رضا براهنی، روشنفکر، شاعر و منتقد ادبی، ۵ فروردین ۱۴۰۱ در تورنتو درگذشت. براهنی کسی است که در مورد حرکت هویتطلب آذربایجان، و در کل به تعبیر خودش مسئلهی ملیتها، اندیشه کرده بود و نوشته بود، آن هم نه الآن و امروز، بلکه بیش از چهل سال قبل و پیش از انقلاب ۱۳۵۷. در آثار نگاشته شده در مورد او البته بیشتر سهم و سبک پرنفوذ او در نظم و نثر فارسی معاصر، و از جمله گرایش او به پسامدرنیسم ادبی، بحث و نقد شده است و موضوع ملیتها/قومیتها و هویتهای غیرفارسزبان در جهانبینی او به صورت مستقل چندان مورد بررسی قرار نگرفته است.
این یادداشت قرار است مقدمهای برای ورود به بحث در مورد براهنی از این منظر باشد، با این امید که در آینده نه چندان دور ابعاد مختلف اندیشههای او، از جمله موضوع قومیت و ملیت، موضوع نگارش مقالات آکادمیک قرار گیرند.
براهنی نمونه بارز یک اندیشمند سه زبانی بود. زبان مادریاش ترکی آذربایجانی بود، ولی در ادبیات فارسی یدطولایی داشت، در حد استادی، و از این جهت تاحدودی شبیه محمدحسین شهریار بود. تحصیلات دانشگاهی اش هم در ادبیات انگلیسی بود و مدتی، خصوصا در سالهای قبل از انقلاب، در آمریکای شمالی استاد دانشگاه بود.
در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد
براهنی که همواره شدیدا مخالف سلطنت بود، در ماههای آغازین پس از پیروزی انقلاب کتابی متتشر کرد با عنوان “در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد” (تهران: انتشارات کتاب زمان، چاپ اول: ۱۳۵۸)
او در این کتاب میکوشد به نوبهی خویش نوعی مبانی نظری برای انقلاب سیاسی-اجتماعی سالهای حوالی ۱۳۵۷، که در نظر براهنی قرار بوده انقلابی سوسیالیستی (البته از نوع ضداستالینیستی و دموکراتیک) باشد، فراهم کند. در «مقدمه» کتاب آمده: «انقلاب ایران، انقلابی است بسیار عمیق، وسیع و جالب. بررسی واقعی چنین انقلابی، کار یکی دو کتاب نمیتواند باشد. صدها کتاب باید درباره آن نوشته شود، و حتما نوشته خواهد شد. هیچ نویسندهای به تنهایی قادر به درک همه معضلات انقلاب ایران نیست. لازم است آراء مربوط به انقلاب ایران دقیقا غربال شود و در اختیار کلیه انقلابیون ایران گذاشته شود.» خواندن کتاب امروز با گذشتن ۴۳ سال از نگارش آن، خالی از لطف نیست، گرچه میشود گفت بخش مهمی از آرمانهای آن با قدرت گرفتن اسلامگرایان بعد از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ عملی نشدند.
در کتاب مسائل زیادی طرح شده و بخش مهمی از کتاب حاوی نقدهای جالب توجه نویسنده (که خودش در دل جریان چپ ایران بالیده بوده) بر عملکرد حزب توده و وابستگی آن به شوروی سابق است. نکات عمدتا همدلانهای هم در مورد عملکرد کانون نویسندگان که براهنی از اعضای هیئت موسس آن بود، طرح شده است.
ما در ادامه این مقاله بر مسئله ملیتها در نگاه براهنی متمرکز میشویم، آنهم با تمرکز بر مقالهی «انقلاب ایران را چگونه میبینم» که در واقع اولین فصل کتاب است. این فصل در اصل بازنویسی شده «نامه به یک دوست» است که براهنی در بهمن ۱۳۵۶، «در جواب دوستی که در حدود یک سال بود با من مکاتبه داشت» و نظر او را به عنوان یک نویسنده فعال دربارهی «اوضاع ایران و مسائل مربوط به انقلاب پرسیده بود» نگاشته است. نویسنده در فصلهای دیگری از کتاب مزبور همچون فصل «حق تعیین سرنوشت برای خلقهای تحت ستم حقی است انقلابی» (ص. ۱۵۳ به بعد) به موضوع حقوق ملیتهای غیرفارس در ایران میپردازد که پرداختن بدان را به یادداشتی جداگانه موکول میکنیم.
