یکی از مهمترین دغدغههای سیاسی و فرهنگی نظام شیعی حاکم در کردستان، مسئله «باور و اعتقاد» و تلاش برای تحمیلِ اجباری نظمِ هنجارینش بوده است، تحمیلگری در فضایی اجتماعی که به دشواری بتوان آن را در صورتبندی مذهبی ارائهشده از سوی حاکمیت جای داد.
این تلاشها هر ساله در ماهِ «مُحَرَم» در ابعادِ گستردهتری انجام میشود و فضاهای عمومی شهرهای کُردنشین را در بر میگیرد. این گزارشی است از نحوه واکنشِ درونی و تفسیری مردمِ شهرِ سنندج به برپایی پر سر و صدای بساطِ عزا و ماتم در ماهِ قمری جاری.
فضای ماتم
از چند هفته مانده به روزهای «تاسوعا و عاشورا» فضای شهر سنندج را سیاهپوش میکنند. همهجا بَنِرهای سیاه مورد تأیدشان را نصب میکنند، برگزاری مراسم عروسی در تالارها را در کنارِ کنسرتها و برنامههای عمومی شاد را تعطیل میکنند. در مدرسه و دانشگاه و ادارهها هم وضعیتی مشابه حاکم میشود.
این البته تدارکاتی سراسری در همه شهرهای ایران برای ماه «محرم» است. اما تفاوتش در سنندج به عنوان یک مرکزِ استانِ کُردنشین که بیشتر از ۹۰ درصد از جمعیتِ خداباورِ آن (دستِکم بر روی کاغذ) پیرو آئینِ سنی شافعی هستند، مسئلهدارتر است، پیامدهای پیدا و ناپیدای عمیقی دارد و روحیه مردم را بیشتر گرفتار میکند. عزاداری محرم حتی در میانِ اهلِ دینِ این شهر و استان هم هیچ جایگاهی ندارد، چه برسد به آنهایی که اساسا نگرشهای سکولارتری دارند و تعددشان هم کم نیست، اما در هیچ آمارِ رسمی به رسمیت شناخته نمیشوند و برخلافِ باورها و سبکهای زندگی و ارزشهایشان، زیر عنوانِ کلی «مسلمانِ سنی مذهب» طبقهبندی میشوند. اما همانطور که اشاره شد، حتی برای همان جمعیتِ مؤمنِ مسلمانِ سنی شهر هم عزاداری ماه «محرم» محلی از اعراب ندارد و فضای ماتمزده شهر در این ماه، برای آنها هم قابل پذیرش نیست. این فضا، غریب و تحمیلی است.
روایتها؛ زندگی روزانه و شبانه اسیرِ عزا
یک معلم سنندجی از تجربه خود و دانشآموزانش در این ماه میگوید:
« قبلا که محرم میافتاد تو سالِ تحصیلی هر سال همین بساط بود در مدرسهها. یک عده را میآوردند که عقیده دانشآموزان را دستکاری کنند. ما بارها تذکر دادهایم که مدرسه جای اینها نیست. ولی راستش را بخواهید زورمان به آنها نمیرسید. میآمدند و چند تا از این بچههای ساده را با خوراکی و وعدههای پوچ میبرن سیاهپوش میکنند. از آنها عکس و فیلم میگرفتند و تبلیغات میکردند که مردمِ سنندج با عزاداری مشکلی ندارند. خیلی وقته این برنامههارو پیش میبرن. طرف میومد مدرسه آشکارا به ما میگه هدفِ آموزش و پرورشِ ما تقویتِ فرهنگِ مهدویته. خب این بچهها تو خانوادههایی بزرگ شدن که اصلا مخالفِ این بحثها هستن».
بساطِ ترویجِ شیعهگری که «محرم» یکی از عمدهترین نمودهای آن است، سراسرِ شهر را در بر میگیرد. تمام تلاششان بر این است که نقطهای برای تنفس در فضایی بیرون از عقاید آنها باقی نماند. این را یک نوجوان میگوید:
« باور کنید من شخصا افسرده شدم. الان نزدیک یک ماهه همین وضعیته تو شهر. همش سر و صدا و مزاحمت. الان شما دقت کنید جلو پارک استقلال یه حالتِ چادرمانند زدن کلِ پیادهرو را گرفته. یعنی یه جوری ساختن که ما مجبور باشیم از اون فضا رد بشیم، اون سر و صداهاشونو بشنویم و احیانن یه شربت هم برداریم. من که خودم میرم از خیابون رد میشم که فقط اونها رو نبینم».
