در هشتمین ماه پس از جنبش انقلابی ژینا هستیم. جنبشی انقلابی که با سه کلمه در جهان شناخته شد: «زن، زندگی، آزادی»؛ جهانیان را شگفت‌زده کرد، ایرانیان را برانگیخت و مساله کورد را برای اولین بار تبدیل به مساله‌ای در ساحت بحث‌های سیاسی روز ایران کرد. چرا که هر چه بود، ژینا زنی کورد بود که در تهران، پایتخت بی‌رحم و خیره کننده ایران کشته شد. شهری که تصاویر دیوارهایش با شعارهای «خواهرم حجابت‌ را» و تصاویر زنان چادری سیاه‌پوش بعد از انقلاب ۵۷ به جهان مخابره شد. شاید برای گفتن این قصه به جهانیان که چند ژينا زیر دستگاه اجبار حجاب در جمهوری اسلامی کشته می‌شوند تا چنین تصویری به جهان مخابره شود، نیاز به هزاران مقاله و کتاب و فیلم بود. اما جنبش ژینا این کار را تنها در عرض چند هفته با جهان و تصویر ایرانیان از خودشان کرد.

حالا هشت ماه پس از این انقلاب و تثبیت برخی از روایت‌های این انقلاب در جهان و در میان خود ایرانیان، به نظر می‌آید انقلاب در پیچ تعیین کننده‌ای افتاده است؛ پیچ تمام آن هویت‌های سرکوب شده‌ای که سال‌ها هم به واسطه جمهوری اسلامی و هم به واسطه آن چیزی که «جامعه اکثریت» خوانده می‌شود، انکار شده‌اند. چه چیزی ما را در این پیچ انداخته است؟ چطور می‌توانیم وجوه متفاوت ستم را در نظر بگیریم و در دام نگاه یک هویتی نیفتیم؟ چرا ایران به این نگاه نیاز دارد؟ 

در هفته‌های اول انقلاب آنچه از بیرون در خیابان‌های شهرهای مختلف ایران دیده می‌شد، فریاد همبستگی و خشمی چند دهه‌ای در مواجهه با خشونت جمهوری اسلامی بود. نگاهی گذرا به این که ژینا (مهسا) امینی یک زن ۲۲ ساله کورد از شهر سقز بود که با برادرش به تهران رفته بود، در تهران توسط گشت ارشاد دستگیر شد و به واسطه خشونت پلیسی کشته شد، ما را با مسائل مختلفی در درون این جنبش انقلابی مواجه می‌کند: «یک زن کشته شد. یک زن ۲۲ ساله کشته شد. یک زن ۲۲ ساله کورد کشته شد. یک زن ۲۲ ساله کورد سقزی مسافر به تهران کشته شد. یک زن ۲۲ ساله کورد سقزی مسافر به تهران جلوی چشمان برادرش به خاطر حجاب اجباری دستگیر و به واسطه خشونت پلیسی کشته شد.»

وقتی ژینا امینی دستگیر شد، برادرش خطاب به ماموران گشت ارشاد گفته بود: «رهایش کنید ما در این شهر غریبه هستیم.» ژینا غریب کشته شد. اشاره به بازگشت در این روایت که از بس تکرار شده است به نظر بدیهی می‌رسد، از این جهت مهم است که یادآوری کنیم چه چیزی گروه‌های اجتماعی مختلف را در این انقلاب به هم «پیوند» زد. زنان همگی خود را با ژينا امینی همذات‌پنداری می‌کردند چون او «زن» بود. جوانان با او همذات پنداری می‌کردند چون او «جوان» بود. کوردها با او همذات پنداری می‌کردند، چون «کورد» بود. مردان با برادرش همذات‌پنداری می‌کردند، چون یادشان می‌آمد که بارها خواهرانشان را جلوی چشمان‌شان بردند و زدند و شاید بار بعدی نوبت خواهران آنها بود. غریبگی حس همه به اسارت کشیده‌شدگان در موطنی است که به اسارت در آمده است. جامعه ترنس و نان‌باینری هم خود را با ژینا همذات‌پنداری می‌کردند، چون قوانین حجاب اجباری برداشتی از جنسیت را در قانون جزایی برده است که یکی از بحرانی‌ترین مسائل برای افراد ترنس در ایران مساله بیان جنسیتی به واسطه پوشش است. تمام آنها که مورد خشونت پلیسی قرار گرفته بودند خودشان را ژينا همذات پنداری می‌کردند، چون او به واسطه خشونت آشنای پلیسی در «حاکمیت پلیسی ایران» کشته شد. سوال این است که اگر واقعه قتل ژينا امینی، تبدیل به اسم رمز مبارزه در این جنبش انقلابی شد، معنای این برای ما چیست؟ آن دستی که روی سنگ مزار ژینا نوشت: «ژینا گیان تۆ نامری، ناوت ئه‌بێته ڕه‌مز»، می‌دانست که دارد به این انقلاب معنا می‌دهد؟ اهمیتی ندارد، دینامیک انقلابی خود این مولفه‌ها را کنار هم می‌گذارد.

