اخیرا وزارت علوم دولت ابراهیم رییسی صلاحیت آرش اباذری را برای استخدام در گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف رد کرد و به این ترتیب به همکاری این پژوهشگر صاحب تالیف با دانشگاه مزبور پایان داد. این اقدام به نظر دراصل به سبب دگراندیشی و گرایش‌ چپ آرش اباذری، ولی طبق روال معمول در لفافه‌های قانونی جمهوری اسلامی انجام شده است.

همزمان مصاحبه‌ای از “پروفسور مهدی گلشنی” رئیس سابق گروه فلسفه علم شریف در اواسط سال ۱۳۹۹ با خبرگزاری فارس در فضای مجازی دست به دست می‌شود که در آن او خواستار تغییر روند استخدام در این گروه در راستای «مصالح کشور» شده بود. این مجموعه تحولات سبب شد برخی نقدهای قدیمی به شیوه مدیریتی دکتر گلشنی در گروه فلسفه علم از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۹۷، از سوی دانشجویان سابق یا حاضر ایشان دوباره در فضای مجازی مطرح شود. گلشنی پروفسور فیزیک نظری و موسس گروه فلسفۀ علم است و تنها مدیر آن تا سال ۱۳۹۷ (اوائل دوره دوم دولت حسن روحانی) که آنزمان پس از تنش‌هایی میان ایشان و روسای جدید دانشگاه (که گاه به حوزه‌ی عمومی هم کشیده شد)، برغم خواست خویش بازنشسته شد.

نگارنده از فارغ‌التحصیلان فوق لیسانس فلسفه علم شریف در نیمه نخست دهه هشتاد شمسی است و خود را وامدار دکتر گلشنی و سایر اساتید سابق خویش در حوزه‌ی فلسفه می‌داند. هدف از نگارش این مقاله بیش از آنکه نقد دیدگاه‌های شخصی گلشنی در مورد علم و فلسفه و رابطه آن با دین باشد (موضوعی که به نوبه خود قابل بحث است، و نگارنده در مواردی با گلشنی همدلی مهم دارد) متوجه نقد شیوه‌ی مدیریتی و نگاه سیاسی گلشنی است؛ شیوه‌ای که گاهی منجر به حذف صداهای متفاوت از این گروه فلسفی مهم ایران (برغم تخصص ایشان) شده است[1] و البته نمونه‌ای از خروار شیوه‌ی مدیریت علوم انسانی در ذیل نگاه رسمی جمهوری اسلامی است.

گروه فلسفه علم دانشگاه شریف در سال ۱۳۷۴ تاسیس شد و از آنزمان تاکنون فارغ التحصیلان بسیاری در مقطع فوق لیسانس، و از سال ۱۳۸۵ شمسی به بعد در مقطع دکتری، تربیت کرده و نقش بسیار مهمی در ترویج فلسفه علم و کلا فلسفه، عمدتا با گرایش تحلیلی و آنگلوساکسون، در ایران داشته است.

شیوه‌ی مدیریت گلشنی را می‌توان کمابیش «اسلامگرایانه» توصیف کرد. منظور ما از اسلام‌گرایی، فارغ از داوری نهایی، نوعی ایدئولوژی سیاسی است که در ایران پس از انقلاب حاکم شده و البته ریشه‌های تاریخی در کشورهای مسلمان و خصوصا عربی دارد. این نگرش گرچه در درجاتی بر اندیشه و علم و فناوری جدید روی خوش نشان می‌دهد، غرب‌ستیز است و با فلسفه سیاسی مدرن و دموکراسی‌خواهی و لیبرالیسم سیاسی و اخلاقی و دینی زاویه دارد.

