برای عاشقان سینما، کاترین دونوو شمایل دو چیز بود: شیک بودن فرانسوی و هرزگی. نخستین ویژگی یعنی شیک بودن، از همکاری او در معرفی محصولات کمپانیهایی مثل شَنِل و ایو سن لورن میآمد و دومی از بازی او در نقش زن فرشته صورتِ شیزوفرنیکِ قاتلِ فیلم «انزجار» رومن پولانسکی و بعد هم زن خجالتی و سکسی بورژوا-فاحشهِ «بل دوژور» که بعدازظهرهایش را در فاحشهخانه مجلل پاریس میگذراند.
بسیاری از صحنههای فاحشهخانه، از تجربههای واقعی بونوئل و ژان کلود کرییر، نویسنده فیلمنامه میآید. به گفته کرییر، آنها قبل از نوشتن فیلمنامه، بارها به فاحشهخانههای مادرید سر زده بودند.
«بل دوژور»، از نظر روایتی، به ظاهر خطی و ساده اما در واقع خیلی پیچیده است چون تا آخر بیننده نمیفهمد که همه آن صحنههای فاحشهخانه آیا در ذهن سِورین گذشته و محصول خیالپردازیها و فانتزیهای جنسی او بوده یا در واقعیت هم اتفاق افتاده. «بل دوژور» از اپیزودهای مختلف تشکیل شده که بخشی از آنها در فاحشهخانه و بخشی دیگر در خانه سِورین میگذرد. در واقع بونوئل، قضاوتها و پیشداوریهای ما را درباره سِورین و میل به ارضای اروتیک را محک میزند و در نهایت هم ما را سردرگم رها میکند.
سورین، ظاهراً زن خوشبختی است. شوهرش (پییر)، مرد خوشقیافه و پولداری است که عاشقانه زنش را دوست دارد. آنها ظاهراً زندگی آرامی دارند و سِورین هم میگوید که شوهرش را دوست دارد. اما جز چند بوسه شب بهخیر معمولی، هیچ صحنهای از معاشقه جنسی آنها در رختخواب نمیبینیم و این بیانگر خلا و اختلالی روانی و جنسی در رابطه زوجی است که تازه یک سال از ازدواج آنها میگذرد.
در نظر بونوئل سکس، حرکتی آنارشیستی و طغیانی علیه ارزشهای پوسیده اجتماعی و اخلاقیات حاکم بر جامعه بود.
آنها در رختخوابهای جداگانه میخوابند. رنگها و فضای اتاق، سرد و خالی از گرما و شهوت است و ملافهها و لباسهای سفید، هیچ حس شهوتناک و اروتیکی را به ذهن منتقل نمیکنند. شوهر سِورین (پییر)، در واقعیت برخلاف آنچه که در صحنه کابوس اول فیلم میبینیم، مرد آرام، موقر و متعادلی است. او حالت روحی همسرش را میفهمد و رفتارش با او مهربانانه است. روشن است که نه سِورین و نه شوهرش هیچکدام همدیگر را از نظر جنسی ارضاء نمیکنند اما فیلم از زاویه دید سِورین بیان میشود و تخیلات جنسی او را به نمایش میگذارد که در بخشی از آنها شوهرش نیز شرکت دارد اما او یا عنصری منفعل است یا درصدد مجازات سِورین به خاطر خیانت و گناه است. پییر، در زندگی واقعی سِورین، هرگز او را مجبور نمیکند با او بخوابد و منتظر میماند تا میل جنسی در او برانگیخته شود در حالی که در فانتزیها و خیال سِورین، او مردی خشن و مهاجم تصویر میشود.
هوسون (میشل پیکولی)، دوست صمیمی شوهر سِورین، مردی منحرف با خصلتهای سادیستی است. او با اینکه دوست پییر است اما شخصیت کاملاً متفاوتی با پییر موقر و سر به زیر دارد. او در همه جا، چشمش دنبال زنهای زیباست و بارها سعی میکند سِورین را اغوا کند و در نهایت هم اوست که آدرس فاحشهخانه را به او میدهد و او را تشویق به کار کردن در آنجا میکند. در واقع او نیز به نوعی دچار ناکامی جنسی است و این پیشنهاد او را میتوان اینگونه تعبیر کرد که چون سِورین، جسم خود را از او دریغ کرده و به خواستههای او تن نداده، با فرستادن او به فاحشهخانه، در واقع از او انتقام میگیرد.
سِورین، بعدازظهرها، به فاحشهخانه مجلل پاریس رفته و با مردهای مختلف بورژوا میخوابد. ابتدا انجام اینکار برایش سخت و عذابآور است اما بهتدریج به آن تن میدهد و با نام مستعار «بل دوژور» در آنجا مشغول به کار میشود.
