشگاهیای مانند نظرات جیمز دربارهی تبلیغات در دههی ۱۹۷۰، شاید دیگر هیچ ربطی به دغدغههای معاصر نداشته باشد. هیچ قانونِ کلیای وجود ندارد تا راهنمای تحلیلِ منابع باشد، مگر اینکه ما همیشه به زمینه (چهکسی اطلاعات را به دست آورده؛ چه زمانی و کجا و چگونه این اطلاعات به دست آمده) و نیز به متن (چه اطلاعاتی به دست آمده) فکر کنیم.
برای مثال، فرض کنید دارید یک برنامهی تلویزیونی را میبینید که دربارهی تبلیغات است. مجری برنامه دربارهی تبلیغاتِ ملیگرایانه نظری میدهد و میگوید که ایننوع تبلیغات همیشه واکنشی عاطفی ایجاد میکنند و برای همین کارآمد هستند. آیا این منبع میتواند برای پژوهش دانشگاهی مفید باشد؟ اگر پاسختان «نه» است، پس شما – در برخی شرایط – درست فکر میکنید. اما پرسشِ مهم این است که بپرسیم «چرا؟». بیایید این برنامهی تلویزیونی را با منبعِ معمولیتری مقایسه کنیم: یعنی نوشتههای دانشگاهی. اعتبار نوشتههای دانشگاهی بر اساسِ این ایده است که شخصی که اینها را نوشته، در حوزهی خودش کارشناس است، و مطالعهی دقیقی از موضوع به عمل آورده و مهارتهای پژوهشگری را دارد، و تحلیلهای دقیق و درازمدتِ او و همچنین نظارتِ بر کیفیتِ نوشتههای او از سوی نظامی که او به آن متعلق است، همگی اعتبار نوشتههای او را بالا میبرد. به بیان دیگر، اعتبارِ ادعاهایی معتبر، به روشهای نهادینهشده وابسته است. این یک قراردادِ اجتماعی است که اثر دانشگاهی (بسیار) «دقیقتر» از اثر «عامیانه» تلقی میشود؛ این قرارداد، قراردادِ باارزشی است چون دلیلهای خوبی برای پذیرشِ این تمایز ارائه میکند.
اما کارآمدیِ آن برنامهی تلویزیونی به این بستگی دارد که ما دقیقا به دنبال چه اطلاعاتی هستیم. کاملا وارد است اگر بگوییم که «درکِ» عامیانه از تبلیغاتِ ملیگرایانه، در کارآمدی چنین تبلیغاتی بسیار مهم است. بنابراین، حتی اگر بسیاری از ادعاهایی را که در رسانههای عامیانه تولید شدهاند بیاعتبار بدانیم و ادعاهایی را که دانشگاهیان تولید کردهاند بااعتبار، باز هم میتوانیم این واقعیت را که مردم حرفِ رسانههای عامیانه را گوش میدهند بهعنوان دلیل و مدرک استفاده کنیم. به بیان دیگر، درحالی که اعتمادی به این برنامهی تلویزیونی نداریم و آن را بهعنوان نظرات غیرمستقیم دربارهی تبلیغاتْ معتبر نمیدانیم، اما قطعا میتوانیم از آن بهعنوان منبعی مستقیم در مورد دیدگاههای عامیانه دربارهی تبلیغات استفاده کنیم.
آیا متوجهی تفاوت شدید؟ گاهی ما میخواهیم ادعاهایی مطرح کنیم که در خودِ این ادعاها اطلاعات را منتقل کنیم. و گاهی میخواهیم ادعاهایی دربارهی این واقعیت مطرح کنیم که نوع یا گروهِ مشخصی از ادعاها از سوی دیگران مطرح شده است. توسعهدادنِ نوعِ دومِ نوشتار، برای کار انتقادی ضروری است و بنابراین باید مهارتهایی جهت دانستنِ منابعِ اطلاعات را در خود پرورش دهیم.
