محمود دولتآبادی را میتوان در زمره بهترین رماننویسان رئالیست ادبیات داستانی ایران به شمار آورد و دو رمان «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» از برجستهترین نوشتههای او هستند. آثار دولتآبادی که در حوزه ادبیات اقلیمی و روستایی جای میگیرند مبین مشکلات روستانشینان و قشر تهیدست جامعه است؛ مردمانی که ظلم و ستم همواره دامنگیرشان بوده و نابسامانیها، بیعدالتیها و نابرابریهای اجتماعی بر زندگی فلاکتبارشان سایه افکنده است.
خلاصه رمانها
جای خالی سلوچ
وقتی مرگان از خواب بیدار میشود سلوچ رفته است. مرگان میماند با چند بچه به نامهای عباس، ابروا و هاجر و بدهیهایی که سلوچ باقی گذاشته و بدهکارانی که حتی به ظروف مسی خانه مرگان هم رحم نمیکنند. علی گناو، همسایه مرگان که مردی میانسال است پیشنهاد ازدواج با هاجر را به مرگان میدهد. بعد از ازدواج، علی گناو، ابراو را در حمام عمومی خود مشغول میکند و عباس را شتربان شترهای پسر عموی خود میکند. ابراو و عباس هر دو طی اتفاقاتی کار خود را از دست میدهند. مرگان که از برادرش شنیده سلوچ زنده است همراه پسرش ابراو پی او میرود.
خلاصه کلیدر
داستان کلیدر از مارال، شروع میشود. دختری که پس از مرگ مادر و به زندان افتادن پدر و نامزدش، ناامید از همهجا و دلزده از بیکسی، نزد عمهاش بلقیس که هرگز او را ندیده میرود. عمه بلقیس، سه پسر و یک دختر به نامهای خانمحمد، گلمحمد، بیگ محمد و شیرو دارد. گلمحمد، با وجود داشتن همسری به نام زیور با مارال ازدواج میکند. گلمحمد و دایی او، مدیار که عاشق صوقی، خواهرزاده حاج حسین است، برای ربودن صوقی به قلعه چارگوشلی میروند. در درگیری آنها با نادعلی، نامزد صوقی، مدیار و حاج حسین کشته میشوند. صوقی حتی زیر شلاق نادعلی، نامی از آنها نمیبرد. در خلال رمان، ماجراهای دیگری نیز روایت میشوند از دلباختگی شیرو و فرار او از خانه گرفته تا کشته شدن مامورین وصول مالیات به دست گلمحمد.
مصادیق خشونت فیزیکی علیه زنان
در نوشتههای دولتآبادی، مردان در روابط خانوادگی خود را محق به استفاده از خشونت میدانند، چون ساختارهای جامعه براساس برتری مردان نسبت به زنان شکل گرفته است. زنان نیز این وضعیت را طبیعی دانسته و در برابرش تسلیم میشوند.
در رمان کلیدر، شیرو زنی است که با ماهدرویش، مردی که دوستش میدارد، میگریزد و ازدواج میکند. اما برادرش، بیگ محمد او را مییابد و:
«کارد بر دست راست، بیگ محمد پنجه چپ پیش برد و گیله گیسوان خواهر به چنگ آورد، آن را به دور دست پیچاند و تیزی کارد بر گلوی خواهر گذاشت و از او خواست همچنان لال بماند. پس به تندیِ آذرخش، در یک پلک بر هم زدن، گیله چپ گیسو را برید… شیرو را کف خانه فرو انداخت…
شیرو: نکشتیم؟ نمیکشیم برار جان؟ بگذار پاهات را ببوسم برار جان، بگذار دستهات را ببوسم!
بیگ محمد با پوزه پا به سینه خواهر کوفت، او را پس انداخت و ناگهان تازیانهای از پر کمر برکشید و فروکوفت. شیرو چون مار حلقه زد و جیغ کشید… بیگ محمد بار دل خود را با ضربههای پیدرپی شلاق بر پشت و سرین و شانه شیرو فرو ریخت.»
