یادداشت مترجم: در سالهای اخیر شاهد تلاشهای پیگیرانهی فعالینِ حقوقِ زنان برای نور افکندن بر کار خانگی که باعثِ استثمار زنان میشود، هستیم. مقالهی زیر را سیلویا فدریچی (Silvia Federici) که استادِ بازنشسته و پژوهشگرِ دانشگاه هوفسترا Hofstra University)) در نیویوک است، در سالِ ۱۹۷۴ نگاشته است؛ اما از آنجایی که موضوعِ آن همچنان در جوامع بسیاری ازجمله کشورِ ما قابلِ تأمل و بحث است ترجمهی آن را مفید یافتم.
سیلویا فدریچی در سالِ ۱۹۴۲ در ایتالیا به دنیا آمد. سالِ ۱۹۶۷ برای اخذِ درجهی دکتری در رشتهی فلسفه به آمریکا مهاجرت کرد. او از فعالینِ حقوقِ زنان و یکی از بنیانگذارانِ جمعیتِ فمینیستِ بینالملل بود که مدیریتِ کارزارِ دستمزد در برابرِ کار خانگی را در آمریکا به عهده گرفت. این کارزار که در سال ۱۹۷۲ توسطِ جمعیتِ فمینیستِ بینالملل از ایتالیا شروع شد و برنامههای مقاومت و همچنین مناظراتِ بسیاری را حولِ مباحثی چون کارِ جنسیتزده، کارِ بازتولیدکننده مثلِ کار خانگی، نگهداریِ کودک، تبعیضِ جنسیتی و… ترتیب میداد.
آنها میگویند عشق است. ما میگوییم کارِ بدونِ دستمزد است.
آنها دلسردی مینامندش. ما آن را غیبت (از کار) مینامیم.
هر سقطِ جنین یک حادثهی ناشی از کار است.
همجنسگرایی و دگرجنسگرایی هر دو از شرایطِ محیطِ کارند.
اما همجنسگرایی نه پایانِ کار، که کنترلِ تولید توسط کارگر است.
لبخندِ بیشتر؟ پولِ بیشتر. هیچ چیز آنقدر قدرت ندارد تا خصلتِ التیامبخشِ لبخند را از بین ببرد.
رواننژندیها، خودکشیها، فاقد قوهجنسیکردن: بیماریهای شغلیِ زنِ خانهدار هستند.
مسائل و ابهاماتی که زنان در مبحثِ دستمزد برای کار خانگی مطرح میکنند، در اغلبِ موارد ریشه در این تفکر دارد که بهجای دیدنِ دستمزد به عنوانِ یک افقِ سیاسی، آن را به یک چیز، به یک مشت پول، تقلیل میدهند. این دو نقطه نظر، تفاوتِ فاحشی دارند. با نگاه به دستمزدِ کار خانگی به مثابهِ یک امرِ پیشپاافتاده، نتیجهی نهاییِ مبارزه را از خودِ مبارزه جدا کرده و اهمیتِ آن را در ابهامزدایی و برهم زدنِ نقشی که در جامعهی سرمایهداری منحصر به زنان است نادیده میگیرند.
هنگامی که چنین دیدگاهی به دستمزدِ کار خانگی داریم، از خود میپرسیم: مقداری پول چه تأثیری در زندگیمان میگذارد؟ شاید حتی بپذیریم که برای تعدادِ زیادی از زنان که گزینهای جز ازدواج وکار خانگی ندارند، به واقع بسیار تأثیرگذار است. اما برای آن دسته از ما که به نظر میرسد گزینههای دیگری داریم ـ شغلِ حرفهای، همسرِ روشنفکر، زندگی با رویهای اشتراکی (Communal way of life)، روابطِ همجنسگرایانه و یا ترکیبی از این موارد- به هیچ عنوان تغییرِ چندانی ایجاد نمیکند. ما ظاهراً روشهای دیگری برای دستیابی به استقلالِ مالی داریم و نه تنها نمیخواهیم به عنوانِ یک زنِ خانهدار شناخته شویم بلکه همه متفقالقول آن را سرنوشتی شومتر از مرگ میدانیم. اشکالِ این دید این است که ما در تصوراتِ خود مقداری پول به زندگیهای نکبتی که داریم اضافه میکنیم و بعد میپرسیم، خب که چه؟ ما بر این فرضیهی غلط استناد میکنیم که میتوانستیم بدونِ صَرفِ زمان برای ایجادِ تغییراتِ بنیادین در روابطِ خانوادگی و اجتماعیمان ـدر روندِ مبارزه برای دستمزدـ همین پول را به دستآوریم. در صورتی که اگر دستمزدِ کار خانگی را به عنوانِ افقی سیاسی در نظر بگیریم، میبینیم که مبارزه برای آن، انقلابی در زندگیمان و در قدرتِ اجتماعیمان به عنوانِ یک زن به وجود خواهد آورد. همچنین روشن است که اگر ما فکر میکنیم به آن پول ‹نیاز› نداریم از این روست که فرمهای دیگری از تنفروشی را برای کسبِ درآمد پذیرفته ایم تا این نیاز را پنهان کنیم. میکوشم نشاندهم دستمزد در قبالِ کار خانگی نه تنها افقی انقلابی است بلکه تنها افقِ انقلابی از نقطهنظرِ یک فمنیست و در نهایت برای تمامِ طبقهی کارگر است.