هدف بونوئل در «بل دوژور»، تنها به تصویر کشیدن فانتزیهای جنسی و تمایلات پنهان و سرکوبشده زنی بورژوا نیست بلکه او در واقع اخلاقیات جنسی بورژوازی فرانسه را به چالش میکشد. مشتریان فاحشهخانه مادام اَنه، همگی بورژواهایی هستند که برای ارضای شهوتهای خود به آنجا میآیند اما هیچکدام آنها حاضر نیستند زنها یا دخترانشان پا به آن محیط بگذارند. خودفروشی در جامعه بورژوازی، شغل و خدمتی زنانه است و خدمه آن را زنان طبقات محروم و نیازمند جامعه تشکیل میدهند و مردان بورژوا یا مصرفکننده این خدماتاند و یا از این بهرهکشی جنسی سهم میبرند. به گفته مادام اَنه، سِورین، ترو تازه و باکلاس است و میتواند سرویس خوبی به مشتریهای فاحشهخانه که اکثراً جزو اعیان شهر هستند بدهد.
اما محیط فاحشهخانه در آغاز برای سِورین غیرعادی و بیگانه است و رفتار فاحشهها با مشتریهای بورژوای فاحشهخانه او را میترساند. اما او خیلی زود به آن وضع عادت میکند و نه تنها تنفروشی را به عنوان یک شغل میپذیرد بلکه از آن لذت هم میبرد.
ژان کلود کرییر: در بل دوژور، صحنههای رئالیستی در واقع غیر رئالیستی است چون عیناً از کتاب میآید اما صحنههای فانتزی، کاملا رئالیستی است چون از زبان یک زن فاحشه برای ما تعریف شده است.
تا اینکه جوان تبهکار سادیستی به نام مارسل که مشتری اوست، عاشقاش میشود و از او میخواهد که شب و روزش را با او بگذراند اما سِورین نمیخواهد شوهرش از اینکار او مطلع شود. رفتار خشن و سادیستی مارسل و آمدن هوسون (دوست منحرف پییر) به فاحشهخانه و برملا شدن راز سِورین، باعث میشود که او فاحشهخانه را ترک کند. اما مارسل او را رها نمیکند و با پیدا کردن آدرس خانه او به سراغش میرود و با تهدید به برملا کردن راز او برای شوهرش، میخواهد او را وادار کند که به فاحشهخانه برگردد اما سِورین زیر بار نمیرود. مارسل در بیرون خانه سِورین، پییر، شوهر او را با گلوله زخمی میکند و خود نیز به دست پلیس کشته میشود. پییر، زنده میماند اگرچه فلج شده و بعد از آن، او را روی صندلی چرخدار میبینیم.
ظاهراً همه چیز به خیر و خوشی تمام شده و سِورین به وضعیت و زندگی عادی زناشوییاش بازگشته است اما ناگهان هوسون از راه میرسد و میخواهد همه چیز را به پییر بگوید.
بونوئل، مکالمه بین پییر و هوسون را به ما نشان نمیدهد و ما نمیدانیم که آیا هوسون، راز سِورین را به او میگوید یا نه. بعد از رفتن هوسون، پییر عینکش را برمی دارد و لبخند میزند و به سِورین میگوید: «به چی فکر میکنی؟» و سِورین جواب میدهد: «به تو پییر». بعد ناگهان پییر را میبینیم که از روی صندلی چرخدار بلند میشود و به طرف سِورین میآید، انگار نه انگار که قبلاً تیر خورده و فلج شده است.
سِورین، از پنجره به بیرون نگاه میکند و کالسکه خالی را میبیند که رد میشود. اما نمای سوبژکتیو او به جای خیابان، جادهای جنگلی در خارج شهر، شبیه همان جادهای است که در ابتدای فیلم دیدهایم.
صدای اغواگرانه زنگ کالسکه و صدای میوی گربه، نشانههای صوتی است که سِورین، هم در خیال و هم در واقعیت آنها را میشنود و در واقع از جمله عناصری است که وجود آنها، تشخیص واقعیت از خیال را دشوار کرده است. در پایان فیلم نیز به نظر میرسد نه تنها سِورین بلکه شوهرش نیز صدای زنگها را میشنود.
به اعتقاد بونوئل، تخیلات و رؤیاهای ما، به خاطرات ما هجوم میآورند و از آنجا که همه ما مستعدیم که واقعیت فانتزیهایمان را باور کنیم، در نهایت دروغهایمان را به واقعیت منتقل میکنیم.
مایکل وود (نویسنده تکنگاری «بل دوژور» در مجموعه «بی اف آی» لندن) نیز معتقد است، صحنههایی در بل دوژور وجود دارد که بیشتر در جهان واقعی شخصیتهای فیلم اتفاق میافتند تا اینکه محصول ذهن و تخیلات سِورین باشند. اما به عقیده او، از سوی دیگر، بسیاری از صحنههای این فیلم که مردم واقعی میپندارند، ممکن است مربوط به فانتزیهای سِورین باشد.