رادیو و تلویزیونِ دولتی هم علاوه بر فضاهای بیرونی، از جمله پایگاههایی است که ایدئولوژی «محرم» را از راه آن تحمیل میکنند. یک زنِ خانهدار میگوید دیگر این روزها حوصله رادیو گوش دادن ندارد:
«من مثل بچههام خیلی به ماهواره علاقه ندارم. این رادیو سنندج خوبه. همزمان که کارهای خونه رو انجام میدم به اون هم گوش میدم بلأخره ضربالمثلهای قدیمی رو زنده میکنن، بحثهای آموزنده میکنن. ولی تو این یک ماه من دیگه کلا خاموشش کردم. یعنی انقدر چیزهای بیربط گفتن دیگه خسته شدم. من میدونم اونهارو هم مجبور میکنن اینهارو بگن. ولی دیگه تا چه حد؟»
خانههایی که نزدیک به هیئتهای عزاداری هستند، بیشتر از دیگران در معرضِ پیامدهای ناخواسته و نطلبیده عزاداریهای مصنوعی در شهرشان هستند. امسال تنها در شهرِ سنندج، ۵۱۰ هیأتِ عزاداری را در کنارِ ۲۱۰ «ایستگاه صلواتی» سازماندهی کردهاند که در فضاهای اصلی شهر، خیمه سیاه برپا کنند، نوحه بخوانند، سینهزنی کنند و شربت بدهند. یک مردِ ساکنِ اطراف خیابان کشاورز میگوید:
«از صبحِ روزِ عاشورا یه دهولِ بزرگ آورده بودن تو خیابان فردوسی میزدند. با یه بلندگو هم نوحه میخوندن. به حدی صداش بلند بود همه ما از خواب بیدار شدیم. بچهها قبلش گفته بودن بریم مسافرت یه جایی تا این داستان تموم بشه. ولی من گفتم بمونیم تو این تعطیلی یه استراحتی بکنم. اصلا اجازه استراحت ندادن که هیچ، کلا اعصابمون رو هم به هم ریختن. خب یکی نیست به اینها حالی کنه چرا آخه برای چی».
یک روحانی سُنی سنندج هم از گرفتاریهای خاصِ صنفیشان در این روزها میگوید:
« هر سال همه ما رو تو مرکز بزرگِ اسلامی قبلِ مُحرم جمع میکنن شروع میکنن به تذکر دادن و تهدید کردن. میگن نباید ضدِ فرهنگِ عاشورایی تو مسجدها حرفی بزنید. به این هم قانع نیستن میگن باید بگید که امام حسین برای اهلِ سُنت هم محترم است و عزاداریها جایز است. مثلا میگویند اینطور تفرقه بین شیعه سنی کم میشود. ولی خدا شاهده با این کارها تفرقه بیشتر هم میشه. من خودم وقتهایی که تو مسجد به اجبار یه حرفی میزنم کاملا از چشم و نگاه مردم میخونم که تو دلشون چی دارن به من میگن. من تمامِ سعیم اینه که حداقل یه جایی این وسط بایستم که نه به حرفهای مذهبِ خودم پشت کنم نه گرفتارِ دامِ اینها بشم.»
یک دخترِ جوان از بارِ روانی سنگینِ محرم در شهر میگوید:
«من معمولا تمام سعیم اینه که اصلا این ماه بیرون نیام مگر این که کاری ضروری پیش بیاد. نمیدونم بقیه مردم چجوری برخورد میکنن ولی من واقعا استرس میگیرم. تنفر دارم از این جوِ سنگینِ بیخود. همه میدونن و خودشون هم میدونن که اینجا نمیتونن اینو جا بندازن. ولی هر سال کلی هزینه میکنن. یعنی من تو این ماه احساس میکنم تو یه جای دیگهای غیر از شهر خودمم. ما کلِ دلخوشیمون این بود که حداقل اینجا اینجور چیزها کمتره. ولی الان میخوان به زور اون رو جا بندازن.»
یک (به قول خودش) «جوانِ قدیم» هم از تفاوتِ اکنون و سالهای دور میگوید:
«الان همهجا رو کردن ماتمخونه. جوانهای امروز دیگر هیچ راه تفریح و گَشتی ندارند. زمانِ شاه هم مشکلات بود. زیاد هم بود. ولی فرقش با الان این بود که اون موقع یه کابارهای بود، یه میکدهای بود بلأخره اونجا خوش میگذشت. طرف پولِ کمی در میآورد ولی همون پولِ کمو با دلخوشی خرج میکرد. ولی الان کلا سیاهیه دیگه جایی برای دلخوشی باقی نمونده.»
فضای عزا و نوحه و ماتمِ عاشورایی در سنندج و دیگر شهرهای کُردنشین و عمدتأ سُنینشین، فضایی مصنوع و قُلابی است. نه پذیرشِ اجتماعی دارد و نه آن همه هزینه و تلاش برای تزریقِ سازمانیافته غم و اندوه و سیاهی عاشورایی جواب داده است. این تعزیه دروغین است به این دلیل که برای برپایی آن، خارج از استان «نیرو»ی گریهکُن و سیاهپوش و آخوند میآورند و آنها را در خیابانها به جای «مردمِ سنندج» جعل میکنند و برای خودشان خوراکِ رسانهای تهیه میکنند. این شهر همیشه شادی و سرور را بیشتر از عزا و ماتم دوست داشته و دارد و تنوع، تکثر و رنگارنگی را بیشتر از سیاهی یکپارچه در خود جای داده است.