بهرغم سرکوب شدید حکومت، خیزش مردم همچنان ادامه دارد. اگرچه در روزهای اخیر شاهد فراز و فرودهایی در اعتراضات بودهایم و حکومت نیز شتابزده و با برآورد اشتباه اعلام کرد که با عملیات سنگین چند روزه بر اوضاع مسلط شده، اما اعتراضات همچنان برقرار هستند. جامعه نه تنها به وضعیت عادی بازنگشته، بلکه حتی اگر این موج اعتراضات نیز به پایان برسد، امکان بازگشت به وضعیت عادی تقریبا ناممکن شده؛ در روزهای اخیر تجربههای چشمگیری به دست آمده که در آینده به کار جامعه میآید و از اینرو به دور از هیجانزدگی میتوان گفت در عمل، شکست بیمعنا شده است. در خیزشهای چند سال اخیر، مبارزه به مرور بدل به سنت شده و وقتی سنت مبارزه شکل بگیرد اگرچه بارها سرکوب میشود و عقب مینشیند اما هیچگاه به طور کامل از بین نمیرود و با وقفهای کوتاه دوباره تداوم پیدا میکند.
در این شرایط، مواجهه انتقادی با وضعیتی که در آن قرار گرفتهایم و دیدن توأمان نقاط عطف و قوت و کمبودها و ضعفهای خیزشهای عمومی و جنبشهای اجتماعی، ضرورتی است که پیش روی تمام افراد و نیروهای ترقیخواه جامعه قرار گرفته است. علیرغم همه فشارها و سرکوبهایی که هر روز شدت میگیرد، نیروهای سیاسی ترقیخواهِ داخل کشور باید در روندی جمعی به سمت مسئولیتپذیری بیشتر پیش بروند و تلاش کنند در برابر نیروهای سرکوب و جریانهای ارتجاعی بر وضعیت و سیر حوادث تاثیری ملموستر و مشخصتر بگذارند.
آیا نیروهای ترقیخواه جا ماندهاند؟
در طول روزهای گذشته و به خصوص در روزهای ابتدایی اعتراضات، بسیاری از مردم معترض در پی پیدا کردن فراخوانی قابل اعتماد برای برگزاری تجمع بودند و باید گفت چنین فراخوانی در عمل وجود نداشت و حتی در مواردی تشخیص فراخوانهای واقعی از غیرواقعی دشوار بود. در تمام روزهای گذشته شاید تنها بتوان به یک نمونه اشاره کرد و آن فراخوانی بود که گروهی از فعالان زنان منتشر کردند و پاسخی درخور هم گرفتند. البته تجربهای که تا امروز در کردستان رقم خورده متفاوت از دیگر شهرها بوده و باید آن را استثنای وضعیت فعلی دانست. کردستان را میتوان دژ مقاومت در طول این چند دهه دانست. اعتراضات و اعتصابهای کردستان در بستری از تجربههای طولانی سیاسی و حزبی شکل گرفت و از این حیث میتواند به عنوان نمونهای قابل اتکا در سازماندهی و کار جمعی، به رغم همه فراز و فرودهایش، مورد بررسی قرار بگیرد.
اگرچه تا امروز بسیاری از چهرههای مشهوری که همواره ساکت بودهاند به طرق مختلف از مردم حمایت کردهاند و تعداد قابل توجهی از استادان دانشگاه نیز با دانشجویان همراه شدهاند، اما هنوز فقدان شکلگیری نیروی سیاسی مترقی که توان برنامهریزی، سازماندهی و مسئولیتپذیری داشته باشد دیده میشود. در وضعیتی که مردم در لحظاتی به وضوح میبینند که در خیابان قدرتمندند، نیروی پیشرانی وجود نداشته که به پشتیبانی مردم وارد عمل شود، شبکههای ارتباطیاش را فعال کند، بخش بیشتری از جامعه را به خیابان بکشاند، چشماندازی از آینده به دست دهد و مبارزه را وارد فازهای بعدی کند. واقعیت این است که تا امروز چنین نیروی متشکلی اساسا در جامعه وجود نداشته یا در مواردی در سطحی ابتدایی وجود داشته اما نکته قابل توجه این است که اینک میتوان به سمت شکلگیری این توان حرکت کرد.
