این عکسها را منا هوبهفکر، خبرنگار ایسنا گرفته است از شهروندانی در خیابانهای خاکستری تهران.
عکسها چنین توصیف شدهاند:
«همانها که نگاهشان دستکم لحظهای با نگاه عکاس و لنز دوربینش گره میخورد، میتوان فهمید که بسیاری از آنها غمی دارند و سکوتشان، فریاد میزند؛ سکوتی که نه مردم این شهر، که مردم دنیا را در خود بلعیده است؛ سکوتی که نبرد انسان معاصر برای بقا را حکایت میکند. حالا اگر غم نان هم باشد – و کیست که این روزها این غم را نداشته باشد؟!»
عکسها دنیای خاکستری کرونایی را نمایش میدهند، دنیایی که در آن چراغهای رابطه به قول فروغ فرخزاد تاریک شدهاند. و در این دنیا، آنچنان که در شرح عکسها آمده «شاید بزرگترین آرزوی این روزهای مردم جهان این باشد که روزی بدون ماسک، بدون فاصله، بدون ترس، یکدیگر را در آغوش بکشیم.»
دلم گرفتهاست
دلم گرفتهاست
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکاند
چراغهای رابطه تاریکاند
کسی مرا به آفتاب
معرّفی نخواهدکرد
کسی مرا به میهمانیِ گنجشکها نخواهدبرد
پرواز را بهخاطر بسپار
پرنده مُردنیست
"پرواز را بهخاطر بسپار" / 23 July 2020
هرگز آرزو نکردهام
یک ستاره درسراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبودهام
با ستاره آشنا نبودهام
روی خاک ایستادهام
با تنم که مثل ساقهٔ گیاه
باد و آفتاب و آب را
میمکد که زندگی کند
بارور ز میل
بارور ز درد
روی خاک ایستادهام
تا ستارهها ستایشم کنند
تا نسیمها نوازشم کنند
از دریچهام نگاه میکنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
جز طنین یک ترانه جستجو نمیکنم
در فغان لذتی که پاکتر
از سکوت سادهٔ غمیست.
آشیانه جستجو نمیکنم
در تنی که شبنمیست
روی زنبق تنم
بر جدار کلبهام که زندگیست
با خط سیاه عشق
یادگارها کشیدهاند
مردمان رهگذر
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطههای ساکت پریدهرنگ،
بر حروف درهم جنون.
هر لبی که بر لبم رسید
یک ستاره نطفه بست
در شبم که مینشست
روی رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم؟
این ترانهٔ منست
دلپذیر دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این
روی خاک / 23 July 2020
مرثیه
[در خاموشیِ فروغ فرخزاد]
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
. . . . . . . . . .
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
□
جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آندست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
□
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانیِ آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را…
۲۹ بهمنِ ۱۳۴۵
مرثیه / 23 July 2020