مسئلهی ادعاهای «حقیقت»
یک ادعا، خواه نتیجه یک استدلال باشد خواه از مقدمات آن، ویژگیِ اصلی دارد: ادعا میکند که یک گزارهی حقیقی است (خواه به واقعیت یک امر برگردد، خواه به امکان آن، خواه دربارهی «هست» باشد خواه دربارهی «باید»). بنابراین، ادعا باید اول خوشفرم باشد و بتواند وضعیتِ امور را دقیق بیان کند، و بعد باید خوشبنیاد باشد و نتوان حقیقتاش را بهآسانی به پرسش کشید. اگر قرار است بگوییم «این کتاب کاملا زندگی شما را تغییر خواهد داد!» احتمالا این ادعا را قبول نخواهید کرد، چون بنیاد ندارد (و بر بنیادهای عقلی و روشنفکریِ باورپذیری مبتنی نیست) و بنابراین حقیقتِ مشکوکی دارد.
هدفِ کلیِ استفادهکردن از استدلال این است که (بهواسطهی گزارهها) بنیادی برای نتیجهی استدلال ایجاد کند، تا نشان دهد که نتیجهی استدلالْ پذیرفتنی است، یا توضیحی پذیرفتنی برای آن ایجاد کند. پیداست که «خوشبنیاد» (well-founded) بودنِ گزارههای مقدماتی همانقدر مهم است که خوشبنیادبودنِ نتیجه. مخاطب چگونه میتواند نتیجه را ارزیابی کند اگر اول گزارهها را بررسی نکند؟ برای اینکه ادعا (چه قضیه چه نتیجه) خوشبنیاد باشد، باید برای مخاطب دلایلی وجود داشته باشد تا آن را بپذیرد. به هر ادعایی باید مثل نتیجهای نگاه شود که به قضیههایی مقدماتی نیازمند است. هر توضیح یا استدلالی که از قضیهها استفاده میکند تا نتیجه را ثابت کند، به استدلالها و توضیحهای دیگری وابسته است که این قضیهها را میسازند. ما این وضعیت را در بعضی از مثالهای فصلهای پیش دیدیم، دیدیم که نتیجه بعد از این به دست میآید که یکسری استدلال (در قالبِ ساختاری پیچیده) ایجاد شده بودند.
مثالی بزنیم:
۱. استرالیا کشور خوبی برای زندگیکردن است.
۲. کشورهایی که آزادی مذهب دارند، جای خوبی برای زندگیکردن هستند.
۳. استرالیا آزادی مذهب دارد.
۴. استرالیا هیچ قانونی ندارد که دینی را ممنوع کرده باشد.
۵. مردمی که در استرالیا زندگی میکنند به دیگران اجازه میدهند که در کمال آسایش به آیینِ خود عمل کنند، حتی اگر با این آیینها موافق نباشند.
۶. اگر کشوری قانونی علیه دینی نداشته باشد و مردم آن کشور به هیچکدام از آیینهای دینی اعتراضی نداشته باشند، پس آزادی مذهب در آن کشور وجود دارد.
ادعای شمارهی ۳ را ادعاهای شمارهی ۴ و ۵ و ۶ پشتیبانی کردهاند. البته میتوان پرسید که چه ادعاهایی باید از خودِ ۴ و ۵ و ۶ پشتیبانی کنند.
از لحاظِ نظری، اگر قرار باشد برای هر ادعایی دلایلی آورد، پس عملا نمیتوان نقطهی شروعی برای فرآیند استدلال پیدا کرد. اما از نظر ساختاری، هر ادعایی که ما در بالای دیاگرام استفاده میکنیم نیاز دارد که پیش از آن بحثِ دیگری کنیم تا ثابت کنیم که چرا این ادعا پذیرفتنی است. در چنین موقعیتی، استدلال غیرممکن خواهد بود: چون اصلا ایدهی «بنیاد» از موضوعیت میافتد.