«کار از روی علاقه: کار داوطلبانه»
باید توجهکنیم وقتی از کار خانگی سخن میگوییم منظور شغلی مثل سایر مشاغل نیست بلکه منظور گستردهترین جعلِ فراگیر، نامحسوسترین و مبهمترین خشونتی است که نظامِ سرمایهداری تاکنون در قبالِ هر بخشی از طبقهی کارگر مرتکب شده است. درست است در نظامِ سرمایهداری هر کارگر کنترل میشود و رابطهاش با سرمایه در پردهای از ابهام کاملاً پوشیده میشود. دستمزد تصورِ یک توافقِ منصفانه را به دست میدهد: تو کار میکنی و دستمزد میگیری؛ پس تو و رئیسات برابر هستید. در حالیکه در واقعیت، دستمزد به جای جبرانِ کاری که انجام میدهی، به هدفِ پوشاندنِ تمامیِ کارهایی است که بدل به سود میشود و دستمزدی برایش پرداختنمیشود. اما دستکم «دستمزد» تصدیق میکند که یک کارگر میتواند حولِ میزانِ دستمزد و شرایطِ آن کار، چانهزنی و مبارزه کند. داشتنِ دستمزد یعنی یکی از طرفینِ قراردادِ اجتماعی بودن، که هیچ شکی درخصوصِ معنیِ آن وجود ندارد: تو به این دلیل کار نمیکنی که علاقه داری یا در سرشتت است، بلکه به خاطر این کار میکنی که تنها تحتِ این شرایط میتوانی زندگیکنی. اگرچه ممکن است موردِ استثمار واقع شده باشی اما تو، آن «کار» نیستی. امروز پستچی هستی، فردا رانندهی تاکسی. همهی آن چه اهمیت دارد میزانِ کاری است که باید انجام دهی و مقدارِ پولی که در قبالِ آن میتوانی دریافت کنی.
اما وضعیتِ کار خانگی از نظرِ کیفی متفاوت است. تفاوت در این حقیقت نهفته است که کار خانگی نه تنها به زنان تحمیل شده است بلکه تبدیل به یک ویژگیِ طبیعی در فیزیک و خلق و خوی زنانهی ما شده است، تبدیل به یک نیازِ درونی و میلی که از اعماق ِشخصیتِ زنانهمان نشأت میگیرد. از آنجایی که از ابتدای طرحِ سرمایه، دستمزدی برای کار خانگی در نظر گرفته نشده بود، این کار میبایست به جای یک قراردادِ اجتماعی به ویژگیِ طبیعی (زنانه) بدل میشد. برای اینکه زنان زیرِ بارِ انجامِ کار خانگی بدونِ دستمزد بروند، سرمایه میبایست متقاعدشان میکرد که کار خانگی برای زنان کاری طبیعی، اجتنابناپذیر و حتی ارضاءکننده است. شرایطِ بدونِ دستمزد بودنِ کار خانگی به نوبهی خود قویترین حربه برای تقویتِ این فرضیهی رایج است که کار خانگی «کار» نیست، بنابراین زنان را از مبارزه علیهِ آن بازمیدارد؛ به جز مرافعاتی که محدود به آشپزخانه و اتاقخواب هستند که همهی جامعه یکصدا آنها را به سخره میگیرند و به این ترتیب به خردکردنِ شخصیتِ قهرمانِ(Protagonist) مبارزه کمک میکنند. برای آنها ما سلیطههای نقنقو هستیم، نه کارگراني در حالِ اعتراض.