مخالفت با پوزیتیویسم؛ سنگ‌بنای تاسیس گروه فلسفه علم

یکی از نکات برجسته که در تمامآثار گلشنی (و افراد زیادی در جریان اسلامگرایی جهانی) به نوعی تکرار شده است، مخالفت با پوزیتویسم به عنوان دیدگاه غالب در فلسفه علم در نیمه‌ی اول قرن بیستم و برخی اندیشمندان شرقی است. گلشنی پوزیتویسم را دیدگاهی ضدفلسفه می‌داند؛ نگرشی که ضد متافیزیک است، «ریشۀ تمامی معلومات» را در تجربۀ حسی می‌داند، و معلوماتی که در این دایره نمی‌گنجند فاقد «شان»علمی و «بی‌معنا» می‌شمرد. او انگیزه‌ی تاسیس گروه فلسفه علم را به چالش کشیدن پوزیتویسم پیدا و پنهان در اندیشه‌ی دانشگاهیان ایران و نشان دادن ربط فلسفه‌ی اولی و علم توصیف می‌کند و می‌نویسد در این راستا: «در سال ۱۳۶۹ کنفرانس مجللی در این دانشگاه [صنعتی شریف] با عنوان فلسفه و روش شناسی علوم تجربی به راه انداختیم که عالمان و فلاسفۀ ایرانی برجسته‌ای از داخل و خارج در آن شرکت کردند.» مدتی بعد گلشنی پیشنهاد تاسیس گروه فلسفۀ علم را در شریف (جایی که خودش در دپارتمان فیزیکش استاد بود)‌ به وزارت علوم وقت می‌دهد و با توجه به نفوذی که در حاکمیت دارد موفق می‌شود برای این گروه در سال ۱۳۷۴ شمسی مجوز بگیرد. برنامه فوق لیسانس فلسفه علم به راه می‌افتد، با دانشجویانی که غالب‌شان «از رشته‌های مهندسی و تعدادی هم از علوم پایه وعلوم انسانی بودند.» این رویه در ترکیب دانشجویان فلسفه علم شریف امروز هم ادامه دارد.[2]

گلشنی معتقد است ما در ایران برای پیشبرد و توسعۀ علوم «نیازمند فلسفۀ علم» هستیم، نوعی از فلسفه که «به مباحث فلسفی علوم پایه، علوم مهندسی و علوم انسانی» می‌پردازد. او، فراتر از چشم‌انداز یک فیزیکدان عادی، می‌گوید این نگاه «موجب جامع نگری و دیدی وسیع»و کل‌نگرانه به علم و فناوری برای دانشجویان، اساتید و مخاطبان خواهد شد. ولی او همزمان تاکید می‌کند فلسفۀ علم اگر به تعبیر او «به مسائل نامرتبط با علم بپردازد»، اثر معکوس دارد؛ یعنی «سردرگمی» فکری ایجاد می‌کند و به «شبهات» دامن می‌زند. مشکل در این بخش آخر است.

پرسشی که از دکتر گلشنی مایلیم بپرسیم آن است که معیار آشفتگی و سردرگمی چیست و ارتباط با عدم ارتباط شاخه‌ای از فلسفه با فلسفه علم را چه کسی باید تعیین ‌کند. مثلا آیا رابطه علم و دموکراسی و بحث مشروعیت سیاسی و دهها موضوع دیگر در فلسفه سیاست و اجتماع که در گروه فلسفه علم شریف ذیل مدیریت دکتر گلشنی، معمولا رساله‌ای در باب آن تصویب و عملی نمی‌شد، واقعا بی‌ربط به فلسفه علم در معنایی هستند که در دانشگاه‌های معتبر دنیا رایج است؟ مباحث حوزه‌ي فلسفه اخلاق چه؟

