نقاشی از محبوبترین رشتههای هنری است که در دو مقطع کارشناسی و ارشد در ایران تدریس میشود. حمید حمایتیان (متولد ۱۳۶۳) از فارغالتحصیلان نقاشی دانشگاه هنر تهران است که تقریبا دو دهه است از این طریق (نقاشی هنری و دکوراتیو، تدریس طراحی و نقاشی) امرار معاش میکند. حمایتیان با انتقاد از وضعیت آموزش عالی بهویژه در رشتههای هنری و به ویژه نقاشی میگوید:
من بهعنوان کسی که در یکی از بهترین دانشگاههای هنر ایران تحصیل کردهام، به جرأت میتوانم بگویم هیچ نکتهای از استادان رشته خودم در دانشگاه نیاموختم و هرچه در طراحی و نقاشی یادگرفتم یا از استادان پیش از دانشگاه بوده و یا نتیجه تجربیات شخصی. نکته دوم تبدیلشدن آموزش به یک روش کسب درآمد برای حاکمیت است؛ یعنی نهتنها در دانشگاههای دولتی بهعلت حضور استادان گزینشی و باندی، شاهد افت قابل توجه کیفیت آموزش هستیم، بلکه حاکمیت بیتوجه به میزان نیاز جامعه برای هر رشته، بهشکل سرطانی دست به تکثیر بنگاههای آموزشی زده که حتی در صورت توان ساختن نیروهای متخصص، جامعه نیازی برای بهکارگرفتن این نیروهای متخصص در هیچ زمینهای ندارد.
حمایتیان شرایط بازار کار برای فارغالتحصیلان رشته نقاشی را گسترده میداند و با یادآوری برخی فرصتها از جمله گالریها (فقط گالریهای حرفهای)، شهرداریها (برای انجام پروژههای شهری)، مراکز آموزشی، پروژههای معماری، و بازارچههای صنایعدستی، میگوید:
فارغالتحصیلان این رشته اگر بخواهند مرتبط با رشته تحصیلیشان کسب درآمد داشته باشند یا مشغول تدریس میشوند یا با شهرداری برای انجام نقاشیهای شهری وارد همکاری میشوند. این اواخر هم با گرمشدن بازار تجملگرایی، بخشی از فارغالتحصیلان این رشته، نقاشیهای دکوراتیو روی سقف و دیوار خانههای مجلل میکشند. اما پردرآمدترین روش برای یک فارغالتحصیل رشته نقاشی، شاید همکاری با گالریهای معتبر و برگزاری نمایشگاه و فروش آثارش باشد. من تقریبا همه این راهها را رفتهام. بعد از فارغالتحصیلی اول با یک گالری مشغول به کار شدم، مدتی برای یک مجموعه چاپ و بستهبندی طراحی میکردم، بعدش در زمینه طراحی فرش مشغول به کار شدم، مدتی هم هست که توی پروژههای معماری مشغول انجام نقاشی تزیینی شدم. الان منهای کار چاپ، همه این کارها را دارم با هم انجام میدهم. و البته تدریس نقاشی که توی همه این سالها یکی از فعالیتهای ثابتم بوده است.
در این روزها که تورم بالای پنجاه درصد است و خرید آثار هنری از سبد خانوارها حذف شده است، مهمترین دغدغه یک نقاش، برآوردن نیازهای اولیه در وهله نخست و سپس فروش آثارش است. همه اینها در بهترین شرایط آیا پاسخگوی یک زندگی معممولی را میدهد؟ حمایتیان نقاشی را به یک بیمارِ در اغما که به مرگ مغزی دچار شده، اما بهوسیله دستگاهی (که همان دلالان و مجموعهدارها هستند) بهزور زنده نگهاش داشتهاند تشبیه میکند. او میگوید:
میشود گفت بهجز تعداد اندکی از نقاشان ایرانی، اکثر جامعه نقاشی درآمد ثابت و مناسبی ندارند، و در مقایسه با بقیه مشاغل که مثلا بهترین پزشکها یا بهترین وکلا یا بهترین معمارهای هر شهری از درآمد خیلی خوبی برخوردارند، حتی بهترین نقاشهای هر شهر ایران را هم که سراغ بگیرید، در مقایسه با یک پزشک یا وکیل یا معمار یا فروشنده معمولی در همان شهر از نظر درآمد قابل مقایسه نیستند. البته بخشی از این مشکل به ذاتِ نقاشی برمیگردد که جزو نیازهای ثانویه است و در یک کشور ناتوان از نظر اقتصادی که هنوز مردم توان تامین نیازهای اولیهشان را ندارند، هنر محلی از اعراب ندارد.»
حمایتیان در ادامه یادآوری میکند:
البته این را هم بگویم که ثروت برای من شاخص موفقیت نیست، وگرنه کسی که بخواهد در ایران از همین راه نقاشی به ثروت برسد، اگر معیارهای اخلاقی برایش مهم نباشد و بتواند روی وجدانش پا بگذارد و در مورد هر موضوعِ حاکمیتپسند کار کند، مسلما مشتریهای خیلی خوبی در نهادهای مربوطه پیدا میکند که ابایی از خرج کردن از داراییهای مردم ندارند.