میزانِ طبیعی بودنِ خانهداری از اینجا مشخص میشود که روندِ جامعهپذیر کردنِ یک زن حداقل بیست سال زمان میبَرَد– تعلیمی هر روزه که مادرش بدونِ دستمزد به عهده میگیرد – تا برای این نقش آماده و متقاعد شود که غایتِ زندگیاش داشتنِ شوهر و فرزندانی است، با این حال، به ندرت به نتیجه میرسد. هر چه قدر هم خوب تعلیمدیدهباشیم، تعدادِ کمی از زنان هستند که با پایانیافتنِ دورانِ خوشخوشانِ عروسی، وقتی خود را در مقابلِ ظرفشویی مییابند، حسنکنند رکبخوردهاند. خیلی از ما همچنان این خیالِ واهی را در سر میپرورانیم که از روی عشق ازدواج میکنیم. تعدادِ زیادی هم تصدیق میکنیم که برای امنیت و پول ازدواج میکنیم؛ اما وقتِ آن فرارسیده است که صریحاً اعلام کنیم با اینکه عشق و پول نقشِ کمی در زندگی بازیمیکنند، حجمِ هنگفتی از کار در انتظارمان است. به همین خاطر است که زنانِ مسنتر همیشه میگویند «تا وقتی میتوانی از آزادیات لذت ببر، هر چه میخواهی همین حالا بخر…» اما متأسفانه وقتی از اولین روزهای زندگی تربیت شدهای تا مطیع، تابع و وابسته باشی و مهمتر از آن خود را قربانی کنی و حتی خوشیِ خود را در آن بیابی، لذت از هر نوعی از آزادی تقریباً غیرممکن است. اگر از قربانیکردنِ خود لذت نمیبری، مشکلِ خودت است، واماندگیِ توست، گناهِ توست و ناهنجاریِ تو است.
باید بپذیریم که سرمایه در پوشاندنِ کارِ ما بسیار موفق بودهاست. حقیقتاً یک شاهکار خلق کرده است، شاهکاری به بهای قربانی نمودنِ زنان. سرمایه به واسطهی تبدیلِ کار خانگی به کاری از روی علاقه و انکارِ لزومِ وجودِ دستمزد برای آن، با یک تیر چندین نشان میزند. اول از همه حجمِ زیادی از کار را بدونِ هزینهی مادی به انجام میرساند و حتی اطمینان میدهد که زنان نه تنها به مبارزه علیهِ آن برنمیخیزند که آن را به عنوان بهترین دستاوردِ زندگی میجویند (به هدفِ شنیدنِ عبارتِ جادوییِ ‹بله عزیزم، تو یک زنِ واقعی هستی.›) به طورِ همزمان، مردانِ کارگر را به واسطهی اتکای زنانشان به کار و درآمدِ آنها، تحتِ کنترل نگه میدارد. از طرفِ دیگر با قراردادنِ یک خدمتگزار (زن) در اختیارِ آنان بعد از اتمامِ زمانِ خدمتِ خود در کارخانه یا شرکت، آنان را در دامِ این انضباط نگه میدارد. در حقیقت نقشِ ما به عنوانِ زن این است که خدمتگزارانی بدونِ دستمزد، راضی و فراتر از آن بامحبت برای ‹طبقهی کارگر› باشیم، همان قشری از پرولهتاریا که سرمایه ناچار بود قدرتِ اجتماعی بیشتری در قبالش به دست آورد. همانگونه که خدا حوا را برای لذتِ آدم آفرید، سرمایه نیز نقشِ زنِ خانهدار را ایجاد کرد تا به کارگرِ مرد از نظر فیزیکی، احساسی و جنسی خدمت کند – فرزندانش را پرورش دهد، جورابش را بدوزد، کسی که وقتی که کار و روابط اجتماعیای که سرمایه برای او در نظر گرفته است (که روابطی مملو از تنهایی است) شخصیتش را خوار کرد بتواند او را تسکین دهد. دقیقاً همین ترکیبِ عجیب از ارائهی خدمتِ فیزیکی، احساسی و جنسی است، که در نقشِ زنخانهدار جمع شده است، و کارِ زنان را سنگین و در عینِ حال نامرئی میکند.
