اینک با ویروس جدیدی روبرو هستقیم که همان نقاط آسیب پذیری را به کار میگیرد که انسانها با گردن نهادن به برنامه نئولیبرال برخود تحمیل کردهاند.
نائومی کلاین در کتاب خود به نام «این همه چیز را عوض میکند» متذکر میشود دستگاههای تلویزیون متعلق به آمریکاییها، در چین و با استفاده از انرژی حاصل از سوخت ذغال ساخته شدهاند. گازهای کربن منتشر شده از این طریق را به حساب چین مینویسند. آلودگی ناشی از کامیونهایی که این دستگاههای تلویزیون را به انبار بزرگ کالاهای شهر شما می آورند به حساب آمریکا نوشته میشود. با این حال، آلودگی مربوط به کشتیهای اقیانوسپیمایی که این دستگاهها را از شنزن به لس انجلس میآورند به حساب هیچکس نوشته نمیشود.
آمریکاییها می توانند در مورد استفاده از سوخت زغالی انگشت اتهام را متوجه چینی ها سازند، اما به واقع چه کسی آن تلویزیون را تماشا میکند؟ نه آن کارگر مهاجری که زغال را از معدن استخراج کرده است؛ نه آن کارگری که در کنگو عناصر فلزی نایاب را برای دستگاههای الکترونیکی استخراج کرده است؛ نه آن کارگر فلزکاری که در کارخانه ذوب آهن ووهان کار میکند؛ نه آن کارگر کارخانهای که ترانزیستورها را دستهبندی و تعبیه میکند؛ نه آن دریانورد تاجر فیلیپینی مشغول به کار در کشتی اقیانوسپیما؛ نه آن راننده پیرو آیین سیک که کامیون هجده چرخ را میراند؛ نه آن مادربزرگی که دم در ورودی انبار بزرگ کالاهای شهر به شما خوشامد میگوید؛ نه آن کارگر چینیای که به خاطر سرفههای ناشی از آلودگی هوا نمیتواند بخوابد. خب، اکنون چه؟ باز هم یک تب؟
سرمایهداری معتاد به مواد نیروزا
ما از دفاتر حساب و کتاب سخن میگوییم زیرا سرمایهداری عبارت است از بیرونی کردن هزینهها. «بعضی اشخاص» (زیرا شرکتهای بزرگ نیز به لحاظ حقوقی شخص محسوب میشوند) مسئولیت ردپای کربنی خود [یعنی آلودگی کربنی تولیدشده] را به عهده نمیگیرند. «بعضی اشخاص» سطح زمین را میخراشند تا به لیتیوم «خود» دست یابند. برخی آلودهکنندگان مسئولیت هزینههای بهداشتی ناشی از فاضلاب خود را به دوش نمیگیرند. نئولیبرالیسم به زبان ساده و سرراست یعنی سرمایهداری معتاد به مواد نیروزا. سرمایه دیگر مجبور نیست کارگران را در کشور خود استثمار کند، بلکه میتواند سراسر جهان را برای ارزانترین و سودآورترین نوع کار زیرورو کند. دستمزد بخورنمیری به آنها بدهید، زیرا این کارگران به هر حال در کشورهایی زندگی میکنند که فقط برای مردن خوب اند. سرمایه دیگر لازم نیست دلواپس مقررات محیط زیستی در کشور خود باشد. کافی است این اجناس در جایی تولید شوند که حکومتش میگوید هوای سیاه از آلودگی و آب سبز پر از لجن خیلی هم بد نیست. محل فروش این اجناس یک قاره آن طرف تر است، ولی تا زمانی که هزینه انتقال با کشتی ارزان است (گازشو بگیر عشقی) سود بیشتری به دست میآید تا استخدام کارگران محلی برای دستمزدی که به گمان آنها برای زندگی کافی است.