«بل دوژور» را باید تضاد و کشمکش بین میل خودآگاه و میل ناخودآگاه (سرکوب شده) در سِورین دانست. سِورین در برزخ بین خودآگاه و ناخودآگاه گیر کرده است. اما سؤال این است که این میل سرکوبشده (ناخودآگاه) از کجا میآید. بونوئل، در صحنهای کوتاه به ما نشان میدهد که او از کودکی تحت یک نظم سرکوبگر خانگی بوده و مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته است. سِورین خود دقیقاً نمیداند چه میخواهد. رفتار خشن و سادیستی برخی مشتریان فاحشهخانه او را ناراحت میکند اما از سوی دیگر میتوانیم لذت جنسی ناشی از این رفتار را در چهره او ببینیم. او سعی میکند بین نقش دوگانه خود یعنی یک زن شوهردار وفادار و یک فاحشه جذابِ نیمهوقت، تعادل ایجاد کند اما میلهای خودآگاه و ناخودآگاه در او به یک اندازه نیرومندند و او نه تنها قادر نیست بین آنها تعادل ایجاد کند بلکه حتی قادر به تفکیک آنها هم نیست. او میپذیرد که در طول روز یک فاحشه باشد و هنگام شب، نقش یک زن وفادار و مطیع را بازی کند اما آیا سنتها و فرهنگ جامعه بورژوایی، این نقش دوگانه را برای یک زن بورژوا میپذیرد؟ سِورین، تسلیم میل ناخودآگاه خود میشود چون به آن نیاز دارد. قطعاً تلاش سِورین، برای ایجاد سازش بین میل خودآگاه و ناخودآگاه، تلاش خطرناکی است چرا که این امکان وجود دارد که فانتزیهای ناهنجار (میل ناخودآگاه) او به امری هنجار تبدیل شود و زندگی زناشویی و بورژوایی او را به مخاطره افکند. بنابراین، عملاً کامیابی جنسی خیالی او با زندگی زناشویی واقعیاش نمیتواند همخوانی داشته باشند چرا که به دو دنیای کاملاً متفاوت تعلق دارند.
زمانی که هوسون، سِورین را در فاحشهخانه میبیند از او میپرسد: این تختخواب توئه؟ و سِورین در جواب میگوید: آره. تو خودت آدرس اینجا را به من دادی.
به دنبال آن سِورین به او اصرار میکند که راز او را برای شوهرش (پییر) برملا نکند. به این ترتیب با ورود هوسون به فاحشه خانه، مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه (واقعیت و خیال)، به هم میریزد و ناخودآگاه به امری تهدیدکننده برای سِورین تبدیل میشود.
ترک فاحشهخانه میتواند به مثابه آگاهی سِورین از میل واقعیاش باشد، چون احساس میکند زمان آن رسیده که از فانتزیهای جنسیاش دست کشیده و زندگی زناشوییاش را برگزیند. در واقع، فانتزیهای اروتیک سِورین، کارکردی درمانی برای او داشتهاند. او زن سردمزاجی است که پروسه یک تراپی جنسی آمیخته با درد و شکنجه و تحقیر و یک تجربه دردناک و عذابآور و در عین حال لذتبخش را از سر میگذراند و به رستگاری میرسد.
صحنه سوبژکتیو آخر فیلم، نمونه دقیق آن مفهومی است که فروید به آلمانی «اون هایملیش» (unheimlich) مینامد که بیانگر حس ترس و بیگانگی از یکسو و فریبندگی (اغواگری) از سوی دیگر است، یا به عبارتی بازگشت همان میل ناخودآگاه سرکوب شده در سِورین، چرا که علیرغم وضعیت به ظاهر عادی و متعادل او، این نما، احتمال بازگشت سِورین به وضعیت برزخی پیشین را مطرح میکند.
متشکرم برای این تفسیر آموزنده,من این فیلم رودیدم حالاباخوندن این مطلب بهتردرکش کردم
mohamad / 02 April 2013
واقعأ تفسیر خوبی بود. ممنون ممنون و باز هم ممنون. سبب شد فیلم را خیلی بهتر بفهمیم… با درک زمینهها و دیدگاههای سازندگان
بهرام / 03 April 2013
متن بسیار زیبا و جذاب و خواندنی رو به تفسیر گذاشته اید، من تصور میکنم طبق این
نظریه و تفاسیر اکثر زن هایی که تحت فشار افکار سنتی و ازدواج هایی که با تحمیل
به اصطلاح( صلاحدید بهتر) پدران و مادران به ویژه تاکید و یا اصرار پدران بر ازدواج
دخترانشان مشابه چنین عقده های سرکوب شده سکسی را بعد از زندگی زناشویی و
بخصوص پس از زایمان کودکان دوم الی سوم و در دهه دوم پس از ازدواج راه روابط
پنهانی و سکس آتشین وار پنهان شده در وجودشان که از کوره های شهوتی درونشان
سرباز کرده و به پیشروی ادامه میدهند تا اینکه شخصیت پنهانی آنان بر شوهرانشان آشکار و زندگی
هر دو به مخاطره و طلاق کشی و صدها،، معزل که عواقب آن
شخصیت پنهانی است
Amirhossain -gh / 18 March 2018