رازمیگ کوشیان، جامعهشناس و فعال چپ رادیکال، یکی از گیراترین صداهای امروز است که به بحران زیستمحیطی کنونی از منظر مارکسیستی میپردازد. یکی از مهمترین کتابهای او “The Left Hemisphere” (اقلیم چپ) است که او در آن سیر تحول تئوریهای انتقادی پس از اعتراضات ضد سازمان تجارت جهانی در سال ۱۹۹۹ در سیاتل را نشان میدهد. کوشیان پس از آن طبیعت میدان رزم است (Nature is a Battlefield؛ چاپ Polity Press) و نیازهای ساختگی (Artificial Needs) را منتشر کرد که هنوز به انگلیسی ترجمه نشده است.
کوشیان در کتاب طبیعت میدان رزم است بومشناسی (اکولوژی) سیاسیای را مطرح میکند که قادر است طبیعت را در قلب سیاست دگرگشتاری (ترانسفورماتیو) قرار دهد. او در آخرین کتابش، نیازهای ساختگی، مبارزه با مصرفگرایی را یکی از راههای کلیدی برای به هم پیوستن جنبشهای ضد سرمایهداری و دفاع از محیط زیست به یکدیگر به منظور بنای سوسیالیسم قرن بیست و یکم میداند.
گفتوگو با رازمیگ کوشیان را Massimo Filippi برای روزنامه ایتالیایی “Il Manifesto” انجام داده است. ترجمه انگلیسی آن در منبع زیر منتشر شده است:
Versobooks; Blog; 16 September 2021
گفتوگو با رازمیگ کوشیان
■ شما جامعهشناس هستید. جامعهشناسی که با مارکس و وبر آغاز شده، همواره دانشی بوده که کنشها و واکنشهای درون جامعههای انسانی را بررسی کرده است. شما، مانند دیگران، تغییری تعیینکننده را در رشته خود با طرح و پیشبرد موضوع “سیاسی کردن طبیعت” پدید آوردهاید. منظورتان از “سیاسی کردن طبیعت” چیست و چه چیز شما را به این استدلال رهنمون کرده است؟
رازمیگ کوشیان: جامعههای مدرن در وضع “بحران دائم” هستند که به نسبت دوره تاریخی کمابیش حاد است. من همیشه به چیزی که میشود “قواعد دگرگشت” یک نوع بحران به انواع دیگر آن نامید، علاقه داشتهام: برای نمونه، چگونه بحرانی مالی تبدیل به بحرانی سیاسی میشود، مثل زمانی که بحران مالی موسوم به “سابپرایم” در سال ۲۰۰۸ منجر به بحران مالی منطقه یورو در سال ۲۰۱۰ شد؛ یا چگونه بحران جمعیتی کنونی در چین احتمالا باعث بحرانی سیاسی و اقتصادی در دهههای آینده خواهد شد. راههای بسیاری برای توضیح بحران زیستمحیطی وجود دارد. راه مورد علاقه من این است: بحران زیستمحیطی بحرانی است که به هر طریق شالوده دیگر انواع بحران را میسازد یا در آنها موجود است. این بحران “مخرج مشترک” همه بحرانهاست، گاه آشکارا و گاه بیشتر به شکل پنهان. بنابراین، علاقه من به موضوعهای بومشناختی ناشی از علاقه پیشتر من به تحلیل گرایشهای به بحران در جوامع مدرن است.
■ یکی از کتابهای شما طبیعت میدان رزم است نام دارد. آیا کافی است این را بگوییم، یا سیاسی کردن کامل طبیعت ایجاب میکند، همانگونه که برای مثال در اندیشه برونو لاتور و ادواردو ویویروس د کاسترو میبینیم، طبیعت یکی از نیروهای سیاسی اصلی مؤثر محسوب شود؟
طبیعت همیشه نیرویی سیاسی در تاریخ بوده است. اما آیا این نیرو، در مفهومی که لاتور و ویویروس د کاسترو میگویند، به لحاظ هستیشناختی “خودگردان” است؟ البته، منابع طبیعی مطمئنا بر مناسبات قدرت اثر میگذارند. برای مثال، همانگونه که تیموتی میچل در کتابش دموکراسی کربنی نشان داده است، خاصیتهای “عینی” جداییناپذیر زغال سنگ یا نفت نه تنها طریقی را پیریزی کرده که این منابع استخراج و به بازار عرضه میشوند بلکه بر مناسبات قدرت میان طبقات اجتماعی و نهادهای سیاسی تاثیر گذاشته است. با وجود این، برای آنکه نیرویی سیاسی در معنای واقعی آن باشی، باید بتوانی خودت را در آینده تصور کنی، راهبردی را طرحریزی کنی و بازنمودها و رویکردهای جمعی را شکل بدهی. بدیهی است که این ویژگی نوع بشر است، که بنابراین تنها نیروی سیاسی واقعی – نه مجازی – است. همان طور که مارکس میگوید، نوع بشر بخشی از طبیعت است، اما “ویژگی گونهای” آن “فعالیت آزاد و خودآگاه” است.
