۱. صالح نجفی در یکی از گفتارهای خود در باب نسبت «ادبیات و فراموشی»، بعد از اینکه ایده‌های بکت درباره پروست را شرح می‌دهد، تفسیری از آن ایده‌ها به دست می‌دهد که گویی به یک کشف از «جستجوی زمان از دست رفته» نزدیک می‌شویم. به گفتۀ‌ نجفی (به تأثیر از بکت)، کشف راویِ در جستجوی زمان ازدست‌رفته این است که آنچه به حکم قانون‌های عام‌تر حافظه از یاد برده‌ایم، در پستوی فراموشی ثبت شده است. این ممکن است یک بو، رنگ، صدا، یا چیزی باشد که به‌وقتِ اتفاق ‌افتادن به نظر مهم نبوده است.

‌تصویر منصور کوشان، نویسنده ایرانی ( ۵ دی ۱۳۲۷ در اصفهان – درگذشته ۲۷ بهمن ۱۳۹۲ در تبعید) روی بخشی از جلد رمان محاق (۱۳۶۹ نشر شیوا، تهران) – عکس: کولاژ. زمانه

 در جلد اول رمان، احساس‌کردن یک بو همه‌چیز را برای راوی زنده می‌کند. چراکه آن بو اصلاً برای او مهم نبوده است. به زبان فروید، این همان عنصر واپس‌زدۀ واقعه‌ای‌ست که در ذهن او ثبت شده است. آن عنصری که از دستبرد حافظه مصون بوده، تمام زور خودش را نگه داشته و در یک لحظه به شدت آشکار می‌شود و خود را به رخ می‌کشد. بویی که ظاهراً هیچ معنایی ندارد اما دقیقاً به همین خاطر مهم و معنادار می‌شود. در رمان «محاق» هر «چیز» کوچک پتانسیلِ تبدیل شدن به خاطره‌ای از امرِ کلی را داراست. دسته‌های گل سرخ، خیار و گوجه‌های یخچال خانه اصلان، گل‌های بنفشه و خشک‌شدۀ‌ منزل بهرام و تا طرح‌های نقاشی عکس‌های به جا مانده که در حکم مادّه‌های تاریخ‌اند برای ثبت در آرشیو و گذشته‌ای که تکرارناپذیر است. البته داده‌هایی که هنوز به تاریخ طبیعی تبدیل نشده‌اند، حولِ محور یک شخصیتِ غایب شکل می‌گیرند: بهرام. و سعی می‌شود با تکیه بر این داده‌ها، غیاب وی همواره به یاد آورده شود.

۲.  بهروز (راوی) اشیاء را جزء به جزء کنار هم می‌چیند و سعی می‌کند پازل‌وار آن‌ها را به تاریخ اکنون متصل نماید. اشیایی که هرکدام متأثر از بمباران‌ جنگی‌اند: ضربه‌دیده، شکسته‌شده و کپک‌زده. کوشان این «چیز»ها را ابتدا تبدیل به شیء و بعد به «نماد» تبدیل می‌کند و علاوه‌ بر حالت رازورزانه حالتی استعاری نیز به آن‌ها می‌بخشد. البته نویسنده از همان سطر نخستین به این مقصود به‌واسطۀ‌ سطری از میلان کوندرا اشاره دارد. «انسان، کودکی گمشده در انبوه “نماد‌ها” است»، این نقل قولی است از کوندرا که آن را در کتاب هنر رمان به ثبت رسانده است.

بهروز (راوی رمان محاق) اشیاء را جزء به جزء کنار هم می‌چیند و سعی می‌کند پازل‌وار آن‌ها را به تاریخ اکنون متصل نماید. اشیایی که هرکدام متأثر از بمباران‌ جنگی‌اند: ضربه‌دیده، شکسته‌شده و کپک‌زده. کوشان این «چیز»ها را ابتدا تبدیل به شیء و بعد به «نماد» تبدیل می‌کند و علاوه‌ بر حالت رازورزانه حالتی استعاری نیز به آن‌ها می‌بخشد.

۳. «محاق» از معدود آثار منصور کوشان است که پس از انقلاب ۵۷ در ایران منتشر شده است. این رمان در سال ۱۳۶۹ توسط انتشارات شیدا به چاپ رسید. نام کتاب به پنهان شدن ماه در سه شب پایانی هر ماه قمری اشاره دارد؛ هنگامه‌ای که ماه هم در بامداد و هم در شامگاه هستی‌اش را کتمان می‌کند. این کتاب که دارای در سه فصل «جرگلان»، «در راه» و «تهران» از زاویه اول ‌شخص روایت می‌شود، روایتی‌ست از روزهای موشك باران تهران و بررسی عوارض روانی این بحران در جامعۀ‌ روشنفکری ایران در دهۀ‌ شصت.