کلاین متذکر میشود در دهههای پس از عقد پیمان کیوتو در ۱۹۹۷، میزان انتشار کربن در سطح جهانی پیوسته افزایش یافته است. در واقع، همپای جهانیشدن بازار آزاد -که خود بازتابی است از سلطه ایدئولوژی نئولیبرال و مبنای تحقق عملی آن نیز توافقهای مربوط به حقوق سرمایهگذاران بوده است- استفاده هرچه بیشتر و بیشتر از سوخت فسیلی به مبنای اصلی رشد اقتصاد جهانی بدل شده است، آن هم درست در زمانی که سرمایه در جستجوی کار ارزان تر است، کالاها با حجمی هماره فزاینده میان قارهها دست به دست میشوند، و هزینه تخریب محیط زیست بیرونی میشود.
پال کروگمان به این نکته اشاره میکند که بیش از یک چهارم تولید کالایی در جهان در چین رخ میدهد. چین کارگاه جهان است. و این برای چینی ها مساوی است با آلود کردن هوا به واسطه سوزاندن زغال و به دنبالش هزاران مورد ابتلا به آسم، بیماری مزمن اختلال ریوی، و رواج سرطان ریه در سنین پایین. همانطور که چین به سوزاندن زغال برای انرژی ادامه میدهد، میلیونها شهروند چینی به دلیل بیماریهای تنفسی دچار مرگ زودرس خواهند شد. در سال ۲۰۱۳ سوزاندن زغال عامل اصلی حدوداً ششصد و شصت و شش هزار مورد مرگ بوده است.
خلاصه کنیم استراتژی بیرون کشیدن آخرین دلار از بطن کار کودکان و زندانیان و بردگان به منظور افزایش سود خصوصی به مرحله برگشت کاهنده نزدیک شده است. هجوم یک ویروس مهلک از خفاشها به انسانها به واقع معادل یک برگشت منفی است. هجوم ویروس کرونا در ۲۰۱۹، با مختل ساختن اقتصاد جهانی متکی به نئولیبرالیسم، شاید بتواند جهان را به سوی تحقق آن مرحله نهایی فاجعه پسااقلیمی، پسا ابولایی، پسا تب موشی براند که در کتاب دیوید میشل، ساعتهای استخوانی توصیف شده است. اما پرسش این است از دید شما این مرحله نهایی بدبینانه است یا خوش بینانه؟
ما همگی مشغول تماشای صفحه آن تلویزیونها هستیم.
در این باره بسیار سخن رفته است که چگونه این ویروس کرونای جدید توانسته گونه طبیعی میزبانش را از جایگاه طبیعی احتمالیاش، یعنی خفاش ها، به انسان ها انتقال دهد. تجمع بسیاری از موارد اولیه بروز بیماری در میان کارگران بازارچه مخصوص فروش حیوانات وحشی به عنوان غذا، خود نکتهای گویاست. این جهش میان-گونهای نشانگر تجاوز هرچه بیشتر انسانها به معدود فضاهای طبیعی بازمانده است.
ووهان، که عموماً گفته می شود یازده میلیون سکنه دارد، نقش آن جماعت بزرگی را ایفا کرد که در آن ویروس توانست پیش از شکستن مرزها و انتشار در باقی چین، به مرحله انتقال پذیری برسد. بسیاری از میان گروههای بزرگ دانشجویان و کارگران مهاجر ساکن ووهان پیش از شروع تعطیلات سال نو (از ۲۴ تا ۳۰ دسامبر) به شهرهای خود رفته بودند.
شهردار ووهان، احتمالاً بااشاره به کل منطقه شهری، متذکر شده که پیش از برقراری قرنطینه در ۲۳ ژانویه پنج میلیون نفر شهر را ترک کرده بودند و درنتیجه جمعیت باقیمانده چیزی حدود نه میلیون نفر بود. میگویند دولت چین تک تک شهروندان خود را به دقت تحت نظردارد، با این حال دنبال کردن دقیق ردپای بسیاری از کارگران مهاجری که نامشان در ایالتهای زادگاهشان به ثبت رسیده ممکن نیست.
