فیلم «مهاجر، پرنده، پرواز» ( Migrant Birds Fly) ساخته ارسلان براهنی کارگردان جوان ایرانی-کانادایی، از آخرین ساختههای اوست که به زودی به عنوان فیلم برگزیده در جشنواره بین المللی فیلم رجینا در ساسکاچوان به نمایش درخواهد آمد، و قبلا در جشنواره فیلم شنزن چین جایزه بهترین فیلم خارجی را از آن خود کرده است، این فیلم به تازگی با حضور عوامل فیلم در تورنتو اکران شده است.
همانطور که از نام اثر برمیآید، فیلم «مهاجر، پرنده، پرواز» شامل سه فصل مختلف با داستانهایی مستقل اما مرتبط است. هر سه داستان روایتی شاعرانه از زندگی زنان تازهمهاجر است؛ زنانی که به کانادا-تورنتو مهاجرت کردهاند اما چون تنها و تازهواردند و زبان انگلیسی نمیدانند در شرایطی خاص قرار دارند و با گرفتاریهایی مواجه میشوند.
مهاجر
داستان فصل اول درباره دختری بینام ژاپنی است. دختری ۱۸ ساله و نوازنده پیانو که به دلیل سن کم و ظاهر زیبایش گرفتار قاچاق انسان و مجبور به فحشا میشود. فیلم با روایت او شروع میشود که ترسیده و بیدفاع اما آرام در اتاقی نشسته و مردی به زبان ژاپنی برای او توضیح میدهد که چون زبان نمیداند و پولی ندارد مجبور است با این کار شروع کند و پس از چند سال میتواند از این کار دست بکشد و نامزدش را از ژاپن به کانادا بیاورد و زندگیاش را با او آغاز کند. وعدهای که میدانیم سراسر دروغ است و قرار نیست اتفاق بیفتد. اشکهای دختر در تماس با نامزدش و نگاه ناباور و ترسیده او هم گواه همین ماجراست.
دختر منفعلانه و در سکوت پیشنهاد مرد دلال را میپذیرد و با هم به خانهای میروند که در آن دو دختر ژاپنی دیگر مشغول سرویس دادن به مردان هستند و مرد دلال پس از معرفی دختر سهم درآمد روزشان را از آنها دریافت میکند. آنها زیبا و خوشپوش هستند و شاد و راضی به نظر میرسند. در گفتوگوی بعدی متوجه میشویم که آنها علیرغم سالها حضور در کانادا همچنان زبان نمیدانند و بدون درکی از دنیای بیرون از خانهای که در آن محبوس هستند مشغول تن فروشیاند و آنها هم با وعده ترک این شغل پس از چند سال تن به این کار دادهاند.
استدلال یکی از دو دختر برای آرام کردن دخترک ژاپنی این است که ما عشق میفروشیم و فاحشه نیستیم، در جایی دیگر او اشاره میکند که ما فقط جسممان را میفروشیم و روحمان همچنان آزاد و رهاست و خود اوست که در پایان این بخش سیلی واقعیت را از مشتریای که نمیخواهد پولی خدمات جنسی را بپردازد، روی گونهاش حس میکند.
سرنوشت دختر ژاپنی اما تلخ نیست. اولین مشتری او مردی کانادایی است که همسری آسیاییتبار داشته و او هم اولین بار است که از این خدمات استفاده میکند و هردو آنقدر با این تجارت غریبهاند که نه تنها رابطه جنسی بین آنها صورت نمیگیرد بلکه مرد پس از تجربهای شببه مرگ، تصمیم میگیرد به دختر کمک کند. او با دلال زندگی تماس میگیرد و مانند قهرمانی کلیشهای در فیلمهای امریکایی، نه تنها ۷۰ هزار دلار برای خریدن دختر پول میدهد بلکه برای او پیانویی میخرد و به او قول کمک برای آوردن نامزدش به کانادا را میدهد.
داستان او داستان زنی منفعل است که نیاز به کمک دارد و در نهایت توسط مردی قدرتمند نجات داده میشود.
پرندهها
در داستان دوم، با سارا، زنی تازه وارد مواجهیم که برای مهاجرت به کانادا تن به ازدواج با مردی تنها داده که از مشکلات روانی مانند افسردگی و عدم اعتماد به نفس تا احتمالا مشکلات جنسی (که به طور ضمنی در چند جا به آن اشاره میشود) رنج میبرد. زن که هنرمند (نقاش) است با بهترین دوست مرد که او هم دستی بر هنر دارد وارد رابطه جنسی شده و از او باردار میشود. اما با گفتن ماجرا به شوهرش و سپس عاشقش ماجرا به سرنوشت تکراری روابط خارج از ازدواج ختم میشود. عاشق قصدی برای تغییر زندگیاش یا ازدواج با زن ندارد و از او میخواهد جنینش را سقط کند.