محاق از یک عدم برآمدگی و عدم تحقق می‌آید. جایی که چیزی به پایان نمی‌رسد و جامعه در حالت هشدارآمیز باقی می‌ماند. پس از موشک‌باران تهران در سال‌های جنگ هشت‌ساله، بهروز امانی (راوی) که شاعر و روزنامه‌نگار است در آخرین سال جنگ، برای فرار از جنگ شهرها، به همراه عده‌ای از دوستان و اقوام، از تهران به جرگلان گنبد كاووس می‌رود. پس از چندی برای یافتن بهرام، برادر زنش به تهران می‌آید و در روزهای موشك‌باران به خیابان‌های خلوت شهر سرك می‌كشد. تلاش او بی‌نتیجه است ولی با این تصور دل خوش می‌كند كه احیاناً بهرام، چون از همه كس و از همه جا، خسته شده، خواسته است برای مدتی از دیده‌ها پنهان شود و از كسی خبر نداشته باشد:

 «نمی‌دانم چرا این حرف را زدم اما فکر می‌کنم که بهرام خسته شده، از همه چیز و همه کس خسته شده. خواسته‌است برای مدتی کسی را نبیند. از کسی خبر نداشته باشد» (ص ۱۵۹).

راوی از همان نخستین سطرهای رمان خواننده را با بهرام آشنا می‌کند و خواننده گویی در این سه سفر مدام به دنبال حضور بهرام است و این سفرها نوعی جستجوست: در جستجوی رفیقِ گمشده. بهروز در نخستین صحنه از رمان:

«انگشت اشاره‌اش را می‌گذارد وسط محلی كه پر از علامت است. متوجه می‌شوم محله‌ای است كه بهرام در آن زندگی می‌كند. بیشتر از هر جای دیگر بمباران شده بود»(ص ۸). یا در همان فصل اول و در صحنه‌ای دیگر به غیاب بهرام اشاره می‌شود:

«مسئلۀ‌ خودکشی بهرام، بعد از بمباران تهران، بهانه‌ای بود تا زنم بتواند توکا را با خودش ببرد. اگر چه این روزها خوشحالم که اینجا نیستند و موشک و راکت و مصایب دیگر جنگ تهدیدشان نمی‌کند، اما می‌دانم این شادی زودگذر است و سال‌ها باید نگران باشم. همانطور که بهرام نگران است» (ص ۱۲).

۴. بمباران گویی نخستین لایه از بحران هویت روشنفکری ایرانی را به سطح می‌کشاند و چنان یک هشدار عمل می‌کند. موشک‌باران تهران هشداری به همراه خود دارد که در آن بهتر می‌توان منطق «زیرزمین» را درک کرد و غرق‌ شدن «ماهی‌»ها را در «گرداب» دریافت:

 «مداد می‌اندازم و به رودخانه نگاه می‌کنم. جریان آب سریع‌تر شده و ماهی‌ای را می‌بینم که تلاش می‌کند از گردش آب در گرداب بیرون بیاید. به طرف رودخانه می‌روم. کف کفش‌هایم بر تخته‌سنگ‌های خزه بسته می‌لغزد. زانوهایم می‌لرزند. بر سنگ بزرگی می‌نشینم. آب در گرداب می‌چرخد. می‌چرخد و من دیگر ماهی‌ها را نمی‌بینم» (ص۸).

پنداری که بهرام نه از ایجاب غیب‌ساختن خویش که در گرداب حوادث فرو رفته و ناپدید شده و در «زیرزمین» گرفتار آمده است.

محاق از یک عدم برآمدگی و عدم تحقق می‌آید. جایی که چیزی به پایان نمی‌رسد و جامعه در حالت هشدارآمیز باقی می‌ماند (…) بمباران‌های تهران در این رمان با عشق بازنمایی می‌شوند. در دیالکتیک عشق و جدایی بمباران همیشه سهم پررنگی دارد. گویی راکت‌ها همزمان که خانه‌ها را هدف قرار می‌دادند، قلب‌ها را نیز نشانه می‌رفتند و در میانۀ‌ وضعیتِ قرمز، آژیر عشق بود که بلند می‌شد. عشقی در پناهِ ویرانه‌های تهران.

عنصر دیگری که بمباران‌های تهران را در این رمان بازنمایی می‌کند، عشق است. در دیالکتیک عشق و جدایی بمباران همیشه سهم پررنگی دارد. «عشق ورزیدن به ویرانه‌ها را فراموش نکن»، «می‌دانم سوسن بهرام را دوست دارد. یک طور به خصوصی دوست دارد و نفرتش از جنگ را در دوست‌داشتن نشان می‌دهد». گویی راکت‌ها همزمان که خانه‌ها را هدف قرار می‌دادند، قلب‌ها را نیز نشانه می‌رفتند و در میانۀ‌ وضعیتِ قرمز، آژیر عشق بود که بلند می‌شد. عشقی در پناهِ ویرانه‌های تهران. آن هنگام که گویندۀ‌ رادیو می‌گوید:

«توجه! توجه! علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید اعلام وضعیت قرمز یا علامت خطر است و معنا و مفهوم آن این است که حملۀ‌ هوایی صورت خواهد گرفت. محل کار خود را ترک کرده و به پناهنگاه بروید» (ص ۴۴).