در عمل اما موضوع سادهتر است. ما فرض را بر این میگذاریم که خیلی از ادعاها دلایلِ روشن و آشکاری ندارند، بل «خوپیدا» هستند و پذیرفتنی (یعنی، شواهد و مدارکِ پذیرفتاریبودنشان در خودشان است). جوامع و گروههای مختلفِ دانش (مانند رشتههای دانشگاهی و تخصصی) درونِ این جوامع، قراردادها و پیشفرضهایی را پذیرفتهاند که مانع از آن میشود تا برای تکتکِ ادعاهایی که استفاده میکنیم دلیل و توجیه بیاوریم؛ همچنین نقاطِ شروعِ مشروع و پذیرفتهشدهای هست که نیازی به دلیلآوری ندارند (چون دلیلِ آنها بهطور ضمنی در پسزمینهی دانش و مخاطبِ آنها وجود دارد).
اگر بخواهیم دقیقتر حرف بزنیم، ادعاهای اندکی وجود دارند که از نظر منطقی «خود-بنیاد» هستند. برای مثال، این ادعا را نگاه کنید «تو یا حامله هستی یا نیستی». فرقی نمیکند که چهکسی مخاطب (یا «تو») این ادعا است، فرقی نمیکند که چه شرایطی وجود دارد، این ادعا «خود-بنیاد» است. ما مقولهای تحت عنوان «کمی حامله بودن» نداریم. اما چنین ادعاهایی واقعا کمیاب هستند: کارکردِ آنها در استدلال این است که شرایط را تعریف کنند و محدودیتهای آن را روشن سازند. چنین ادعاهایی واقعا به جهانِ بیرونی اشاره ندارند، بل به واژههایی که در جهان استفاده میکنیم مربوط میشوند: ادعای «خواهر من حامله است» خودبنیاد نیست. هرچند، با بسیاری از ادعاهایی که خودبنیاد نیستند جوری برخورد میشود که انگار خودبنیاد هستند، و این مسئله نشاندهندهی ابعادِ اجتماعیِ استدلال است. در دنیایِ منطقِ نظری، بیرون از کنشهای جمعی و تعاملاتِ انسانی، هر ادعایی باید دارای پشتوانهای از شواهد و مدارک باشد؛ در دنیای استدلالهای روزمره اما پنداشته میشود که هر ادعایی خودبنیاد است. باید هم چنین پنداشت. اگر این پنداشت را نداشته باشیم، هیچ استدلالی ایجاد نمیشود.
استدلالها با ادعاهایی شروع میشوند که پذیرفتنیتر هستند (یعنی بدون نیاز به دلیلآوردن، خوشبنیاد هستند) و بعد ادعاهای دیگری ایجاد میشوند که کمتر پذیرفتنی هستند (یعنی، به دلیل نیاز دارند تا توجیه شوند). توضیح ممکن است با یک ادعای معروف پایان یابد (یعنی نتیجهاش یک ادعای معروف و مشهور باشد) اما باید با قضیههای توضیحدهندهای شروع کرد که قبلا پذیرفته شدهاند. نهتنها ادعای آغازین باید خوشبنیاد باشد، بل ما همچنین باید مطمئن شویم که مخاطبِ ما نیز با ما موافق است. بعضی ادعاها نیاز دارند که در قالب ادعایی خوشبنیاد و خودبنیاد ارائه شوند. بسیاری از ادعاهای دیگر اما زمانی کارگر و اثرگذار میشوند که پشتیبانی شوند تا بنیادِ مناسبی پیدا کنند، تا به مخاطبمان نشان دهیم که چرا و چگونه آنها بنیاد پیدا میکنند. بیایید به شیوههای انجامِ این کار نگاه کنیم. اول از همه، بررسی میکنیم که چرا بعضی ادعاها خودشان خوشبنیاد هستند، و بعد دو شیوهای را بررسی میکنیم که با آنها میتوان اطلاعاتِ اضافی به مخاطب داد تا از ادعاهایی که خودبنیاد نیستند پشتیبانی کرد.
ادعاهایی که حقیقیبودنشان به پرسش گرفته نمیشود
یک مثالِ برای ادعایی که میتوان انتظار داشت خودبنیاد باشد، این است: «زمین، دورِ خورشید در گردش است». اما اگر مطمئن باشیم که ادعاهای استدلال یا توضیحمان در ارتباط با مخاطبمان خوشبنیاد است، ما نمیتوانیم بهسادگی فرض کنیم که آنها خودبنیاد هستند. برای مثال، گروهی از بچهها احتمالا نیاز به این دارند که متقاعد شوند که زمین دورِ خورشید در گردش است؛ چون از دیدِ آنها خورشید دورِ زمین میچرخد. اما میتوان فرض کرد که گروهی از بزرگسالان نیازی به متقاعدشدن در این زمینه ندارند و قبلا پذیرفتهاند که ادعای «زمین به دورِ خورشید در گردش است» ادعایی حقیقی است.
