زهرا باقری شاد- از آناهیتا حسینی بهتازگی مجموعه داستان «مه و لالههای سیاه» در آلمان منتشر شده است. او دانشجوی فوق لیسانس مطالعات خاورمیانه در دانشگاه «لوند» است و مجموعه «مه و لالههای سیاه»، نخستین تجربهاش در داستاننویسی بهشمار میآید.
در داستانهای مجموعه «مه و لالههای سیاه»، حضور نویسنده در پس همه کلمهها و جملهها احساس میشود، تا آن حد که حضورش حتی بر شخصیتهای مرد داستان هم سایه میاندازد و از همان نخستین داستان این امکان وجود دارد که مخاطب، احاطه تجربه زندگی نویسنده را بر همه ابعاد داستان به وضوح دریابد و از عمیق شدن در فهم «آن دیگری» که قاعدتاً میبایست همانا راوی داستان و سایر شخصیتها باشد باز بماند.
آناهیتا حسینی داستانهای مجموعه «مه و لالههای سیاه» را با قلمی ساده و روان نوشته، و با اینحال در برخی موارد داستانهایش سختفهم هستند. دشواری در فهم داستانهای او نه از نظر زبانی بلکه به لحاظ چگونگی شخصیتپردازی و باورپذیر کردن شخصیتها قابل بررسی است.
با این نویسنده جوان گفتگویی کردهام که اکنون میخوانید:
●گفتوگو با آناهیتا حسینی
حضور تو به عنوان نویسنده در «مه و لالههای سیاه» بسیار برجسته است. در این کتاب، در داستانهایی که راویشان یک مرد است، سویههای زنانه هم مشاهده میشود.
بهنظرم نمیتوانیم خط قرمز مشخصی بکشیم بین شخصیت و ذهن زنانه و مردانه و نمیتوانیم بگوییم هرگاه که راوی برای مثال احساساتی شود و تحت تأثیر قرار بگیرد، یک کنش زنانه داشته و اگر مثلاً برونگرا باشد، کنشش مردانه است. طبعاً جنسیت من بر شخصیتپردازی در داستانم تأثیر گذاشته. در ادبیات معاصر ایران و سایر کشورها سالیان دراز مردها رمان نوشتهاند و زنها را از دید خودشان توصیف کردهاند و به طور حتم دید مردانهشان در شخصیتپردازی داستان تأثیر گذاشته است. اگر گاهی یک جور زنانگی و اصولاً حس دیگری در شخصیت داستانها میبینید نمیتوانید بگویید که در این موارد آنها از کنش زنانه برخوردارند. ذهن مردها هم با هم تفاوتهای زیادی دارد. برای همین وقتی میخواهم ذهن مردها را روایت کنم سعی میکنم خودم را جای آنها بگذارم و کشفشان کنم.
اما این را میپذیری که در داستانهای تو «منِ داستاننویس» بر شخصیتها تأثیر گذاشته و بر آنها تسلط دارد؟
داستاننویس هر شخصیتی را که روایت میکند اعم از زن یا مرد، دیدگاه شخصی و طبقه اجتماعیاش بر آن شخصیت و حتی بر جنس روایت تأثیر میگذارد. و این مسأله تنها مربوط به تفاوت جنسیت نمیشود، بر فرض زنی از طبقه متوسط که بخواهد زندگی روزمره یک زن کارگر را به تصویر بکشد با همان چالشهایی روبرو خواهد بود که من برای به تصویر کشیدن یک مرد از طبقه اجتماعی خودم با آنها روبرو هستم. داستاننویسی البته با خاطرهنویسی و گزارشنویسی تفاوت دارد و نمیتوان از نویسنده انتظار داشت که تنها زندگی خودش را روایت کند.
«مه و لالههای سیاه»، نخستین مجموعه داستان آناهیتا حسینی
با اینحال این پرسش پیش میآید که چه لزومی داشته یک نویسنده زن نیمی از داستانهای مجموعهاش را از زبان مردها بنویسد؟
از داستانهای این مجموعه، پنج داستان راوی مرد دارند. برخی موقعیتها و پیچیدگیهای اجتماعی که برای مردها پیش میآید برای من جالب است. دوست دارم از داستانی که مینویسم لذت ببرم. وقتی آدم کشف و تجربه میکند، خودش از آن کشف لذت بیشتری میبرد. اگر ماجرای زندگی خودم را در قالب یک داستان تعریف کنم، شاید لذت ببرم اما این دیگر میشود خاطرهنویسی. اما برای مثال وقتی خودم را میگذارم جای مردی که زندانی است، در آن لحظه یک تجربه متفاوت را از سر میگذرانم. دوست دارم خودم را بگذارم جای کسانی که با من تفاوت دارند. و در ضمن اعتقاد ندارم که انسان به صرف جنسیت، ملیت یا سایر تفاوتها از درک یا روایت سایر انسانها ناتوان است.