نقد عملکرد حزب توده در ماجرای فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان
بخش عمدهی مقالهی «انقلاب ایران را چگونه میبینم» نقد عملکرد حزب توده ایران است، از جمله در مورد قضایای آذربایجان. براهنی مینویسد: «حزب توده موقعی نشان داد حزب اکثریت ستمدیده و مردم محروم ایران نیست که در مورد فرقه دموکرات به اکثریت آذربایجانی و کرد از پشت خنجر زد [و] منافع اکثریتهای مردم ایران را تابع اوامر کرملین کرد و در بیست و هشت مرداد دست روی دست گذاشت و به این ترتیب به آمال و آرزوها و درخواستهای مردم و نیازهای مشترک ستمدیدگان ایران پشت پا زد.» (ص. ۲۶)
او درادامه توضیح میدهد قوام و شاه در سرنگونی فرقهی پیشهوری به مردم آذربایجان وعدهی دروغین دادند: براساس «قرارداد قوام-سادچیکف» (و در واقع شاه-استالین) که در پانزدهم فروردین ۱۳۲۵ به امضا رسید قرار شد نیروهای ارتش سرخ ظرف یک ماه و نیم خاک ایران را تخلیه کنند (که انجام شد) و در عوض در مورد آذربایجان «چون امر داخلی ایران است ترتیب مسالمت آمیزی برای اصلاحات [تمرکززدایی؟ ] بر طبق قوانین موجود، و با روح خیرخواهی نسب به اهالی آذربایجان بین دولت و اهالی آذربایجان» داده شود (ص. ۲۶، پاورقی؛ به نقل از کتاب انقلاب و ملیت در ایران، صص. ۵۳-۵۲؛ نشریه خطر ۱۸ فروردین ۱۳۲۶) − اتفاقی که بنابر توضیح براهنی در عمل هرگز رخ نداد و برعکس سیاست آسیمیلاسیون (یکدستسازی) دورهی رضاشاه در آذربایجان با قوت در دورهی فرزند او هم ادامه یافت و در نتیجه هیچ گونه حق خودگردانی، ولو محدود، به مردم آذربایجان و کردستان اداده نشد. به بیان دیگر حزب توده با رهبرانی چون احسان طبری، در ایام آذر ۱۳۲۵ تحت سیاست «حفظ صلح جهان» و «جلوگیری از جنگ برادرکشی» با اقدامات ارتش شاه در سرکوب آذربایجان همدلی نشان دادند. (پاورقی، صص. ۲۶-۲۵)
براهنی نتیجه میگیرد: «پس ترتیب شکست آذربایجان و بعد کردستان را استالین داده، و بعد حزب توده، یعنی حزب استالین ایران، بر آن صحه گذاشته است. خون قتل عام فداییان آذربایجان بر گردن حزب توده است…..اکنون هم که سرلشکر [تیمسار] قرنی مردم کردستان را درسنندج گلولهباران میکند، این حزب توده است که حاضر میشود به جمهوری اسلامی….رای موافق بدهد.» و باز تاکید میکند: «لابد اگر فردا آذربایجان برای کسب خودمختاری خود بپا خیزد، حزب توده، مثل سالهای ۲۵-۲۴ با دولت مرکزی ائتلاف خواهد کرد.» (همان) براهنی نام همهی اینها را میگذارد خیانت به تودههای ایران، تحت لوای حزب توده و میگوید حزب تودهی ایران «کشتار مردم کردستان عراق» به وسیلهی دولت مرکزی عراق را هم بهمین شیوه توجیه کرده است.
پس واضح است که براهنی، به عنوان یک آذربایجانی، در دعوای میان چپگرایان مرکزگرا با رهبری حزب توده، و چپگرایان هویتطلب ترک و کرد و عرب که علیه مرکزگرایی فعالیت میکردند، طرف دستهی دوم را میگرفت.