البته مشکل اینجاست که سوای برخی از ادعاهای آشکار و روشن، ادعاهایی هم وجود دارند که مشکوک هستند یا برای برخی از مخاطبها مشکوک هستند. و حالا دستهی دیگری از ادعاها هم وجود دارد که این مشکل را بیشتر میکند: ادعاهایی که حقیقیبودنشان مشکوک نیست، بل باید مشکوک باشد! مثالی بزنیم. اگر کسی ادعایی کرد و بنیادی برای ادعایش نداشت که «شهروندانِ سنگاپور از آزادی زیادی برخوردارند» بعد بسیاری از استرالیاییها (و سنگاپوریها) ممکن است دربارهی حقیقتِ این ادعا شک کنند. با چنین کاری، آنها به دانشِ موجود (یعنی یک زمینه) متوسل میشوند، یعنی به محدودیتهای آزادی گفتار در سنگاپور و محدودیتهای رفتاری و این واقعیت که سنگاپور از زمان استقلالاش از بریتانیا فقط بهوسیلهی یک حزبِ سیاسی اداره شده.
برای ایجادِ حقیقتِ یک ادعا، سازندهی ادعا باید به شکها و تردیدهای اولیهی مخاطب چیره شود. چنین ادعایی زمانی حقیقی خواهد بود که ما بفهمیم آزادی میتواند به دو معنی باشد: آزادی برای انجامِ اقداماتِ مثبت (یعنی آزادی برای اعلامِ نظر انتقادی به دولت و حکومت) و آزادی از شرایطِ منفی (یعنی آزادی از گرسنگی و فقر). بنابراین، گرچه سازنده یا نویسندهی ادعا متقاعد شده است که این ادعا خوشبنیاد است، اگر نویسنده بخواهد بگوید که «شهروندان سنگاپور از آزادی زیادی برخوردارند» و نخواهد که بهطور دقیق بگوید معنا و منظورش از آزادی چیست، مخاطب نیز از پذیرفتنِ ادعای او خودداری میکند. به همین نحو، مردم اغلب ادعاهایی را باور میکنند که دربارهشان شک و تردید زیادی هست. مثلا بسیاری از استرالیاییها، وقتی به آنان بگویید «شهروندان استرالیا از آزادی زیادی برخوردارند»، فکرنکرده میگویند ادعای حقیقیای است. آنها با چنین کاری، به دانشِ موجود اتکا میکنند. اما معلوم است که وقتی تعریف «آزادی منفی» را بررسی کنیم، میتوانیم به این فکر کنیم که این ادعا مشکوک است. چنین شکها و تردیدهایی میتواند در ذهنِ بومی استرالیایی ایجاد شود؛ چرا که برخورداری آنها از آزادی مثبت بسیار محدود است و در زمینهی مسکن و بهداشت و استخدامْ نابرابریهایی برقرار است.
ما اما گاهی مجبور میشویم که از ادعاهایی استفاده کنیم که هرچند هیچ دلیلی برای پشتیبانیکردن از آنها ارائه نمیکنیم اما بهعنوان حقیقتِ روشن و خودبنیاد مطرح میشوند یا وسیعا بهعنوان حقیقت پذیرفته شدهاند و نیازی به توجیهِ بیشتر ندارند. همچنین باید به این واقعیت توجه داشته باشیم که مخاطبانِ ما (نویسندگانِ ادعاها) میپندارند که ما دربارهی موضوع، شناخت داریم و بنابراین میتوانیم برای ایجاد ادعاهای پذیرفتهشده «مورد اعتماد» باشیم. (روشن است که نویسندگان – کارشناسان و دانشپژوهان و… – نسبت به دیگران میتوانند به این اعتمادْ بیشتر اتکا کنند: چنین اعتمادی آشکارا سازندهی زمینهایِ متن است). بدین شکل، ما خودمان نیز در ساختنِ زمینهای که استدلال در آن زمینه بروز میکند، سهم داریم.