از آنجا که ویروس کرونا در مجاری تنفسی رشد میکند، انتشار آن نیز قاعدتاً از طریق سرفه و عطسه رخ میدهد. اکثر بیماریهای تنفسی ویروسی نیز از طریق تماس شخصی منتقل میشوند : دست دادن با فرد آلوده و سپس دست زدن به صورت. آیا این ویروس به میانجی اشیا و سطوح هم منتقل میشود (یعنی بهواسطه لمس کردن سطحی که فرد بیمار پیشتر آن را لمس کرده)؟
متن مرجع نوشته ژاک پهپن، «خاستگاه ایدز»(۲۰۱۲) از منابعی چون علوم مربوط به ژنوم انسانی و میمونهای انساننما، طب استوایی، و تاریخ استعمار و پسااستعمار سود میجوید. پهپن این فرایند را به دقت بازسازی میکند که چگونه یک ویروس زونوتیک [باکتریها و ویروسهایی که از حیوان به انسان سرایت میکنند] به جمعیت انسانی منتقل شد و چگونه توانست به لطف نیروهای اجتماعی و اقتصادی-سیاسیِ بزرگ مقیاس تا حد یک اپیدمی جهانی رشد کند. او این نکته را شرح میدهد که چگونه رفتار انسانها سد راه موفقیت تکاملی ویروس ایدز شد، موفقیتی که (از منظر خود ویروس) به مثابه گسترش و انتشار به شمار هرچه بیشتری از میزبانان بیولوژیکی تعریف میشود. ویروس ایدز چندان مسری نیست و فقط میتواند از طریق تماس جنسی و خون (تزریق مواد یا انتقال خون) منتقل شود. علائم اولیه آن خفیف اند و دوره طولانی خفتگیاش (حدود یک دهه) پیش از نمایان شدن در هیئت انواع سرطان یا عفونتهای بیموقع بدان اجازه میدهد به صورتی ناشناخته به دیگران سرایت کند. ویروس ایدز با جذب شدن در ژنوم سلولهای انسان و جهشهای تکاملی مداوم، درمان خود را دشوار میکند.
ویروس جدید کرونا که در اواخر ۲۰۱۹ در ووهان در ایالت هوبی چین ظاهر شد، راهکار متفاوتی را برای آلوده کردن شمار زیادی از میزبانان دنبال میکند. نخست آن که این ویروس به شدت مسری است. مطالعات اولیه در چین نشان میدهد که هر فرد مبتلا دو نفر دیگر را آلوده میکند. این ویروس به مناطق شلوغ، نظیر چین، علاقه بسیار دارد. تا اینجا به نظر میرسد این ویروس کمتر از سایر خویشاوندانش مرگبار است، مثلاً در مقایسه با سارس با ۲۳% و مرس با ۱۰% تلفات. به نظر میرسد درصد تلفات ویروس کرونا تا امروز تقریباً ۲% بوده است، هرچند همپای تشخیص شمار بیشتری از بیماران دارای حداقل علائم یا فاقد علائم این نسبت نیز احتمالاً کاهش خواهد یافت. از منظر خود ویروس بیش از حد مرگبار بودن کمک موثری برای انتشار و تکثیر آن نیست- زیرا در این حال میزبان پیش از آن که بتواند ویروس را به شخصی دیگر انتقال دهد، کشته خواهد شد. اما ۲% تلفات بهراستی نگران کننده است. اکثر آنفلوانزاهای فراگیر درصد تلفاتی کمتر از ۱% دارند. آنفلوانزای بزرگ سالهای ۱۹۱۸-۱۹۱۹ که بنا به تخمین درصد تلفاتش زیر ۲,۵% بود، در سراسر جهان موجب مرگ ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون نفر شد.
