تصاویری که در زیر میآید بازتابِ زندگیِ بخشی از بیخانمانها، کارتُنخوابها و خیابانخوابهایی است که در طی این مدّت، یعنی دوران همهگیریِ بیماری کرونا، از کمپها بیرون انداخته شدهاند و یا بر حسب دلایل ساختاری و جایگیری در سیستمی استثمارکننده، ساینده و طردکننده در چنین وضعیتی قرار گرفتهاند و سرنوشت آنها گویا ربط مستقیمی با این بیماری و سیاستگذاریهای منتج از آن ندارد، بلکه میتوان هستیِ آنها را نتیجۀ سیاستگذاریهای فضایی – طبقاتی دورههای پیشین دانست. به یک معنای گسترده آنها تفالههایی هستند که چرخۀ خردکنندۀ حاکم آنان را به بیرون پرتاب کرده است و به هیچ معنایی نمیخواهد مسئولیتی را در قبال سرنوشت آنها برعهده بگیرد. اگر دولت را پدر افسانهایِ ملّتی رامشده و تاریخمند فرض بگیریم، آنها بهواقع بیپدر شمرده میشوند و بدینسان، غیرملّی و رامناپذیر و غیرتاریخی هستند. کسانی که بهواقع نصیبی از مِهر پدری نبردهاند و نخواهند برد. سهم آنها از وجود پدر تنها، تندخویی، برآشفتگی و غضب بوده است. غیظی که گاهبهگاه سربرمیآورد و آنها را خشمگینانه ناپدید میسازد.
بههرروی، آنها آشکارا از هیچگونه سرپناهی برخوردار نیستند و بهواسطۀ خیابانگردی و گشتوگذارهای بیهدف روز را به شب میرسانند و یا از طریق واسطههای بهجامانده از گذشته سرپناهها یا بهتعبیری بهتر، اتاقکهای متعفن و کوچکمقیاسی که بیشتر به لانۀ موش شبیه است، مییابند که بهعلت هزینههای بالای آن مجبور هستند با چندین نفر دیگر آن را شریک شوند. در غیر این صورت باید در خرابهها یا گاراژهای جمعآوری قازورات بخوابند، که دومی هم بهدلیل ریسکپذیریِ بالای آن چندان محتمل نیست. روزهای این افراد، در این دوران، بهطور مشخص به زبالهگردی و بوکشیدن پسماندها و سطلهای زباله میگذرد که البته این فعالیت بدون تهدید از سوی نهادهای قانونگذار و مجری نیست. بدینسان، با خارجشدن این افراد از کمپها سایۀ خشم پدری آنها را رها نمیکند، بلکه در این دوران شدت مضاعفی نیز بهخود میگیرد و بدون هیچ بخشایشی اعمال میشود، گویی دولت نمیخواهد تنها فرصت بهوجودآمده برای درانحصارگرفتن مافیای زباله و پسماند را از دست بدهد و در این میان اولین قربانیها، خیابانخوابها و تیپاخوردگان هستند.
بااینهمه، خیابانخوابها و بیخانمانها فارغ از این سرزنشها و ملامتهای دولتی و عمومی و امنیتی بهکار خود ادامه میدهند و حرکت خزنده و کُندروانۀ خود را پی میگیرند. آنها در طول روزها و شبها، با هر آن پولی که از خلال فروش زبالهها بهدست میآورند، شروع به عیاشی و شادخواری میکنند. در گروههای دوسهنفره جمع میشوند و تا جایی که میتوانند رُس بدن خود را میکشند و افیون را وارد خون و مغز خود میسازند و نشئه میشوند و در نهایت به دیالوگهایِ طولانی و تودرتو و پیچدرپیچ و جذاب و شوقانگیز وارد شده و فضای اطراف را متأثر میسازند. طرح فاصلهگذاریِ اجتماعی گویا برای آنها بهمعنای همبستگی و بازیابیِ یکدیگر است. شکلگیری دوبارۀ اجتماعِ تیپاخوردگان و مطرودان. شروع مجدد پیوندهای گاه طولانی و گاه کوتاهمدت. آغاز مکرر خون و آمیزش. دقیقاً همینجاست که میتوان دریافت که یک مسئله و بحران در سطح واقعیت اجتماعی ابداً به یکسان رفتار نمیکند و بنا به محتوای متفاوتْ فرمهای گوناگونی بهخود میگیرد. چنانکه این بحران توانسته کارگاهها و شرکتهای گوناگونی را به تعطیلی بکشاند، اما درعینحال شبکۀ توزیع و تولید مواد مخدر و مخاطبان آنها را بهشدّت فعال ساخته و به مناسبات میان آنها پویایی خاصی بخشیده است.
