هوشنگ ایرانی را با وجود نقاشیهای کمشمارش باید در شمار نقاشان پیشگام و البته مؤثر هنر مدرن ایران قلمداد کرد. او که بیشتر به خاطر اشعار و نیز نظرات آوانگاردش در هنر شناخته میشود، نمونههایی از نقاشیهایش را در سال ۱۳۳۱، هنگامی که نمونههایی اندک از نقاشی مدرن در ایران عرضه شده بود، در کتابی منتشر کرد. او این آثار را «طرح» یا به گفته خودش «دِسَن» (Design) مینامید.
هوشنگ ایرانی در سال ۱۳۰۴ در همدان متولد شد. در سال ۱۳۲۴ در رشته ریاضیات از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد و در امتحان ورودی نیروی دریایی شرکت کرد و برای کارآموزی به انگلستان اعزام شد.
پس از چند ماه قید زندگی نظامی را زد و از انگلستان به فرانسه رفت و به شدت تحت تأثیر فضای فرهنگی آنجا قرار گرفت. یک سال بعد به ایران بازگشت و نزد خود آموختن زبان اسپانیایی را آغاز کرد. در سال ۱۳۲۷ راهی اسپانیا شد و در آنجا دکترای ریاضیات خود را با نوشتن رسالهای درباره «فضا و زمان در تفکر هندی» دریافت کرد.
هوشنگ ایرانی، از یک سو به هر آنچه از سنت برآمده بود پشت پا میزد و پیشروترین جنبههای هنر مدرن را میپسندید و ترویج میکرد و از سویی دیگر، با عرفان هندی و متون سانسکریت به خوبی آشنا بود و به آن پناه میبرد.
از سال ۱۳۲۹ که هوشنگ ایرانی به ایران بازگشت، به عنوان نقاش، شاعر، مترجم و روزنامهنگار حضوری پررنگ و تأثیرگذار در فضای فرهنگی و هنری ایران پیدا کرد.
با پیوستن به مجله «خروس جنگی» عملاً به مهمترین چهره این مجله بدل شد و کتابهای شعر و نظراتش، از جمله کتاب شعر «بنفش تند بر خاکستری»، تصویر هنرمندی سوررئالیست و سخت آوانگارد و جنجالی را از او به نمایش گذاشت.
اصطلاح «جیغ بنفش» یادگار همین کتاب شعر است که تا مدتها، از سوی هواداران هنر سنتی برای تمسخر هنر مدرن به کار گرفته میشد و عملاً به یکی از ضربالمثلهای معاصر برای توصیف امری غیر قابل درک و یا عبارات بیمعنی در جامعه ایران بدل شد؛ هرچند عمر این تلقی از کار هوشنگ ایرانی طولانی نبود و بعدها بسیاری از هنرمندان با درک دیدگاهها و ارزش کار هوشنگ ایرانی، به شیوههای مختلفی یا راه او را ادامه دادند و یا کارش را ارج گذاشتند.
بر خلاف حضور ملموس رنگ در شعرهایش، هوشنگ ایرانی در نقاشی، تنها از رنگ سیاه استفاده میکرد. او خود نقاشیهایش را دِسن (design) یا طرح میخواند که با شیوهای گرافیکی و مینیمالیستی در ابعادی کوچک و با نگاهی سوررئالیستی و متأثر از گرایشهای عرفانی او خلق شده بود.
هوشنگ ایرانی، از یک سو به هر آنچه از سنت برآمده بود پشت پا میزد و پیشروترین جنبههای هنر مدرن را میپسندید و ترویج میکرد و از سویی دیگر، با عرفان هندی و متون سانسکریت به خوبی آشنا بود و به آن پناه میبرد.
همین دو خصلت در نقاشیها یا طراحیهای او به خوبی هویداست. تکرار فیگوری از انسانی بدون استخوان و سیال، یکی از مشخصه کارهای هوشنگ ایرانی است.
این کارها به همان اندازه که به کارهای سوررئالیستهای فرانسه و اسپانیا شبیهاند، از فضای نقاشی آن دوره ایران به دورند.
بعدها، البته هنرمندان و شاعران چه در حوزه شعر و چه در حوزه نقاشی از کار هوشنگ ایرانی متأثر شدند. شاعرانی چون سهراب سپهری، یدالله رویایی، احمد رضا احمدی و بسیاری دیگر، به طور مستقیم یا غیر مستقیم تحت تاثیر هوشنگ ایرانی و دیدگاههایش قرار گرفتند. در نقاشی نیز دستکم میتوان از منوچهر شیبانی و سهراب سپهری نام برد که نیمنگاهی به کارها و طراحیهای هوشنگ ایرانی داشتهاند.
هوشنگ ایرانی، شعلهای بلند بود با عمری کوتاه. از سال ۱۳۲۹ که به عنوان دکتر ریاضیات به ایران بازگشت، در واقع تنها دو سه سالی بیشتر فعال نبود. در فاصله سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۱ مقالات متعددی در مجله «خروس جنگی» منتشر کرد، کلاسهایی در همین انجمن برپا ساخت و سه کتاب شعر و یک کتاب از طراحیهایش را با شمارگان اندک منتشر کرد.
پس از آن، در سال ۱۳۳۴ یک کتاب دیگر شعر منتشر کرد و ترجمهها و مقالاتی در چند نشریه از جمله در مجله «هنر نو» و «آپادانا» منتشر کرد و بعد دیگر خاموشی گرفت.
او که در دهه سوم زندگیاش، در اوج خلاقیت، با طرد و تمسخر تقریباً همگانی روبهرو شده بود، تا پایان عمر در شهریور ۱۳۵۲، زندگی را در عزلت و گوشهگیری و کنارهگزینی و سکوت، در فرانسه و اسپانیا گذراند.
پس از مرگش بود که اندک اندک، نوشتهها و گفتههایی در دفاع از او یا اهمیت کارهایش منتشر شد.
گالری زمانه: پارهای از آثار هوشنگ ایرانی
سه سرد
▫
به هوشنگ ِ ایرانی، نماز و درود به فروشی اش
و آن ها همه پشت كردند به من
حتا ابلیس هم
طبیعی ست
من سخن هیچ گاه با غیر نه گفتم
كه هر چه گفتم
همه تنها با خود
همه تنها
در خود گفتم
و از میانِ نفرینیان
تنها ابلیس بود
كه با من بود
▫
و ابلیس نیز
كه خانه در برف كرده بود
هم چنان كه برادرِ خُردِ من نیز
چشم ز من برگرفت
آن هنگام كه برف ها غنی گشته بودند
و زمستان
سه بار باریده بود
و در آن یخ بندان، در آن بوران
از میانِ آن سه بی سر سرد
سرد و بی سرتر ز همه
من بودم
▫
و دیگر هیچ كس با من سخن نه گفت
آن گونه كه من نیز هیچ وقت
با هیچ كس
پس آن گاه برودت
كه مادرِ من بود
چنین گفت:
سردتر بودن
نه سرد بودن
و من نیز
در خود فرو باریدم
چرا كه اینك
پایانِ زمستان بود
کیخسرو آرش گرگین
ardawiraz / 22 February 2018