وقتی دربارهی «طبیعت» حرف میزنیم معمولاً چیزهایی را در ذهن مجسم میکنیم که جدا و جایی دور از ما هستند؛ برای بسیاری از ما طبیعت همان جنگلها و کوهستانها و دشتها و رودهای خروشان است که همه از زندگیِ ما فاصله دارند. اما طبیعت اصلاً از ما دور و جدا نیست. طبیعت همواره با ما همراه است و ما همواره به طبیعت نیاز داریم. در زندگیِ روزمره حتا در دلِ شهرها هم از طبیعت جدا نیستیم؛ خوردنیها و آشامیدنیها از طبیعت به دستِ ما میرسد و بسیاری از چیزهایی که میپوشیم از طبیعت آمده است. خلاصه اینکه طبیعت همواره و همهجا در زندگیِ روزمرهی ما هم حضور دارد.
اما ما اغلب به این حضور بیتوجهایم. برای مثال، وقتی از دستمالکاغذی و دستمالتوالت استفاده میکنیم یا وقتی بر روی یک برگ کاغذ یادداشت مینویسیم معمولاً متوجه نیستیم که اینها از چوبِ درختان درست شدهاند؛ وقتی غذایی خوشمزه میخوریم حواسمان نیست که چه چیزهای جورواجوری از دل طبیعت آمده و با هم یکجا جمع شده و به غذایی خوشمزه تبدیل شده است؛ وقتی لیوانی آب مینوشیم تا احساس تشنگی را برطرف کنیم متوجه نیستیم که این مایع شگفتانگیز در فرایندهای طبیعی پدید میآید.
شکی نیست که فناوریهای نو میان انسان و طبیعت فاصله انداختهاند. امروزه وابستگیِ انسانها به طبیعت غالباً به واسطهی فناوری انجام میشود. اگر نیاکان ما محصولات را با دست برداشت میکردند امروزه این کار را ماشینها انجام میدهند. فناوریهای نو همچنین این امکان را فراهم کردهاند که محصولات طبیعی پیش از آنکه به دست مصرفکننده برسند به انواع و اقسام شیوهها تغییر داده شوند. اکنون که ذهنیت سودمحور و مصرفگرا در اقتصاد غالب شده است، تولیدکنندگان به شیوههای هرچه متنوعتری متوسل میشوند تا محصولات را متناسب با ذائقهی مصرفکننده تغییر دهند. چنین است که فناوریها طبیعت را از نگاه ما دور کردهاند. برای نمونه، گرچه در گذشته بسیاری از آدمها خودشان گندم را برداشت میکردند و آسیاب میکردند و نان میپختند، اکنون همهی این کارها را ماشینها انجام میدهند و برای همین وقتی نانِ ساندویچِ خود را گاز میزنیم بعید است گندم را به یاد بیاوریم. با این حال اما طبیعت همچنان در زندگیِ ما حضور دارد و فناوریها فقط ابزارهایی واسطه هستند.
«طبیعت در چیزهای روزمره»
کتابِ «طبیعت در چیزهای روزمره» که بهتازگی از سوی انتشارات سیآرسی منتشر شده است همین حضورِ همیشگیِ طبیعت در زندگیِ روزمره را به شیوهای زیبا و ساده به ما یادآور میشود. در زندگیِ روزمره چیزهایی که ریشه در طبیعت دارند برای ما عادی شدهاند و برای همین معمولاً توجه نمیکنیم که از دلِ طبیعت آمدهاند. نویسنده در این کتاب میخواهد چشمانِ ما را بر حضورِ همیشگیِ طبیعت در زندگیِ هرروزهمان باز کند. او برای این کار میکوشد از چیزهایی که در چشمِ ما آشنا و عادی شدهاند آشناییزدایی کند، چیزهای خیلی سادهای چون یک فنجان چای یا یک کاسه برنج.
این کتاب به خواننده نشان میدهد که همانطور که در خانه نشسته است میتواند طبیعت را تجربه کند، میتواند چیزی شبیه به سِیر و سیاحتی اکتشافی را تجربه کند. دربارهی خودِ کتاب هم همین را میتوان گفت: خواننده هنگامی که کتاب را میخواند احساس میکند سفری به درون طبیعت را تجربه میکند. اما باید افزود که این کتاب صرفاً سرگرمکننده نیست بلکه از آغاز تا پایان بهشیوهی دلنشینی بر علم و دانش متکی شده است.
