محمد عبدی- بخش پایانی از مجموعه سینمای جهان در صد فریم را اختصاص دادم به فیلمی از امیر کوستوریتسا، فیلمساز متفاوت صربی: «گربه سیاه، گربه سفید.» شخصیت‌های  فیلم‌های او  هم مثل خودش گویی خیام‌وار از هر دغدغه‌ای‌‌ رها شده و دیوانه‌وار به همه چیز پشت پا زده‌اند و فقط دم را غنیمت می‌شمارند.

جهانی که امیر کوستوریتسا می‌آفریند، جهانی‌ست بسیار آزاد و ر‌ها که ظاهراً هیچ دغدغه و درگیری آزاردهنده‌ای در آن وجود ندارد.

گربه سیاه، گربه سفید 

کارگردان: امیر کوستوریتسا- فیلمنامه: کوستوریتسا و گوردون می‌هیچ- بازیگران: سوردزان بایرام، دیوا سپاراوالو، برانکا کاتیچ- محصول ۱۹۹۸، کرواسی و صربستان- ۱۲۷ دقیقه

امیر کوستوریتسا

(تلفظ صربی: کوستوریتسا، در زبان انگلیسی کوستوریکا یا کاستاریکا می‌خوانندش) متولد ۱۹۵۴ در سارایوو- گرفتن نقش در یک فیلم در هفده‌سالگی به دلیل دوستی پدرش با کارگردان- تحصیل سینما در پراگ- ساختن فیلم‌های کوتاه برای تلویزیون- اولین فیلم در سال ۱۹۸۱. فیلمسازی متفاوت و چشمگیر- استاد خلق جهانی خاص خود.

تحلیل

امیر کوستوریتسا، فیلمسازی متفاوت

امیر کوستوریتسا در فیلم‌هایش که از شمار انگشت‌های دو دست فرا‌تر نمی‌رود دنیای خاصی را ترسیم می‌کند که آشکارا دنیایی است بس جذاب و خلسه‌آور.  کوستوریتسا که بر تکنیک تسلط دارد، اما ‌گاهی وانمود می‌کند که در ظاهر بی‌اعتناء به تکنیک است، دستمایه‌ها، شخصیت‌ها و اتفاقاتی کاملاً ناملموس را بی‌هیچ ابایی رو در روی تماشاگر قرار می‌دهد و آن‌ها را به قدری ملموس می‌کند که گویی ما همه این دنیا‌ها و آدم‌های ناجور و نامربوطش را به‌خوبی می‌شناسیم. کوستوریتسا آشکارا خود را به‌عنوان فیلمسازی مؤلف می‌نمایاند: او در قالب مایه‌هایی مشخص، شخصیت‌های مورد نظرش را بسط می‌دهد و با رویکردی شخصی/ بومی موفق می‌شود دنیایی خاص بیافریند، چنان‌که تماشاگر می‌تواند با تماشای هر سکانس از یک فیلم به راحتی سازنده‌اش را بازشناسد، و این البته در سینمایی که روز‌به‌روز نقش و اهمیت کارگردان کمتر می‌شود، امتیاز کمی نیست. کوستوریتسا فیلمسازی صاحب امضاء است. او هر چند از فلینی تأثیر گرفته، اما  آن‌قدر صاحب جهان‌بینی هست که بتواند دنیای مورد ستایش‌اش، یعنی دنیای سرخوشانه و عجیب و غریب فلینی را با جهان خودش بیامیزد و دنیای تازه‌ای بیافریند که ضمن اشتراکش با دنیای فلینی، ویژگی‌های خاص خود را هم دارد. با وجود آنکه «زیرزمین» ساخته امیر کوستوریتسا‌‌ با «هشت و نیم» فلینی شباهت‌هایی دارد، اما بیشتر به از زندگی کولی‌ها نشان دارد.

جهانی که امیر کوستوریتسا می‌آفریند، جهانی‌ست بسیار آزاد و ر‌ها که ظاهراً هیچ دغدغه و درگیری آزاردهنده‌ای در آن وجود ندارد. هرچند فیلمساز همواره در حال روایت ظاهری مصائب یشری، از جمله جنگ است که در اغلب فیلم‌هایش سایه گسترانده، اما شخصیت‌های او آن قدر بی‌خیال و آزاد و به‌نظر می‌رسند که هیچ مصیبتی، حتی  جنگ ویرانگر نمی‌تواند به آن‌ها آسیب جدی وارد کند و آن‌ها همچنان به‌رغم همه مصیبت‌های زندگی می‌توانند با سرخوشی به زندگی‌شان ادامه دهند.

برای مثال در فیلم «زیرزمین» یکی از شخصیت‌های اصلی در صحنه بمباران شهر کاملاً بی‌اعتناء به سقوط بی‌امان بمب‌ها و ویرانی ناشی از آن، با زنی مشغول عشقبازی است – آن هم به حیوانی‌ترین شکل ممکن.