پس اینک با ویروس جدیدی روبرو هستیم که همان نقاط آسیب پذیری را به کار میگیرد که انسانها با گردن نهادن به برنامه نئولیبرال برخود تحمیل کردهاند. ویروسها را به سختی حتی میتوان شکلی از حیات دانست. آنها بدون تسخیر کردن سلولهای میزبانان خود نه رشد میکنند و نه تکثیر مییابند. اصلاً چه کسی از آنها دعوت کرده تا ما انسانها را آلوده سازند؟ «آن اشخاصی» که غذاهای عجیب و غریب مثل خفاش میخورند؟ اما یک لحظه صبر کنید، چه کسی آن اشخاص غریب را دعوت کرده است؟ آن چشم بادامیها، آن حاملان ویروس را؟ صبرکنید تا ما از طریق بیرون نگهداشتن خارجیها به تحقق برتری نژاد سفید برسیم. صبر کنید، آنها که همین الان هم بیرون هستند.
اما اگر درست به آن فکر کنیم— باید بگویم که چه چشم بادامی و چه چشم گرد، چه دماغ دراز و چه دماغ کوتاه، چه سفیدپوست و چه سیاهپوست، این ما هستیم که همگی مشغول تماشای صفحه آن تلویزیونها هستیم.
منبع: کانترپانچ
بیشتر بخوانید:
مقاله ادم را یاد فیلم های ارزان هالیوودی می اندازد. با تیتر هیجان انگیز و جذاب.
کرونا و نیولیبرالیسم، هم بار توده ای دارد و روشنفکر نماست. با ساخت کلی سایت
هم جور در میاید. در این فیلم ، مقاله، خواننده کنجکاو است ببیند کجا در پشت ویروس
کرونا نیولیبرالیسم کنین کرده، ولی هر چه جلو میرود چیزی دستگیرش نمی شود،
نام نویسنده ای چون نوامی کلاین حس دانستن را تحریک میکند ، ولی باز بی فایده است
یک مقاله پوچ که بیشتر خالی بودن دست چپ را افشا میکند، چپی که بیشتر ا متبع ایدز را هم
در لابراتور های آمریکا جستجو میکر د. این سایت باید در باره نیولیبرالیسم بیشتر مطالعه
بکند.
مرتضی ملک / 12 February 2020
راستش من از این نشریه “کانتر پانچ” ده, پانزده سالی میشه که هیچ خوشم نمی آید. یک خط سیاسی سیخکی “ضد آمریکایی” مبتذل, که انگار هر کس ادای “ضد آمریکایی” بودن را در میاره, مثلا مترقی است و ضد امپریالیست و از این حرفها.
از دوران کودتای انتخاباتی احمدی نژاد به اینور هم (بدون اغراق) غیر از مزخرف و چرندیات راجع به ایران هیچی چاپ نکرده؛ چیزی دقیقا در همان “خط ضد-امپریالیستی امام.”
اما تِم این مقاله جالب است و تا حدود زیادی گویای واقعیت امر.
هر چند که ترجمه اش جای مقداری حک و اصلاح دارد, و بخش هاییش هم شاید ترجمه پذیر نباشد.
مثلا در پاراگراف سوم میخوانیم که “( (گازشو بگیر عشقی)” که این مثلا ترجمهء عبارت:
“burn baby burn” می باشد.
که چنین ترجمه ای (با هر تعبیری) مقدار زیادی غریب است.
—–
خطاب به دوستی که چپ را متهم به “نظریهء توطئه” می کند,” شما را رجوع میدهم به نوشتارهای “فردریک جیمسون” و تعبیرش از “نظریهء توطئه” به مثابه “نقشه برداری معرفتی فقرا” (poor man’s cognitive mapping).
به زبان فارسی نیز آقای امین حصوری مقالی روشنگرانه دارند با عنوان
[پادشاه عریان و ترس از ‘حرامزادگی’, جستاری پیرامون نظریه “توهم توطئه.”]