■ کتابهای شما انتقادی سرسخت از سرمایهداری را بیان میکنند. اما وقتی شما درباره بحران اقلیمی کنونی صحبت میکنید، همیشه اصطلاح “انتروپوسین” (anthropocene) را به کار میبرید. چرا؟ و آیا خودتان را نزدیکتر به جیسون مور میبینید یا به دیپش چاکرابارتی؟
به لحاظ تحلیلی درست است بگوییم که بحران زیستمحیطی بیش از همه توسط سرمایهداری صنعتی پدید آمده، از نیمه دوم قرن هجدهم آغاز شده و تا امروز ادامه دارد. سرمایهداری پیش از انقلاب صنعتی به وجود آمد، اما این انقلاب صنعتی است که برخی از خصوصیتهای به لحاظ زیستمحیطی بسیار خطرناک را به آن داد، به ویژه اتکای آن به سیستم انرژی فسیلی بر پایه زغال سنگ، نفت و گاز را. بدون این آخری، سرمایهداری سیستم اجتماعی اقتصادی “محلی” باقی میماند و جهانی نمیشد، یعنی آن نحوهای که از قرن نوزدهم داشته است؛ این بدون شک “کاپیتالوسین” (capitalocene) است. [دیدگاه مور؛ توضیح مترجم]
با این حال، این به معنای آن نیست که “انتروپوسین” [دیدگاه چاکرابارتی] برداشت جالبی نیست. نابرابریهای زیستمحیطی وجود دارند به این مفهوم که به طور معمول آلودگیها، فاجعههای طبیعی و زوال تنوع زیستی اغلب بیشتر بر طبقات زیردست در سراسر دنیا اثر میگذارد. اما طبقات فرادست هم تا حدی متأثر از اینها هستند. برای نمونه، آتشسوزیهای کالیفرنیا، که زیاد پیش میآید، محلههایی را نابود میکند که ثروتمندان در آن زندگی میکنند. از این رو، ما به مفهومی نیاز داریم که تجربه تازه مقوله مربوط به زمان حال ما را فرا بگیرد. من این دو برداشت را نه در ضدیت بلکه در رابطهای دیالکتیک با هم میبینم.
شما در کتاب اخیرتان درباره نیازهای ساختگی، میگویید که خواستهها ساخته شدهاند و راه خروج از مصرفگرایی از راه تأیید اجتماعی این واقعیت هم عبور میکند. فکر میکنید این چگونه میتواند به کنش سیاسی عینی و مؤثر علیه صنعت وسیع پیروی از مصرفگرایی تبدیل بشود؟
مصرفگرایی از خواست “طبیعی” مردم برای اینکه هر چه بیشتر صاحب وسایل و اشیا باشند نشأت نمیگیرد. این پدیده به لحاظ اجتماعی ساخته شده، آن هم در دوره اخیر. میتوان درباره خاستگاههای تاریخی “جامعه مصرفکننده” بحث کرد. برخی تاریخدانان منشأ آن را به دوره نوزایش میرسانند. در هر حال، در اصل در نیمه دوم قرن بیستم است که مصرف دستخوش شکلی از “انبوه شدن” میشود و به آن مصرفگراییای میانجامد که امروز شاهدش هستیم. بخصوص سه نهاد پیدایش “جامعه مصرفکننده” را ممکن ساختند: آگهی، وام بانکی، و (کمابیش) کهنگی برنامهریزی شده. شرکتها بیشتر و بیشتر پول صرف آگهی کردهاند تا کالاهایشان را بفروشند، مقررات وام بانکی برای مصرفکنندگان معتدل شدهاند تا به آنان اجازه دهند با قرض بالا آوردن خرید کنند، و اجناس از مواد ارزان ساخته شدهاند تا مردم تشویق شوند آنها را به سرعت جایگزین کنند.
از این رو، مبارزه با مصرفگرایی و تاثیرات فاجعهبار آن بر کره زمین، از جمله مستلزم این است که نفوذ این نهادها متوقف یا محدود شود، برای نمونه، با ممنوعیت یا کنترل شدید آگهی که ساز و کار اساسی برای ایجاد “نیازهای ساختگی” است. آیا اگر “استعمار زندگی روزانه” از طریق آگهی پس رانده شود، دنیای ما بسیار متفاوت به نظر نخواهد رسید؟
■ پاندمی فعلی کرونا آشکارا در ارتباط با “فرهنگ طبیعی” است؛ مفهومی که به دانا هاراوی برمیگردد. تفسیر شما چیست؟ از دید شما کرونا تا چه حد “طبیعی” و تا چه حد “فرهنگی” است؟
درباره پاندمی مطالب زیادی نوشته شده و وقتی علل چندجانبهای که باعث پدید آمدن آن شد در سالهای آتی روشنتر شود بیش از این هم نوشته خواهد شد.
