این نوشته می‌کوشد طرحی کلی از رهیافتی بوم‌زنانه‌نگر به مسائل زنان و مسائل زیست‌محیطی در ایران نشان دهد.

هدف این است که این دو دسته از مسائل را در ارتباط با هم بررسیم: مسائل زنان را از دریچه‌ی مسائل محیط زیست بنگریم و مسائل محیط زیست را از دریچه‌ی مسائل زنان.

بوم‌زنانه‌نگری (ecofeminism)

بینش‌های ارزشمند و گوناگونی درباره‌ی نسبت و رابطه‌ی میان زن و طبیعت در نظریه‌های بوم‌زنانه‌نگر طرح شده است. برای نمونه، برخی اندیشمندانِ بوم‌زنانه‌نگر معتقدند که زن رابطه‌ی نزدیک‌تری به طبیعت دارد تا مرد. این رابطه‌ی نزدیک‌تر را می‌توان در معنایی هستی‌شناختی یا زیست‌شناختی گرفت. این دیدگاه را معمولاً «ذات‌گرایی» در نگرش زنانه‌نگر می‌دانند. در همین راستا، برخی از اندیشمندان بوم‌زنانه‌نگر بر ویژگی‌هایی چون زایندگی، پرورش، مراقبت، پرستاری انگشت می‌گذارند — ویژگی‌هایی که به‌طورطبیعی در زنان بیش‌تر از مردان دیده می‌شود — و زنان را از این جهت با طبیعت که پرورش‌دهنده و زاینده است هم‌گون می‌‌دانند. از همین رو در نظر این اندیشمندان زنان توانشی در پاسداری و مراقبت از طبیعت دارند که مردان ندارند.

همچنین برخی از اندیشمندان بوم‌زنانه‌نگر سلطه بر و بهره‌کشی از طبیعت و زنان را نه دو گونه‌ی جداگانه بلکه در یک چارچوب و در راستای همدیگر می‌بینند. برخی حتا تا جایی پیش می‌رود که توسعه را پروژه‌ای مردانه و سلطه‌گرانه می‌دانند که تداوم استعمارگری بوده است که خود برنامه‌ای سلطه‌گرانه و مردانه بوده است.[1]

رابطه‌ی دوگانه با زن و طبیعت

نخستین نکته‌ای که در این باره باید درنگریست این است که در فرهنگ ایران در دوران کنونی گونه‌ای دورویی و بی‌صداقتی و دوگانگی هم درباره‌ی زنان و هم درباره‌ی طبیعت و زیست‌بوم دیده می‌شود. بگذارید این بی‌صداقتی را نخست درباره‌ی طبیعت و زیست‌بوم نشان دهیم. بر کسی پوشیده نیست که گونه‌ای غیرت‌مندی درباره‌ی میهن و گونه‌ای عشق به میهن و میهن‌پرستی در گفتار ایرانیان رایج است که شاید نتوان آن را صرفاً در چارچوب ملی‌گرایی در شکل مدرن گنجاند بلکه تاریخی درازتر از آن دارد. حتا در میان ایرانیان از شهرها و آبادی‌های گوناگون نیز گونه‌ای غیرت‌مندی و تعصب نسبت به سرزمین و آب‌وخاکِ خود دیده می‌شود. با این روی اما در عمل حساسیت چندانی نسبت به آب‌وخاک وجود ندارد بلکه آنچه رایج است استفاده‌ی بی‌رویه از منابع طبیعت و آلودنِ طبیعت است. ایرانیان اغلب منفعت خود را شخصی و خانوادگی و طایفه‌ای تعریف می‌کنند و از همین رو منافع و مصالحِ طبیعت و زیست‌بوم در این میان جایی ندارد.

درباره‌ی زنان نیز همین گونه بی‌صداقتی و دورویی هست. فرهنگ اسلامی-ایرانی جایگاه ‍زن را در نقش مادری برجسته می‌کند و مقدس می‌شمارد و به زن چونان اصل و هنجاری که باید محترم شمرد و محافظت کرد نگاه می‌کنند، نگرشی که در واژه‌ی «ناموس» بازتاب یافته است که در اصل و ریشه‌ی یونانی‌اش به معنای قانون و هنجار است. در این معنا، زن چیزی چون قانون است که باید پاس داشت و رعایت کرد. ایرانیان در گفتار نسبت به زنان خود تعصب و غیرت می‌ورزند اما در زندگیِ خصوصی ارتباط با زنان در شکل بهره‌کشی و سلطه بسیار رایج است و به زنان به‌عنوان جنسیتی فرودست می‌نگرند و آنان را در کارهای مهم سهیم نمی‌کنند.