نویسنده این هدف را دنبال میکند که آگاهی دربارهی طبیعت را افزایش دهد و به خواننده یادآور شود که واقعاً بسیار مهم است که چه رفتاری در قبالِ طبیعت دارد چراکه وقتی چنان آگاهی و اعتنایی افزایش یابد احساس مسئولیت در قبالِ طبیعت نیز بیشتر میشود. نویسنده برای رسیدن به این هدف رهیافت و روشی متفاوت و دلکش را به کار گرفته است. امروزه همه جا سخن از بحرانهای زیستمحیطی به میان میآید. نویسنده هم در آثار پیشین خود به این بحرانها پرداخته است، اما در این اثر او نمیخواهد از این بحرانها بگوید بلکه میخواهد طبیعت را تجلیل کند و حضور آن در زندگی را گرامی بدارد.
البته که غفلت و بیاعتنایی به حضور طبیعت خود در تشدید بحرانهای زیستمحیطی تأثیر دارد. در مقایسه با گذشته، طبیعت برای انسان امروزین تا اندازهی زیادی غایب شده است. از یک سو عناصری که از دلِ طبیعت به زندگیِ ما آمدهاند چنان در چشمِ ما عادی شدهاند که آنها را نمیبیینم و از سوی دیگر شیوهی زندگی در دوران جدید باعث شده طبیعت را دور و جدا از خود بدانیم. اینها در ما حسِ بیاعتنایی نسبت به طبیعت را پدید میآورد. نویسنده در این اثر میخواهد این حسِ بیاعتنایی را از بین ببرد، و هر خوانندهای پس از خواندنِ این کتاب متوجه خواهد شد که نویسنده در این کار موفق بوده است.
رهیافتِ متفاوت به طبیعت و محیط زیست، رهیافتی که در عین حال دلنشین و نوآورانه است، این کتاب را اثری خواندنی گردانده است. افزون بر این ویژگی اما کتاب همچنین زبانی ساده و خوشخوان دارد و از همین رو هم برای پژوهشگران و دانشجویان خواندنی است و هم برای خوانندهی غیرآکادمیک و غیرمتخصص.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«گاهی به جاهای دوردست سفر میکنیم تا طبیعتِ بکر و شگفتانگیز را تجربه کنیم و گاهی هم بهجای سفر در دنیای واقعی از راهِ تلویزیون یا دیگر رسانهها یا از راهِ تخیل به طبیعتِ بکر سفر میکنیم؛ از این راهها ما میتوانیم خروشِ پرقدرتِ رودها را یا زورِ ماهی قزلآلا بر قلابِ ماهیگیری را تجربه کنیم، یا در کوهستان در حالی که باد به صورت ما میوزد راهپیمایی کنیم، یا در میانِ مرجانهایی پوشیده از موجوداتِ دریایی که تقریباً غیرواقعی به نظر میرسند غواصی کنیم، یا مبهوتِ آبچَرهای مهاجری شویم که در باتلاقی نمکزار غمانگیزانه بهطور مارپیچی رژه میروند. بیشک طبیعت در دنیای وحش ما را سرزنده میکند و هیجانِ ما را برمیانگیزد؛ حسی در ژرفای وجودِ ما برمیانگیزد و ما را با بخشهایی از خودمان مرتبط میکند که از سنخِ طبیعتاند اما دیرزمانی در زیرِ خرواری از بارِ زندگیِ روزمره مدفون شدهاند. پیوندی دوباره با زندگی برقرار کردن و دوباره زنده بودن را حس کردن بسیار نشاطانگیز است.»
در این کتاب اما نه طبیعتِ دوردست و بیگانه را بلکه طبیعتی را که در چیزهای روزمره است تجلیل میکنیم. این کتاب دریچهای میگشاید تا هرچیزی — از یک فنجان چای گرفته تا وانی پر از آب، کاسهای برنج، یک روزنامه، یک زنبور، و کپهای خاک — را جوری دیگر بنگریم و ببینیم که چگونه طبیعت در زندگیِ روزمره و عادیِ ما — حتا اگر در سفری فضایی باشیم — همانقدر حضور دارد که وقتی در سیاحتی اکتشافی در دشتهای آفریقا هستیم حضور دارد.
این کتاب همانسان که از عنوانِ آن برمیآید دربارهی دیدنِ طبیعت در جهانِ پیرامونمان است. و، از کجا معلوم، وقتی جهان را جوری دیگر ببینیم و با ریشههایمان در طبیعت ارتباط برقرار کنیم، ممکن است زندگیِ خودمان و تصمیمهایمان را غنیتر و آگاهانهتر کنیم و از این طریق همچنین برای بسی انسانها که با ما از طریقِ وابستگیهای طبیعی و زیستی در ارتباط هستند بهروزی و آیندهای بهتر را تأمین کنیم.
- عنوان این مقاله − از میزِ من صدای درختی میآید − برگرفته از عنوان مجموعهشعری از علیرضا آبیز است.