مخالفت ایشان با غلبه نگاه ابزاری و مهندسی یر مدیریت علوم انسانی شایسته تقدیر است؛ امری که گاهی حتی در غرب هم علوم انسانی را در مضیقه قرار داده و باعث بسته شدن دپارتمان‌های فلسفه شده است. گلشنی همچنین به درستی می‌گوید گروه فلسفه علم شریف از زمان تاسیسش «نیروهای خوبی» پرورش داده که «منشاء خیرات» در دانشگاهها و سایر مراکز علمی هستند و می‌شود به بسیاری از آنها افتخار کرد. پس ما بدون انکار دستاوردهای گلشنی در اشاعه علم و فلسفه در ایران، این یادداشت را در نقد شیوه‌ی مدیریتی ایشان و هم‌اندیشان در مواجه با دگراندیشان و (اصطلاحا) سکولارها نگاشته ‌ایم؛ وضعیت مبهم و تاریکی که با یکدست شدن حاکمیت ذیل دولت تندروی ابراهیم رییسی بدتر هم شده است و اندک فضای تنفس پیشین را هم تنگ‌تر و محدودتر کرده است. تبعیض، نانوشته یا نوشته، علیه استخدام خانم‌ها در مراکز دانشگاهی البته از دیگر مصائب علوم انسانی در ایران است که باید جدا بدان پرداخت.

مخالفت با جذب آرش اباذری و افراد خارج از پارادایم اسلامگرایی

آرش اباذری، پژهشگری که از سوی وزارت علوم اخراج شده، در زمینه فلسفه هگل با گرایش تحلیلی، تخصص دارد و سال ۲۰۲۰ کتابی را در انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر کرده است که ترجمه‌ي عنوانش هست: هستی‌شناسی قدرت در نزد هگل؛ ساختار سروری اجتماعی در سرمایه‌داری. اثر اباذری، چنانکه از نامش پیداست، خوانشی چپ و نو از فلسفه‌ی هگل است. به احتمال بسیار زیاد یک جرم اباذری برای اخراج این بوده که در زمینه فلسفه سیاسی و مبانی نظری مدرنیته متخصص است، آن هم در وضعیتی که عمده اساتید فلسفه و علوم انسانی بومی در ایران کتابی (و گاهی مقاله‌ای) به زبان انگلیسی که از سوی ناشر دانشگاهی معتبری منتشر شده باشد ندارند!

دکتر گلشنی، با اینکه خودش صاحب آثاری در حوزه‌ی بین‌المللی به زبان انگلیسی است و بابت تدریس جایزه‌ی علم و دین تمپلتون را گرفته است، در مصاحبه مزبور اعتراض می‌کند فلسفۀ هگل که اباذری در آن تخصص دارد به کار علوم نمی‌آید:

«اخیرا گروه [فلسفه علم در سال ۱۳۹۹ شمسی] در مقام جذب فردی است که اولاً سابقۀ روشنی ندارد و ثانیاً با تخصص در فلسفه‌هائی نظیر فلسفۀ هگل، که بکار علوم نمی‌آید، جذب او اولویت ندارد. بعضی افراد در دانشگاه با ترویج و تبلیغ یک کتاب او در مورد هگل چاپ دانشگاه کمبریج، اورا خیلی بزرگ کردند، و البته در این بزرگ نمائی بعضی افراد مشکوک اسلام ستیز خیلی سهم داشتند. چرا رئیس دانشگاه روی جذب این قبیل افراد اصرار دارد، افرادی که با تخصص آنها بیگانه است؟ »

این رویکرد گلشنی حداقل شخصی و سلیقه‌ای است. اولا دکتر گلشنی می‌داند که در دهه‌های گذشته کتاب‌های متعددی در مورد فلسفه‌ی علم از منظر فلاسفه‌ی قاره‌ای (که هگل هم به این گروه تعلق دارد) منتشر شده است. و این اتهام که «برخی افراد مشکوک اسلام‌ستیز» او را بزرگ کرده‌اند، از آن دست سخنان است که فقط در قوطی عطاری جمهوری اسلامی و نظام‌های مشابه یافت می‌شود.

بر بخش دیگری از سخنانش گلشنی در نقد مدیریت گروه فلسفه علم پس از خودش، ذیل ابراهیم آزادگان (که در مجموع مدیریت مستقلی دارد و از قضا هرگز ضد دین هم نیست) گفته: ‌«من گروه فلسفۀ علم را [ذیل مدیریت آزادگان] از اهداف اولیۀ تاسیس آن دور می‌بینم و این را خیانت و جفا در حق علم کشور و جهت گیری آن به حساب می‌آورم.» داوری که آشکارا غیرمنصفانه است.