تصدیگری دولت
حمایتیان درباره اینکه آیا شغل نقاشی برای جامعه، نهادهای فرهنگی و بازار کار، تعریفشده و جاافتاده است، و دولتها در این زمینه، چه حمایتهایی میتوانند بکنند، با تاکید بر ضرورت عدمِ دخالت دولت در حوزه فرهنگ و هنر، میگوید:
بهنظر من بدترین دولت، دولتی است که در فرهنگ دخالت میکند، و حتی حمایت دولت از عمیقترین و روشنفکرانهترین وجوه هنر هم علاوه بر خارج کردن آن از چرخه رقابت و ممانعت از رشد طبیعی باعث میشود آن شقِ هنر از اعتبار بیفتد. دولت اگر همه توانش را روی تسهیل تامین نیازهای اولیه مردم بگذارد، و مطلقاً هیچ دخالتی (چه مثبت،چه منفی، مخصوصا مثبت) در زمینه نیازهای ثانویه مثل فرهنگ و هنر و… نداشته باشد و آنها را به متولیان و متخصصانش محول کند، بزرگترین وظیفهاش را انجام داده است.
در جمهوری اسلامی که سایه سانسورِ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بر سر همه هنرمندان است، کار هر هنرمندی با محدودیت همراه است. حمایتان با اشاره به این نکته، میگوید:
به نظر من بزرگترین محدودیتی که برای یک نقاش در ایران وجود دارد، وضعیت نابسامان اقتصاد است. برای مثال خود من برای داشتن یک زندگی ساده خیلی روزها از صبح تا شب مشغول کار بودم و حتی نیمساعت زمان نداشتم که بتوانم به کار مورد علاقهام که نقاشی است بپردازم. همین مسأله باعث شده که من حدوداً ۹ سال بهطور مطلق نتوانم نقاشی بکشم. این مسأله در مورد بسیاری از دوستان هنرمندی که میشناسم صدق میکند. یکبار به یک کارمند ارشاد گفتم اگر در زمان حافظ و سعدی و نظامی و خیام هم ما وزارت “فرهنگ”و ارشاد داشتیم الان حجم کتب ادبی که به آن افتخار میکنیم، کمتر از نصف چیزی بود که الان داریم.
تاوان آزادی و استقلال هنری
نسیم امراللهی (متولد ۱۳۶۳) از نسل جدید فارغالتحصیلان نقاشی است. او در سال ۱۳۹۳ از دانشگاه آزاد یزد فارغالتحصیل شده و پس از آن بهعنوان طراح و مدرس مشغول به کار است. برای این نقاش، شغل نقاشی دستوری و فرمایشی و براساس یک ساعت مشخصشده در طول روز تعریف نمیشود؛ او با ذکر این نکته که «بههیچ عنوان نمیتوان در ایران به نقاشی بهعنوان منبع درآمد نگاه کرد»، میگوید:
بیشترین میزانی که یک هنرمند نقاش میتواند از هنرش کسب درآمد کند در نقاشی دیواری است؛ در سالهای اخیر شاهد رونق بازار نقاشی بالاخص نقاشی دیواری منازل مسکونی هستیم؛ در مرحله دوم سفارشهای مربوط به منظره یا کپی از نقاشیهای کلاسیک جهان و یا پرتره است. اما اینکه بتوانیم از طرق مختلف این تفکر را جا بیاندازیم که خرید اثر هنری مثل نقاشی نوعی سرمایهگذاری محسوب میشود و در درازمدت ارزش بسیاری پیدا میکند، اهمیت دارد. برای من نقاشی بیشتر جنبه کشف و شهود داشته و فروش اثر یا سفارش کار، کاملاً سلیقهای بوده؛ چون هیچوقت طرح مورد نظر سفارشدهنده را قبول نمیکنم و اگر او به سبک شخصی من علاقهمند باشد از آثارم خریداری میکند. این مسأله زندگی را برای یک نقاش سخت میکند، اما وقتی میخواهی نقاشِ آزاد و مستقل باشی، راه دیگری نداری.