برادر، خواهر را میزند و گیسو میبُرد و خواهر قدردان است که او را نکشته است. گیسو بریدن از آن جهت اهمیت دارد که در گذشته، موی بلند برای زنان حسن به شمار میرفت و یکی از مجازاتهای معمول برای زنان بُریدن گیسشان بوده است، از همین روست که «گیسبُریده» از دشنامهای رایج آن زمان به شمار میرود.
در جامعه سنتی، مرد چه در نقش همسر، چه در نقش پدر و برادر، زن را ملک طلق خود میداند و برایش آزادی و حقی قائل نیست، پس هیچ سرکشیای را از سوی او برنمیتابد. این مرد است که تصمیم میگیرد در مقابل آنچه از نظرش، جرم محسوب میشود چه مجازاتی روا بدارد. وقتی بیگ محمد سند غیرتمندیاش؛ یعنی گیسوان بریده خواهر را به پدر نشان میدهد از سوی او ستایش میشود: «بجا کردی فرزندم، بجا. شیرت حلال! عمرت به کمال! عمر را به من پس دادی… سرافرازم کردی.»
و اینگونه خشونت علیه زنان از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. جواب سنتشکنی شیرو خشونتی است که تا پایان رمان همچنان گریبانگیر اوست.
غمانگیز آنکه در جای دیگری از داستان، شاهد خشونت ماهدرویش، همسر شیرو با او هستیم:
«ماهدرویش به جوش آمد، خودداری از دست داد… روی زن خسبید و چون سگی هار، شانه و بازو و هر جای شیرو را به دندان جویدن گرفت. چنان و چندان که شیون شیرو به آسمان رفت.»
شوهران، زنانشان را کتک میزنند و برادران، خواهرانشان را. عباس برای صاحب شدن چند تکه ظرف مسی، خواهر کوچکش، هاجر را که حاضر به گفتن محل اختفای مسها نیست به باد کتک میگیرد:
«یالا! زبان وا کن پتیاره! میخواهی زیر این تسمه سیاه و کبودت کنم؟… عباس تسمه را بالای سر چرخاند و فرود آورد. هاجر مثل فانوس تا خورد. عباس رحم نکرد. یکی دیگر. باز هم.»
در بخشی از رمان کلیدر وصف نادعلی را میخوانیم که چگونه برای اقرار گرفتن از نامزدش، صوقی، با تازیانه به جان او میافتد:
«تازیانهاش تیرگی را درید و بر سر و پشت دختر فرود آمد. نعرهای از قلب صوقی برکنده شد و او به گونه کبوتری بالبال زد و پیچوتاب تنش چند تازیانه دیگر را واگرفت. جیغهایش در دل خانه پیچید.»
سرانجام نادعلی که از مقاومت صوقی به تنگ آمده در یک تبوتاب دیوانهوار او را در جوال میپیچاند و دهانش را با چارقدی میبندد و جوال را ریسمانپیچ کرده، آن را به چرخ چاه میبندد و به ته چاه میفرستد.
در داستانهای دولتآبادی کمتر مردی با زنان رفتاری شایسته دارد. در «جای خالی سلوچ» علی گناو، مردی میانسال است که هاجر را که ۱۲ سال بیش ندارد به ازدواج خود درآورده است. هاجر از همخوابگی با او میترسد و علی گناو با رفتاری بدوی و وحشیانه او را رام میکند:
«روی گردن هاجر جای ضربههایی پیداست. ساییدگیهایی، خراشهایی. رد سيلي باید باشند يا جای مشت… مچ دستها هم چنیناند. سرخ و كبود. خون، يا از خراشهايي بيرون زده، يا زير تكههايي از پوست، مرده است. مثل جای يوغ روی گردن گوساله.»
