از قعر تاریخ که انسان عمدتاً به قصد بقا و توسعۀ منابع زیستی رو به مهاجرت یا «جابهجایی» آورد تا دوران فئودالی که معدود برخورداران فئودال و البته شاهان به سیاحت روی آوردند تا عصر حاضر که امکان گشتوگذار عمومیتر شده و شهروندان را حتی به خیال سیاحت فضا انداخته است، رفتهرفته بازدید از سرزمینهای بیگانه علاوه بر بقا چهرۀ نیاز به خود گرفته است. به عبارتی دیگر انسانی که تمدنش با سکونت جرقه خورده، به دلایل و با انگیزههای مختلف همواره در سفر بوده و هست.
جالب اینکه انسان به سفر آفاقی هم بسنده نکرده و در خیال نیز به سیروسیاحت پرداخته است. لذا علاوه بر گشتوگذار در سرزمینهای آشنا و بیگانه، سیاحتهای خیالی نیز مقولۀ در خور توجهی را تشکیل میدهند. چرا که همراه با نمایش قوۀ تخیل نویسنده، از یک طرف ویترین اعتقادی و سنتهای زیستی هر دوران به شمار میروند و از طرف دیگر، الهامبخش دیگر شاخههای هنری از نقاشی تا معماری بودهاند. از جمله سیاحتهای خیالی معروف کمدی الهی دانته، نسخۀ شرقی آن، ارداویرافنامه، و در دوران اسلام معراجنامهها همگی در اصل سفری خیالی به دنیای پس از مرگ را روایت میکنند. بدون شک ناشناختگی دنیای پس از مرگ مایۀ جذابیت سفرنامههای خیالی است که دنیای «دیگر» را به تصویر میکشند؛ دنیایی که اتفاقاً برعکس سفرنامههای واقعی، کسی آنجا را به چشم خود ندیده است.
اما خارج از دنیای خیال، اگر مهاجرت (و همچنین فرار یا تبعید) را کنار بگذاریم، جابهجایی به سه قصد اصلی صورت گرفته و میگیرد: اول و مهمتر از همه تجارت، دوم و در درجۀ بعدی اهمیت زیارت و در نهایت سیاحت. میشل دو مونتنی، فیلسوف قرن هجدهم، مینویسد: «دنیا آینهای است که ما باید خود را در آن ببینیم تا خود را بشناسیم.» اما همانطور که در ادامه بحث خواهیم کرد خاصیت آینگی این دنیا نیز زمانی عمل میکند که طی سفر با عبور از فضاهای آشنا به «دیگری» برسیم. (اصلی که حتی سفرنامههای خیالی هم رعایت کردهاند!) به بیانی دیگر، از گردشگری سازمانیافته به سفر ماجراجویانه عبور کنیم.
سیاحتنامههای زنان
زنان تحت حاکمیت مردسالارانه قاچ بزرگی از کیک «دیگری»اند و سفرنامههای زنان از مقولههای مغفول سیاحتنامهنویسی است. این سفرنامهها خواه از لحاظ کمیت و خواه کیفیت و مضمون، انگیزۀ سیاحت، امکانات سیاحت و نتایج حاصل از سیاحت تفاوت ماهوی با نوشتههای مردان دارند. در هر دو نوع شرقی و غربی آن. به عبارتی، بدیهی به نظر میرسد که هم تعداد زنانی که امکان و انگیزۀ سیاحت داشتند کم بوده و هم اینکه به واسطۀ جنسیت و محدودیتهای مختلف اعم از مذهبی و اجتماعی، نگاه زنان به سرزمینهایی که از آنها عبور کردهاند با نگاه مردان فرق داشته باشد. جزئینگری زنان سفرنامهنویس هرگاه با نگاهی کلی به سرزمینهای مورد بازدید همراه میشود، نگاه «دیگری» زن به «دیگر»ان بیگانه است.