جامعه ایران در سالهای گذشته به مرور دریافته که تکلیف همهچیز، حتی دستمزد حداقلی ماهانه، در خیابان مشخص میشود. یکی از نشانههای این درک عمومی در شعاری که بارها در تجمعات مزدبگیران و بازنشستگان و دیگر تجمعهای اعتراضی سر داده شده قابل مشاهده است: «فقط کف خیابون به دست میاد حقمون». این شعار درواقع نتیجه تجربه زیسته گروههایی از جامعه است که در سالهای گذشته از راههای مختلف برای بهبود وضعیتشان تلاش کردند و نتیجهای نگرفتند و در نهایت خیابان را به عنوان تنها راه رسیدن به خواستههایشان برگزیدند.
روند انقلاب فاعلان و نیروهایش را میسازد. به عبارتی، نیروهای انقلاب پیش از انقلاب موجودیت عینی ندارند اما وقتی روند اعتراضات تودهای شکل جنبش انقلابی به خود بگیرد نیروهای انقلابی هم شکل میگیرند و ممکن است حتی نیروهای سیاسی ترقیخواه را به دنبال خود بکشند. در روند انقلاب ۵۷ هم موارد زیادی میتوان به یاد آورد که در آنها این عناصر چپ بودند که رهبران چپ را به حرکت وامیداشتند. در نتیجه در شرایطی که در شهرهای مختلف شاهد اعتراضات پراکنده و در مواردی بههمپیوسته بودهایم، ضرورت شکلگیری جبههای گسترده از نیروهای ترقیخواه داخلی بیش از گذشته احساس میشود. این البته به معنای این نیست که باید یک رهبر واحد وجود داشته باشد و همه را دعوت به اتحاد با خود بکند، چنانچه رضا پهلوی میکند؛ بلکه منظور شکلگیری یک جبهه مترقی و متکثر است که با بیشترین حد تعهد و مسئولیتپذیری وارد عرصه شود و بر توان اعتراضات خیابانی بیافزاید و در برابر ترس ناشی از سرکوب که توسط حکومت تزریق میشود، امید ناشی از سیاست رهاییبخش را به بخشهای بیشتری از جامعه نشان دهد و آنها را نیز به عرصه خیابان بکشاند.
ترقیخواهان میتوانند یک جبهه واحد بسازند؟
امروز بخشهایی از تودههای مردم به حرکت درآمدهاند و حاصلش دستاوردهای مهمی است که تا همینجا رقم خورده است. حال آیا میتوان گفت که چون تا امروز حزب یا نیروی ترقیخواه متشکلی وجود نداشته پس همچنان باید منتظر بمانیم تا خود مردم در خیابان سازماندهی درونی خود را شکل دهند؟ آیا نمیتوان با متشکل کردن نیروهای سیاسی و اجتماعی مترقی هم به سازماندهی خیابان کمک کرد و هم هزینه سرکوبها و بازداشتها را برای حکومت افزایش داد و هم چشماندازی روشنتر پیش روی جامعه گشود؟ در سالهای اخیر تجربههای قابل توجهی از کار جمعی در جنبشهای اعتراضی کارگران، معلمان، بازنشستگان و دانشجویان وجود داشته که اگرچه در برهههایی دچار ضعف شدند و دستاوردهایشان را از دست دادند، اما حالا و در شرایطی که خیابان بیش از هر زمان دیگری گشوده شده، میتوان به سمت احیای کار جمعی اینبار در سطحی وسیعتر حرکت کرد. نکته قابل توجه درباره این جنبشها نیز این است که آنها در اغلب موارد جنبشهایی مطالباتی بودند اما در روند مبارزاتی که در جامعه شکل گرفته آنها میتوانند با حرکت به سمت بدل شدن به جنبشهای سیاسی گامی به پیش بردارند.