آدم‌های کوستوریتسا تقریباً به تمامی همین زندگی حیوانی را تجربه می‌کنند. اصولاً  بی‌اعتنایی به زندگی ویژگی مشترک همه آن‌هاست و همین هم آن‌ها را دوست‌داشتنی می‌کند. کوستوریتسا زندگی دون و سطح پائین آدم‌هایش را ملامت نمی‌کند، بلکه از زندگی همین مردمان فرودست به سادگی و سرزندگی می‌رسد؛ سادگی و نشاطی که شاید انسان‌های اندیشمند‌ از آن غافل باشند.

کوستوریتسا معنای زندگی را در جاهای دم‌دست‌تری سراغ می‌کند و در هر حال دم را غنیمت می‌شمرد. آدم‌های او  هم مثل خود او گویی خیام‌وار از هر دغدغه‌ای‌‌ رها شده و دیوانه‌وار به همه چیز پشت پا زده‌اند (نگاه کنید به صحنه‌های طولانی رقص‌های غیر طبیعی و صرف بیش از حد نوشیدنی‌های الکلی در دو فیلم «زیرزمین» و «گربه سیاه، گربه سفید».)

«گربه سیاه، گربه سفید» شاید به اندازه دیگر فیلم ستایش‌شده کوستوریتسا، «زیرزمین»، فیلم کاملی به‌نظر نرسد، اما اوج دنیای کوستوریتساست و دستمایه مناسبی برای توضیح جهان او.

گربه سیاه، گربه سفید، ساخته امیر کوستوریتسا

شخصیت‌ها و وقایع به قدری غریب هستند که فیلم آشکارا اثری است سوررئال. هر نوع منطقی در فیلم کاملاً بی‌معنی شده و آدم‌ها، سرخوشانه فقط «زندگی» می‌کنند. از این‌روست که مایه کمدی فیلم قوی‌تر شده و در اینجا با مفرح‌ترین اثر کوستوریتسا روبرو هستیم: او که به همه چیز و همه کس بی‌اعتناست، با همه چیزهای ممکن شوخی می‌کند. بخشی از عمده‌ترین شوخی‌های فیلم با جسد مردگان است (صحنه‌های جسد مرده آویزان‌شده که کیف به دست دارد و همه قضایای مربوط به جسد پدر بزرگ؛ و اصلاً دست انداختن کل قضیه مرگ: دو شخصیت فیلم که ما کاملاً از مردن آن‌ها مطمئن هستیم، یک‌دفعه و بی‌مقدمه زنده می‌شوند و به ریش مرگ می‌خندند.)

«گربه سیاه، سفید» اصولاً درباره مرگ و زندگی است: دو  موضوع ظاهراً متضاد که طرح و پرداختن به آن مسأله اصلی فیلم است و جلوه‌های گوناگون دارد؛ از تضاد رنگ گربه سفید و گربه سیاه (که از‌‌ همان تیتراژ بر آن تأکید می‌شود) تا دنیای متضاد دو شخصیت (ماتکو و دادان) و تقابل مرگ با مراسمی که شروع یک زندگی است (عروسی) اما کوستوریتسا در ‌‌نهایت همه چیز رابه شوخی می‌گیرد، حتی کل فیلم خودش را (در انتهای فیلم نوشته می‌شود:Happy End! )

از همین‌روی در ‌‌نهایت تضادی وجود ندارد: مراسم عروسی با مرگ یکی می‌شود، مرز میان زندگی و مرگ از بین می‌رود و مردگان به زندگی بازمی‌گردند، گربه سیاه و سفید با هم می‌آمیزند و انسان‌های ظاهراً متضاد با هم به تفاهم می‌رسند.

فیلمساز زندگی با همه پستی‌ها و بلندی‌هایش را یک جزء غیر قابل تفکیک می‌بیند. برای مثال در صحنه‌های پایانی «زیرزمین»، همه پس از آن‌که می‌میرند، دوباره دور هم جمع‌ می‌شوند و سرخوشانه به‌‌ همان کارهای عادیشان می‌پردازند؛ معادل صحنه‌های پایانی «هشت و نیم» که فیلمساز خسته و بریده از زندگی، بالاخره به این نتیجه می‌رسد که زندگی با همه افت و خیز‌هایش قابل ستایش است و در نتیجه همه افرادی که در زندگی نقشی داشته‌اند، دور یک میدان دایره‌شکل سیرک- به نشانه این دنیا- جمع می‌شوند و می‌چرخند و می‌رقصند و یادآوری می‌کنند که زندگی در هر حال ادامه دارد.

ویدئو:  نماهایی از «گربه سیاه، گربه سفید» ساخته امیر کوستوریتسا