ضدیت با غرب و آمریکا

گلشنی علت تغییر محدود رویه استخدام بر خلاف دوران خودش را انتخاب افراد با تفکر غربگرا برای ریاست دانشگاه و مدیریت گروه دانسته بود.[3] از دیگر مشکلات دانشگاه شریف در دوران اخیر در نظر گلشنی آن است که تعلیم و تدریس به زبان انگلیسی را برخلاف گذشته جدی گرفته است و متمایل به ارتباط گسترده با مراکز علمی خارج ایران و بستن قرارداد با آنها است. گلشنی می‌گوید: «انگلیسی کردن همه چیز، از جمله مکاتبات بین اساتید، تضعیف هویت ملی است. خوب است به ترکیه نگاه کنند که چقدر در صیانت از زبان ترکی کوشا است.»

از قضا در ترکیه سال‌هاست در علوم انسانی (وغیرانسانی) در بسیاری دانشگاههای درجه یک (و حتی غیردرجه یک) این کشور، چه دولتی و چه خصوصی، تدریس به زبان انگلیسی جدی گرفته می‌شود. جز دانشگاه‌های خصوصی معتبری مانند بیلکنت (آنکارا)، و کوچ و سابانجی (استانبول)، در دو دانشگاه دولتی/عمومی معتبر فنی خاورمیانه (در آنکارا) و بوغازیچی (در استانبول) –که کمابیش معادل دانشگاه شریف در ایران هستند— انگلیسی زبان اصلی آموزش‌ است. پس دکتر گلشنی شیوه مدیریت در کشور مسلمان خاورمیانه‌ای که از آن مثال می‌زنند را دقیق نمی‌شناسند و بعید به نظر می‌رسد در دوره‌ی مدیریت خویش بر فلسفه علم شریف (و همینطور پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) گلشنی در گسترش ارتباطات علمی با سایر کشورهای مسلمان و غیرمسلمان ازطریق تبادل دانشجو و استاد و برگزاری سمینارهای مشترک…به جد کوشیده باشند، امری که حداقل آن تقویت زبان انگلیسی به عنوان زبان مشترک علمی است.

استعمار، یا تبعیض سیستماتیک علیه خارج‌نشین‌ها؟

نهایتا آنکه گلشنی بر اساس انگاه اسلامگرایانه خویش به فلسفه علم انگشت‌ها را متوجه استعمار می‌کند: «استعمار همواره در چند سدۀ اخیر سعی داشته است که ما پیشرفت نکنیم… اگر رصدی روی کشورهای اسلامی و یا در حال توسعه داشته باشیم، دست استعمار در چیدمان قوانین، انتخاب افراد و جریانها و غیره را مشاهده خواهیم کرد.» استعمار، «نمی‌گوید گروه فلسفه علم نداشته باشید، بلکه می‌گوید محتوای آن مرتبط با علوم نباشد و چیز دیگری باشد.» این مواضع البته به مذاق مقام‌های دولت رئیسی خوش خواهد آمد، گرچه پیش از این بیان شده بود.

پس جذب فارغ التحصیلان ایرانی فارغ التحصیل دانشگاه‌های خارج کشور به نوعی به استعمار ربط می‌یابد (کاری که غربی‌ها «خیلی نرم و آرام» واردش می‌شوند)، با این بهانه که تخصص ایشان مرتبط با علم نیست. نتیجه عملی این دیدگاه دکتر گلشنی (که تا همین امسال عضو حقیقی شورای عالی انقلاب فرهنگی با انتصاب رهبر ایران بودند) تبعیض سیستماتیک علیه خارج‌نشینها و کسانی است که در دانشگاه‌های خارج از کشور در فلسفه و علوم انسانی فارغ‌التحصیل شده‌اند و قصد خام ادامه کار در ایران را دارند.