اینکه اغلبِ مردان به محضِ اشتغال، اقدام به ازدواج میکنند اتفاقی نیست. تنها دلیلِ این امر تمکینِ مالی نیست، بلکه فقط در صورتی میتوانید به کار ادامه دهید که یک حامی در منزل داشته باشید و اگرنه در پایانِ اولین روزِ کاری در خطِ تولید و یا پشتِ میز دیوانه میشوید. هر زنی میداند که اگر بخواهد یک زنِ ‹حقیقی› باشد و ازدواجی ‹موفق› داشته باشد باید این نقش را ایفا کند. و در این مورد هم هرچه خانواده فقیرتر باشد اسارتِ زنان بیشتر خواهد بود و این امر صرفاً به دلیلِ وضعیت مالی نیست. در حقیقت سرمایه یک سیاستِ دوگانه دارد، یکی در قبالِ طبقهی متوسط و دیگری در مقابلِ خانوادهای از طبقهی کارگر: هرچه یک مرد در محیطِ کار بیشتر تحتِ فشار قرارگیرد زنش باید آمادگیِ بیشتری برای پذیرشِ ضرباتِ او در خانه داشته باشد و مرد حقِ بیشتری دارد که شخصیتِ از دست رفتهاش را به بهای زنش بازسازی کند. وقتی که از کار خسته و درمانده باشی و حس کنی در مبارزهای باختهای (صِرفِ کار کردن در کارخانه احساسِ باخت ایجاد میکند) زنت را میزنی و بر سر او تلافی میکنی. هر چه مرد بیشتر خدمت کند و بیشتر اوامرِ رئیسش را اجرا کند، به همان نسبت بیشتر به زنش دستور میدهد. خانهی مرد قصرِ اوست… و زن باید بیاموزد که وقتی مرد بدخلق است زبان در کام گیرد، هنگامی که سرخورده است و به زمین و زمان دشنام میدهد به او آرامش دهد، در رختخواب در هر صورت تمکین کند: چه به جملهی ‹امشب خیلی خسته ام› چه وقتی که آنقدر سریع عشقبازی میکند که به قولِ خانمی میتوانست با یک شیشه سسِ مایونز هم همین کار را بکند. (زنان همواره مقابله یا تلافی کردهاند اما روشهایشان همیشه جدا از هم و شخصی بودهاست. بنابراین مسئله این است که چگونه میتوان این مبارزه را از آشپزخانه و اتاقخواب به خیابانها آورد.)
کلاهبرداریای که تحتِ عنوان عشق و ازدواج صورت میگیرد روی همهی زنان، حتی اگر ازدواج نکرده باشند، تأثیر میگذارد؛ چرا که وقتی کار خانگی کاملاً جنسیتزده باشد و خصوصیتی زنانه به شمار آید در شکلگیریِ شخصیتِ همهی زنان مؤثر است. اگر انجامِ یک سری کارها جزئی از طبیعتِ زنان باشد، از همهی زنان انتظار میرود که آن کارها را انجام دهند – حتی از آنان که به واسطهی موقعیتِ اجتماعیشان میتوانند از زیرِ بارِ همه یا بیشترِ کار خانگی شانه خالی کنند (همسرانشان از پسِ مخارجِ خدمتکار، روانکاو و یا صورت ِدیگری از سرگرمی و تمددِ اعصاب برمیآیند.) ما ممکن است که به یک مرد خدمت نکنیم اما جملگی در رابطه با کلِ جهانِ مرد، نقشِ خدمتگزار را داریم. برای همین است که زن نامیدهشدن خفیف و پست کنندهاست. (‹بخند عزیزم، مگر چه شدهاست؟ › این پرسشی است که هر مردی به خودش اجازه میدهد از تو بپرسد چه شوهرت باشد یا مردِ فروشندهی بلیط یا رئیست در محیط کار.)