علی گناو که خود مسبب سقط و نازایی زن اولش، رقیه است هیچگاه خودش را در بیماری و نازایی او مقصر نمیداند و از هیچ آزار و توهینی نسبت به او دریغ نمیکند:
«با دسته جارو به جان زن میافتد… در همان ضربههای اول ناکار میشود… خون از پس کله زنِ علی گناو بیرون میخمد، کتف و مچ پایش هم شکستهاند.»
از زبان او میخوانیم:
«- نکونالهای این پدرسگ نگذاشت پلکهایم به هم برسند… تا الای صبح ناله و نفرین میکرد… زنکه قسر!… اگر میمرد از دستش راحت میشدم… زنکه را در همان شکم اولش یک بار زدهام و کره انداخته… کلهام باد داشته و زدهامش، حالا چه؟… با این زنکه نمیدانم چه بکنم! سوهان عمرم شده.»
علی گناو خود را محق میداند هم زن را تنبیه کند و نازایش کند، هم سرش هوو بیاورد. زنان در این داستان بارها و بارها تحقیر میشوند و توهین میشنوند. کربلایی دوشنبه در مورد زن خود چنین میگوید:
«- مثل یک حیوان، دخترک را زدم و بیرون کردم. او هم در سرمای زمستان، طفلک را بغلش گرفت و رفت.»
مصادیق خشونت کلامی علیه زنان
در «جای خالی سلوچ» و «کلیدر» کاربرد عباراتی همچون زنکه، زن ناحسابی، گیسبریده، نسناس مادرسگ، موذی، زن فلکزده، زن خدازده، دیوار شکسته، بدطینت، زنکه هوچی، کولی آبزیرکاه، ماکیان، سلیطه، ورپریده، قسر، جغنه، کنیز، مادینه، بزغاله، زن ناقصالعقل، کلپیسه حرامزاده، پتیاره و… نشاندهنده شیوه نگرش مردان به زنان است. در «جای خالی سلوچ» سالار، مرگان را اینگونه خطاب میکند: «شیرینزبان شدهای زنکه پاچهورمالیده بیچاک دهن» و ادامه میدهد «خیال میکنی من همشأن و همزبان تو هستم که دهن به دهن تو بگذارم؟» یا وقتی مرگان قصد دارد از حق خود دفاع کند کدخدا به او میگوید: «پتیاره! دُم در آوردهای؟»
مصادیق خشونت جنسی
تجاوز جنسی نتیجه منطقیِ تبعیض جنسی است. تجاوز جنسی یکی از موذیانهترین اشکال فشار اجتماعی است زیرا مدام به زنان موقعیت آسیبپذیرشان را یادآوری میکند و در جهت تحقیر و خواری آنان عمل میکند.
در «جای خالی سلوچ»، سردار (شترداری که فرزند مرگان نزد او کار میکند) وحشیانه به مرگان تجاوز میکند: «مرگان تا برود به خود بجنبد ساق پایش میان دست زبر و بزرگ سردار بود که او را به تاریکی میکشید.
-کجا رم میکنی ماکیان؟
-نه! این نه!… این یکی دیگر…نه!»
کربلایی دوشنبه نیز وقت و بیوقت به خانه مرگان وارد میشود و مزاحمش میشود.
هاجر، دختر نابالغ مرگان را مجبور میکنند تن به ازدواج با مردی مسن، خشن و عیاش بدهد. هاجر حتی عاقد خود را نمیبیند و درحالیکه از علی گناو میهراسد مجبور است با او همبستر شود. هاجر شب زفاف از چنگ داماد میگریزد، اما او را دوباره به حجله برمیگردانند:
«هاجر تنبانش را به دست گرفته بود و در کوچه بال میکشید… علی گناو در پی او بود… هاجر میان بازوهای مادرش پنهان شد…گریه، گریه، گریهای شکسته، به بیمی عمیق آمیخته. شکن شکن هول در صدای نازک دختر. یقه کنده و سر و پا برهنه. علی گناو خود را رساند.. هاجر جیغ میکشید:
– میترسم مادر، میترسم، خیلی میترسم. میمیرم مادر…
علی گناو منتظر نماند… چنگ در بند هاجر انداخت و او را کشاند. هاجر مادر خود را رها نمیکرد… پاشنه بر زمین کوفت و نعره زد:
– نمیخواهم خدا! نمیخواهم! نمیخواهم! من عروسی نمیخواهم خدا!»