از سوی دیگر، بسیار شنیده میشود که این جماعتها را با ترمهای اختهای مانند جماعتهای آسیبپذیر یا آسیبهای اجتماعی معرفی میکنند که ساماندهی آنها بهخصوص در محلّات حاشیهنشین و فقیرنشین ضرورت دارد و باید بهسرعت با آنها مواجه شد و با اقداماتشان مقابله کرد، چراکه بهدلیل شیوۀ زندگیشان میتوانند بهسرعت بیماری را انتقال دهند. منتهی، آنچه در اینجا بهعیان شاهد آن هستیم، نه جماعتهای رقّتانگیز و گوشهگیر و توسریخورده که گروههایی هستند که حضورشان را بهروشنی اعلام میکنند. هستی آنها در خیابان و کوچهپسکوچههای تنگ مصداقِ سیاست حضور آنهاست. سیاستی که از گُمگوشهها و شکافها سربرمیآورد و خود را پدیدار میسازد و همگان را سرگردان و پریشان میکند. آنها معنای قرنطینۀ کنونی را درک نمیکنند، زیرا زندگیشان همیشه در قرنطینهای اجباری قرار داشته و نظام جداگزینیِ اجتماعی – سیاسی آنها را یکسر جدا از دیگران قرار داده و بدینسان قرنطینهْ از فرط تکرار برایشان بیمعنا شده؛ و همچنین این جماعتهای غارتشده نمیتوانند خود را محبوس سازند، زیرا مکانِ مشخصی برای این عمل وجود ندارد، زیرا پیشاپیش فضای خلقشده را ازشان ربودهاند. بدینترتیب، آنها با صورتهایی دودهگرفته و برافروخته و کبود و زخمدار بهناگزیر در خیابانها ول میچرخند و حضورشان را اعلان میکنند و شلنگ میاندازند و جستوخیز میکنند. حضور آنها برابر است با وحشت و خوفِ یکجانشینان و افراد ایمن، یعنی کسانی که آهستهآهسته و محتاط گام برمیدارند. افرادی که میتوانند حصاری به دور خود بپیچند و از این آشوب دوری جویند. اینها کسانی نیستند جز، سیاستمداران و شهروندان منزهطلب و نهادهای پُروپیمانشان.
بااینحال، این تصاویر تنها لحظهای از حرکتهای آنها را ثبت کرده است و از قضا حرکت بیرونیشان که توأمان ناشی از تکانههای درونی و بیرونیست. گویی این تصاویر حرکت را خشکانده تا بتواند حضور آنها را به اثبات برساند. اما در لحظاتی که این تصاویر دیده میشوند آنها همچنان در حال پرسهزنی با بدنی کشّاف هستند و نخالههایی بهشکل مدفوع و ادرار از خود باقی میگذراند. گویی خیابان همان خانه است و خانه همان خیابان. بدنهایی ساییدهشده که پیگیرانه و جسورانه عرض و طول خیابانها را میگذرانند و بهمثابه زیبایی منفی خودنمایی میکنند: زیباییِ کژدیسه.
چه باید کرد؟ ما به عنوان یک انسان، یک شهروند، چگونه میتوانیم کمک کنیم هر چند کوچک و کم؟، راستش از خوندن اینهمه درد و نیستی و نابودی دیگر من یکی خسته شده ام! آیا کسی پیدا میشود ، که درمانی پیشنهاد کند؟؟ میشود فقط منتظر بود که این نظام نامقدس گورش گم کند و بعد همه چیز گلی و بلبل مشود؟؟ بیایم بعد از تشریح و بیان درد، حداقل یک راه حل کوتاه مدت هم پیشنهاد کنیم ، و یا نمیدانم؟؟ تجربههای مردم دیگر را به عنوان پیشنهاد مطرح کنیم، و غیره.
mandana / 16 April 2020