سارا پیش شوهرش برمیگردد و از او طلب بخشش میکند و باز هم در روندی تکراری بین شوهر و عاشقش دچار تردید و رفت و برگشت میشود. او بین دو مردی که ضعیف و افسردهاند گیر کرده و به خاطر تازه وارد بودن و زبان ندانستن راهی جز ادامه دادن ندارد. او با شوهرش به سوگ تنهایی و بی چارگی اشان در حل این مشکلات مینشیند اما نهایتا فرزندش را نگه میدارد و به نقاشی برمیگردد همچون ریسمانی که او را از وضعیت دیوانهواری که در آن گیر کرده نجات میدهد.
سارا زنی است که تا حدی بر زندگی خود کنترل دارد اما شجاعت مستقل شدن و یافتن راهش به تنهایی در کشوری جدید را ندارد. پس او راهی میانه را در پیش میگیرد. جسورانه کودک نامشروعش را نگه میدارد و خود را برای مادر شدن آماده میکند، به خلق هنری مشغول میشود اما جسارت ترک مردی که دوستش ندارد را به دست نمیآورد و همچنان به زندگی با او ادامه میدهد.
پرواز
آنا زنی روس و زیباست که به کانادا مهاجرت کرده تا با تکیه بر زیبایی ظاهریاش بازیگر شود. او زبان نمیداند اما عشقی ورای زبان و فرهنگ را در مردی کانادایی یافته که عکاس است و به او هم عکاسی میآموزد. زن موقعیت آن را دارد تا با صاحب فروشگاهی که در آن کار میکند وارد رابطه شود و زندگی بی دردسر و مرفهی برای خود بسازد. اما عاشق بودن را ترجیح میدهد. او زنی وارسته از مادیات است اما ماجرا به یک داستان عاشقانه ساده ختم نمیشود. معشوق او متاهل است و این واقعیت که همسر او ممکن است با اطلاع از خیانت او برایش دردسر ایجاد کند باعث میشود تا از آنا جدا شود و به او قول میدهد که این موقتی است و در گریه و آغوشی ورای زبان مشترک، دو عاشق به سوگ عشقشان مینشینند.
این همسر مرد عاشق است که به او در دیداری غریب اطلاع میدهد که مرد در تصادف رانندگی کشته شده و با تاکید و تکرار مفهوم مردن با استفاده از عبارتهای مختلف سعی میکند تا هم او را تحقیر کند و هم مطمئن شود که او متوجه شده که معشوقش را از دست داده است.
اینجاست که داستان روند متفاوتی در پیش میگیرد، با حذف مردی که عاشق زن بوده حالا زن تنهاست، جا ماندن دوربین مرد به عنوان نمادی از عشق آنهاست که به زن کمک میکند مسیر جدیدش را شروع کند.
او کار در مغازه عینکفروشی را رها میکند، پیشنهاد مدل شدن را که تکیه بر زیبایی ظاهری ش دارد رد میکند و با تکرار جملات انگلیسی ساده اما محکمی که در اینترنت جستجو کرده به همراه جستجو درباره زنان فیلمساز مستند، به ما نشان میدهد که حالا ارادهای قوی و جدی برای ساخت آیندهای متفاوت دارد و حتی برای لذت جنسی نیز نیاز به مردی ندارد و تجربه اوج لذت جنسی برای او با تجربه خلق هنری (عکاسی) نیز همراه شده است. او برای شروع در کلاس زبانی در تورنتو ثبت نام میکند اینجاست که هر سه زن را در یک قاب میبینیم.
سه زن که از یک نقطه شروع کردهاند اما هریک مستقلتر و فعالتر از دیگری زندگیاش را به دست گرفته و اینجاست که میبینیم سه داستان به گونهای حتی روند استقلال زنان را از مردان و دنیای مردانه به تصویر میکشد، از نجات داده شدن توسط یک جوانمرد با وجدان در داستانی مردسالارانه تا به دست گرفتن نسبی زندگی در تقابل با مردی بلاتکلیف و گمگشته تا ساختن زندگی به صورت مستقل و بدون کمک مردان. اینجاست که نام سه فصل هم معنا پیدا میکند: از مهاجر بودن تا پرنده شدن و تجربه اصیل و ناب پرواز و خودشکوفایی.
در کنار داستان دقیق و جذاب، فیلم برداری این اثر نیز تحسین برانگیز و زاویههای دوربین همه فکر شده است و بازیهای خوب و با کیفیت بازیگران فیلم را به اثری حرفهای تبدیل کرده است.