تمرین ۸.۳
دربارهی منابع مستقیم و غیرمستقیمی که در استدلالِ اخیرتان استفاده کردهاید، یک تحلیلِ کوتاه بنویسید. به چه پرسشهایی نیاز دارید؟ چه قوانین و پیشفرضهایی در شناسایی این منابع موثر بودهاند و این قوانین و پیشفرضها از چه رشته یا حرفهای که شما در آن کار میکنید یا درس میخوانید ریشه گرفتهاند؟
پنج بروندادهی ممکن
پیداکردن اطلاعات تا اندازهی زیادی به این بستگی دارد که بفهمیم اطلاعات یا دانش چگونه باید در استدلال یا توضیحِ ما استفاده شود. اغلب فقط میخواهیم اطلاعاتِ توصیفیِ پایهای داشته باشیم تا در خدمتِ ادعاهایی باشند که در استدلالمان میآوریم و نمیخواهیم استدلالِ گسترده و پیشیبانکنندهای را به دست دهیم. برای مثال، در رابطه با پژوهشمان دربارهی تبلیغاتِ ملیگرایانه، جایی میخوانیم که «کروکودیل داندی» یکی از فیلمهای محبوبی است که در استرالیا روی پرده رفته است. ما فقط این تکه از اطلاعات را بیان میکنیم، خواه آن را از جایی نقل کنیم یا آن را به زبانِ خود بنویسیم و ارجاعی درست به آن نقلقول دهیم.[11] ما از «منبع»مان فقط یک تکادعا میسازیم.
ما همچنین میتوانیم کلِ استدلال یا توضیحمان را از «منبع»مان بسازیم. میتوانیم چنین استدلالی را دقیقا نقل کنیم اما معمولا به دلایلِ نوشتاری باید آن را به زبانِ خود و با واژههای خود بازنویسی کنیم. برای مثال، مقالهی جیمز (که در بالا اشاره شد) بحث میکند که تبلیغاتِ ملیگرایانه، مشتریان را تشویق میکند تا محصولاتِ یک شرکت را خریداری کنند چون این محصولات در نزد استرالیاییها بهخاطر «استرالیایی» بودنشان (حتی اگر منافعِ خارجی هم در این شرکت سهم داشته باشند) بهتر از محصولاتِ دیگر فرض میشوند. ما در واقع این ادعاها «و» پیوندها (استدلال) را از «منبع» میگیریم (آیا میتوانید ردپایِ پیوندزدن را در کلمهی «چون» ببینید؟). بار دیگر بگوییم؛ ما به منبع ارجاع میدهیم تا تصدیق کنیم که وامدارِ نویسندهی اصلی هستیم.
اما اغلب پیش میآید که آنچه میخواهیم از این منابع «بگیریم» مشخص نیست و نمیتوان آن را در صفحهی مشخصی «پیدا» کرد. در عوض، میتوانیم استدلال یا توضیحِ پایهی منبع را (همیشه به زبان و با واژههای خود) خلاصهنویسی کنیم و متنِ بلند را به مجموعهای کوتاه از قضیهها و یک نتیجه کاهش دهیم تا بتوانیم آن را در استدلالِ خود استفاده کنیم (و صدالبته باید ارجاعِ مناسب هم بدهیم). برای مثال، اثر اندرسون با عنوان «جوامع خیالی» اثری بلند و مفصل است که دربارهی ملیگرایی است و یکی از نتیجههایش این است که فنآوریهایی (مثل راهآهن) که به انسان اجازه میدهد تا بر مسافت جغرافیایی چیره گردند نقش مهمی در آفرینشِ ملتهای مدرن داشتهاند. ما میتوانیم این نتیجه را درون استدلالِ خود خلاصه کنیم. بنابراین، نه هیچ ادعای مشخصی و نه هیچ تکهی مشخصی از اطلاعات را از منبع نگرفتهایم، اما «فهمِ» (تحلیلیِ) ما از استدلال یا توضیحِ کلیِ منبع را استفاده کردهایم.