توجه زنان (به خصوص زنان پوشیدۀ شرقی) به آبوهوا و خصوصاً گرمای هوای سرزمینهای سر راه و وضعیت آب و کشتوزرع و در نتیجه گذران مردمان «دیگر» میتواند منبع مهم بررسی وضع اجتماعی مردم و وضعیت زیستمحیطی در قرن(های) گذشته باشد. البته این نگاه گزارشگری احوال نابسامان مردمان مسیر مسافرت در سفرنامههای مردان نیز دیده میشود؛ تفاوتشان در آن است که زنان تحت سلطه نگاه همدردانهتری به رویدادها و وضعیت ناخوشآیند مردمان بومی دارند. چنانچه عالیه خانم شیرازی در «چادر کردیم رفتیم تماشا» مینویسد:
صبح که از خواب بیدار شدیم، احوال سرکار خانم خیلی بد شد. امروز که سهشنبه است به این واسطه در دهسرد لنگ کردیم. اهل این ده به واسطۀ ظلم و تعدی ابوالفتحخان پارسال فرار کردند، ده را لمیزرع گذاردهاند. باغهای ایشان بیصاحب مانده. پارسال ملخ خورده بود، امسال هم ملخ زیادی در باغستان آنها ریخته. خداوند محافظت فرماید. نه نان پیدا میشود، نه کاه و نه جو. چارهای هم نداریم به جز ماندن. فردا هم با حالت مأیوس خیال مراجعت به کرمان داریم. خداوند انشاءالله هیچ بندهای را از درگاه خودش مأیوس نکند که بد دردی است.
با بررسی سفرنامههای زنان در دو مقولۀ غربی و شرقی متوجه میشویم سفرنامهنویسی زنان غربی همچون الا مایار، ویتا سکولوست، آنه ماری شوارتسنباخ با سفرنامههایی که نشر اطراف در چند سال اخیر به قلم برخی از وابستگان و زنان معاصر قاجار منتشر کرده تفاوتهای ماهوی دارد. سفرنامههای زنان قاجار که اغلب زیر ردۀ زیارت (مکه یا کربلا و دیگر شهرهای زیارتی) دستهبندی میشوند، بیش از آنکه شرح دیدهها و تجربهها و شنیدههای مسیر زیارت باشند، شرح مصائب و مرارتهای راه هستند، البته با نیمنگاهی به شهرها و روستاها و بنادری که از آنها عبور کردهاند (در شرح هر چه بیشتر همین مصائب). بیش از همۀ اینها نیز روایتی داستانگونه از سلسلهمراتب درباری و خدموحشم همراه این زنان به دست میدهند. البته همانطور که در نمونۀ بالا دیدیم، این زنان به نسبت امکانات آموزشی روزگار خود به توصیف وضعیت روستاها و شهرهای مسیر خود نیز پرداختهاند و حتی به نظر میرسد گاهی سفر حج در حکم دستآویزی برای دوری از فضای فاسد و مردسالار (حرمسرا) یا بهسادگی خروج از فضای بستۀ خانوادگی بوده است؛ به عبارتی، این سفرهای زیارتی بیش از آنکه معطوف به مسیر و مقصد باشد، گریز از مبدأ هستند و از این لحاظ در زمرۀ مهاجرت (موقتی) و حتی فرار قابل طبقهبندیاند. حال آنکه خواهران غربی آنها، اگر چه از لحاظ جنسیت و محدودیتهای راه وجه مشترکی با زنان شرقی دارند، اما به واسطۀ تفاوتهای فرهنگی و محدودیتهای مذهبی کمتر (مانند تفاوت پوشش و ممنوع نبودن حضور در اجتماعات) و البته تفاوتهای آموزشی نگاه متمرکزتری بر روی مسیر و اتفاقات طول راه و مقصد دارند.
بیشک امکان سفر نیز برای این دو دسته از زنان به یکسان فراهم نمیشده است. زن شرقی جز تمکن شوهر، به قول زهرا صالحی در مقدمۀ کتاب «خانم فردا کوچ است»، امکانات محدودی برای تأمین خرج مسافرت داشت:
سفر به مکه و کربلا برای برخی از زنان این دوره انگار از نان شب واجبتر بود. مونسالدوله تعریف میکند که حج و زیارت ائمهی اطهار آنقدر برای برخی از زنان اهمیت داشت که حاضر بودند برای تحقق آرزوی زیارت خود را به صیغهی چاروادارها درآورند. برای زنی که پول نداشت و همسر یا محرمی هم نداشت که او را در سفر زیارتی همراهی کند، ظاهراً تنها راه همین بود… برای بعضی زنان شوهردار هم اوضاع همینقدر بغرنج بود. بعضی از آنها در ازای رفتن به کربلا تمام مهریهشان را به شوهرانشان میبخشیدند و بعضی برای شوهرانشان دختران کمسن را به همسری میگرفتند تا او را به این سفر راضی کنند.
