گفتوگو با لیور بی. سترنفلد
■ جدلیه: چه انگیزهای شما را به نوشته این کتاب واداشت؟
لیور بی. استرنفلد: به عنوان یک پژوهشگر تاریخ ایران بسیار ناخشنود بودم از این که تاریخنگاری این کشور هیچ تلاشی در بازتاب دادن ترکیب اجتماعی پیچیدۀ جامعۀ ایران نمیکند. گونهگونی، جامعۀ ایران را طی قرنها شکل بخشیده و درک آن برای فهمیدن جامعۀ امروز این کشور ضروری است. ایران کشوری متشکل از اقلیتها است. در حدود سی اقلیت (مذهبی، قومی و زبانی) وجود دارد و تنها نزدیک نیمی از جمعیت، شیعی ایرانی هستند. اگر یکی از “تاریخنگاریهای کلان” ایران را بخوانید، این برداشت را نمییابید. بخشی از این قالب تاریخنگاری را میتوان حاصل پروژههای ملتسازی قرن بیستم دانست و بخشی را نتیجۀ نحلههای غالب ملیگرایی ایرانی که بسیاری از اقلیتها به آنها پاسخ مثبت گفتند و خواستار تعامل با آن شدند.
مورد اقلیت یهودی با چالشهای چندگانهای در زمینۀ تاریخنگاری و روششناسی روبهرو است. تاریخنگاری ایرانیان یهودی از یک سو زیر تأثیر سنگین تاریخنگاری ملی ایرانی و دیدگاههای بسیار انحصارگرا و از سوی دیگر زیر تأثیر روششناسیهای مطالعات یهودی و صیونیسم بوده است. در نتیجه، فهمی بسیار سطحی از تجربۀ یهودی بودن در ایران قرن بیستم حاصل شده است. کتاب دانیل صدیق در مورد قرن نوزدهم به تازگی منتشر شده و کل نگرش محققان به جوامع یهودی را مورد بازنگری قرار داده است. من این کتاب را در دورهای از تحصیلات فوق لیسانسم که بسیار دگرگونساز بود خواندم وتصمیم به نوشتن مقالهای پژوهشی گرفتم که نخستین مقالۀ من شد برای این پروژۀ مشارکت یهودیان در انقلاب ۱۹۷۹.
دریافتم که یهودیان به شکلهای گوناگون در انقلاب درگیر بودند. بیمارستان یهودیان نقش کلیدی ایفا کرد و سویههای بسیار شگفتانگیزی وجود داشت که تا آن زمان به سکوت برگزار شده بود. پاسخهایی که به مقالۀ من داده شد، مرا متقاعد کرد که باید تاریخچههای ایرانیان یهودی قرن بیستم و سویههای گوناگون آن را بنویسم. کوشش داشتم تا تحول عمیق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این جوامع در قرنی بسیار توفانی را تجزیه و تحلیل کنم.
■ کتاب دقیقا چه سرفصل ها، موضوعها و متونی را مورد بررسی قرار میدهد؟
این کتاب پاسخهای ایرانیان یهودی را به سه جریان سیاسی/فرهنگی/روشنفکری که ایران قرن بیستم را شکل دادند، بررسی میکند:
ملیگرایی ایرانی، کمونیسم، و در مورد یهودیان، دو مرحلۀ صیونیسم، یعنی پیش و پس از ۱۹۴۸.
ایرانیان یهودی پاسخهای بسیاری به این هر یک از این جریانها دادند. پاسخهایی که از جوامع متفاوت آمدند، ریشه در پیش زمینههای گوناگون داشتند و به شکلهای متنوعی خود را نشان دادند. برای نمونه، میبینیم که یهودیان، احساس قدرشناسی عمیقی به سلطنت پهلوی داشتند که – بنا به برداشت آنها- با برداشتن موانع سد راه ورود آنها به جامعه و همگونی، رهایی بخش بوده است. همزمان، حزب کمونیست توده، قویترین و سرسختترین مخالف فاشیسم و آنتیسمیتیزم در ایران و خارج از آن بود. این حزب از عدالت اجتماعی و دورنمای جامعهای استوار بر برابری سخن میگفت که به دل جوامع یهودی که بیشتر آنها از طبقات پایین بودند، مینشست. از این رو که تنها حزبی بود که یهودیان (و دیگر اقلیت ها) را به عضویت میپذیرفت، از حمایت بسیاری از آنها برخوردار شد.