پس از قتل ژینا امینی، خانواده ژينا برای بازپس‌گیری روایت از جمهوری اسلامی مقاومت کردند و حاضر نشدند روایت جعلی جمهوری اسلامی از سکته قلبی، از تومور مغزی و از هیچ چیز دیگری را بپذیرند. آنها حقیقت را گفتند و به راستی که گفتن حقیقت امری انقلابی است. آن هم در فضایی که حکومت ۴۴ سال است که با دروغ بر آن حکومت می‌کند. پس این نیز وجهه دیگری از انقلاب ژینا بود که در روند انقلابی شدن وضعیت تاثیرگذار بود: حقیقت‌گویی ولو با هزینه بسیار.

خانواده ژینا همچنین مقاومت کرد و اجازه نداد ژینا پنهانی به خاک سپرده شود. چرا که پس از تجمع کوچک جلوی بیمارستان کسری که با اقدام حکومت به سرعت پراکنده شده بود، حالا حکومت می‌خواست با سریع و پنهانی کردن تشییع جنازه ژینا، بخش دیگری از حقیقت را دفن کند: «کوردستان». مردم در قبرستان ایچی شهر سقز جمع شدند. جامعه مدنی کوردستان به پاخواست. زنان کورد بر مزار ژینا روسری برداشتند به صورت جمعی، مردان کورد در کنارشان فریاد زدند «کشتن برای روسری، تا کی چنین خاک برسری.» ایران این تصویر را دید. احزاب کورد فراخوان اعتصاب عمومی دادند. کوردستان اعتصاب کرد. ایران به پا خواست. دیری نپایید که «کوردستان برای اولین بار در تاریخ ایران چشم و چراغ ایران شد» و دیری نپایید که اتهام تجزیه طلبی این بار نه فقط از طرف جمهوری اسلامی، بلکه از طریق دستگاه پروپاگاندای «من و تو» از زبان رضا پهلوی تکرار شد. چه جایی می‌توانست این اتهام که به واسطه‌اش صدها کورد و دیگر اتنیک‌های ساکن جغرافیای سیاسی ایران کشته شده‌اند در این انقلاب و همبستگی شگفت‌انگیز داشته باشد؟ چه مفهومی غیر از کوردستان به پا خاسته در این جنبش ـ کوردستانِ متحد کننده از قضا ـ می‌توانست مورد این اتهام گنگ تجزیه‌طلبی پهلوی در چنین فضایی باشد؟ چرا در هنگامه جنبشی که چنین برای همبستگی خون و بها داده بود، تمامیت ارضی دوباره چماق شد و بر سر کوردستان کوبیده شد؟ کوردستان اسم رمز چه کسانی بود، چطور بلوچستان برای اولین بار پس از جنبش ژینا دیده شده بود، چطور گیلان و مازندران بعد از دهه‌ها گوشه‌گیری به جنبشی سراسری پیوسته بودند؟ چطور شعار «یاشاسین کوردستان، بژی آذربایجان» برای اولین بار به گوش ما نواخته شد و اصلا این اتهام‌ها چرا مطرح شدند؟ 

دستگاه ناسیونالیسم مرکز‌گرای ایرانی، البته پیش از این هم در انقلاب «زن زندگی آزادی» شیطنت کرده بود. با آوردن شعاری ارتجاعی چون «مرد، میهن، آبادی» دقیقا همه آن چیزی که جمهوری اسلامی هم مدعی‌اش است و چیزی برای عرضه غیر از مردسالاری و نوعی از ناسیونالیسم توسعه‌گرا ندارد. مگر «زن» نوید برابری جنسی و جنسیتی در این شعار برخاسته از کوردستان نبود؟ مگر «زندگی» به اندازه کافی به بوی سرزمین و وطن آغشته نبود؟ مگر «آزادی» و دموکراسی قرار نبود آباد کند؟ چرا چنین شعاری در برابر زن زندگی آزادی داده شد؟ مگر «ژن ژیان ئازادی» سال‌ها بدون «مرد میهن آبادی» نوید آزادی و برابری خواهی در کوردستان نبود؟ 