همه کسانی که شاهد این صحنهاند این خشونت جنسی را امری بدیهی تصور میکنند و جز مادر، کسی به فکر نجات دختر نیست. مرگان به داماد التماس میکند:
«- علی جان! علی جان! بگذار خودم بیارمش… علی جان، نه! بگذار نفس بکشد. خفهاش نکنی، علی جان!»
اما مرگان راه به جایی نمیبرد. او که از سر تنگدستی و با بیمیلی به این وصلت رضا داده است پیشتر به علی گناو گفته بود:
«- دخترم… عروسوار نیست، هنوز طاقت شوی ندارد… هاجر هنوز بچه است. استخوانهایش نبسته.»
اما سر آخر علی گناو با وعده و وعید به مرادش میرسد.
در رمان کلیدر، شیدا، پسر «بابقلی بندار» که سروگوشش میجنبد بارها مزاحم شیرو میشود. او که نمیتواند از جوانی و جذابیت زنی همچون شیرو بگذرد، بارها جلوی رویش سبز میشود و یکریز از ماهدرویش، شوهر شیرو، بدگویی میکند، از دیوار خانهاش بالا میرود و سرزده داخل خانهاش میشود:
«شیدا به شیرو حمله برد و در سکنج زیرزمین، چسبیده به دار قالی او را گیر انداخت و تنگ در خود گرفت… و پوزه میان پستانهای رسیده شیرو مالاند و در کشمکشی فروخورده توانست زیر گلو و بناگوش زن را ببوید و تن او را بر تن بفشارد… اما از مهار کردن شیرو ناتوان ماند، به زور از زن واکنده شد و واپس رانده شد.»
شکلی دیگر از خشونت در کلیدر را در تصویر اثبات پاکدامنی زن با لکههای سرخ خون در شب زفاف میتوان دید:
«زنان پشت در حجلهگاه باید دستمال سفید خونین را دیده و گواهی داده باشند.»
مردسالاری
مردسالاری نظامی است متشکل از مناسبات اجتماعی که در آن مردان بر زنان در ابعاد گوناگون حاکماند و در جایگاه بالاتری قرار دارند. مردان داستانهای دولتآبادی نیز همچون مردان همعصر خود، نگاه تحقیرآمیز و فرودستی به زن دارند. در «جای خالی سلوچ» حاکمیت مردان و نظراتشان در طول داستان و در زندگی تکتک زنان به چشم میخورد. برای نمونه وقتی هاجر، دختر خردسال مرگان، در شب عروسی به خانه مادرش پناه میبرد، مولاامان، دایی هاجر، دخالت میکند:
«مولاامان پرده پستو را کنا زد:
– بیا بیرون دختر، بیا برو خانۀ شویت!
روی هاجر از فغان کبود شده بود. مولاامان مشتی بر گردن هاجر کوبید و گفت:
– یالا راهت را بکش برو خانۀ خودت، دختر پتیاره! یالا!
و علی گناو از پشت سر بغلش زد. هاجر همچنان جیغ میکشید. علی گناو گفت:
– صدایت را بِبُر دیگر، بزغاله!»