خشونت بر زنان و بر طبیعت

در چارچوب رهیافتی بوم‌زنانه‌نگر، می‌توان نشان داد که در ایران همسانی‌هایی در شیوه‌های خشونت و ستم بر زنان و خشونت و ستم بر طبیعت هست، همسانی‌هایی که شگفتی‌انگیز و برای کنشگری در هر دو زمینه بینش‌افزا هستند. در این نوشته مدعا این است که اگر چنان همسانی‌هایی میان این دو گونه خشنونت را بیابیم و درنگریم آنگاه به‌تر می‌توانیم خشونت را تبیین کنیم؛ به‌تر می‌توانیم علت‌های این پدیده را پیدا کنیم و این پدیده را چاره‌جوی کنیم. این نیاز به‌ویژه در این سال‌ها احساس می‌شود، در این سال‌ها که که خبرهای هولناک درمورد خشونت به زنان و زن‌کشی دیگر پنهان نمی‌ماند و به جمع‌های کوچک محدود نمی‌شود بلکه به ‌مددِ رسانه‌های جدید به دست همگان می‌رسد.

مؤلفه‌هایی را که در خشونت بر زنان می‌بینیم، در خشونتی نیز می‌توان دید که بر طبیعت اعمال می‌شود. خشونت بر طبیعت از نسلی به نسل دیگر آموخته می‌شود. از آنجا که در ایران زنان از پهنه‌ی کار و سرمایه دور نگه داشته شده‌اند، خشونت علیه طبیعت معمولاً مردانه است.

البته لازم است درنگریم که این دو گونه خشونت در میان ایرانیان به‌یک‌سان نمود ندارند. بنا به دلایلی خشونت بر زنان در ایران بیش‌تر از خشونت به طبیعت بازتاب می‌یابد و بیش‌تر رسانه‌ای می‌شود، و زین‌رو رویکردهای نقادانه در میان ایرانیان به خشونت بر زنان بیش‌تر حساسیت دارد تا به خشونت بر طبیعت، و از نظر عاطفی و احساسی نیز گویا خشونت بر زنان برای ذهن جمعی و نقاد کم‌تر تاب‌آوردنی است تا خشونت بر طبیعت. اما اگر بتوانیم نشان دهیم که این دو گونه خشونت از یک جا سرچشمه می‌گیرند آنگاه نیاز خواهیم داشت به رویکردی فراگیر که برای این هردو در ارتباط باهم چاره‌جویی کند.

«خشونت علیه زنان» که گاهی «خشونت بر مبنای جنسیت»‌ و «خشونت جنسی و جنسیت‌بنیاد»‌ نیز خوانده می‌شود سویه‌های گوناگونی دارد و ممکن است شکل‌های گوناگونی به خود بگیرد. در ایران گاهی این خشونت ریشه در گونه‌ای بیزاری و تنفر نسبت به جنسِ زن دارد که به‌طور خانوادگی و میان‌نسلی نهادینه می‌شود و هر نسلی از مردان و پسران آن را به‌نحوی از نسل قبل می‌آموزد. همچنین، خشونت علیه زنان در ناآگاهی به حقوق زنان ریشه دارد، چیزی که آموزش داده نمی‌شود و حرفی از آن به میان نمی‌آید، نه در خانواده و نه در جامعه و نه در هیچ جای دیگر.

معمولاً زن‌ستیزی از دلِ تقابل‌ها و کشمکش‌ها و ناسازگاری‌ها در خانواده‌ها پا می‌گیرد. پسران رابطه‌ی مردسالارانه با زنان را از پدران می‌آموزند و وقتی این گونه رابطه میان زن و مرد را در دیگر خانواده‌ها نیز می‌بینند آن را هرچه بیش‌تر درونی می‌کنند و عادی می‌انگارند. بدین‌سان گونه‌ای رابطه‌ی ویژه میان زن و مرد رایج و فراگیر می‌شود: گونه‌ای پست‌انگاری و حقیرشماری و فرودست‌شماریِ زنان، گونه‌ای بی‌اعتنایی و بی‌توجهی به زنان، گونه‌ای رابطه‌ی مبتنی بر سلطه و بهره‌کشی با زنان، گونه‌ای حق‌ به جانب بودن در مقابلِ زنان، و گونه‌ای بی‌احترامیِ نهادینه‌شده به زنان. تلقیِ مردانه این می‌شود که زنان به‌صرفِ زن‌بودن وظایفی در قبال مرد و خانواده دارند در حالی که نمی‌توانند استقلالی از مردان داشته باشند.