این کتاب میکوشد نشان دهد که جامعۀ ایرانیان یهودی، درست مانند جامعۀ ایران که بسیار بیش از آنچه اغلب تصویر شده از همگن بودن دور است، ناهمگن است. در حالی که به یهودیان ایرانی از نظر قومی همچون یک اقلیت نگاه میکنیم، یهودیان کُرد، یهودیان عراقی (که حتی میتوان آنها را به دو یا سه گروه طبقه بندی کرد)، یهودیان اشکنازی (همچنین شامل دو گروه متخصصان آلمانی که در دهۀ ۱۹۳۰ به ایران آمدند و گروه دیگر، پناهندگان لهستانی)، و شمار زیادی از یهودیان اسرائیلی هم وجود داشتند. همۀ آنها در شکلگیری این هویتهای رنگارنگ و چندوجهی که ویژگی یهودیان ایرانی بوده و به گونهای هنوز هست، شرکت داشتهاند.
■ این کتاب با کار قبلی شما چه وجوه مشترک و افتراقی دارد؟
من به عنوان یک تاریخنگار اجتماعی ایران آموزش دیده بودم و بسیار علاقه به نوشتن تاریخ اجتماعی جنبش ملی سالهای آخر دهۀ ۱۹۴۰ و اوایل دهۀ ۱۹۵۰ داشتم. وقتی به آن دوره فکر میکنم، اطمینان ندارم که از ابتدا میدانستم یکی از قطعههای گمشدۀ این داستان، اقلیتها هستند – اما برای مطالعۀ این زاویۀ جدید هیجان داشتم.
آموزش من همچنین مرا وارد جدلهای مهم پیرامون نوسازی مطالعات رشتۀ فرعی مطالعات یهودی در خاورمیانه کرد. بدون کارهای
Joel Beinin, Orit Bashkin, Sarah Abrevaya Stein, Aomar Boum, Joshua Schrier, Michelle Campos،
و دیگران (بسیاری از آثار آنها توسط انتشارات دانشگاه استانفورد منتشر شدند)، چهرۀ این رشته بس تفاوت میبود.
■ امیدوارید چه کسانی این کتاب را بخوانند و انتظار چه تأثیری را دارید؟
امیدوارم که خوانندگان علاقهمند به مناسبات یهودیان و مسلمانان، صرفنظر از اختلاف میان اسرائیل و فلسطین، این کتاب را برگزینند. همچنین امید دارم که یهودیان ایرانی در اسرائیل و دیگر یهودیان ایرانی دیاسپورا این مبحث را پربار ارزیابی کنند. امیدوارم ایرانیان در ایران و خارج، این تحلیل از داستان ملی خود را مفید بیابند و به شنیده شدن صداهای دیگر میدان دهند تا بخشهایی از تاریخچههای آنها که تا کنون به دلایل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ناشینده مانده اند، شنیده شوند. این چیزی است که در سفرهای امضای کتابم شاهد شروع آن هستم. افرادی از تبار یهودیان ایرانی، نسلهای اول یا دوم مهاجرت از ایران با داستانهایی که من میگویم ارتباط میگیرند؛ هر یک داستانی میگوید که میتوانست در کتاب من بیاید. همیشه عموی یک تودهای، دخترعموی یک دانشجوی لیبرال و گفتگوهای بسیار با سازمانهای صیونیست و دیدگاههایی که ایران را سرزمین خود میدانند و غیره وجود دارند.
■ در حال حاضر روی چه پروژههای دیگری کار میکنید؟
اکنون روی دو پروژه کار میکنم. اولی تلاشی است برای یافتنریشههای جهان سوم بودن خاورمیانه. داستان جهان سوم اغلب برتری (یا حتی انحصار ایدیولوژیک) را به ملتهای رهاشده از استعمار در آسیای جنوب شرقی میدهند. من الزاما مخالف آن تحلیل نیستم، اما فکر میکنم که خاورمیانه نقشی بزرگتری به نسبت قطعه روایتی که در تاریخنگاری کلان به آن داده شده، داشته است. در این پروژه به بررسی گفتمان روشنفکری رایج در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میپردازم، همچنین به مورد صیونیسم (که بسیاری از روشنفکران خاورمیانه آنرا جنبشی پسا استعماری میدانستند) در جریان شکل گیری “نیروی سوم” در ایران در ۹ -۱۹۴۸ و زمان دکتر مصدق که فعالانه کوشید یک بلوک خاورمیانهای علیه نفوذ انگلستان، فرانسه، ایالات متحده و نیز اتحاد جماهیر شوروی در سوی دیگر شکل دهد.