چشمانداز انقلابی
اگر از این نقطه نظر پیش رویم، میتوانیم پیامدهای انقلابیِ مطالبهی دستمزد برای کار خانگی را ببینیم. برای این مطالبه باید با سرشتِ طبیعیمان خداحافظی کرده و به مبارزهمان سلام کنیم! زیرا صِرفِ مطالبهی دستمزد به این معنی است که این کار را جزئی از طبیعتمان نمیدانیم و دقیقاً از پذیرشِ نقشِ زنانهای که سرمایه برایمان ساخته، سربازمیزنیم. تنها با مطالبهی دستمزد، تمامی توقعاتی را که جامعه از ما دارد از بین میبریم چرا که این توقعات – اساسِ جامعهپذیر کردنمان – تنها با شرایطِ بدونِ دستمزد امکانپذیر است. با این حساب اگر مبارزهی زنان برای دستمزد را با مبارزهی مردانِ کارگر در کارخانه برای افزایشِ دستمزد مقایسه کنیم پر بیراه گفتهایم. کارگرِ حقوقبگیری که برای دستمزدِ بیشتر دست به اعتراض میزند، هرچند نقشِ اجتماعی خود را به چالش میکشد اما در آن نقش باقی میماند. درصورتیکه وقتی ما برای دستمزد مبارزه میکنیم مستقیماً و بیپرده درمقابلِ نقشِ اجتماعیمان به پا میخیزیم. همانطور که بین مبارزهی یک کارگرِ حقوقبگیر و مبارزهی یک برده برای دستمزد در برابرِ نظامِ بردهداری، تفاوتِ کیفی وجود دارد. البته باید روشن باشد که قصدِ ما از مبارزه، ورود به مناسباتِ سرمایهداری نیست چراکه هیچگاه خارج از آن نبودهایم. ما برای شکستِ نقشهای که سرمایه برای زنان کشیده است مبارزه میکنیم. سرمایه به واسطهی این نقشه است که توانسته قدرتاش را حفظ کند؛ چرا که وجود چنین نقشهای برای تقسیمِ قدرتِ نیروی کار و قدرتِ اجتماعی در طبقهی کارگر، ضروری است. مطالبهی دستمزد، خواستی انقلابی است نه از آن جهت که خود، سرمایه را نابود میکند بلکه به این دلیل که سرمایه را هدف میگیرد و وادارش میکند که روابطِ اجتماعی را به نفعِ زنان و به تَبَعِ آن به نفعِ یکپارچهکردنِ طبقه برهمزند. در حقیقت مطالبهی دستمزد به این معنا نیست که اگر حقوق بگیریم به انجامِ کار ادامه میدهیم بلکه معنایی دقیقاً عکس دارد. تقاضای دستمزد برای کار خانگی اولین قدم برای نپذیرفتنِ انجامش است؛ چرا که تنها با مطالبهی دستمزد کارمان نمایان میشود که شرطِ اول برای مبارزه علیهِ آن است: چه در مقابلِ جنبهی بارزِ آن به عنوانِ کار و چه جنبهی موذیانهای که تحتِ لوای زنانگی دارد.
در برابرِ هر گونه اتهام تحتِ عنوانِ ‹اقتصادگرایی› (Economism) باید به یاد داشتهباشیم که پول سرمایه است، به عبارت دیگر قدرتی است که به کار، حکم میکند. بنابراین تخصیصِ مجددِ آن پول که میوهی کار ماست – میوهی کار مادران و مادربزرگان ما – همزمان به معنیِ تحلیلِ قدرتِ سرمایه در تحکم به کارِ اجباریِ ما است. و ما نباید قدرتِ دستمزد را برای ابهامزدایی از زنانگیمان و نمایانکردنِ کارمان ـ زنانگیمان در کارمان – دست کم بگیریم چرا که نبودِ دستمزد در شکلدادنِ این نقش و پوشاندنِ کارمان بسیار مؤثر بودهاست. با مطالبهی دستمزد برای کار خانگی مشخص میشود که ذهن، بدن و احساسِ ما جملگی برای یک کاربریِ خاص تحریف گشته و اگر بخواهیم به عنوان یک زن در جامعه پذیرفته شویم باید خود را با این الگوی زنِ تحریفشده تطبیق دهیم.
مطالبهی دستمزد از این حقیقت پرده برمیدارد که کار خانگی اکنون نیز برای سرمایه، پول است و سرمایه از آشپزیِ زنان، لبخند و روابط جنسیِ آنها کسبِ درآمد میکند. همچنین نشان میدهد که زنان تمامِ این سالها آشپزی کرده، لبخند زده و رابطه جنسی داشتهاند نه به این دلیل که انجامشان برای آنها راحتتر بوده است بلکه چارهی دیگری نداشتهاند. صورتهایمان به خاطرِ لبخندِ زیاد از ریخت افتادهاند، احساساتمان از شدتِ ابرازِ عشق از دست رفتهاند، حجمِ بالای جنسیتزدگی، ما را کاملاً بدونِ جنسیت کردهاست.
طلبِ دستمزد برای کار خانگی تازه شروع است، اما پیام روشن است: از این به بعد باید دستمزد بگیریم چرا که دیگر خدمتی را به سببِ زنبودن تضمین نمیکنیم. میخواهیم کار را شغل بنامیم تا بالاخره شاید بتوانیم عشق را بازیابیم و جنسیتمان را بسازیم، چیزی که هیچگاه نتوانستیم بروز دهیم. و از منظرِ شغل، ما میتوانیم نه یک دستمزد که چند دستمزد طلب کنیم زیرا به طورِ همزمان به مشاغلِ زیادی گماشته شدهایم. ما همزمان خدمتکار، فاحشه، پرستار، روانکاو هستیم؛ این است جوهرِ همسرِ ‹قهرمانانه› که در ‹روزِ مادر› از او بزرگداشت میشود. حرفِ ما این است: از بزرگداشتِ استثمارِ ما و قهرمانیگریِ مفروضِ ما، دست بکشید. از امروز ما در قبالِ هر لحظهی آن پول میخواهیم تا بتوانیم از انجامِ بخشهایی از آن و در نهایت تمامِ آن سرباززنیم. نشان دادنِ اینکه فضیلتهای زنانهمان دارای ارزشِ مادیِ قابلِ محاسبه هستند مؤثرترین قدم در این راه است، این ارزشِ مادی تا به امروز با معیاری به نفع سرمایه و به هدف شکستِ ما سنجیده میشد و از حالا ما آن را با معیارِ خودمان اندازه زده تا قدرتمان را به نفعِ خود سازماندهی کنیم.