ما میتوانیم یک نوع اطلاعات از منابع بگیریم که تعریفناپذیرتر از اطلاعاتی باشند که در سه موردِ قبلی به دست میآمدند. این دستهی سوم را میتوان «مواضع و ارزشها» دانست. این دسته از اطلاعات در منابع پنهان هستند و با استفاده از قضاوتِ ما از موضعِ اساسیِ نویسنده کشف میشوند. این موضعِ اساسی را میتوان از استدلالها و توضیحهای فرد یا نحوهی درکِ دیگران از آن استدلالها و توضیحها بیرون کشید. برای مثال در «ملیکردن» نوشتهی گریم تورنر میخوانیم که تجارت استرالیایی از میهنپرستی و احساساتِ ملیگرا استفاده کرده تا اهدافِ منفعتسازیِ خویش را بالاتر ببرد. خواه با این نتیجه موافق باشیم یا نباشیم، خواه بتوانیم آن را رد کنیم یا نتوانیم، میتوانیم تلاش کنیم تا بفهمیم چرا او چنین نتیجهای را ساخته است. میتوانیم بپرسیم: موضعِ سیاسی و روشنفکریای که مستلزم چنین ادعاهایی است چیست؟ از کلِ تحلیلِ تورنر میشود قضاوت کرد که او مخالفِ سرمایهداریِ بیقید و بند است، و میخواهد مقررات و تنظیماتِ بیشتری برای کنترل منافعِ ملی ایجاد شود. ما با چنین قضاوتی، پی به پیشفرضهایی میبریم که زیربنای اطلاعاتِ کتابِ تورنر و زمینهای هستند که این کتاب در آن نوشته شده و به ما عرضه شده است. بدونِ چنین تحلیلی، ما همیشه از نقطهنظرِ خودمان استدلال میکنیم و نمیفهمیم چرا دیگران ممکن است با ما مخالف باشند. مهم نیست که بخواهیم یا ذهنِ آنها را تغییر دهیم و یا حقِ آنها برای متفاوتبودن را بپذیریم: هیچکدام از این دو هدف نمیتواند محقق شود اگر ندانیم چه باوری آنها را به آن کار سوق داده است.
سرانجام نیز مناسبتهایی وجود دارد که نمیتوانیم «چیزی» از خواندهها یا مشاهداتمان بگیریم؛ مگر اینکه پرسشهای بیشتری به ما بدهند! این برونداد میتواند خستهکننده و ناامیدکننده باشد، اما اگر متفکرانی هوشمند باشیم باید آماده باشیم تا کند و کاوی عمیق داشته باشیم و شتابزده به پاسخهای ارضاکننده بسنده نکنیم. به یاد داشته باشید که در تمام مراحلِ پژوهش باید تحلیل کرد، اما متفکرانِ هوشمند این را میدانند و وقتی کتابی «هیچ» چیزی به آنها نمیدهد مایوس نمیشوند و در عوض این پرسش را از خود میپرسند که «چرا این کتاب چیزی به من نداد؟». و میتوان پرسید آیا مشکل از کتاب است، یا از ما، یا شاید اشکال از مجموعهی اصلیِ پرسشهای تحلیلیِ ما بوده.
تمرین ۸.۴
یک بخشِ طولانی از یک اثر نوشتاریای که در این لحظه میخوانید را استفاده کنید، و هر یک از بروندادهای ممکنِ پنجگانهای که در اینجا بحث شد را از آن بگیرید. مطمئن شوید که در هر کدام از پاسخهایتان از فرمتِ ساختارِ تحلیلی استفاده کنید (جز برای دستهی آخر).
مرور
ما در فصلهای گذشته دیدیم که زمینهی متنهای استدلالِ ما چهقدر در ایجادِ قضاوتهای موفق دربارهی کارآمدیِ استدلال یا توضیحِ ما ضروری هستند. در این فصل، روی این تمرکز کردیم که روندِ جستجو برای دانش را یاد بگیریم تا به ما اجازه دهد اطلاعاتی «از» آن زمینه (متنِ کسی دیگر) بگیریم و «در» زمینهی دیگری (متنِ خودمان) قرار دهیم. زمینه، تفسیر و فهمِ ما از اطلاعات را تحت تاثیر قرار میدهد، و اگر ما این زمینهها را نفهمیم و نشناسیم، تحلیل ما دقیق نخواهد بود. پس، دانش باید بهطور کلی بهعنوان مجموعهای از دستهها و انواعی فهمیده شود که به پروژهی پژوهشیِ ما مربوط هستند و نه بهعنوان «واقعیتها» یا مسائل. منابعی که این اطلاعات از آنها میآیند نیز باید تحلیل شوند؛ شیوهای که این منابع دانش و نه فلان کتاب یا فلان مقاله یا فلان آزمایش را تولید و محدود میکنند. سرانجام نیز چیزی که ما از این منابع میگیریم میتواند بهعنوان مؤلفههای استدلالمان سازماندهی شوند: هم بهعنوان ادعاها و استدلالها و توضیحها، همبهعنوان پیشفرضها و ارزشها، و یا صرفا بهعنوان پرسشهای بیشتر.