در اغلب خانواده‌های ایرانی کار نظافت و پاکیزگی برعهده‌ی زن است. جنس مرد معمولاً در کار نظافت و پاکیزگی مشارکت نمی‌کند ولی اغلب در آلوده‌سازی و کثیف کردن نقش اصلی را دارد. گویی زن به‌صرفِ زن بودن وظیفه‌ی پاکیزه‌سازی را بر دوش دارد. همین نگاه و رویکرد در ایران به طبیعت نیز هست.

همین مؤلفه‌ها را در خشونتی که ایرانیان بر طبیعت اعمال می‌کنند نیز می‌توان دید. خشونت بر طبیعت از نسلی به نسل دیگر آموخته می‌شود. از آنجا که در ایران زنان از پهنه‌ی کار و سرمایه دور نگه داشته شده‌اند، خشونت علیه طبیعت معمولاً مردانه است. بی‌اعتنایی و بی‌توجهی و بی‌احترامی بخشی از رابطه‌ی ایرانیان با طبیعت است. این بی‌اعتنایی را حتا در رفتارهای بسیار ساده و عادی مثل زباله ریختن در طبیعت می‌توان دید. همچنین بهره‌کشی از طبیعت در شکلِ آلوده‌سازی محیط که به‌طورجمعی و فراگیر انجام می‌شود و نیز اسراف و بی‌پروایی در مصرف انرژی در ایران بسیار رایج است. همان‌سان که درمورد زنان، درمورد طبیعت نیز نبودِ آگاهی یک علت اصلی است.

بگذارید مثالی بزنیم که به ما کمک کند همسانی در نگرش به زن و به طبیعت را بازشناسیم. جالب است که در اغلب خانواده‌های ایرانی کار نظافت و پاکیزگی برعهده‌ی زن است. جنس مرد معمولاً در کار نظافت و پاکیزگی مشارکت نمی‌کند ولی اغلب در آلوده‌سازی و کثیف کردن نقش اصلی را دارد. گویی زن به‌صرفِ زن بودن وظیفه‌ی پاکیزه‌سازی را بر دوش دارد. همین نگاه و رویکرد در ایران به طبیعت نیز هست. ایرانیان معمولاً‌ احساس وظیفه‌ای نسبت به پاکیزه نگاه داشتنِ طبیعت ندارند. اغلب وقتی برای خوشگذرانی به دلِ طبیعت می‌زنند زباله‌ها و پسماندها را در محیط زیست رها می‌کنند، انگار که طبیعت خودش قرار است خودش را پاکیزه کند. به نظر می‌رسد در فرهنگ ایرانی در حال حاضر ارتباطی وجود داشته باشد میانِ این رفتار نامسئولانه در قبالِ طبیعت و بی‌مسئولیتیِ مردانه در زمینه‌ی نظافت و پاکیزگی در خانواده.

سرانجام از نظر قانونی و حقوقی نیز در ایران همسانی‌هایی میان خشونت بر زنان و بر طبیعت هست. یکی اینکه در هردو زمینه یا جرم‌انگاری به‌نحوی انجام نشده که پیشگیرانه باشد و یا زمینه برای دادخواهی و حق‌طلبی فراهم نشده است. خشونت‌هایی که در درون خانواده‌ها بر زنان می‌رود معمولاً راهی به بیرون پیدا نمی‌کند؛ نه فرهنگ حمایت‌گرانه‌ای در این زمینه وجود دارد و نه نهادهای حمایتی در دسترس هستند. برخی قوانین هم خود به ستمگری و خشونت دامن می‌زنند. درباره‌ی طبیعت نیز اساساً حساسیتی به قانون‌گذاری و نظارت بر رفتارها نسبت به طبیعت وجود ندارد و کار فرهنگی هم در این باره انجام نشده است.

سخن پایانی

خبرهای زن‌کشی که هر از گاهی ما را در بهت و حیرت فرو می‌بَرَند نوک کوه‌های یخی هستند که نمایان می‌شوند، کوه‌های یخی از خشونت‌ها علیه زنان که یا خبری از آنها به بیرون از خانواده‌ها درز نمی‌کند و یا در پیرامون‌مان می‌بینیم و چون به‌نحوی برای ما عادی شده‌اند حساسیتی در ما برنمی‌انگیزند. آسیب‌های جدی به طبیعت نیز به همین سان فقط وقتی توجهِ ما را برمی‌انگیزند که به نقطه‌های اوج رسیده باشند. هم درمورد ِطبیعت و هم درموردِ زنان، ما ایرانیان اغلب به خشونتِ فراگیر و عادی‌سازی‌شده بی‌اعتنا و بی‌توجه‌ایم.

––––––––––––––––––––––

پانویس

[1] چنین رهیافتی را از جمله در این اثر می‌توان یافت:

Shiva, V., & Mies, M. (2014). Ecofeminism. Bloomsbury Publishing.