در ادامهی نقدش مینویسد: «در برنامه احزاب کمونیست، منجمله حزب توده ایران، مبارزه ملیتهای ستمزده، بهبعد از وقوع انقلاب حواله میشود. سرنا را از سر گشادش زدن یعنی همین. اگر به برنامه حزب توده نگاه کنید، میبینید که از اهمیت ملیتهای ستمزدهی ایران صحبت میکند، ولی حل مسئله را بهبعد از انقلاب وا میگذارد. انگار در قاموس سوسیالیسم انقلابی و دموکراسی سوسیالیستی، که عالیترین نوع دموکراسیها خواهد بود، میتوان انقلاب را از حرکت انقلابی و دموکراتیک ملیتهای ستمزده جدا کرد…حتی تعدادی از اشخاص روشنفکر هم که معمولا از آزادی در سطح معمول صحبت میکنند، حاضر نمیشوند از آزادیهای ملیتهای ستمزده صحبت کنند…. مثلا ارانی ترکزبان معتقد به نوعی ایران یکپارچه و یک شکل و با یک زبان واحد یعنی زبان فارسی بود و اعتقاد داشت که تکیه بر زبانهای ملیتهای مختلف در ایران به یکپارچگی ملی و فرهنگ ملی! لطمه میزند.» (ص. ۴۳)
براهنی ایدهی مرکزگرایانی چون ارانی را نادرست میداند، چراکه در نظر او از قضا سیاستهای همگونسازی و آسیمیلاسیون دولتی است که مانع یکپارچگی ملی است و نه برعکس: «با تحمیل زبان فارسی بر ترکان و کردان و بلوج و غیره نمیتوان به یکپارچگی دست یافت و فقط میتوان مانع رشد فرهنگهای مختلف ایران شد، همانطور که در شرایط حاضر روش نژادپرستانه دولت مانع رشد این فرهنگها در ایران شده است.» براهنی همچنین میگوید اعتقاد ارانی و سایر مرکزگرایان «بطور کامل با تعلیمات لنین دربارهی زبانها و فرهنگها و خودمختاری ملیتها و حق تعیین سرنوشت بوسیلهی خود آنان، حتی [حق] جدا شدن آنان از ملیتهای دیگر در صورت عدم رضایت از آنان، مباینت دارد.» بدون در نظر گرفتن حق خودمختاری و خودگردانی ملیتها، صحبت از دموکراسی و انقلاب سوسیالیستی لغو خواهد بود. (همان، ص. ۴۴)
نقد فارسی/فارسمحوری خلیل ملکی و احمد کسروی
براهنی از خلیل ملکی نیز که از رهبران حزب توده در دههی بیست و از گروه ۵۳ نفر و بعدا موسس نیروی سوم بود، انتقاد میکند و مینویسد خلیل ملکی هم اشتباه میکرد، چون با اینکه خودش ترک بود، وقتی از طرف حزب توده در دوران ماجرای فرقهی دموکرات در آذربایجان مامور شد، برای تبریزیها به فارسی سخنرانی میکرد: «آدم خود آذربایجانی باشد، سوسیالیست هم باشد، و برای ملیت خود [آنهم] در زمانی که آن ملیت برای حقوق ملی خود با حکومت مرکزی فارسیزبان مبارزه میکند، به فارسی، یعنی به زبانی که در آن زمان مورد نفرت ملیت آذربایجان است، سخنرانی بکند، دارد در واقع ریشههای خود را انکار میکند و از حقوق ملیت خود بهعمد، و معلوم نیست بهخاطر چهچیز، چشم میپوشد.» براهنی نتیجه میگیرد: «انگار نفرتی که حکومت مرکزی از ملیتهای تحت ستم ایران داشت بدل شده بود به بخشی از ذهن کسی که با خود آن حکومت مرکزی مخالف بود.» در نظر براهنی «ملکی اشتباه میکرد، ولی پیشهوری کاملا حق داشت.» (همان، ص.۴۵)