مبارزه برای خدمات اجتماعی
این افراطیترین رویکردیست که میتوانیم به کار گیریم چراکه تا وقتی به ریشههای نقشِ زنانهمان حمله نبریم هیچگاه به تغییرِ حقیقی دست نمییابیم حتی اگر همه چیز از جمله پرستار بچه، دستمزد برابر، ماشین لباسشویی را طلب کنیم. اگر ابتدا کارمان را به عنوانِ یک شغل جا نیاندازیم تلاشِ ما برای دستیابی به خدماتِ اجتماعی مثلِ شرایطِ بهترِ کار، برای همیشه ناکام خواهد ماند. باید در برابرِ تمامیتِ آن به پا خیزیم، تا بلکه بتوانیم به مناسبتِ دستیابی به بخشهایی از خواستهمان جشن بگیریم. باید به مرگ بگیریم، باشد که به تب راضی شوند.
به دست آوردنِ ماشین لباسشویی در گروِ مبارزه با این واقعیت است که تنها تحتِ پذیرفتنِ کارِ بیپایان، مجالِ عاشق شدن مییابیم؛ کاری که بدنمان، جنسیتمان و روابط اجتماعیمان را فلج میکند. باید خود را از تهدیدی که به واسطهی نیازمان به عشقورزیدن و مهرطلبی، در قالبِ وظیفهی کاری علیهمان استفاده میشود و ما را نسبت به همسر و فرزندان و دوستانمان بیتفاوت میکند، برهانیم، بیتفاوتی ای که باعث میشود تا احساس گناه کنیم. چنانکه سالها کارِ زنان در بیرونِ خانه نشان میدهد، اشتغال به شغلِ دوم آن نقش را عوض نمیکند. شغلِ دوم نه تنها از استثمارِ ما نمیکاهد بلکه نقشمان را به فرمهای مختلف بازتولید میکند. اگر به دور و بر نگاهی بیاندازیم میبینیم که مشاغلی که زنان در آنها مشغول به کارند همه به نوعی در ادامهی نقشِ خانهداریِ آنهاست. یعنی نه تنها مشاغلی چون پرستار، خدمتکار، معلم، منشی – کارهایی که به خوبی در خانه برایشان تعلیم دیده ایم – را به عهده میگیریم بلکه همچنان گرفتارِ مخمصهای هستیم که مجادلات را در درونِ منزل نگاه داشته و مانع از رسوخ آن به خارج میشود: جداماندگی، مخمصهی اینکه زندگیِ دیگران وابسته به ماست، اینکه نمیتوانیم حدی بین لحظهای که کار تمام میشود و استراحت شروع میشود قائل شویم. آیا آوردنِ قهوه برای رئیس و شنیدنِ مشکلاتِ خانوادگیِ او بخشی از وظایفِ شغلیِ یک منشی است یا یک لطفِ شخصی؟ آیا نگرانی راجع به آراستگیِ ظاهرمان در محلِ کار یکی از پیامدهای اشتغال است یا نتیجهی جوهرِ زنانه؟ (تا چندی پیش در ایالات متحده، توزینِ مهماندارانِ هواپیما به صورت دورهای صورت میگرفت و آنها همیشه به سببِ ترسِ ازدستدادنِ شغلِ خود رژیمغذایی رعایت میکردند – شکنجهای که همهی زنان با آن آشنا هستند.) سخنی که اغلب – وقتی که بازارِ کارِ با حقوق به حضورِ زنان نیاز دارد – به کار میرود این است که ‹زنان میتوانند هر کاری را بدونِ ازدستدادنِ زنانگیشان انجام دهند.› که معنیِ بیپردهی آن این است: فرقی نمیکند چه شغلی داشته باشی، تو همیشه یک ابژهی جنسی هستی.