جامعه ایران در سالهای گذشته به مرور دریافته که تکلیف همهچیز، حتی دستمزد حداقلی ماهانه، در خیابان مشخص میشود. یکی از نشانههای این درک عمومی در شعاری که بارها در تجمعات مزدبگیران و بازنشستگان و دیگر تجمعهای اعتراضی سر داده شده قابل مشاهده است: «فقط کف خیابون به دست میاد حقمون». این شعار درواقع نتیجه تجربه زیسته گروههایی از جامعه است که در سالهای گذشته از راههای مختلف برای بهبود وضعیتشان تلاش کردند و نتیجهای نگرفتند و در نهایت خیابان را به عنوان تنها راه رسیدن به خواستههایشان برگزیدند. برای جامعهای که در طول چهار دهه راههای مختلف برای بهبود شرایط زندگیاش را آزموده و هربار با بنبست مواجه شده، حضور در خیابان تنها راه باقی مانده است اما چگونه میتوان اعتراضات نقطهای اما گسترده را به اعتراضات انبوه تبدیل کرد؟
بر پایه تجربههای قبلی میدانیم که حدی برای سرکوب از طرف حکومت وجود ندارد و در نتیجه جنبش اعتراضی باید با این پرسش روبرو شود که چگونه و بر اساس چه امکانها و ظرفیتهایی میتوان حدی بر سرکوب حکومت تعیین کرد. در خیزشهای عمومی و در وضعیتی که نیروهای سرکوبگر خیابان را به عرصه جنگ بدل میکنند، باید بتوان مبارزه را به عرصههای دیگر هم کشاند و درواقع در چند میدان مختلف به مصاف حکومت رفت تا سرکوب در خیابان کارکردش را از دست بدهد. رسیدن به این مرحله از جمله نیاز به تحلیل دقیق و مدام وضعیت، واقعگرایی و دور شدن از هیجانزدگی، سازماندهی و انضباط، به کارگیری تمام امکانها و ظرفیتهای موجود در جامعه و موارد قابل بحث دیگر دارد. این وظیفه نیروهای سیاسی و اجتماعی مترقی داخل کشور است که با درک دقیق وضعیت و با احساس مسئولیت به گشودگی دیگر عرصههای مبارزه کمک کنند تا سرکوبهای خیابانی و بازداشتهای متعدد بیاثر شوند. انقلاب نیاز به روایت دارد، روایتی متکثر و از درون که هم نگاهی به مبارزه امروز دارد و هم نگاهی به افقهای پیشروی فردا. اگر این روایت در نقطه پیوند تودهها و نیروهای سیاسی ترقیخواه شکل بگیرد، میتوان به سطح پیشرفتهتری از مبارزه و سازماندهی امید داشت و قدمهای بعدی را استوارتر برداشت.
واقعیت این است که وضعیت فعلی بیش از هر زمان دیگری ضرورت مسئولیتپذیری و کار جمعی نیروهای ترقیخواه داخل کشور را نشان میدهد. چند سال قبل در گفتوگویی دوستانه با یکی از چهرههای قدیمی و شناخته شده چپ این بحث مطرح شد که آیا میتوان به شکلگیری جمعی از نیروهای ترقیخواه فکر کرد. او در پاسخ صریح و شاید کمی هم برافروخته گفت که هر شکلی از ائتلاف حتی در شکل صدور بیانیهای مشترک وجود ندارد چرا که پای چپ رادیکال و دیگر نیروهای اجتماعی و سیاسی بر یک زمین استوار نیست چون آنها هنوز دل در گرو تغییرات برآمده از انتخابات و اصلاحات دارند و دراقع در زمینی دیگر قرار گرفتهاند.
اما بستر اجتماعی و سیاسی فعلی وجوه اشتراک نیروهای ترقیخواه را به مراتب افزایش داده و حال با نگاهی واقعبینانه باید به این پرسش پاسخ داد که کدام یک از نیروهای سیاسی ترقیخواه داخل کشور توان این را دارند که به تنهایی وارد عرصه شوند و به اصطلاح کار را یکسره کنند؟ پاسخ به این پرسش راه را برای تشکیل جبههای که در دو عرصه نبرد میکند باز میگذارد: نبرد با حکومت و نبرد با جریان فرصتطلب و ارتجاعی سلطنتطلب.