شناسهی مفهومی
اصطلاحات و مفاهیمی که در این فصل معرفی شدهاند در اینجا فهرست میشوند. تعریفی مختصر از هر یک بنویسید:
تحلیل
پرسشهای تحلیلی
اطلاعات
دانش
منبع
تمرین مرور ۸
پرسشهای زیر را کوتاه پاسخ دهید و اگر میشود مثالی بیاورید که از مثالهای آمده در این کتاب متفاوت باشد:
الف) از کجا بدانیم که پژوهشگرانِ خوبی هستیم؟
ب) چه نوع پرسشهایی در تدوینِ یک موضوع نقش دارند؟
ج) چه چیزی به ما اجازه میدهد تا اطلاعات را به پنج دستهی جدا از هم مقولهبندی کنیم؟
د) چهار نوع اطلاعات را چگونه با هم مقایسه میکنید و اختلافِ آنها در چیست؟
ه) چه تفاوتی بین منابع مستقیم و منابع غیرمستقیم هست؟
و) نقشی که «نویسنده» و شیوهی تولید اطلاعات بازی میکنند چیست؟
ز) مسائلِ مهمِ مربوط به زمینه، و در رابطه با استفادهکردن از اطلاعاتِ یک منبع وجود دارد چیست؟
ح) چرا وقتی داریم میپژوهیم، باید از خودمان پرسشهایی بپرسیم؟
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش دوم از فصل هشتم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها
بخش ۲ فصل ۴: کارکردهای گزارهها
بخش ۱ فصل ۵: استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۵: ادعاهای خوشبنیاد
بخش ۱ فصل ۶: باز هم درباره استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۶: قدرت پشتیبانی از ادعاها
بخش ۱ فصل ۷: چند نوع استدلال وجود دارد؟
بخش ۲ فصل ۷: پنج نوع استدلال
بخش ۱ فصل ۸: پژوهش، استدلال، و تحلیل
پانویسها
[1] لطفا به یاد داشته باشید که دستهبندیِ من از اطلاعات فقط یکی از رویکردهایی است که میتواند ایجاد شود. من آن را ایجاد کردم چون میتواند تواناییهای تفکر هوشمندِ ما را افزایش دهد و نه به این خاطر که به معنایی عینی «درست» هستند.
[2] همهی مثالهایی که از روندِ پژوهش و نوشتن آوردم، از این منبع گرفته شده:
M. Allen, Telecom Adverts, Telecom Networks, Telecom Australia’, Australian Journal of Communication, vol. 20, no. 2, 1993, pp. 9 7 – 1 1
[3] Arena, no. 63, 1983, pp. 65-106
[4] Meanjin, vol. 46, no. 2, 1987, pp. 145-52
[5] 6 Verso, London, 1981
[6] Allen & Unwin, Sydney, 1993
[7] Marion Boyars, London, 1978
[8] University of Chicago Press, Chicago, 1990
[9] این نوع بینشهای تئوریک دربارهی مسائل روشنفکری که در هر پژوهش یا تحلیلی استفاده میشود، اغلب درون بحثِ کلیتری از موضوعاتِ مختلف ظاهر میشوند. این نمونهها صرفا خاطر نشان میکنند که هدفِ نگاهکردن به دو کتابِ ذکرشده دقیقا برای بهدستآوردن این نوع از دانش است.
[10] البته بحثِ فلسفی دربارهی این موضوع وجود دارد. برای بحثِ مختصری از نظریهی بیناسوژگایِ دانش که زیربنای دیدگاهِ منابعِ مستقیم است فصل ۹ را نگاه کنید.
[11] در این مورد، مرجع این است:
S. Crofts, ‘Re-Imaging Australia: Crocodile Dundee Overseas’, Continuum, vol. 2, no. 2, 1989, p. 133