در خاتمه بد نیست هر وقت شما فرصت داشتید یا خودتان برای ما در مورد نئولیبرالیزم چیزی بنویسید, و یا حداقل چند منبع که به نظر شما معتبر است معرفی کنید. سواد ما هم بره بالا و هم سطح شما شویم و انقدر “دست خالی” باقی نمانیم.
سپاس.
فریبرز / 14 February 2020
پادشاه عریان و ترس از «حرامزادگی» جستاری پیرامون نظریه «توهم توطئه»
مقدمه: در نگاه «واقع گرای» طیفی از روشنفکران وطنی، رویدادها یا روندهای اجتماعی- سیاسی و تاریخی بایستی به دور از دخالت زمینه ها و «عوامل خارجی» و تنها با در نظر گرفتن عوامل و بسترهای درونی/ داخلیِ مرتبط تحلیل و ارزیابی شوند. دامنه این رویکرد، تحلیل حوادثی در مقیاس کوچکتر را هم در بر می گیرد؛ جایی که برای مثال سخن گفتن از نقش عوامل حکومتی در یک «اتفاق» (نظیر کشته شدن یک وکیل دادگستری در سانحه رانندگی، درست پس از تهدیدات و فشارهای سیستم امنیتی برای انصراف وی از وکالت یک زندانی سیاسی)، در صورتی که فاقد پشتوانه اسناد و مدارک «موثق» باشد، مصداقی از غلبه ی «توهم توطئه» انگاشته می شود.
این رویکرد «ناب گرایانه» که مدعی واقع بینی و پرهیز از توهمات «توطئه نگرانه» است، مدتهاست که به یک متدولوژی رایج در بینش نظری و تحلیل های سیاسی-اجتماعی بسیاری از فرهیختگان و روشنفکران ما مبدل شده است. در همین راستا پرهیز از «توهم توطئه» به مشخصه ثابتی در مشی کلی غالب بر رسانه های مین استریم در فضای مجازی و ماهواره ای نیز بدل شده است. وفاداران به پارادایم یاد شده، در بررسی یک رویداد تاریخی یا یک پدیده سیاسی هرگونه تحلیلِ در بردارنده ی «عامل خارجی/بیرونی» را با تکیه بر مردود بودن شاخص های فکریِ «توطئه اندیشی»، مردود و بی نیاز از تامل اعلام می دارند و نگرش های در بردارنده آن را غیر علمی و عوامانه -و لذا بی اعتبار- معرفی می کنند. با این حال تجربیات و شواهد فراوانی وجود دارد که نشان می دهند معیار فوق می تواند به راحتی در جهت حذف و سرکوب نگرش های نقادانه و کانالیزه کردن جریان اندیشه سیاسی مورد استفاده (ابزاری) قرار گیرد. از این رو لازم است مفهوم «توهم توطئه» و نیز رویکرد ناب گرایانه ی گریزان از آن مورد بازکاوی دقیق تر قرار گیرد تا از مرزهای توهم اندکی ابهام زدایی شود؛ ضرورت این واکاوی به ویژه از آن روست که در این گونه استنادهای نفی آمیز، خود نظریه توطئه بسط معنایی بی حسابی یافته است. به طور مشخص، در حالیکه گرایش عامه به توطئه انگاریِ رویدادها عموما محصول شفاف نبودن فضای عمومی حول یک پدیده یا پاسخگو نبودنِ سیاستمداران نسبت به عملکردهایشان در آن زمینه است، در رویکرد نابگرایانه مورد بحث، این زمینه های عینی نادیده گرفته شده و سطح بیرونی واقعیت به طور نابجایی تعمیم داده می شود تا هر گونه تردید و گمانه زنی در «روایت های جا افتاده» و مرسوم، ناشی از جهل و عوامزدگی قلمداد شود.