اما نیاز داریم که عواملِ زمینهی دیگری را هم مد نظر بگیریم که نقش ایفا کنند تا – در نتیجه – ادعاهای خودبنیادِ ما برای مخاطبِ ما پذیرفتنی شوند. ما باید پیشاپیش احتمالات را در نظر بگیریم تا ببینیم چه «شک و تردید»هایی دربارهی ادعای ما وجود دارد. اگر ممکن است که این شرایط اتفاق بیافتد (یعنی دیگران به ادعای ما شک کنند)، پس ما باید پیشاپیش با این «شک و تردید»ها مواجه شویم. درحالیکه توجهکردن به خودِ ادعا باید در قضاوت و داوریِ ما وجود داشته باشد، اما زمانی میتوانیم درباره یک ادعا بهطور کارآمد و موثر بحث کنیم و آن را توضیح دهیم که مقبولیت و پذیرفتگیِ آن را از نظرِ مخاطب نیز به داوری و قضاوت بگذاریم. هر چهقدر زمینه را بیشتر مورد بحث قرار دهیم، موضوعاتِ عملیِ بیشتری به وجود خواهد آمد: از نظر ژرفا و گستره، چه انتظاری از استدلالمان داریم. برای مثال (بر اساس اکثر قراردادهای اجتماعی) نامعقول خواهد بود که انتظار داشته باشیم اکثر استدلالها و توضیحها از همان میزانِ جزئیات برخوردار باشند که – مثلا – مقالات و کتابهای دانشگاهی دارند. ما میتوانیم دربارهی زمینهی استدلالمان و همچنین محتویاتِ واقعیِ آن (متن) فکر کنیم و بر این اساسْ استدلالمان را تنظیم و اصلاح کنیم.
تمرین ۵.۲
کدام از ادعاهای زیر را میتوان از نظر مخاطبِ عام و بزرگسال، حقیقتِ خودبنیاد در نظر گرفت؟ در هر مورد، توضیح بدهید چرا.
الف) کمونیسم شکست خورده است.
ب) تلویزیون در سال ۱۹۵۶ وارد استرالیا شد.
ج) استرالیا دمکراسی دارد.
د) ما باید ماریجوانا را قانونی کنیم.
ه) دو حزبِ سیاسیِ اصلی در استرالیا، حزبِ لیبرال و حزبِ کارگر هستند.
و) پای شکسته را باید تحتِ درمانِ فوریِ پزشکی قرار داد.
ادعاهایی که مرجعی پشتیبانشان است
شاید عمومیترین راه برای چیرهشدن بر این «مشکل» (این خطر که ادعاهای ما شاید پذیرفته نشوند) این است که آنها را با «توسل به مرجع» پشتیبانی کنیم. این شیوهی استدلالکردنْ بسیار ویژه است؛ برای پذیرفتهشدنِ یک ادعا، بهجای اینکه استدلال بسازیم، به یک کارشناس ارجاع میدهیم. در این شیوهی ارجاع، «توسل به مرجع» غیرمستقیم به استدلال یا توضیحی ربط دارد که (اگر مقبول بیافتد) میتواند ادعا را پشتیبانی کند.
راههای مرسومی برای اینگونه استدلالکردن وجود دارد. چند تا مثال بزنیم (واژههایی که نقش ارجاعدهنده به جایگاهِ مرجعیت هستند، زیرشان خط کشیده شده است):
الف) «تعریف جنسیت و امورجنسی، مرکزِ مذاکراتِ شدیدِ فرهنگی شده است» (گلدهیل ۱۹۹۲، ص ۲۰۱).
ب) تاریخ استرالیا سراسر پر از جنگها و کشمکشها بر سر رقابتِ منافعِ کار و سرمایه بوده است (بنگرید به ریکارد ۱۹۹۲).
ج) طبق نظر دکتر جین لانگ، که این موضوع را به تفصیل مطالعه کرده است، زنانِ فقیر در انگلستانِ سدهی نوزدهم، روی هم رفته، وضعشان از مردانِ فقیر بدتر بوده است.
د) در طول تجربهی بیستسالهام بهعنوان قاضی دادگاهِ عالی، با پروندههای پیچیدهی کمی نظیر این مواجه شدهام.
ه) به کودکیام فکر میکنم و یادم هست که والدینام همیشه تشویقام میکردند که بپرسم «چرا؟ ».
و) تجربیاتی که من داشتهام نشان میدهد که بسیاری از محصولاتِ پاکیزگی، موجبِ واکنشهای آلرژیک در انسانها میشوند.