رزیتا حاجتی (متولد ۱۳۶۹) از نقاشانی است که یک دهه مشغول دکوراتیو (کارهای کلاسیک) در ساختمانهای لوکس و بناهای جدید است. او در سال ۱۳۹۳ در مقطع کارشناسی ارشد نقاشی، از دانشگاه آزاد هنر کرج فارغالتحصیل شده است. به گمان او، نقاش همیشه روی لبه تیغ حرکت میکند در این معنا که یا از موفقیت و شهرت نصیب میبرد یا بینصیب میماند. او نقاشی را پایه تمام رشتههای تجسمی میداند و میگوید:
اگر طراحیتان قوی باشد میتوانید در زمینههای مختلف کار کنید: از انیمیشین گرفته تا طراحی لباس و طراحی جلد و پوستر و… فراتر از اینها، یعنی فروش از طریق گالری و حراجی تهران، کار سختی است. مثالی بزنم: اولین نمایشگاه انفرادیام در سالهای کارشناسی بود. همه هم در سایز بزرگ. در مجله تندیس هم آگهی داده بودم، اما هیچ نتیجهای نداشت. روز آخر نمایشگاه دیدم راهی برای فروش کارهایم نیست. همه را حراج زدم. تا دوسوم قیمت پایین آمدم. آنجا بود که فهمیدم نقاشان نباید قیمت کذایی بزنند. مافیایی که پشت این داستان است، قدرتمند است و من به تنهایی از پسِ آنها برنمیآمدم. فروش در گالری، بیشتر به جیب گالریدار میرود تا نقاش. وقتی پیچیدگیهای این مافیا را دیدم، راه دیگری انتخاب کردم و وارد حوزه نقاشی ساختمان شدم؛ پیچیدگی آن کمتر از داستانهای پشت پرده حراجی تهران و گالریها است.
هنر بیخطر
این نقاش با انتقاد از فضای حاکم بر دانشگاهها، که تلاش دارند از هنرمند یک «آرتیستِ صرف» بیرون بدهند که تنها و تنها هدفش «آرت» است، میگوید این موجب میشود تا اکثر نقاشها با این نگاه هنری همیشه دغدغه معاش داشته باشند. او میگوید:
این دغدغه کذاییِ هنری در دانشگاه، موجب شده اکثر نقاشان نتوانند خوب کار کنند. الان وقتی کار نقاشی ساختمان میکنی، همه نگاه منفی دارند. من هم دارم کار آرت میکنم. با تغییر این فکر، میتوان کار کرد. باید از تئوری فاصله بگیریم و وارد بازار کار بشویم. من زمانی کنار خیابان بساط میکردم یا در جمعهبازار در پاساژ پروانه (چهارراه استانبول)، آثار نقاشیهایم را میفروختم. آنجا بیشتر بچههای هنر از مجسمهساز و سازساز و صنایعدستی بودند و آثارشان را میفروختند. وقتی نمیتوانی وارد این مافیای بزرگ شوی، راهی نیست جز اینکه مثلا تابلوهای دکوراتیو کار کنی. البته نباید از فضای مجازی بهعنوان فضایی برای تبلیغات غافل شد.
مطلوب این است که دولت در کار هنرمندان دخالت نکند اما در همان حال از هنر آنها حمایت کند. در جمهوری اسلامی کاهش تصدیگری دولتی که از دولت اول روحانی آغاز شد، در عمل اعمال سانسور و در همان حال رها کردن هنرمندان به حال خودشان است. بحران اقتصادی هم سبب شده که نه مردم و نه سازمانهای خصوصی و موزهها علاقهای به خرید آثار هنری نداشته باشند. حاجتی میگوید:
نهادهای دولتی در این زمینه نهتنها حمایت نمیکنند، که واقعا مخرب هم هستند و دارند فضای نقاشی را نابود میکنند. وقتی بستر جامعه اینقدر نامناسب است، وقتی من پول شهریه مدرسه بچهام را ندارم، دیگر جایی نمیماند که بچهام را به کلاس نقاشی بفرستم. الان بستر مناسبی فراهم نیست، مگر اینکه از ده سال پیش وارد این کار شده باشید. من اگر یک روز پروژهای نداشته باشم، نمیتوانم از عهده مخارج زندگی برآیم.
علاوه بر لغو پروانه فیلمها، مجوز کتابها و کنسرتها، نمایشگاههای نقاشی بسیاری نیز بودهاند که در طول این سالها از برگزاری آن جلوگیری کردهاند. این نقاش میگوید:
نهتنها برای نقاشی که برای تمامی هنرها از جمله موزیسینها و نویسندهها محدودیتهایی وجود دارد. وقتی همهچیز را سانسورشده بخوانید و ببینید و بشنوید، برای منِ نقاش هم محدودیت میآورد. یک مثالی بزنم: سال ۸۸ در یک نمایشگاه، چند پرتره زن از من هم به نمایش گذاشته شده بود. اما چون پرترههای زن بدون روسری بودند، نمایشگاه را بستند. در دوسالانه نقاشی تهران، سال ۸۸ در اوج روزهای جنبش سبز، اثری از من پذیرفته شد و رفت روی دیوار نمایشگاه. یک ساعت پیش از افتتاح، نقاشی من پایین کشیده شد. گفتند تو ندا آقاسلطان را کشیدهای. گفتند چون زمینه کارت سبز است و دخترِ توی نقاشی که در ملافه پیچده شده و روی زمین افتاده و زیر سرش هم خون است، این جز ندا آقاسلطان نمیتواند باشد. واقعا به ذهن من این چیزها خطور نکرده بود. شاید اینها در پسزمینه ناخودآگاه من وجود داشته است. همه اینها یعنی محدودیت، و محدودیت یعنی چیزی را بِکش که آنها میخواهند.