در رابطه با طرحِ پیشنهادیِ جامعهپذیری (Socialization) و جمعیشدنِ (Collectivization) کار خانگی، بیانِ مشتی نمونه برای کشیدنِ مرزی میانِ دیدگاهِ ما و این طرحهای جایگزین کافیست. اولی بنیانگذاریِ مرکز نگهداریِ روزانهی کودکان مطابق با سلیقهی ما و با استفاده از بودجهی دولتیست؛ و دیگری قراردادنِ کودکانمان در اختیارِ دولت است و دولت وظیفهی مراقبت از آنها (نه به مدتِ ۵ ساعت که برای ۱۵ تا ۲۴ ساعت)، آموزش نظم و آدابِ احترام به کشور را بر دوش داشتهباشد. بین اینکه ما خود، خوردوخوراکمان را تعیین کنیم و دولت تنها هزینهاش را تأمین کند و اینکه از دولت بخواهیم تا برنامهی غذایی ما را ترتیب دهد، تفاوت فاحش وجود دارد. در یکی ما تا حدی بر زندگیمان کنترل داریم ولی در دیگری کنترلِ دولت را بر زندگیمان گسترش میدهیم.
مبارزه در برابر کار خانگی
برخی از زنان میپرسند: دستمزد برای کار خانگی، چه تأثیری بر رفتارِ همسرانمان با ما خواهد گذاشت؟ آیا انتظارشان از ما (برای انجامِ کارهای خانه) حتی بیشتر از وقتی که دستمزدی وجود نداشت، نمیشود؟ این زنان این حقیقت را نادیده میگیرند که منشأِ ایجادِ این انتظار در این است که از آنجایی که دستمزدی وجود ندارد، کار خانگی کاری زنانه فرض میشود پس دشواریِ خاصی برای ما (زنان) ندارد. مردان با خیالِ راحت از حاصلِ کار خانگی ما لذت میبرند زیرا فکر میکنند انجامش برای ما راحت است و ما به عشقِ ایشان از آن لذت میبریم. راستش آنها توقع دارند چون به واسطهی ازدواج با ما این امکان را برایمان فراهم کردهاند که خودمان را به عنوان یک زن (با خدمت کردن به آنها) بروز دهیم شکرگزارشان هم باشیم، ‹ تو خیلی خوششانسی که مردی مثلِ من گیرآوردهای.› تنها وقتی که مردان کارِ ما را واقعاً به صورتِ کار ببیند – عشقمان را به صورتِ کار ببینند – و مهمتر از آن سرباززدنمان را از هر دوی کار و عشق ببینند، آن وقت است که رفتارشان را با ما تغییر میدهند. تنها اگر مردان صدای فریادِ صدها و هزاران زن را در خیابانها بشنوند که فریاد میزنند تمیزکاریِ بیپایان، همیشه در دسترس بودن (احساسی) و تندادن به رابطهی جنسی به خاطرِ ترسِ ازدستدادنِ شغل سخت است، که از کاری که زندگیشان را تلف کند بیزار هستند، آن وقت است که ]مردان[ خواهند ترسید و عقبنشینی خواهندکرد. اما این، برای مردان هم بهترین اتفاقی است که میتواند بیافتد چرا که با روشنکردنِ این حقیقت که سرمایه ما (زنان و مردان) را از هم جدا نگاه داشته است (سرمایه همواره زنان را به وسیله مردان و مردان را توسط زنان کنترل کرده است – باهم و در برابرِ هم)، ما (بردهها، عصای دست، قُلوزنجیرِ مردان) راه را برای پروسهی آزادسازی آنها خواهیمگشود. با این حساب تلاش در جهتِ تحققِ دستمزد برای کار خانگی، در مقایسه با اثباتِ اینکه زنان هم میتوانند پابهپای مردان کارکنند و از پسِ مشاغلِ آنها برآیند، جنبهی آموزشیِ بیشتری دارد. ما این تلاشِ قابلِ ملاحظه را به ‹زنانِ شاغل› واگذار میکنیم، زنانی که از ستمِ روا شده بر خود میگُریزند اما نه از طریقِ قدرتِ همبستگی و مبارزه، بلکه از راه قدرتِ سروَری و رواداشتنِ ستم – معمولاً بر زنانِ دیگر. نیازی نیست که ثابت کنیم ما میتوانیم الگوی مردانهی کار را بشکنیم. چرا که زنانِ بسیاری این کار را بسیار پیشتر کردهاند و ثابتکردهاند اشتغال در خارج از خانه رویهمرفته قدرتی بیشتر از یک پیشبند به ما نمیدهد، حتی شاید از قدرتمان بکاهد چرا که اکنون باید هر دو نقش را ایفاکنیم و چه بسا برای مبارزه علیهِ استثمارِ کار خانگی وقت و انرژیِ کمتری خواهیمداشت. آنچه باید ثابتکنیم تواناییمان در نشاندادنِ آن چیزی است که هماکنون مشغول انجامش هستیم، بلایی که سرمایه بر سرمان میآورد و قدرتمان برای مقابله با آن.