شما دانشجویان باید با نوعِ پشتیبانیای که در ادعاهای «الف» و «ب» آمده، آشنا باشید. این ادعاها به کتاب یا فصلی از کتاب یا مقالهای مشخص ارجاع دادهاند. در «الف» ارجاع مستقیم است: کلماتِ واقعی گلدهیل نقل شده است (و ارجاع با مشخصاتِ کامل آمده). در دومی اما ارجاعْ غیرمستقیم است: ادعا، خلاصهای از بحثِ کتابِ ریکارد را آورده است. ارجاعهایی نظیر اینها، منبعِ ایده و دلیل را تصدیق میکنند و همچنین از ادعاها نیز پشتیبانی میکنند. در نتیجه، نویسندگانِ این ادعاها میگویند «این ادعایی که میکنم خوشبنیاد است چون قبلا توسطِ کسِ دیگری مطرح شده، و این هم ارجاع به کار اوست و میتوانید بروید و خودتان بررسیاش کنید». پس، نمونهی ارجاعدهیِ مناسبِ دانشگاهی نهتنها ضروی (و خستهکننده) است، بل بخشِ مهمی از هدفِ اصلی نوشته هم میباشد: بیانِ روشنِ استدلالها و توضیحهای مناسب.
ادعاهای «ج» و «د» کمی فرق میکنند. درست است که هر دوی اینها ادعایی را با توسل به مرجعیتِ یک کارشناس بنا کردهاند، اما هیچ منبعی نیست که بتوانیم بررسیاش کنیم. در ادعای «ج»، مرجع کسی است که موضوعی را مطالعه کرده و احتمالا کارشناسِ این موضوع است. در ادعای «د»، مرجعیتْ از مطالعه نمیآید بل از تجربهی شخصیِ مربوطه میآید: یعنی، تجربه کمک میکند تا ادعایی بنا شود. ادعای «ه»، نوع دیگری از مرجعیت را مطرح میکند: مرجعیتِ تجربهی شخصی در رابهط با زندگیِ خودِ فرد (فردی که در زندگیِ خودش کارشناس و خبره است، گرچه نه همیشه). ادعای «و» باز هم مرجعیتِ متفاوتی دارد و در پژوهشهای علمی و علوم اجتماعیْ مرجعیتِ مهمی است. همانطور که در بالا گفته شد، نویسندگانِ این ادعاها میتوانند ادعایشان را بهعنوانِ حقیقتی خودبنیاد و خودگویا بدانند و به اعتمادِ مخاطب اتکا کنند (یعنی مخاطب اعتماد دارد که آنها پژوهشگران و محققان و اندیشمندانی دقیق و درست هستند). در این مورد، ما یک گزارهی روشن و صریح داریم که بر آن اعتماد متکی است. اما، در همهی این مثالها، کارکردِ این ارجاع به مرجعیتْ پشتیبانیکردن از حقیقتِ ادعاست، و از این لحاظ، شباهتهای این مثالها بیشتر از تفاوتِ آنهاست.
تمرین ۵.۳
برای هر یک از ادعاهای زیر – اگر لازم است – مرجع مناسبی بنویسید. به یاد داشته باشید که شما در این تمرینْ استدلال نمیکنید بل به منبعِ استدلال ارجاع میدهید:
الف) کمونیسم شکست خورده است.
ب) تلویزیون در سال ۱۹۵۶ وارد استرالیا شد.
ج) استرالیا دمکراسی دارد.
د) ما باید ماریجوانا را قانونی کنیم.
ه) دو حزبِ سیاسیِ اصلی در استرالیا، حزبِ لیبرال و حزبِ کارگر هستند.
و) پای شکسته را باید تحتِ درمانِ فوریِ پزشکی قرار داد.
بیایید در این مرحله بازگردیم به فرمت ساختار تحلیلی تا نشان دهیم که چگونه باید این مرجعها را عرضه و بازنماییشان کرد. اول از همه، به این فکر کنید که فهرستِ ادعاها برای چه منظور و معنایی نوشته شدهاند. فرض کنید ما ادعا میکنیم که «تاریخ استرالیا سراسر پر از جنگها و کشمکشها بر سر رقابتِ منافعِ کار و سرمایه بوده است» و از یک واقعیت استفاده میکنیم تا از ادعایمان پشتیبانی کنیم: تاریخدانی شایسته و محترم مانند جان ریکارد همین ادعا را در کتاباش «استرالیا: یک تاریخِ فرهنگی» آورده. پس ما مینویسم:
۱. دولت استرالیا باید مناسباتِ صنعتیِ عمل و سیاست را تنظیم کند.
