نامش را جاده «کمربندی» گذاشتهاند؛ به این دلیل که یک سرِ شهر مریوان را به صورت کمربندی به دیگر سرِ آن وصل میکند. در شهر مرزی مریوان، با رشد ناموزون و بدریختش. محله کمربندی تبدیل شده به کانون سرریزِ تناقضها و آسیبها.
سکونتگاه مزدبگیران
از ضلع شمالی میدان سرباز آغاز میشود و به محله دارسیران در سمت شمالغرب شهر ختم میشود. مسیری حدودا دو کیلومتری را در بر میگیرد.
نقطه ورود به آن در میدان سرباز، محل تجمع کارگران روزمزد و بیثباتکار است. آنجا با لباس و ابزارهای کارشان مینشینند تا هر کس که کاری برای انجام داد داشته باشد بتواند آنها را آماده سرِ کار ببرد برای چند ساعت، شاید یک روز و شاید هم چندین روز پیاپی. پس از آن اما دوباره باید نزد همقطارهایشان در گوشهای از میدان بیایند. تا دوباره منتظر باشند برای کار بعدی.
اینان اکثریت ساکنان کمربندی را تشکیل میدهند: کارگران، بیکارها، دستفروشان و سایر قشرهای فرودست.
شیبِ تند و فضای تنگ
کمربندی، با شیبی تند به سمت بالا تداوم دارد. جادهای تنگ و باریک است. در دو سرِ آن هم ماشینهایی پارک شدهاند که فضای آن را دوچندان تنگتر کردهاند،طوری که در بیشتر طول مسیر تنها یک ماشین میتواند از آن عبور کند. در صورتی که ماشین دیگری از روبرو بیاید، باید یکی از آنها آنقدر به عقب برگردد تا فضایی به نسبت پهنتر بیابد، در گوشهای توقف کند تا دیگری بتواند رد شود. سپس دوباره با عجله به مسیرش ادامه دهد تا مبادا ماشین دیگری از روبرو بیاید.
یکی باید کنار بزند تا دیگری برود. گاهی کسی حاضر نیست کنار برود. بحث و جدلها سرِ مقصر آغاز میشود و گاهی هم فحشی نثار هم میکنند. این بخشی معمول از داستان تردد در کمربندی است.
بحث و ستیزها بر سر جای پارک ماشین هم جریان دارد. دلیلش هم تنها کمبود فضا است. این کمبود، تهدیدهایی برای پنچر کردن ماشینهایی به دنبال داشته که در جای دیگران پارک میکنند: «پارک مساوی است با پنچری.. بدون شک! ۱۰۰ درصد».
تراکم و نداشتن دسترسی
پس و پیشِ جاده کمربندی را خانههایی متراکم به صورت پلکانی احاطه کردهاند. خانهها اغلب قدیمیاند و دیوارهایی مشترک دارند. بیشتر این خانهها به جاده و خیابانی دسترسی ندارند. تنها راه رسیدن آنها به کوچهها و خیابانهای پایینی به سمت مرکز شهر، پلههای سنگفرش پُرشیب هستند. بالا رفتن از این پلهها دشوار است. به ویژه برای سالمندان و معلولان.
خیابان کمربندی علاوه بر کوچک بودنش، سرشار است از چالههایی که نشان از فراموشی و تبعیض علیه این محله دارند. چالههایی که گویی عامدانه ساخته شدهاند تا با روان رهگذران بازی کنند و بیاعصابی تولید کنند.
نبود فضای خصوصی زندگی
آبِ محله در فصل تابستان نوبتی است. صبحها باز میشود و تا حدود ساعت ۱۱ آب لولهکشی شهری از شیرها میچکد. پس از آن برای حدود ۱۲ ساعت قطع میشود. تانکرهای روی پشتبامهای محله نشان از تدبیری دارد که برای ذخیره آب اندیشیدهاند.