بحث بر سر توانایی تو در اینکار است. چگونه زندگیهای متفاوت چنین شخصیتهایی را تجربه میکنی و موقعیت آنها را درک میکنی؟
بستگی به جنس داستان دارد. مثلاً برای نوشتن یک داستان رابطهمحور لازم نیست مطالعه کنم. چون ایده اولیهای دارم که معمولاً مبتنی است بر روابط دو انسان.بر این باورم که نویسنده میتواند برای روایت بسیاری از داستانها از تجربهاش در زندگی کمک بگیرد . در این مورد نویسنده میتواند شخصیتها را در ذهناش بسازد و پرورش دهد . مثلاً در داستان «تمرین مردن در شمال غربی» مدتها به شخصیت سیاوش فکر میکردم، رفتارهای او را تصور میکردم و اینکه نسبت به یک فاجعه چطور عکسالعمل نشان میدهد. حتی وقتی نشسته بودم، چای میخوردم و با یک نفر حرف میزدم، فکر میکردم اگر در آن لحظه شخصیتی مثل سیاوش جای من بود چه میکرد. در مجموع سعی میکنم با شخصیتها زندگی کنم تا برای خودم قابل باور بشوند. اما گاهی هم میخواهم درباره مسائل دیگری بنویسم اما در مورد برخی داستانها احتیاج به مطالعه و تحقیق هست، برای مثال من شخصاً تجربهای از زندان بند مردان ندارم. اما برای نوشتن داستانی درباره این موضوع با آنهایی که در زندان مردان بودند صحبت میکردم و سعی میکردم جزئیات را با واقعیت هماهنگ کنم.
این شیوه از عمق داستانهایت نمیکاهد؟
آنچه که یک داستان را استوار میکند و به آن عمق میدهد، دقت در جزئیاتیست که هر نویسنده خواه ناخواه آنها را در زندگی شخصی خودش تجربه کرده. در این میان مهم چگونه به قلم آوردن و شکل دادن به آنهاست. نویسنده در نگاهش به آدمها و در روابطی که توصیف میکند میتواند چیزهایی بگنجاند ورای زمان و مکان. نویسندگانی که تجربههای شخصیشان را مضمون قرار میدهند، البته کمتر خطر میکنند. وقتی داستان مینویسم به این فکر نمیکنم که داستانم چقدر موفق خواهد بود. برای من لذت بردن از داستان و کشف جذاب است. روزی دختری را دیدم که در برف میدوید. حاصل این تجربه، داستان «حالا که نیستی» بود. داستاننویسی با خاطرهنویسی تفاوت دارد. تخیل در داستاننویسی مهم است.
داستانهای بسیار موفقی هم وجود دارند که بر اساس تجربه نوشته شدهاند.
هم تخیل اهمیت دارد هم تجربه زندگی. برای مثال اگر من فضای زندان را تجربه نکرده بودم کمتر احتمال داشت درباره زندان بنویسم. برایم مهم نیست که تا چه حد شخصیتها شبیه من یا اطرافیانم هستند. این اهمیت دارد که با همه شخصیتهای داستانهایم رابطه برقرار کردهام.
در برخی از داستانهایت به مضامین اجتماعی هم میپردازی و به این جهت باید گفت علاوه بر تخیل، موضوعات اجتماعی هم برایت اهمیت دارد.
اثر اجتماعی داستان مهم است. اما این الزاماً به این معنی نیست که نویسنده میبایست حتماً به یک معضل اجتماعی خاص پرداخته باشد. اگر قرار باشد درباره یک مسأله کلی اجتماعی قلم بزنم، درباره آن موضوع مقاله مینویسم. داستان فقط این نیست که برخی مسائل اجتماعی را بازگو کند. من از فضای زندان یا تبعید و مهاجرت برای ساختن یک داستان استفاده میکنم نه اینکه خواسته باشم صرفاً راجع به زندان یا تبعید و پیامدهای آنها بنویسم. بلکه این فضاها بستر و پسزمینهایست برای روایت داستان. وقتی داستان مینویسم برایم شخصیتها مهم هستند و آنها البته زندگی اجتماعی خودشان را دارند.
شاید به همین دلیل است که داستانهایت بیشتر رابطهمحور هستند تا حادثهمحور…
وقتی داستان را شروع میکنم اصلاً به حادثه فکر نمیکنم. برای مثال روزی درباره روابط پدرها و دخترها در جنگ فکر میکردم و برای من این رابطه مهم بود. در سال ۶۴ متولد شدهام. این روابط برای من در آن بستر تاریخی معنا دارند. بنابرین زندگی و تجربه اجتماعی هر انسان تاثیر خود را بر روایت خواهد گذاشت. اصولاً آنچه که در داستانهایم، بستر اجتماعی را میسازد تجربه زیست من است. همه این تجربههای زیستی، یک جایی به هم میرسند و با هم یکی میشوند. برای مثال در داستان «چشمها» که در مترو میگذرد شخصیت داستان یک مرد ایرانی است که در ایران فعال سیاسی بوده و در زندان بهسر برده و الان در سوئد زندگی میکند و ترسهایی دارد که در این داستان بازگو میشود.