1- نگاه تاریخی
مقبولیت مفهوم توهم توطئه (1) ، Conspiracy Theory، و استنادهای روشنفکرانه به آن از سوی طیفی از روشنفکران و اندیشمندان ایرانی (به مثابه ی یک معیار سلبی در تحلیل های نظری و ارزیابی های تاریخی و سیاسی)، در حقیقت واکنش به ساده سازی ها و نگاه تقلیل گرایانه موجود در بینش عوام زده در دوره هایی از تاریخ معاصر ماست که رد آن را به سادگی می توان تا سال های پیش از 57 و حتا پس از آن یافت (در دوره پس از انقلاب 57، دشمن تراشی های ایدیولوژیک دستگاه تبلیغاتی حاکم، چنین واکنش هایی را توجیه و تشدید کرده اند).
به لحاظ پیشینه ی تاریخی می توان گفت شیوه ی نگرش دشمن مدار و توطئه محور که در دوره ای اقبال زیادی داشت، خود محصول عینی و زاده ی ناگزیرِ دورانی بود که عامل خارجی نقش آشکار و تعیین کننده ای در سرنوشت سیاسی و وضعیت کلان اجتماعی کشور داشت. به بیان دیگر شیوه ی نگرش یاد شده بازتاب عوامانه و تعمیم گرایانه ی حضور یک «واقعیت تاریخیِ» دردناک -وضعیت نیمه مستعمره گی ایران- در دوره ای نسبتا طولانی به وسعت تقریبی دو قرن بود. (از اوایل دوره ی قاجار کمتر روند و رویدادی در ایران بود که نمایندگان دولت های روس و انگلیس نقش موثری در آن ایفا نکرده باشند؛ نقشی که با زوال تدریجی حکومت قاجار و فروپاشی تدریجی اقتصاد کشور، هرچه پررنگ تر و تعیین کننده تر گردید).
از سوی دیگر نیروهای داخلی موثر در حیات سیاسی کشور، یعنی دستگاه حاکمیت و روحانیت و تا حدی هم روشنفکران، با بهره گیری از بار منفیِ واژه ی «اجنبی» نزد توده ی مردم، که تا حدی ریشه در «دیگری ستیزی» نهفته در مذهب اسلام داشت، برای توجیه اقدامات یا کوتاهی های خود و یا برای تحریک و بسیج مردم در جهت خواسته های خود به دفعات بهره برداری می کردند و بدین ترتیب زمینه ی عمومی برای گسترش و باور پذیریِ بیشتر تحلیل های فراگیر و مطلق گرایانه ی مبتنی بر حضور قاطع «دست بیگانه» در همه ی امور و شئونات کشور فراهم گردید؛ طوری که دخالت بیگانه به عنوان یک «پیش فرض» ثابت، کارکردی مانوس و پایدار برای تراوشات فکری اصحاب سیاست و نویسندگان و تحلیل گران سیاسی روزنامه ها و همچنین در ادبیات روزمره ی مخاطبان آنها یافت. طبعا عوام زدگیِ پیامد این مفهوم سازی، به تدریج هسته ی واقعیت نهفته ی در آن را چنان لوث و سخیف ساخت که همانند یک پس زمینه ی تصویری ثابت، بی نیاز از توجه و تامل گردید. این امر لاجرم به گونه ای از «عادی سازی» معضل و پذیرش عمومی این واقعیت دردناک تاریخی انجامید(2)، آن هم در دوره ای که اتفاقا دامنه ی حضور و نفوذ عامل خارجی در پهنه ی سیاست ایران هر چه بیشتر تثبیت می شد؛ از سوی دیگر بسامد زیاد و عوامانه نگاه توطئه اندیش در فضای عمومی، به مرور زمینه های یک واکنش نظری افراطی را نسبت به نگرش توطئه محور فراهم کرد؛ این واکنش همان است که در قالب انتقادیِ «تئوری توطئه» فرمول بندی شده و پیشاپیش همه ی امکانات و احتمالات دخالت و تاثیر گذاری عامل خارجی/بیرونی را در مفهوم منفی «توهم» گنجانده و از دور اعتبار خارج می سازد.