۵. محاقِ کوشان جزو آثارِ انتقادی به جنگ هشت‌ساله قرار می‌گیرد و به تعبیر دیگری مؤلف ـ کارکردِ رمان محاق دیدگاه‌هایی در تضاد با مؤلفه‌های افق اجتماعی را مطرح می‌کند و می‌کوشد در این فرایند، زمینه‌ای فراهم می‌کند که تفکر انتقادی را امکان‌پذیر کند:

 «زندگی جنگ است، اما در آن لحظه من احساس غریبی داشتم. از خودم پرسیدم: کدام جنگ را گفته‌اند؟ آیا زندگی امروز ما هم جنگ است؟ اگر این طور است، آنچه را که سال‌هاست به آن می‌اندیشم، در کجا باید به دست بیاوریم؟ انگار همه‌چیز ناگهان گم شده و من، ما، در ذلت جنگ، در خفت زندگی گرفتار شدیم. صورتم را گه با گرد سیاه و شیارهای سرخ‌ خون، بیشتر به ماسک‌های خیمه‌شب‌بازی می‌مانست تا به چهرۀ‌ انسانی در حال زندگی، می‌شویم» (ص ۴۳).

این سطور واگویه‌های جمعی روشنفکر به محاق‌رفته است که از درون یک صورت‌بندی ایدئولوژیک سر بر می‌آورد. درون این ایدئولوژی مضمونی تکراری دیده می‌شود که مرکب از تضاد و تناقض میان مرجعیت مقبول و متداول غالب از یک سو و مرجعیت گفتمان‌های مخالف از سوی دیگر است. گفتمان روایی در این دسته از رمان‌ها مانند زمین سوخته احمد محمود، زمستان ۶۲ اسماعیل فصیح، داستان‌های قاضی ربیحاوی و برخی از کارهای مخلمباف بیش از هرچیز محصول وضعیت تولید و ارتباط متقابل و ضروری میان ابعاد نظری و سیاسی وقت با ادبیات ضدجنگ است.

۶. بهروز و دیگر دوستان، از جمله مشكلات نقاش و شاعر، فریدنیا كه خود را در ایام آوارگی با نواختن تار تسكین می‌دهد و اصلان كه قبلاً تئاتر كار می‌كرده، نگران حال بهرام هستند. بهرام برای گریختن از بمباران، قصد داشته است كه به آلمان مهاجرت كند ولی [چون ممنوع‌الخروج بوده است] تنها زن و دو فرزندش را در فرودگاه سوار هواپیما کرده و خود دلشكسته بازگشته است، به این خاطر سلامتی او دل‌مشغولی همه شده است. آنچه که بهرام را به‌مثابه یک روشنفکر به محاق کشانده است و اجازه حضور به آن نمی‌دهد، بمباران است. بمباران که استعاره‌ای از چیرگی وضعیت غالب بر جامعۀ‌ روشنفکری ایران می‌باشد، او را سرخورده و منزوی کرده است و این جمع را خواسته یا ناخواسته به سمت مرگ می‌کشاند:

 «بعد از بمباران سال ۶۵ رگ مچ دستش را قطع کرد، اما این مرتبه نکرده است. زنده است» (ص۱۵۹).

۷. در رمان محاق، کوشان سعی دارد عمل به یاد آوردن را در تمام «چیز»های جزئی مراعات کند و از کارکرد حافظۀ‌ ارادی بهره ببرد. از این رو در محاق، خواننده بارها با «یادِ…»، «یادم افتاد»، «به یاد می‌آورم»، «در خاطرم آمد که…» مواجه می‌شود: «طرحی مدادی بود که هنوز رنگ‌آمیزی نشده بود. یادِ چهارشنبه‌ای می‌افتم که مشکات به فریدنیا گفت: من توی حال و هوای کار دیگر نیستم» (ص ۱۴۴).  «مدام یاد خوابش می‌افتم. هر چیز را با آن خوب به یاد می‌آورم» ( ۱۴۸). هر چیزی که مربوط به بهرام زندی: چهل و پنج ساله، بلند قد با موهای مجعد مشکی، چشم‌های خاکستری، لیسانسه‌ی تاریخ، متولد شیراز باشد به یاد آورده می‌شود. یادآوری اما از برای چه؟ علیه فراموشی؟ یا برای فراموشی؟

۸.  محاق هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد و تمام نمی‌شود. همانطور که بهرام زندی پیدا نمی‌شود. گویی کوشان آن را نسخۀ‌ پیش‌نویس و طرحِ یک رمان بلندتر در نظر داشته است. اینطور نیست اما. محاق انگار هنوز نوشته نشده است

بخش های پیشین مجموعه ادبیات ضد جنگ