مای نیم ایز لیلا با کشف لیلا آغاز می‌شود. راوی که نویسنده است شخصیت اصلی رمانش را معرفی می‌کند و او را سنگ بنای داستان قرار می‌دهد. رمان به‌تدریج ما را با شخصیت لیلا و زندگی او آشنا می‌کند و بر این اساس طرح زندگی او را می‌گستراند و در این گسترش، شخصیت‌های دیگر رمان وارد می‌شوند.

مای نیم ایز لیلا از لیلا همچون پایه‌ای استفاده می‌کند تا ساختمان داستان را بر روی آن سوار کند. لیلا ستون اصلی و بنیان طرح داستانی کتاب است. همه چیز از او آغاز می‌شود، سپس از او فاصله می‌گیرد، شاخ و برگ می‌گیرد و سرانجام به او ختم می‌شود.

مای نیم‌ایز لیلا، داستان بلند، بی‌تا ملکوتی، نشر ناکجا
مای نیم‌ایز لیلا، داستان بلند، بی‌تا ملکوتی، نشر ناکجا

نویسنده‌‌ همان ابتدا مهم‌ترین نکته را درباره شخصیت لیلا به ما می‌گوید: یوسف که نویسنده است با لیلا هماغوش شده است و هنگامی که لیلا دارد به خانه‌اش برمی‌گردد می‌گوید: لیلا زنی معمولی‌ست که نمی‌شود با او از جویس، و پل استر و گلشیری حرف زد. با او می‌شود از مد روز و دست‌ها و ناخن‌ها حرف زد. اما این معمولی بودن سرتاسر شخصیت‌های رمان را در بر گرفته است.

مای نیم ایز لیلا کتابی‌ست درباره آدم‌هایی که مهاجرت را همچون میان‌مایگی و بی‌اصالتی تجربه می‌کنند. هیچ چیز اصیل نیست و زندگی شخصیت‌های داستان در جهانی دورگه، ملال‌آور و معمولی می‌گذرد.

چندرگه بودن و بی‌اصالتی در مای نیم ایز لیلا از‌‌ همان مواجه خواننده با نام کتاب آغاز می‌شود و سپس در عناصر دیگر داستان گسترش می‌یابد: داستان در آمریکا می‌گذرد. آمریکای رمان آمریکای مهاجران است. اشارات فراوان کتاب به مهاجران عرب، اسپانیایی‌زبان و سیاه‌پوست و غیره در پس‌زمینه داستان فضای چندرگه و بی‌اصالت داستان را تشدید می‌کند. همچنین بچه‌های نسل دوم که نیمی فارسی و نیمی انگلیسی حرف می‌زنند و خود مهم‌ترین نماد بی‌اصالتی مهاجرت هستند.

بابک مینا: «مای نیم ایز لیلا» کتابی‌ست درباره آدم‌هایی که مهاجرت را همچون میان‌مایگی و بی‌اصالتی تجربه می‌کنند. هیچ چیز اصیل نیست و زندگی شخصیت‌های داستان در جهانی دورگه، ملال‌آور و معمولی می‌گذرد.

ناصر شوهر لیلا بعد از سال‌ها زندگی مشترک با او ناگهان عاشق زنی به نام دنیلا می‌شود. این نقطه پایانی زندگی مشترک لیلا و ناصر است. آن‌ها از همدیگر جدا می‌شوند. دنیلا اما پنج ماه است که با ناصر دوست است بی‌آنکه با او همآغوش شده باشد. دنیلا به ناصر اجازه نمی‌دهد از ناف‌اش پایین‌تر برود. می‌گوید مشکل دارد و باید به روانکاو مراجعه کند، اما پول ندارد. نهایتاً ناصر شبی دنیلا را لخت می‌بیند و متوجه برآمدگی عجیبی میان دو پایش می‌شود. این پایان کمیک ـ تراژیک خیانت ناصر به لیلا مجدداً ما را با مسئله اصالت و دوگانگی مواجه می‌کند. دوجنسی بودن معشوقه فرصت هیجانی رمانتیک از خیانتی واقعی را از خواننده می‌گیرد.

در مای نیم ایز لیلا حتی معشوقه‌ای که سبب‌ساز خیانت شده است دوهویتی‌ست و این از او ناتوانی جنسی ساخته است. این نکته شاید کلید فهم تمام شخصیت‌های داستان است: مهاجرت، جهانی میان‌مایه و دور از اصالت ساخته است که مهاجران در آن توان آفرینش زندگی اصیل و معنامند را ندارند.

در اواسط رمان در مهمانی روشنفکرانه با شخصیتی به نام ملوسک آشنا می‌شویم که نقطه مقابل لیلاست. زنی روشنفکر و سکسی که نگاهی تحقیرآمیز به لیلا دارد. اما بلاهت روشنفکرانه و بزک‌کرده ملوسک در برابر سادگی غیرروشنفکرانه لیلا به مراتب ابلهانه‌تر و مضحک‌تر است. در مهمانی روشنفکرانه، نویسنده با به به‌دست دادن روایتی کوتاه از شخصیت ملوسک نوعی روشنفکری میان‌مایه را هجو می‌کند.

اگر در مهاجرت، زندگی در سطحی افقی و معمولی و پیش‌پاافتاده می‌گذرد، اگر همه چیز دورگه و دو هویتی و فاقد معناست پس آیا در «خانه» می‌توان سراغ از اصالتی گرفت؟ آیا چیزی برای «بازگشت» وجود دارد؟ تنها نقطه روشن در رمان، «خانه محمودیه» خانه پدری یوسف است. خورشید و هوشنگ خان پدر و مادر فرهیخته یوسف بیانی از اصالت و فرهنگ والا هستند. آیا می‌توان به خانه محمودیه بازگشت؟ نه. خانه محمودیه دیگر وجود ندارد. خورشید خانم مادر یوسف در نامه‌اش برای نوشته همه چیز از بین رفته است درختان را قطع کرده‌اند و برج‌های بلند ساخته‌اند و…

یوسف در پایان رمان هنگامی که از روایت زندگی میان‌مایه و بی‌اصالت مهاجرت فارغ می‌شود می‌تواند به سوی ایران حرکت کند. گویی تنها با روایت این زندگی است که توانسته است از آن فاصله بگیرد.