تراکم جمعیت در کمربندی، مصیبتهای خاص خودش را تولید میکند. شاید یکی از مهمترین دردسرهای خانههای به هم چسپیده، نابودی فضای خصوصی زندگی باشد. پلههای شیبدار محله درست وسط خانههای دو طرفش، حکم یک راهپله مشترک همیشگی را دارد. همه چیز زیر نظر دیگران است. حتی برای بردن چند نایلون میوه به خانه هم باید حساب نگاههای همسایهها را کرد. دعواهای گاه و بیگاه هم بخشی از همین دردسر تراکم جمعیتی است که ناخواسته برای هم مزاحمت دارند.
مسائل کودکان
کودکان حضوری مداوم در جاده کمربندی دارند، همانهایی که خیابان تنگ و باریک جلو خانههایشان نقش فضای سبز و شهربازی را برایشان دارد.
در محله چند هزار نفری کمربندی هیچ فضای سبز و تفریحی وجود ندارد. پوستهای تیره کودکان محله داغ آفتاب سوزان را بر چهرههایشان نشان میدهد. حضور مداوم آنها در تنها فضای مسطح محل زندگیشان، یعنی خیابان کمربندی، لطافتی برای پوست و چهرههایشان باقی نگذاشته. آنها به امکانات تفریحی و ورزشی دسترسی مطلوبی ندارند.
کودکان کار هم بخشی از نیروی کار محلهاند که روزانه روانه بازار شهر میشوند و غروب برمیگردند. کارهای مختلفی انجام میدهند. از بستنیفروشی سیار تا شاگردی ترانزیتهای مرزی.
یک نمای نمونه
عصرگاه است و زنان خانهدار، پس از تحمل یک روز گرم در خانه، بیرون آمدهاند. در گوشه گوشه محله جمعهایی برای گپ و گفت روزانه ترتیب دادهاند. خبر دیگر زنان کوچه را از هم میپرسند. گفت و گویی درباره گرمی هوا و غذایی که میخواهند امروز درست کنند در جریان است.
مرد جوانی به بالکن خانهاش آمده. مشغول «کفتربازی» است. همزمان دارد با تلفن صحبت میکند: «قسم میخورم اینها (کبوترها) تا دو ساعت هم پرواز میکنند و آخ نمیگویند». دارد برای فروش کفترهایش بازارگرمی میکند. توانایی پرواز به مدت زیاد، یکی از آپشنهای مورد پسند کفتربازها است. همسایهها اما معترضاند. کفترها روی طناب لباسها و حیاطهایشان مینشینند و آنها را کثیف میکنند. بوی فضولاتشان آزاردهنده است. دستهجمعی هر جا که بروند کثیفش میکنند. در مقابل، مرد کفترباز گوشش بدهکار این حرفها نیست. او در کمربندی سکنی گزیده تا بتواند راحت کفتربازی کند.
پایینتر از آنها، خانهای روی جاده اصلی کمربندی در حال ساخت است. کارگران مشغولاند. مردی میانسال با سر و ریش سفید، موهایی ژولیده و چهرهای درهمپیچیده دارد با قرقره سطلهای ملات را روانه طبقه دو میکند. خورشید بعد از ظهر بر سرش میتابد و آزارش میدهد. این را از چهره و لحنش میتوان میتوان فهمید.
شمال جغرافیایی و جنوب اقتصادی
اهالی کمربندی اگرچه به لحاظ جغرافیایی در شمال شهر سکونت دارند، اما از لحاظ پایگاه اقتصادی و اجتماعیشان، متعلق به منطقه «جنوب» و «پایینشهر» هستند. آنها بلندتر از سایر مناطق شهر قرار گرفتهاند. اما اغلب با جیبهایی خالی و دلهایی غمگین و با حسرت نظارهگر رفاه نسبی محلههایی هستند که از بالا آنها را میبینند. بیشتر اهالی مهاجرانی هستند که از زیست روستایی کنده شده و در این گوشه سکونت یافتهاند. با پول کمی که داشتهاند تنها در کمربندی توانایی خرید یا اجاره خانه داشتهاند. اما سالها زندگی در کنار هم و تجربههای دردناک مشترک، از آنها هویتها و سبک زندگیهایی مشابه ساخته که واژه «کمربندی» تداعیگر همه آنها است.