گلشنی البته نگرانی خود را در مورد گرایش دانشجویان و نخبگان شریف برای مهاجرت به خارج از کشور بیان می‌کند، بدون آنکه راهکار عملی معقولی و درونزایی برای حل این مشکل، ورای متهم کردن استعمار و پروپاگاندای فرهنگی غرب، ارائه کند: «متاسفانه، نفوذ غرب در برخی دانشگاه‌ها بالا است و عوامل غرب در بعضی نقاط حساس آن‌ها نفوذ کرده‌اند.» می‌گوید با توجه به وفور امکانات در خارج ایران و «وجود بعضی دافعه‌ها در داخل» احتمال بازگشت دانشجویان مهاجر کم است (بدون آنکه هیچ توضیحی در مورد اسباب و چیستی دافعه‌ها بدهد)؛ پس چرا «ما خودمان دانشجویان نخبه را در داخل تربیت نکنیم که محصول دانشگاهی مان غنی تر شود و خیرش به خودمان برسد؟ »

البته نگارنده تردیدی در مورد صلاحیت بسیاری فارغ التحصیلان دکتری داخل ایران ندارد. ولی پرسشی که دکتر گلشنی بدان پاسخ نمی‌دهند آنست که نظام جمهوری اسلامی که ایشان یکی از کارگزاران عمده‌ی آن در طی سالیان بوده‌، چه کوشش عمده‌ای برای جذب فارغ‌التحصیلان نخبه‌ی علوم انسانی از خارج کشور کرده است؟ چند مورد از خارج‌نشین‌ها (جز معدود کسانی که با بورس وزارت علوم در دهه هفتاد و اوایل هشتاد شمسی برای تحصیل به خارج کشوراعزام شدند و طبیعتا باید استخدام می‌شدند) جذب گروه فلسفه علم و سایر دپارتمان‌های فلسفه و علوم انسانی داخل کشور شده‌اند و حتی امکان سفر آزادانه‌شان به ایران هست؟ چقدر دکتر گلشنی و هم‌اندیشان‌شان، با توجه به نفوذی که در سیستم دارند، در این زمینه برای اصلاح کوشیده اند؟ برعکس برخورد با کسانی چون آرش اباذری ویا محمد فاضلی، جامعه‌شناس و استادیار دانشگاه شهید بهشتی، نشان می‌دهد هدف بیشتر راندن و پراندن نخبگان غیرخودی است که از ایران خارج شوند و نیز اینکه آنهایی که خارج هستند هرگز به ایران باز نگردند، باشد که موی دماغ برای نظام آموزش عالی ایدئولوژیک ذیل حاکمیت یکدست ولی تنگ‌نظر، نشوند.

پانویس‌‌ها

[1] البته استثنائاتی همیشه وجود داشته. مثلا یاد بیاوریم تدریس یوسف علی‌آبادی، را در گروه فلسفه علم تا پیش از فوت نابهنگام ایشان در سال ۱۳۸۱. علی‌آبادی فیلسوف علم برجسته‌ای بود، ولی معروف بود که دیدگاه‌های مذهبی ندارد. او فارغ التحصیل دکتری مدرسه اقتصاد لندن بود.

[2] نگارنده خود زمانی از دکتر عبدالکریم سروش شنیده است که پیشنهاد تاسیس مرکزی برای تحصیلات تکمیلی در فلسفه علم را ایشان پیش از دکتر گلشنی در ایران (احتمالا برای محلی متفاوت از شریف) مطرح کرده بود. بررسی بیشتر در این زمینه با تاریخ‌نگاران فلسفه علم ایران.

[3] گلشنی همینطور به عنوان نمونه منتقد بازنشسته شدن چاوشی در دوران مدیریت جدید شد. دکتر چاوشی مدرس تاریخ علم «در دورۀ تمدن اسلامی» بود و به گفته‌ی دانشجویان حساسیت عجیبی هم روی اندیشه‌های عبدالکریم سروش و نواندیشان دینی داشت و شاید همین، برغم محبوب نبودن زیاد او نزد دانشجویان، سبب بقای او در گروه برای سال‌ها شده بود.