محرک (و بهانۀ) سفر زنان شرقی همانطور که گفتیم زیارت و حتی گریز از شرایط نامساعد بوده است. حال آنکه خواهران غربی آنان نه به قصد زیارت که مفهومی مذهبی است و لذا منفعل و رو به گذشته، بلکه با کنجکاوی دربارۀ سرزمینهای بیگانه یا حضور در بطن انقلابها راهی سفرهای طولانی، به غرب یا شرق، شدهاند. مرارتها و مشکلات اجتماعی بهنسبت مشابه با خواهران شرقی خود را تحمل کردهاند اما دامنۀ تجربیاتی که از این سفر اندوختهاند، علاوه بر سفرنامه به کارهای ادبی و تأمین معاش خود و بستگان و حتی حرکتآفرینی میرسد (همچون تجربیات ولستونکرافت در بطن انقلاب فرانسه).
تفاوت گردشگری با سیاحت
با این مقدمۀ کلی به سراغ موضوع اصلی این جستار میرویم: گردشگری مدرن چه تفاوتی با سیاحی دارد؟
گردشگری امکانی است مدرن که با صنعتی شدن جوامع و ایجاد امکانات جابهجایی برای عموم مردم فراهم شده است. دو مفهوم سیاحت و گردشگری در نگاه اول مشابه هم به نظر میرسند؛ به طوری که اغلب گردشگران امروزی ممکن است خود را سیاح تصور کنند. چون در هر دو، مسافری در کار است که با طی مسیری از نقطۀ الف راهی نقطۀ ب میشود و سپس برمیگردد (در صورت عدم بازگشت در مقولۀ مهاجرت، فرار یا تبعید طبقهبندی میشود). اما این دو تفاوتهایی حتی در سطح تعریف دارند. گردشگری همانطور که گفتیم مفهومی است مدرن، و به معنای مسافرتی که صرفاً به قصد انبساط خاطر انجام میگیرد. تفاوت اصلی مسافرت و گردشگری نیز در همین جاست. حال آنکه مسافرت طی مسیری طولانی است که هرچند خالی از انبساط خاطر و ماجراجویی نیست، اما صرفاً به این قصد صورت نمیگیرد.
برجستهترین وجه گردشگری جنبۀ تجاری آن است. گردشگری را سازمانهای توریستی تجاری با مسیرهای پیشاپیش معین و اقامتگاههای از پیش تعیین شده برای تعطیلات و بازدید از مکانهای جذاب مذهبی، تاریخی یا تفریحی ترتیب میدهند. حال آنکه مسافرت رأساً با انتخاب مسیرهای گاهاً دشوار به قصد شناخت سرزمینهای بیگانه و با جستوجوی مکان اقامت بعد از ورود همراه است که طبیعتاً دشواریهای خاص خود را به دنبال میآورد. گردشگران برخلاف مسافران با مردمان بومی فقط در سطح خرید (قسمتی دیگر از جنبۀ تجاری گردشگری) ارتباط برقرار میکنند. اگر سازمان تجاری ترتیبدهنده آنان را به بازدید از موزهها و مکانهای تاریخی ببرد، بازدیدها در سطح اطلاعات عمومی راهنمای این سازمان و یا بروشورهای موزهها و مکانهای تاریخی میماند که لزوماً به بازدیدکننده دانش یا شناختی از «دیگری» و جغرافیا و شرایط زیستیاش نمیدهد که حاصل کنجکاوی شخصی باشد. این وجه تجاری سفرهای زیارتی همچون سفر حج و کربلا و دیگر اماکن مذهبی را نیز در خدمت خود گرفته است.
با تمام این اوصاف، سیاحت و گردشگری هر دو در سایۀ مفهومی به نام فراغت ممکن میشوند. فراغت از مفهومی دیگر به نام کار. کاری که در ساختار فعلی بردهداری مدرن یعنی کارگری، برخلاف مثل معروف جوهر آدمیزاد نیست بلکه به گفتۀ لافارگ: «در جامعۀ سرمایهداری، کار علت هر نوع تباهی فکری و هر نوع کژریختی جسمی است».