۲. تاریخ استرالیا سراسر پر از جنگها و کشمکشها بر سر رقابتِ منافعِ کار و سرمایه بوده است.
۳. ریکارد در «استرالیا: یک تاریخِ فرهنگی» (۱۹۹۲) ادعای شمارهی ۲ را مطرح میکند.
۴. این جنگها و کشمکشها با مداخلهی دولت تنظیم میشوند.
۵. احتمال ندارد که در آینده این کشمکشهایی که از رقابتِ منافعِ صنعتیِ کار و سرمایه ناشی میشوند، کاهش یابند.
یادتان باشد که در این مثال ما واردِ تحلیل این واقعیت نمیشویم که ریکارد این ادعا را مطرح کرده است. برای همین است که مرجعیت را از ادعای خودبنیاد و خودگویا (که مرجعیت از این ادعا پشتیبانی میکند) جدا کردهایم. اگر میخواستیم نشان دهیم که ریکارد درست میگوید یا اشتباه میگوید، آنگاه ادعاها را با هم ترکیب میکردیم و مینوشتیم: «ریکارد میگوید که تاریخِ استرالیا پر از جنگها و کشمکشها بر سر رقابتِ منافعِ کار و سرمایه است». اگر این کار را کنیم، در واقع داریم این واقعیت را تحلیل میکنیم که ریکارد فلان استدلال را مطرح کرده است. در سادهترین شکلِ استفاده از مرجعیت، بین مرجعیت و ادعایی که روی آن مرجعیت بنا شده، اتصالی منطقی وجود دارند که شبیه همان اتصالی است که بین دو ادعا ایجاد شده تا یکی دیگری را ثابت و پشتیبانی کند. بنابراین، خوب است که رابطهی این دو را در دیاگرام با پیکان نشان دهیم.
ادعاهایی که استدلال پشتیبانیشان میکند
به مثالِ پیشین دوباره نگاه کنید؛ برای ادعاهای شمارهی ۴ و ۵ که هیچ بنیادِ روشن و واضحی ندارند چه کار میتوانیم بکنیم؟ خب، بهجای اینکه اجازه دهیم بنیادهای آنها همچنان ضمنی و پنهان بمانند، میتوانیم در مورد ادعاهای ۴ و ۵ دقیقا همانطوری استدلال کنیم که برای ادعای شمارهی ۱ کردیم: یعنی ساختارِ استدلالِ پیچیده ایجاد کنیم. مثلا میتوانیم ادعاهای زیر را به استدلال اضافه کنیم، نه برای اینکه ادعای شمارهی ۱ را مستقیما پشتیبانی کنیم، بل نشان دهیم که چرا ادعای شمارهی ۵ باید پذیرفتنی باشد.
۶. اقتصادهای کاپیتالیستی جوری ساختار یافتهاند که دو گروه را ایجاد میکنند: کار (یعنی کسانی که استخدام میشوند) و سرمایه (یعنی آنهایی که استخدام میکنند).
۷. این دو گروه همیشه منافعِ متفاوتی دارند.
۸. احتمالِ بالایی دارد که در آینده، استرالیا همچنان اقتصادِ کاپیتالیستی داشته باشد.
در این استدلال، ادعاهای ۶ و ۷ و ۸ یک استدلالِ خُرد تشکیل میدهند تا از ادعای شمارهی ۵ (یکی از قضیههای اصلی در استدلال) پشتیبانی کنند، و این هم بهنوبهی خود کمک میکند تا نتیجهی استدلال توضیح یابد. پس، ادعای ۵ دو کار میکند: هم نتیجه است و هم از مقدمات یک استدلال است. تفاوتی بین کارکردِ این دو پیکان وجود ندارد، همچنین بین پیوندخوردنِ بین قضیهها در بخش اول و در بخش دومِ این استدلال نیز تفاوتی وجود ندارد. در فصل بعدی، ساختمانِ موثرِ پیوندهای بین ادعاها را بحث خواهیم کرد: در خُرده استدلالِ ۵ و ۶ و ۷ و ۸ بین این ادعاها پیوند ایجاد شده و همچنین در استدلالِ اصلی بین ادعاهای ۲ و ۴ و ۵ و ۱ نیز پیوند ایجاد شده است.