اما اگر مهاجرت به درازا بکشد، این امکان وجود دارد که تجربه زندگی در ایران بهتدریج رنگ ببازد.
تجربههای زندگیام در دو کشور را نمیتوانم از هم جدا کنم. البته اگر تا ۱۰ سال دیگر نتوانم برگردم ایران، ممکن است در داستانهایی که مینویسم مسائل مربوط به ایران و تجربه زندگیام کمرنگتر شوند. اما هنوز نمیدانم. خیلی وقتها خاطرهای که از زندگی گذشتهات داری آنقدر پررنگ است که نمیشود آن را از یاد برد.
●گفتوگوهای زهرا باقری شاد در دفتر «خاک»، رادیو زمانه با نویسندگان و شاعران جوان ایران و افغانستان:
رسول رخشا: «بدون روایت هیچ چیز در جهان وجود ندارد»
زهرا زاهدی: «درد مشترک انسانها در شعر جلوه پیدا میکند»
یاسمن شکرگزار: «داستانهایم را به صورت غریزی مینویسم»
یعقوب یسنا: «جهان، انحراف تمناهاست»
آیدا عمیدی: «کلمات را از زندگی و جانم میتراشم»
بیتا کریمپور: «در هجدهسالگی ویران بودم»
محمد تنگستانی: «سینهخیز عاشقت شدم»
شبنم آذر: «گریههایم را کلمه میکنم»
الهام میزبان: «مثل دو نقطه در تقابل هم روی یک تخت زندگی میکنیم»
پیمان اسماعیلی: «در زندگی باید احتمال رهایی و نجات وجود داشته باشد»
جواد عاطفه:«دلال فرهنگی داریم، اما منش فرهنگی نداریم»
شکوفه آذر: «دیوانگی در عصر ما نوعی شهامت اخلاقی است»
مینو عبداللهپور: «رد پایی از خودم به جا نمیگذارم»
سپیده جدیری: «منی که در شعرهایم هست، یک منِ دیگر است»
تینا محمد حسینی: «در کتاب بعدیام متفاوت خواهم بود»
حافظ خیاوی: «شاید رسالت مردها به دست آوردن دل دخترها باشد»
شهلا زرلکی: «دوران جوانگرایی و زنگراییست»
محسن عاصی: «غزل پست مدرن، روایتگر سردرگمیهای انسان است»
کنکاش در رمز و رازهای زندگی در گفت و گو با شکوفه آذر
فاطمه اختصاری: «هرگونه باور و افق رهاییبخش از دست رفته»
خالد رسولپور: «داستاننویس، وجدان محجوب مردم است»
تن دادن به استبداد خانواده یا تحمل رنج غربت؟ – در گفتوگو با پونه ابدالی
فرهاد بابایی: «برج آزادی میخوره تو سر یه فیل…»
کتاب خانم حسینی در کدام انتشاراتی چاپ شده است؟
کاربر مهمان / 05 January 2013
من ایشون رو خوب نمیشناسم اما داستانش رو به پیشنهاد یک نفری خوندم و واقعا کار خوبی نبود و تعجب کردم با اینکه تازه آمده خارج چقدر راحت توی این وضعیت نشر تونسته کار چاپ کنه در حالی که هم دوره های ایشون هنوز درگیر مسایل پناهندگی شون و امرار معاش اولیه این ور هستن ایشون کتاب هم دادن بیرون . از پشتکارشون باید تشکر کرد ***اما امیدوارم روزی برسه که کارای بچه های دیگه که سالیان سال در غربت قلم میزنن و پول ندارن تا چاپ کنن هم چاپ بشه . چه استعداد هایی این ور راننده تاکسی میشن . البته جا داره از این نویسننده های جوان حمایت کرد با تمام موقعیت های طبقاتی و مافیا های نشری که کارهای بعضی ها رو چاپ میکنن اما خوب به هر حال نوشت ایشون هرچند خیلی خلاقانه نبود و یک سری داستان کلیشه ای در پس داشت .
بهشاد روحی / 05 January 2013
کتاب مه و لاله های سیاه رو چند هفته پیش خوندم. بهترین کتاب زندگی ام نبود، ولی به نظرم به عنوان اولین کتاب یک نویسنده ی جوون، بسیار امیدوار کننده بود.
به دوست عزیزی که کامنت قبلی رو گذاشته هم پیشنهاد می کنم اگه نقدی دارند، نقد کنند! چه لزومی داره که فردی رو که نمی شناسین منسوب به مافیای نشری کنین؛ فقط به خاطر اینکه داستانش کار خوبی نبوده یا هرچی.
محسن سمیعی / 08 August 2013