متأسفانه بسیاری از زنان – خصوصاً زنان مجرد – از چشماندازِ وجودِ دستمزد برای کار خانگی میترسند چراکه نمیخواهند حتی برای یک لحظه یک زنِ خانهدار به شمارآیند. آنها میدانند که خانهداری ضعیفترین نقش در جامعه است و نمیخواهند بپذیرند که خود نیز یک زنِ خانهدار هستند. این دقیقاً نقطهضعف آنها است، نقطهضعفی که به سببِ عدمِ شناختِ از خود، حفظ و نهادینه گشته است. ما میگوییم (و باید هم بگوییم) که همهمان خانهدار هستیم، همهمان فاحشه هستیم، همهمان همجنسگرا هستیم. چرا که برای مبارزه با بردهداری اول باید پذیرفت که بردهایم. تا زمانی که فکرکنیم وضعِ ما بهتر است و ما با یک زنِ خانهدار فرق میکنیم، منطقِ سروری را پذیرفتهایم که به نوعی منطقِ جداسازی و برای ما منطقِ بردهداری است. ما همه خانهداریم چرا که صَرفِ نظر از جایگاهی که داریم، مردان همیشه میتوانند روی کارِ بیشترِ ما حساب کنند، روی ترسمان از پیشبردِ خواستههایمان، و روی فشارِ کمترِ مالی برای مردان؛ چراکه خوشبختانه ذهنِ ما درگیرِ مسئلهی دیگری است: درگیرِ یافتنِ مردی که هماکنون و یا در آینده ‹از ما مراقبتکند.›
ما خود را میفریبیم که میتوانیم از کار خانگی بگریزیم. ولی چند نفرمان با وجودِ کارِ بیرون از خانه از کار خانگی گریختهایم؟ آیا واقعاً میتوانیم بهآسانی قیدِ زندگی با مرد را بزنیم؟ اگر شغلمان را ازدستدهیم چه؟ اگر پیر شویم و قدرتی که هماکنون به واسطه جوانی (بهرهوری) و جذابیت (بهرهوری زنانه) داریم ازدستدهیم، چه؟ بچه چطور؟ آیا ممکن است که در آینده ازاینکه تصمیمگرفتیم بچهدار نشویم–حتی امکانِ تصمیمگیری راجعبه آن را از خود دریغ کردیم– پشیمان شویم؟ آیا از پسِ زندگیِ همجنسگرایانه برمیآییم؟ آیا حاضریم بهای جداماندن و مطرود شدن را بپردازیم؟ و اما واقعاً آیا میتوانیم از پسِ رابطه با مردان برآییم؟
سوال این است: چرا این مسائل تنها گزینههای جایگزینمان هستند و چه مبارزهای میتواند ما را از این مسائل فراتر بَرَد؟
نیویورک، بهار ۱۹۷۴
منبع:
Federici, Silvia (1975). Wages against Housework. Bristol: The Power of Women Collective and the Falling Wall Press
آتوسا، دغدویه، آرتیمیس، پوروچیستا، آفرابن، پوراندخت و……..در طول تاریخ ایران حداقل ۷۸ زن تاثیرگذار مییابیم که در دامن فرهنگ غنی ایران زمین که بر سه تفکر: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بنا شده بود پرورش یافتند و مقام زن در تفکرات اشو زرتشت جایگاه مقدسی داشته و هنوز که هنوزه بعد از پنج هزار سال تاثیرات آن را در بعضی مواقع میبینیم. متاسفانه به علت پدید آمدن حکومت های خودکامه و تفکرات مذهبی افراطی در طول چند هزار سال مقام والای زن رو به افول رفت که امروزه میبینیم در تمام کشورهای جهان بلا استثنا از زنان چه سو استفاده هایی که نمیشود. تمام بدبختی بشر امروز به علت زیاده خواهی و دور شدن از تمدن غنی ایران قدیماست که بر سه تفکری که اشاره شد بنا شده بود و زبانزد خاص و عام بود. تنها راه نجات احیا این تفکر ور تمام جهان است بدور از نژاد و زبان و رنگ پوست و مذهب ومسلم و جنسیت و……
کیومرث / 08 March 2022