تمرکز دوم من بر روی جوامع دیاسپورای ایرانیان یهودی به ویژه در ایالات متحده و اسرائیل است. میخواهم ببینم چگونه تجربۀ مهاجرت، حافظۀ آنها از “کشور قدیم”، محفوظات فرهنگی، مناسبات با مهاجران غیریهودی از همان مکانها و غیره را شکل داده است.
■ شما داستان سیر چند قرنی همگونی را میگویید و روی وابستگی عظیم و هویت و غرور ملی ایرانی تمرکز میکنید. اما اکثریت قاطع جامعۀ یهودیان ایران پس از انقلاب آنجا را ترک کردند. پس آیا این پروژه شکست خورد؟ اگر آنها بخشی از جامعه و آن قدر وابسته بودند، چرا ایران راترک کردند؟
من داستان یک سیر و سفر را میگویم. و این یک سفر است – نه یک گسترش خطی مداوم- و اگر فقط بخواهم خواننده یک چیز از این کتاب بگیرد، این است که فهمیدن تاریخ ایرانیان یهودی مانند یک تاریخ سیاه و سفید نیست.؛ تاریخی از آزار و رهایی نیست، بلکه داستانی است که همواره در وسط سیر میکرده است. داستان بالا و پایین میان هویتها و ایدیولوژیها است.
دو موج مهاجرت یهودیان از ایران اتفاق افتاد. موج نخست در ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۱ بود، وقتی که حدود یک چهارم جمعیت یهودیان ایران اکثراً به قصد کشور نوبنیاد اسرائیل، ایران را ترک کردند. یهودیانی که در موج اول رفتند، به بیانی کلی، تهیدستترین و نیازمندترین افراد جوامع یهودی بودند. برای آنها مهاجرت به اسرائیل میتوانست گونهای رهایی باشد – خواه دینی، ملی، مالی، یا فرهنگی. چنان که در کتاب نشان میدهم، حتی این نیز بسیار پیچیده بود، زیرا در آینده برخی در شرایطی به ایران بازگشتند.
موج دوم از نظر جامعه شناختی عمیقا متفاوت بود. تا دهۀ ۱۹۷۰ اکثریت یهودیان ایرانی جزو طبقۀ متوسط بالا و ثروتمندان بودند. بیشتر آنها که پس از انقلاب ۱۹۷۹ رفتند، به عنوان “خروج طبقاتی” ایران را ترک کردند و نه الزاما از این رو که یهودی بودند. هچنین میبینیم که آنها به همان مکانهایی رفتند که غیریهودیان ایرانی از همان طبقات اجتماعی-اقتصادی (و شمار اندکی به اسرائیل رفتند). نه به این معنا که آنها به عنوان یهودی با خطرها و تبعیض روزافزون رو به رو نبودند، بلکه همین که امروز در ایران یک جامعۀ یهودی میبینیم که هنوز (برخلاف همۀ کشورهای خاورمیانه) وجود دارد، نشان میدهد نمیتوانیم تاریخ آنها را با همان مؤلفههایی بخوانیم که تاریخچههای یهودیان جوامع دیگر را بررسی میکنیم.
بخشی از کتاب لیور بی. سترنفلد
یهودی ایرانی صیونیست: یک هویت مختلط
در این دوران مهاجرت پرشتاب به اسرائیل، حتی با آنکه ایران زمینۀ این تلاش قابل ملاحظه را فراهم کرد، مقامات صیونیست و یهودیان غیرایرانی دلمشغول پیچیدگی هویت یهودی ایرانی نبودند. آیا ایرانیان یهودی میتوانستند ایرانیان وطنپرست و باافتخاری باشند و همزمان سنتهای یهودی را اجرا کنند؟ آیا میتوانستند در سطحی متفاوت به صیونیسم و اسرائیل گرایش داشته باشند؟ ایرانیان یهودی که در درجۀ اول و بیشتر خود را تودهای میدانستند، ولی همخوان بودند با خط رسمی حزب توده که با قدرت از تشکیل کشور اسرائیل حمایت میکرد. زیرا برای همۀ ایرانیان و به ویژه یهودیان ایرانی، مقولههای هویتی انحصاری نبودند (برخلاف آنچه اسرائیل و صیونیسم مدرن انتظار داشت). در حالی که بسیاری از تشکیل اسرائیل استقبال کرده، از مناسبات خوب کشور خود با اسرائیل خشنود بودند (دستکم در ابتدا) هیچ قصدی برای گزینش اسرائیل و رد ایران نداشتند. درصد ایرانیان یهودی که صیونیسم را دربرابر ایرانی بودن برمی گزیدند، نسبتا پایین بود و آنهایی که مهاجرت کردند، این کار را برای ارتقای شرایط خود انجام دادند.