تمرین ۵.۴
برای هر یک از ادعاهای زیر، استدلالِ مختصری (در قالب ساختار تحلیلی) بنویسید که بنیادی ایجاد کند برای پذیرفتگی این ادعا. در هر مورد، به یاد داشته باشید که ادعاهایی که برای پشتیبانی از نتایجِ زیر استفاده میکنید باید خودبنیاد و خودگویاتر از خودِ نتایج باشند.
الف) کمونیسم شکست خورده است.
ب) تلویزیون در سال ۱۹۵۶ وارد استرالیا شد.
ج) استرالیا دمکراسی دارد.
د) ما باید ماریجوانا را قانونی کنیم.
ه) دو حزبِ سیاسیِ اصلی در استرالیا، حزبِ لیبرال و حزبِ کارگر هستند.
و) پای شکسته را باید تحتِ درمانِ فوریِ پزشکی قرار داد.
مرور
ادعاها خصایص کلیدیای دارند که اگر بخواهیم استدلالِ موثر و کارآمدی داشته باشیم، باید آن خصایص را بشناسیم. تنها راه برای در دست گرفتنِ کنترلِ ادعاها این است که (همینکه مینویسیم) مطمئن شویم داریم هر مولفهای را بهطور مناسبی صورتبندی میکنیم. ما نمیتوانیم مسائلِ زمینهایِ مربوط به معنا و دلالت را نادیده بگیریم: اینها روی داوریِ دیگران از ادعاهای ما تاثیر میگذارند. در ساختنِ ادعای خوشبنیاد، باید اول به این فکر کنیم که آیا باور میکنیم که این ادعا (بر اساس دلایل و خواندهها و نوشتههایمان) حقیقت دارد یا نه، و بعد به این فکر کنیم که آیا مخاطبِ ما نیز باور میکند که این ادعا حقیقت دارد یا نه. ادعاهای خوشبنیاد فقط «حقیقی» نیستند؛ بل بهعنوانِ حقیقتْ «پذیرفتهشده» هستند. سه نوع ادعای خوشبنیاد داریم: آنهایی که خودبنیاد هستند (و بنیادِ خودشان هستند)، آنهایی که بر اساسِ ارجاع به مرجعیت یا کارشناس بنا شدهاند (مثل «مرجعیتِ» خودِ فرد)، و آنهایی که بر روی دلیل بنا شدهاند (مثل همهی نتایجِ استدلالها و توضیحها).
شناسهی مفهومی
اصطلاحات و مفاهیمی که در این فصل معرفی شدهاند در اینجا فهرست میشوند. تعریفی مختصر از هر یک بنویسید:
توسل به مرجع
استدلال کارگر و موثر
قضیهی ضمنی و پنهان
شیوههای تحلیل
ادعای خودگویا
ادعای خوشفرم
ادعای خوشبنیاد
تمرین مرور ۵
به پرسشهای زیر پاسخهای کوتاهی بدهید و اگر میشود مثالی بیاورید که از مثالهای آمده در این کتاب متفاوت باشد:
الف) ادعاهای خوشفرم چرا ضروری هستند؟
ب) نقش دلالتهای ضمنی در رابطه با ادعاهای خوشفرم چیست؟
ج) تفاوت بین این دو ادعا چیست: «فلانچیز روی داد» و «الکس میگوید که فلانچیز روی داد»؟
د) گستره و قطعیتْ چه نقشهایی در ادعاهای خوشفرم بازی میکنند؟
ه) چه ادعاهایی احتمالِ خیلی کم دارند که «خودگویا» باشند؟
و) شباهتِ بین ادعا-قضیههایی که از نتیجه پشتیبانی میکنند و ادعاهای دیگری که از این قضیهها پشتیبانی میکنند چیست؟
ز) چگونه میتوانیم ادعایی «بنیاد» کنیم که پذیرفتنیتر باشند؟
ح) چگونه میتوانیم دربارهی «حقیقت»ِ یک ادعا قضاوت کنیم تا استدلالمان را کارگرتر و موثرتر سازیم؟
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش دوم از فصل پنجم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها
بخش ۲ فصل ۴: کارکردهای گزارهها
بخش ۱ فصل ۵: استدلال مؤثر