این از نقد روشنفکران و فعالین چپ مرکزگرا. براهنی در نقد کسروی به عنوان یک روشنفکر لیبرال ولی مرکزگرا در زمان خودش، که او هم برآمده از آذربایجان بود، مینویسد: «معلوم نیست که کسروی که تاریخ انقلاب مشروطیت و تاریخ هجده ساله [آذربایجان] را نوشته، و اثر زبان ملی آذربایجان [ترکی] را در رشد و تحرک انقلاب [مشروطه] − طوری که گاهی یک شعر ترکی همه را به هیجان در میآورد − در این دو کتاب نشان داده، وقتی که از جامعه به فرهنگ میآید، و به عرصه زبانها وارد میشود و به نظریهپردازی میآغازد، چرا از زبان ملی خود به کلی قطع رابطه میکند و حتی به نوع خاصی از فارسی سره، فارسی پیش از اسلام و پیش از نفوذ اعراب و ترکان سر میسپرد.» براهنی میگوید کار کسروی در عمل ادامه و مقوم همان کاری شد که رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی «از نظر مرام آریایی و تحمیل آن بر همه از طریق فرهنگستان کذایی» بدان دست زدهاند و میزنند. (ص.۴۶)
براهنی آریاییگرایی را به عنوان ایدئولوژی دوران پهلوی نقد میکند و کسروی را هم همسو با آن ایدئولوژی معرفی میکند. (باید اضافه کنیم که تحقیقات جدیدتر ایوان سیگل در مورد کسروی نشان میدهد رابطه این روشنفکر آذربایجانی با زبان ترکی پیچیدهتر از آنی است که معمولا تصور میشود و در نقد براهنی هم، بدون ارجاع مستقیم به آثار کسروی، منعکس شده است.)
در مجموع نقد براهنی بر فارس/فارسیمحوری دو جنبه دارد. یکی آنکه فارس/فارسیمحوری فرض میگیرد که فرهنگ فارسزبان و زبان فارسی بر فرهنگ و زبانهای سایر ملیتها «برتری دارد.» دوم آنکه حتی اگر فرهنگ فارسی را عمدهترین فرهنگی بدانیم که توسعهی آن برای ارتقا و توسعه ایران لازم است، «فرهنگ فارس حتی در اختیار تمام فارسیزبانان هم نیست تا چه رسد به صاحبان سایر زبانها.» پس اگر قرار باشد توسعه را از«صفر فرهنگی» شروع کرد، چه بهتر که به زبان خود مردم محلی غیرفارس باشد. اگر جمعیت ایران را در دههی پنجاه شمسی حدود ۳۰ تا ۳۵ میلیون فرض کنیم، «به حلق ده میلیون آذربایجانی و چهار میلیون کرد و سه چهار میلیون نفر سکنهی متعلق به ملیتهای غیرفارس دیگر، فروریختن زبان فارسی تا به امروز هیچ دردی را دوا نکرده است.» (براهنی، «انقلاب ایران را چگونه میبینم»، ص.۴۴)
در تمام کتاب براهنی آرمانگرایانه و از منظری مارکسیستی امیدوار است که ملیتهای غیرفارسزبان «حقوق دموکراتیک خود را از طریق سوسیالیسم» به دست آورند. او وعده میدهد: «انقلاب مسئلهی ملیتها را برای همیشه حل خواهد کرد و حقوق خودمختاری [خودگردانی] تمام ملیتها در منشور انقلاب سوسیالیستی محفوظ خواهد ماند و بدون شک بدان عمل هم خواهد شد. نژادپرستی را فقط یک حس بینالمللی کامل بین ملیتهای ایران از میان خواهد برد.» (همان، ص.۴۴) انقلابیگری خوشبینانه و باورمند به پیشرفت حتمی تاریخی که میدانیم با تحقق انقلاب ۱۳۵۷ محقق نشد و حتی از جهاتی عکس آن رخ داد و خود براهنی هم در سالهای پس از انقلاب بدان واقف بود و برای همین در دهههای پایانی عمرش دوباری جلای وطن کرد و ساکن کانادا شد.