کاهش شمار مهاجران، سازمانهای صیونیستی را واداشت تا در زمینۀ این رویداد غیرمنتظره تحقیق و تحلیل کنند. سرانجام آنها به نقش هویت رسیدند. در سال ۱۹۵۳ حبیب لوی گزارشی مفصل درمورد فعالیتهای صیونیستی در ایران نوشت و به رئیس جمهور اسرائیل، اسحق بن زوی که او را از زمان بازدید از ایران میشناخت، تحویل داد. رئیس جمهور بن زوی گزارش لوی را به برل لاکر، ریاست هیئت مدیرۀ آژانس یهود، فرستاد. با کمال تعجب، لحن لوی در این گزارش به شدت در تضاد است با روح نوشتارهای تاریخنگاری او. او در کتابهای خود (هم خاطراتش و هم سه جلد تاریخ یهودیان ایران) تعهد یهودیان ایرانی به یهودیت و ایده آلهای صیونیسم را ستایش میکند. برعکس، این گزارش تحویل شده به رئیس جمهور، بیشتر تیره و تار است:
وقتی که اخبارتشکیل کشور اسرائیل رسید، یهودیان شادمانی کردند… ۳۰ درصد یهودیان ایران برای مهاجرت آماده شدند: در اردوگاهها بدون بهداشت، رویاروی فرشتۀ مرگ از یک سو و از سوی دیگر، مقامات سودجوی آژانس یهود که به شکلهای عجیب و با بهانههای غریب، اندک داراییهای آنها را نیز تصاحب میکردند. یهودیان ایرانی با آنکه زندگی در ایران راحت بود، به اسرائیل رفتند و میخواستند که تلخی گالوت (تبعید) را به فراموشی بسپارند. پس از دوهزار و چهارصد سال تبعید و ۲۴ قرن رنج و اشک، مست از هیجان بودند و به موانع، خیانتها و اعمال جیب زنی توجهی نکردند… متاسفانه امروز این هیجان از میان رفته و احساسهای آتشین ملی و دینی آنها که منشاء قدرت و انرژی بی پایانی بود، به خاموشی گراییده است.
لوی ورای اتهامهای جدی که متوجه مقامات آژانس یهود و اسرائیل بود (اتهامهایی مستند)، شاکی از دست دادن فرصت نایاب حفظ شعلۀ صیونیسم در قلبهای ایرانیان یهودی بود. باقی گزارش همچنین قابل بررسی است. لوی در تحلیل دلایل رویگردانی یهودیان ایرانی و از دست دادن علاقه به ایدئولوژی صیونیسم، این موارد را ذکر میکند: «نبود راهنمایی یا آموزش جسمانی، ملی، دینی و روحانی». آژانس یهود در گزارشهای دیگر کوشید کمبود سواد عبری و عمل نکردن مطابق با یهودیت اصلاح یافته (Reform Judaismدربرابر اورتودوکس ها) را مسئول تضعیف پیوندهای یهودیان ایرانی با صیونیسم/اسرائیل بداند. با این شناخت، جالب است که دوباره به آبراموویچ، شاهد JDC [کمیته مشترک توزیع آمریکایی یهودی: American Jewish Joint Distribution Committee] ، برگردیم که گزارش سال ۱۹۵۲ او این ارزیابی را نقض میکند. درواقع، او بر روی یادگیری زبان عبری و تربیت یهودی جوانان ایرانی تمرکز میکند:
به دستاوردهای زیادی میتوانیم اشاره کنیم. بازدید اخیر من از شهرستانها خشنودی غیرمنتظرهای به همراه داشت. بچههای کوچک دبستانی نه تنها پرسشهای ما را میفهمیدند، بلکه به درستی پاسخ میدادند. سالها راهنمایی و امتحانهای منظم، معلمان را متقاعد کرده که باید رهنمودهای ما را اجرا نموده، مواد درسی پیشنهادی ما را تدریس و داستانهای خرافی احمقانه را رها کنند. بچهها عبری را درست میخوانند و درست ترجمه میکنند؛ داستانهای تورات و وقایع تاریخی و دینی را به ترتیب میدانند. آقای کوهنکا ریاست آلیانس و آقای سزیف که مرا در آخرین سفرم همراهی میکردند، از پاسخهای دانش آموزان به اندازۀ من شگفت زده میشدند.