بنابراین می توان گفت در اینجا با دو نوع مطلق نگری روبرو هستیم :یکی «مطلق نگری عوامانه» ی به جا مانده از یک سنت تاریخی دراز در اندیشه ورزی سیاسی ایرانیان، که با فروکاستن تمامی پدیده های سیاسی به عامل خارجی، نقش عوامل و زمینه های داخلی و مسئولیت فردی و اجتماعی شهروندان را در روند تحولات و رویدادها نادیده می گیرد و نگاه انتقادی به درون را به حاشیه می راند (یا به طور مشابه در تحلیل روابط میان حاکمیت و مردم)؛ دیگری «مطلق نگری روشنفکرانه»، با سابقه ای نه چندان زیاد، که در واکنش به آن نگاه عوامانه و با تاکید بر معیار «واقع بینی»، نقش عامل خارجی/بیرونی را یک سره نادیده انگاشته یا به حاشیه می راند و بی آنکه به تاثیرات متقابل عوامل درونی و بیرونی توجهی نشان دهد، «دون کیشوت وار» بر شناسایی و چاره سازی عوامل داخلی تاکید می کند. با این توضیح که مطلق نگری عوامانه ی یاد شده که در دوره ی آغازین حیات خود از اقبال عمومی نخبگان و گسترش و رواج توسط آنان نیز برخوردار بود، بعدها با وقوع کودتای 28 مرداد و نیز ورود مفهوم «امپریالیسم» به ادبیات سیاسی ما از سوی جریانات مارکسیست، در سطح دیگری حیات تازه ای یافت و به طبع در سوی دیگر، واکنش های مخالف را نیز تشدید کرد.
بنابراین این نوع از رویکرد روشنفکرانه که در تعمیم افراطی خود، پدیده های آشکاری چون کودتای 28 مرداد را هم تنها از منظر بسترهای داخلیِ وقوع آن ارزیابی می کند (و یا نقش تاریخی آن را به عنوان شاخصی از تاثیر گذاریِ عامل خارجی در جهت گیری آتی حیات سیاسی-اجتماعیِ کشور به سوی انحطاط و تباهی کمرنگ جلوه می دهد)، در عین حال واکنشی است به ادبیات مارکسیستیِ کلیشه ای دهه های پیش از انقلاب 57 و سال های آغازین پس از آن. هم اینک نیز هر گونه انتقاد از دستگاه سیاست خارجی آمریکا و عملکردهای آن، به سهولت از سوی بسیاری با برچسب «هیستری آمریکا ستیزی» مواجه می شود و به طور کلی رویکردهای انتقادی چپ نسبت به دنیای کاپیتالیستی، تنها ناشی از توهمات ذهنی/ایدئولوژیک آنها قلمداد می شود و لذا بی نیاز از تعمق. به عبارتی در عرصه تقابل گرایش های سیاسی و در دوران فراگیر شدنِ جهانیِ گفتمان های مدافع «نظم» موجود (با داعیه های فرا ایدئولوژیک)، «توهم توطئه» هم یکی از ابزارهایی است که برای اعتبار زدایی از گفتمان های چپ به کار گرفته می شود.