مردان در بیشتر آثار دولتآبادی به زنان نگاهی تحقیرآمیز و کمانگارانه دارند. داستانهای او عرصه رقابت مردان مختلف برای دستیافتن به خواستههای خویش است، در آنها همهچیز به نام مرد سکه میخورد حتی زنان به اسم شوهران یا پسرانشان خوانده میشوند؛ به طور مثال در «جای خالی سلوچ» مرگان را زن سلوچ یا ننه عباس میخوانند.
مردان در نظام مردسالاری خود را محق میدانند که برای زنان تکلیف تعیین کنند، حتی پسران مرگان نیز به او اجازه تصمیمگیری در مورد آیندهاش را نمیدهند:
«ابراو پیش سینه مادر ایستاده، چشمها را، راست در چشم او دوخت و گفت:
-به من راستش را بگو، مرگان! این نرهخرها میان خانۀ سلوچ چه میکنند؟ میآیند که جای پدرم را بگیرند؟! ها!… تو لال شدهای؟!
رفتار مردان روستا نیز با مرگان اهانتآمیز است. تمام مردان روستا از جمله حاج سالم، پدرزن کدخدا که اکثر مردم، او را دیوانه میپنداشتند، توقع سلام از مرگان را دارند:
«حاج سالم هنوز هوش و حواس خود را چندان حفظ کرده بود که توقع سلام از ضعیفهای داشته باشد. مرگان با سر فروافتاده سلام گفت.»
کدخدا به خود اجازه میدهد با پشت دست سیلی محکمی به صورت زن بزند و او را پتیاره بخواند:
«کدخدا بیل را از دست مرگان واکند و با پشت دست، سیلی سنگینی به چپ صورت زن نواخت.»
در جایجای «جای خالی سلوچ» نمودهایی از مردسالاری را میتوان دید، برای نمونه جایی که علی گناو میگوید: «بالاخره این جماعت آقابالاسر میخواهند، من باید بالاسر این دو زن باشم.» یا «زن بالا سر خود مرد میخواهد.» یا «شماها سایه سر میخواهید.» در جای دیگر، مولاامان خطاب به خواهرش مرگان میگوید: «دست خودش نیست. این زن اختیارش دست خودش نیست. خر است!» یکی از بارزترین نمونههای مردسالاری در داستان را در گفتار کربلایی دوشنبه میتوان یافت: «این جماعت بدون آقابالاسر آب هم نمیتوانند بخورند. حتماً باید چماق بالای سرشان باشد.»
مردسالاری در رمان کلیدر در مقایسه با دیگر داستانهای دولتآبادی کمرنگتر است. در بخشی از جلد اول کلیدر، کلمیشی با نگاهی برتربینانه در مورد مارال چنین میگوید: «زنیست چه آرام! خوی میشی دارد که دو سه شکم زاییده باشد… اما به کدام مرد او رکاب خواهد داد؟ زن است دیگر!… روزی میتواند بدل به کره اسب چموشی بشود. طبع زن! این طبع زن است! هر کدامشان میتوانند به آنی از این رو به آن رو بشوند.»
دست آخر:
دولتآبادی بیپروا خشونتهای رایج در جامعه را از پشت پردههای انکار بیرون میکشد و به نمایش میگذارد و زنانی را به تصویر میکشد که تا سر حد جنون تبعیض و توهین و خشونت را تحمل میکنند و به آن خو میگیرند. در این آثار داستانی، ارزشهای مردانه، ارزشهای زنانه را به هالهای از فراموشی میبرد. خویشتن درهمکوفته زنان در کوره داغ خشونت آزرده میشود. دوستداشتن برای زنان ممنوع است، آنان محکوماند طعمه غریزیترین خواهشهای مردان شوند. زنان و دختران قربانیاند و برادران، پدران، اربابان و شوهران جلاد. زنان خشونتدیده خاموش و منزوی در گوشهوکنار داستانهای دولتآبادی به زندگی خود ادامه میدهند. آنان نه قدرتی برای دفاع از خویشتن دارند و نه امکانی برای احقاق حقوقشان.