میشل لووی در کتاب ستارۀ صبحگاه زندگی مدرن را که امکان پرسه و فراغت را از انسان امروزی میگیرد چنین توصیف میکند:
مردم همیشه در حال رفتن به «جایی» هستند، برای انجام «کسبوکاری» عجله دارند، یا در مسیر رفتن به محل کار خود هستند یا در حال بازگشت به خانه. هیچ چیز در این حرکت براونی تودههای آدمها بیحساب نیست. از سوی دیگر، پرسههای بیهدف… گشتوگذاری است فرحبخش و کاملاً بیرون از قلمرو عقلانیت ابزاری. آنگونه که گیدوبور مشاهده کرده است، آنانی که این بیهدفی را تجربه میکنند، «برای بازهای کوتاه یا طولانی از عقلانیت خود در این سو و آن سو رفتنها و رفتارهای معمول چشم میپوشند؛ به خود فرصت میدهند تا افسون جاهایی که کشف میکنند، و نیز ملاقاتهایی که بودن در آن مکانها فرصت رویدادنشان را ایجاد میکند راهنمایشان باشد.
اما در فراغتی که آژانسهای مسافرتی تأمینکنندۀ (به قول پلین واگنر) «هیچکاریِ سازماندهیشده» ترتیب میدهند: «حتا تعطیلات، بهویژه تعطیلات، باید منفعت و بازدهی داشته باشند».
لووی در ادام بیهدفی مد نظر خود توضیح میدهد:
در صورت سرخوش و هتاک خود، بیهدفی از تقدیسشدهترین مبانی سرمایهداری مدرن، با قوانین آهنین فایدهگرایی و حضور همیشگی قواعد عقلانیت فایدهگرا میگسلد.
به عبارتی، گردشگری بیهدفیِ سیاحت [پرسهگردی و خروج از روال معمول] را به قول فلیپ گدار به شکل «تفریحات سازماندهی شده» درمیآورد. فلیپ گدار میگوید:
اوقات تفریح و فراغت دیگر برای ما لحظهیی نیست که وقف تنآسایی، آزادی، رؤیاپردازی شود، بلکه صرف تدارک جسمانی برای مقابله با کار از روز اول هفتۀ بعد [یا بعد از تعطیلات] میشود.
بدین ترتیب سازوکار سیاحت که در سایۀ بیکاری و بیهدفی رهاییبخش، انسان را از چرخۀ چاپلینی «عصر مدرن» بیرون میکشید تا لختی در احوال «دیگر» مردمان بومی مسیر مسافرتش مداقه کند، با این مردمان حشرونشر کند، با آنها درآمیزد و ارتباط برقرار کند و با تاریخی که از سر گذراندهاند نه در شکل کلانروایت بلکه خردهروایتهای شخصی آشنا شود، در گردشگری مدرن به این سمت سوق داده شده است: گشتوگذار به «کار» مبدل شده است. کار گردشگری. شاید به این دلیل که به قول راسل «برای ثروتمندان تصور اینکه فقرا هم باید اوقات فراغت داشته باشند همیشه هولناک بوده است.» پس صنعت گردشگری «کار گشتوگذار» با هزینههای گزاف را جایگزین فراغت و بطالتِ رهاییبخش از چرخۀ کار میکند. در راه این جایگزینی نیز آلودگی مشهود محیطزیست فقط یکی از بزرگترین ضایعاتی است که به بار میآورد. در تصویری بزرگتر، جایگزینی «کار گردشگری» از ارکان تداومبخش ساختاری است که انسان را بردۀ کار میکند، تا حدی که برای دستیابی به فراغت کار کند و حتی هنگامی که در فراغت (یعنی گردش) به سر میبرد در حال انجام کار گردشگری باشد؛ حالا در کنار دیگر اهداف، انسانها هر روز سال میدوند تا چند روزی «گردش» کنند و فراغت داشته باشند. خواه این سفر «ارتحالیدیز» هرسالۀ خردادماه باشد یا تعطیلات تابستانی در هر جای دنیا. غایت این است: «دیگری» بومی که در سیاحت شناخته و درک میشد، در پروسۀ بازدیدهای تجاری از محل زندگیاش از نو «دیگریسازی» میشود. هرچند در هر دو سیاحتنامههای شرقی و غربی، نگاه سیاحان به مردمان ناآشنا همواره بهنوعی «باغوحشگردی» شباهت داشته است، اما چون اغلب ارکان سفر از پیش ترتیب داده نمیشد، سیاحان بهناچار هم که شده با برخی ویژگیهای زیستی بومیان آشنا میشدند؛ امکانی که گردشگری مدرن به قصد سودآوری آن را بهکلی از دایرۀ سیاحت قلم زده و مسافران را به کارِ گشتن مشغول میکند.