چگونه گزارشهای متضاد لوی و آبراموویچ را میتوان با هم آشتی داد؟ یک راه یک کاسه کردن آنها این است که نتیجه بگیریم درواقع، هیچ ارتباط معتبری میان دانستن زبان عبری و فهم عمیق از آموزهها و سنتهای یهودی وجود ندارد. لوی سپس در گزارش خود چنان انتقادهای سختی مطرح میکند که الزاما با نوشتههای دیگر او همخوانی ندارند. ابتدا میگوید که ایرانیان یهودی از نبود یک سازمان مرکزی رنج میبرند. لوی معتقد است که گسیختگی ناکارآمدی که در تکثیر انجمنهای محلی کوچک بازتاب یافته، به معنای فقدان یک جبهۀ متحد در میان یهودیان ایرانی است. از دید لوی، بدون یک سازمان مرکزی، نفوذ سیاسی و اجتماعی موثر هرگز به دست نمیآید. افزون بر این، اکثریت یهودیان ثروتمند ایرانی خود را از ملیگرایی یهودی دور کرده بودند. سرانجام و شاید از همه مهمتر، این شکایت لوی است که: “دانشجویان یهودی جوان در نبود سازمانهای یهودی ارزشمند، به طرز روزافزونی گرایش به حمایت از حزب توده پیدا کردهاند.” لوی این امکان را در نظر نمیگیرد که ایرانیان یهودی به عمد از تشکیل یک سازمان مرکزی – که میتوانست اجتماع آنها را از فی ملیگرایی ایرانی دور کند- پرهیز میکردند. آیا ممکن نبود که جامعۀ یهودی میل به همگونی و جذب در بافت اجتماعی ایران و بودن در جرگۀ شهروندان مورد احترام و محترم و در نتیجه برخورداری از حقوق و تجربههای همسان با هموندان ایرانی خود داشته باشد؟ لوی همچنین به دلایل کلیدی گرایش دانشجویان یهودی به حزب توده توجه داشت. چنان که در بخش دوم نشان داده شد، در سالهای اول دهۀ ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۳ حزب توده یهودیان جوان را از پیوندی قویتر با نسل خود و اجتماع ایران برخوردار ساخت. از آنجا که حزب توده بزرگترین و مهمترین سازمان سیاسی ایران بود، جای تعجبی نیست که جوانان یهودی به این حزب جلب شدند.
بخش دیگری از گزارش لوی به سختیهایی میپردازد که یهودیان هنگام ورود به اسرائیل با آن روبه رو میشدند. جالب است که لوی به نژادپرستی و تبعیض در ابتدای ورود یهودیان میزراحی و ایرانی صرفنظر از موقعیت اجتماعی، تحصیل یا حرفۀ آنها، اشاره میکند. لوی میگوید که این مهاجران نمیتوانستند به زبان ییدیش [زبان یهودیان اروپای شرقی] صحبت کنند و این امتیازی منفی علیه آنها بود. همچنین، نام کشور مبداء به ویژه آنها را در معرض تبعیضها قرار میداد. لوی این مثال را میآورد: به یهودیان ایرانی که میخواستند در مدرسۀ نزدیک حیفا ثبت نام کنند، گفته میشد که ظرفیت مدرسه تکمیل است. اما در روزها و هفتههای بعد از آن، همسایههای اشکنازی آنها دختران و پسران خود را بی هیچ مشکلی ثبت نام میکردند. این گونه اخبار به ایران رسید و به شهرت اسرائیل نزد مهاجران که تا آن زمان آسیب دیده بود، بیشتر لطمه زد. در آن سالها نه تنها ایرانیان بسیاری به ایران بازگشتند، بلکه چنان که در بخش اول گفته شد، یهودیان عراقی نیز از اسرائیل به ایران مهاجرت کردند. این عراقیها پس از آنکه سازگاری با اسرائیل را برای خود ناممکن یافتند و قانونا نیز از بازگشت به زادگاه خود عراق محروم شده بودند، در ایران، به عنوان گزینش مناسب دوم خود، ساکن شدند. دستکم، ایران محیط فرهنگی آشناتری داشت و یک اجتماع از یهودیان عراقی پیشتر در آنجا مستقر شده بودند. از این رو برخلاف میل اسرائیل و سازمانهای صیونیستی، ایران به مقصدی دلخواه برای مهاجران عراقی تبدیل شد.
♦ منبع: سایت جدلیه