براهنی در همان مقاله نشان میدهد نگاهی فرا دولت-ملتی و منطقهای به احقاق حقوق اتنیکی دارد. در مقایسه ایران و ترکیه و عراق مینویسد: «بافت و ساخت چندملیتی ایران، بیشباهت به بافت و ساخت چندملیتی کشورهای خاورمیانه و آسیای جنوبی نیست. ترکیه تعداد معتنابهی کرد دارد، عراق کشوری است دوملیتی [زمانی که براهنی این سطور را مینوشت نظام سیاسی عراق فدرال نشده بود]، لبنان و سوریه و افغانستان نیز همین وضع را دارند. پاکستان همین وضع را دارد.» او نتیجه میگیرد پس اگر در ایران بتوان فرمولی یافت که مشکل ملیتهای ایران را حل کند، بر کل بافت و ترکیب کشورهای خاورمیانه و آسیای جنوبی تاثیر خواهد داشت: «ایران امروز، عالم صغیری است از کل جهان، به به معنای فلسفی و مابعدالطبیعی آن، بلکه به معنای باقت بالقوه انقلابی آن که میتواند بدل به یک ساخت علمی انقلابی بشود.» (همان، صص. ۴۸-۴۶)
او با همین منطق «دادو ستد فرهنگی سالم بین تهران، تبریز و باکور در دوران مشروطیت و به دو زبان فارسی و ترکی» را یک الگو میداند که امروز هم لازم است احیا شود. (همان)
مقاله/نامهی مورد بحث با وعدهی نگارش کتابی دربارهی موضوع ملیتها تمام میشود که به نظر میرسد به همین کتاب در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد (۱۳۵۸) اشاره دارد: «دربارهی ملیتها آنچه نوشتهام دارد به صورت یک کتاب درمیآید. بهنظر من حساسترین مسئله انقلابی ایران مسئله اقلیتهاست، بدلیل اینکه درکش، بهعلت تبلیغات شدید دستگاه، حتی برای بسیاری از روشنفکران و حتی انقلابیون دشوار است. ولی چشمپوشی از آن نباید برای ما مقدور باشد. آخر حالا نگوییم و نخواهیم، پس کی میخواهیم بگوییم و بخواهیم؟ » (ص.۵۲)[1]
البته براهنی در سالهای بعد از نگارش کتاب فوق در قالب مقالاتی باز به موضوع آذربایجان و قومیت/ملیتها پرداخت که پرداخت به آنها مجالی دیگر میطلبد.
با گذشت چهل و سه سال از نگارش کتاب در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد میبینیم هنوز کسانی مانند سالهای جوانی براهنی طرح مطلب در باب مطالبات قومیتها و ملیتها و جریانهای اجتماعی مربوط به ایشان را نابهنگام و نامتناسب با فضای سیاسی و اجتماعی ایران میدانند. همنوا با براهنی به ایشان پاسخ میدهیم اگر «حالا نگوییم و نخواهیم، پس کی میخواهیم بگوییم و بخواهیم؟ هدف و معنای زندگی ما در این درخواستها باید نهفته باشد.» (همان) البته اگر بخواهیم قدری خوشبین باشیم، امروز در مقایسه با چهل و اندی سال قبل فضای پرداختن به این موضوعات در میان نخبگان ایرانی و عامهی مردم بازتر شده است، حداقل تاحدودی و از جهاتی.
––––––––––––––––––––
پانویس
[1] رسم الخط براهنی در نقل قولها در مواردی ویرایش شده است. مثلا او همه جا «به» ها را چسبیده مینویسد (بعلت، بعمد..) ما جدا کردیم (به علت، به عمد…).
«یک» مقدمه یا «دو» مقدمه؟ تعدادش مهم است؟
این کاربرد «یک» در اینجا به معنای نکره غلط است و گرتهبردای از انگلیسی است.
ترجمهء an introduction است.
بهتر نیست بگوییم مقدمهای بر … پیشگفتاری بر … دیباچهای بر …
برای مثال «مقدمهای بر نظر براهنی دربارهء اقوام».
این نکتهها را باید ویراستاران زمانه در نظر بگیرند.
ویراستار زمانه!!!!! / 30 March 2022
دعوای کهنه فارس و ترک را دوباره زنده نکنید با این حرف ها.حیف است واقعا حیف است.از سایت زمانه انتظار می رود مطالبی در سطح بالای فکری و بیرون از دعواهای مبتذل قدیمی هویت طلبی و ملی گرایی در این موضوع منتشر کند و به ارتقای فهم ایرانیها از موقعیت زبان فارسی،ترکی،کردی و …کمک کند.
نیروان کاشانی / 01 April 2022
با سلام !
مقاله بسیار خوبی بود بسیار ممنون از شما. به امید ادامه نوشته های از این دست. با سپاس
ٱکو کردستانی / 04 April 2022