یک پرسش مهم این است: آیا این واقعه که هیچ کس (یا در حقیقت به جز عده کمی) آن را پیشبینی نکرده بود، به قول گرامشی، به “شعور عام” جدیدی راه خواهد برد که این واقعیت را خواهد پذیرفت که شیوه زندگی ما وضعیت حیات بشر روی کره زمین را به خطر میاندازد؟
جنبش کارگران جوامع سدههای نوزدهم و بیستم را بیش از هر چیز به این دلیل تغییر نداد که ایدههایی انتزاعی مثل برابری و عدالت را تبلیغ میکرد، بلکه به این دلیل که مردم را به تجربه روابط اجتماعی جدید همبستگی، نوعدوستی و خودسامانبخشی در زندگی روزمره هدایت میکرد (البته ایدههای انتزاعی اهمیت خودشان را دارند). آنچه ما امروز به آن نیاز داریم این است که شکلهای مشابهی از تجربه را برای جنبش محیط زیست ابداع کنیم. شاید تجربه پاندمی بتواند کمک کند تا این شکلها را به وجود بیاوریم.
■ شما اغلب از نژادپرستی زیستمحیطی صحبت میکنید. چه رابطهای میتوان میان این نژادپرستی و بحران پایانناپذیر مهاجرت فراگیر و نژادپرستی روزانه نهادین و محکوم شده به وسیله جنبش “جان سیاهپوستان مهم است” مشاهده کرد؟
در میان شکلهای دیگر نژادپرستی – برای نمونه اقتصادی یا فرهنگی – نژادپرستیای زیستمحیطی وجود دارد. این برداشت اشاره میکند به این واقعیت که اقلیتهای قومی در همه کشورها اغلب بیشتر قربانی آلودگیها یا فاجعههای طبیعی هستند. اصطلاح “نژادپرستی زیستمحیطی” ساخته رابرت بولارد، جامعهشناس بزرگ آمریکایی است. نژادپرستی زیستمحیطی همراه بود با جنبش موسوم به “عدالت زیستمحیطی” که در دهه ۱۹۸۰ پدید آمد. به نظر نمیرسد که مسائل محیط زیستی مهمترین موضوع جنبش “جان سیاهپوستان مهم است” باشد. در این جنبش موضوع مرکزی مبارزه با خشونت پلیس علیه آفریقایی-آمریکاییهاست. اما شبکههای کنشگران علیه نژادپرستی زیستمحیطی در آمریکا گسترده است و در ارتباط با جنبش “جان سیاهپوستان مهم است”. چنین شبکههایی در دیگر نقاط جهان هم وجود دارد، برای نمونه در آمریکای لاتین. به عقیده من، اینها یکی از خلاقترین جنبشهای اجتماعی امروز هستند.
■ شما در کتابتان درباره “نیازهای ساختگی” در این باره بحث میکنید که یک راهبرد برای مبارزه با سرمایه در برتری بخشیدن به “ارزش استفاده” در مقابل “ارزش مبادله” است. و میگویید که “این هنوز سوسیالیسم نیست، اما آغازی است برای اینکه شبیه آن باشد.” چگونه میتوانیم از چیزی که شبیه سوسیالیسم است به سوسیالیسم برسیم؟
سرمایهداری تولیدگراست: با تولید اجناس شروع میکند و – به طور معمول از طریق تبلیغات – نیازهایی ساختگی را خلق میکند تا جنسهایش را بفروشد. دلیل این تولیدگرایی را بیش از هر چیز در رقابت دانستهاند: سرمایههای خصوصی با یکدیگر رقابت میکنند، که این باعث رشد سطح تولید میشود، یعنی مدام کالاهای جدید وارد بازار میشود. بدین ترتیب مصرفگرایی امری اجتنابناپذیر میشود: مردم باید مصرف کنند تا راه برای دسته بعدی کالاها باز بشود، و مانند آن. از این چشمانداز، تعریف سوسیالیسم بس ساده است. در سوسیالیسم، اول نیازها تعریف میشود نه تولید. این تعریف بر پایه روندهای دموکراتیک خواهد بود و با سنجش جمعی، و به شرکتهای خصوصی و بازار محول نخواهد شد. البته، این مشکلهای سیاسی و عملی بسیاری را به وجود میآورد، اما به نظر من، هیچ یک از این مشکلها حلنشدنی نیستند. چون تولید برای برآورده کردن نیازهایی صورت خواهد گرفت که به طور دموکراتیک تعریف شدهاند. هر شخص آزاد خواهد بود هر نیازی که میخواهد را برآورده کند، تا جایی که با قواعد زیستمحیطی و اجتماعیای که به صورت جمعی گذاشته شده هماهنگی داشته باشد. بومشناسی را میتوان به عنوان ادامه سنت سوسیالیستی دید، به عنوان راهی برای بازسازی و سازگار کردن آن با چالشهای قرن بیست و یکم.
Battlefield تا اونجا که من میدونم بمعنی میدان جنگ است ، چرا اینجا به سیاسی ترجمه شده؟ آیا ترجمه مفهومی بوده؟ چه لزومی داشته؟
امیرراستگفتار / 03 October 2021