آنچه انقلاب «زن زندگی آزادی» را مترقی و رهایی بخش کرد و جهانیان را با آن خیره کرد، آمدن بسیاری از گروه‌های اجتماعی تحت تبعیض سیستماتیک در ایران پس از کشته شدن یک زن کورد جوان بود. آنچه همبستگی ایجاد می‌کرد، مورد خطاب قرار گرفتن همه این پیکر‌های مورد ستم به واسطه یک واقعه و برهم کنش نیروهای مختلف در صحنه بود. زنان فمینیستی چون نیلوفر حامدی و الهه محمدی که هنوز برای گزارش‌هایشان در رابطه با قتل و خاکسپاری ژینا امینی در ایران در زندان هستند و مورد اتهامتی چون همکاری با دولت آمریکا آن هم تحت شعبه زیر نظر قاضی مرگ، قاضی صلواتی، از جنبش فمینیستی ایران برخاسته بودند و آن کسانی که به سرعت در کوردستان پس از متفرق شدن معترضان جلوی بیمارستان کسری تهران، برای مقاومت سازماندهی کردند، مردم، جامعه مدنی و احزاب کوردستان بودند. آن کسانی که به این فراخوان‌ها در جای جای کشور پاسخ دادند، زنان و کوئیرهایی بودند که حجاب‌ها را سوزاندند و مردانی که برایشان برای اولین بار کف زدند. زنانی که موهایشان را بریدند و مردانی که کمکشان کردند. جوانانی که کشته شدند، دانش‌آموزانی که اعتصاب کردند، معلمانی که فراخوان اعتصاب دانش آموزان را آموزنده خواندند. دیاسپورایی که برای اولین بار فارغ از نقش فعالان سیاسی بلکه در قامت دیاسپورایی خودش صدای مردم شده بود. اشک‌ها و لبخندها و فریادهایی که به ما حس ما «بودن» می‌دادند. و دوباره آنچه شکاف انداخت، ناسیونالیسمی بود که مرد را دوباره در برابر زن قرار داد، که میهن را دوباره در برابر زندگی قرار داد، که آبادی و توسعه را دوباره در برابر آزادی قرار داد تا «ژن ژیان ئازادی» را بکشد. تا کوردستان و عاملیتش در این انقلاب را خفه کند، تا بلوچستان را مصادره کند. 

پرسش‌هایی چون انقلاب از کجا آغاز شد و مطرح کردن تجمع بیمارستان کسری به عنوان نقطه آغازین این انقلاب هم بخشی از همین پروپاگاندا بود. خیر؛ انقلاب از کوردستان درون ژینا، درون خانواده ژینا که با دروغ مبارزه کردند، از کوردستانی که دوباره وقتی تهران را متفرق دید، همبسته شد آغاز شد و سرایت کرد، چون مردم ایران برای اولین بار توانستند کوردستان را از زاویه‌ای غیر از زاویه دروغ‌های جمهوری اسلامی و ناسیونالیسم مرکزگرای ایرانی در اپوزیسیون ببینند. مطرح کردن سوال «آیا ژینا اول زن بود یا اول کورد» همان مغالطه‌ای بود که قرار بود برهم‌کنش این هویت‌های را انکار کند. بر خلاف آنچه تک‌هویت‌گرایان ادعا می‌کنند، چنانچه دیدیم، تقاطع هویتی در پیکر ژینا نه عامل شکاف که عامل همبستگی بود. تکرار می‌کنم ژینا زن بود. جوان بود. کورد بود. از شهری فقیر و سیاسی چون سقز بود. زمینی بود. و به واسطه خشونتی که می‌خواست زوری آسمانی‌ات کند کشته شد. آنچه ژینا را زنده نگه داشت مذهب در قدرت نبود، مقاومتی بود که در کوردستان روی سنگ قبرش یادآوری کرد که او زنده خواهد ماند. حتی برای آنکه کوردستان را بشناسد همین هم برخاسته از شعار «بەرخۆدان ژیانه» به معنی  «مقاومت زندگی است» از کوردستان است.

فمینیسم تقاطعی مسابقه شمردن ستم، چنانچه راست‌گرایان ناسیونالیستی افراطی ادعا می‌کنند نیست. فمینیسم تقاطعی تفسیر همین چیزی است که بر این انقلاب گذشت و البته آن فمینیستی که بتواند بر پایه این تحلیل جمع کند و نه نمایی از همان تفسیر راستگرا باشد، نیاز امروز جامعه ایرانی برای همبسته کردن نیروهایی است، که ناسیونالیسم افراطی ایرانی و جمهوری اسلامی با هم درصدد تخریبش هستند.