2- واقع بینی یا دیدنِ گزینشی واقعیت
به گمان من توسل به نظریه ی «توهم توطئه» به شیوهای که در سال های اخیر برای بیپایه دانستن بحثی از اساس (و اعلام تلویحیِ پایان گفتگو حول آن) در فضای روشنفکری رواج یافته، خود صورت دیگری از توهم (به معنای پنداشت کاذب) است، که شاید بتوان آن را «توهم توهم توطئه» نامید؛ چرا که از یک سو بر این فرضِ ناگفته استوار است که ما در جهانی شفاف و عاری از توطئه زندگی میکنیم. در حالیکه مروری بر تاریخ 60-50 ساله ی اخیر ایران و جهان نشان میدهد که امر پلید «توطئه» هنوز هم در بسیاری از مناسبات حوزههای کلان، حضور بیشرمانهاش را حفظ کرده است؛ بیآنکه برای فرآیند جهانی شدنِ تبادل اطلاعات و ملزومات پسامدرن «دهکده ی جهانی» چندان تره ای خرد کند! چون توطئه اساسا بخشی از ساز و کار «سلطه» است و به همین دلیل تا زمانی که سلطه حضور دارد، از ضرورت توطئه و «جذابیت» آن برای قدرتمداران کاسته نمیشود. اگر در ساحت سیاسی، توطئه را مجموعه ای از روابط و فرآیندهای پنهان یا نیمه پنهانی بدانیم که دولتمردان و قدرتمداران برای تحقق اهداف خاص خود بدان متوسل می شوند (برای دور نگه داشتن مردم از آگاهی و دخالت گری در مسیر آن)، واضح است که بخش قابل توجهی از سیستم های امنیتی و بده – بستان های سیاسی و اقتصادی، در خدمت طرح و اجرای توطئه ها قرار دارند؛ خواه در روابط دولتمردان درون یک کشور و خواه در مناسبات میان دولتمردان ملل مختلف و یا لابی گری های بی پایان شرکت های چند ملیتی.
در واقع جایی که سیاست مردمی به معنای واقعی برقرار نیست (و تنها به نام مردم بر آنان حکومت می شود)، توطئه به طور اجتناب ناپذیری نیمه ی پنهانِ عرصه سیاست را می سازد. به بیان دیگر برای تحمیل «نظم موجود» به فرودستان و کنترل نارضایتی های آنان، توطئه بخشی جدایی ناپذیر از سیاست می شود، با مرزهایی مبهم و ناروشن. طرفه آنکه در زمانه ی ما چنین وضعی به دلیل شایع بودن در عرف سیاسی کشورها، از سوی همگان کمابیش امری بدیهی انگاشته می شود و در بسیاری از حوزه ها رنگ و بوی قانونی هم به خود می گیرد (مثلا تحت هدایت سازمان های امنیتی)، تا جایی که در کشورهایی نظیر آمریکا ملزومات تدارک و پیشبرد توطئه، با مقوله «منافع ملی» در هم می آمیزند. در این معنا تلاش برای نشان دادن سویه های توطئه آمیز روندها و رویدادهای سیاسی، به اشکال سیستماتیک توطئه و کارکردهای بیرونی آنها در جهت تحریف حقایق (برای تمکین مردم) نظر دارد، نه آنچه که به طور سنتی به بد طینتی یا جاه طلبی های تعدادی از افراد صاحب نفوذ و یا همدستی های تبهکارانه معدودی از سیاستمداران و ثروتمندان نسبت داده می شود!].
از سوی دیگر پیش فرض ناگفتهی دیگری که در توسل به نظریهی «توهم توطئه» وجود دارد، آن است که اساسا ما نبایستی در «چیزها» شک و گمانه زنی کنیم، تا زمانی که «دلایلی قاطع» در صحت «گمان» خود نیافتهایم. اما واقعیت آن است که به رغم دغدغه ی «عقل گرایی» مستتر در این نگاه، چنین درکی دقیقا خلاف روندی است که در مسیر کنکاش های «علمی» طی میشود: چرا که در روند پژوهش علمی، عموما بنا به تناقض های مشاهده شده در کارکردها یا نمودهای بیرونی یک پدیده، بدون الزام دسترسیِ پیشینی به ماهیت درونی آن، اعتبار نظریهی رایجِ منتسب به آن پدیده به چالش گرفته میشود (رویهای که شهودی بودنش شاید مغایر با «روش علمی» به نظر برسد)؛ سپس نظریهای جایگزین برای توضیح آن تناقضات بیرونی ارائه میشود. دسترسی به ماهیت دقیق و ساختارِ درونی آن پدیده نوعا بسیار دیرتر و با ارتقاء روشهای و ابزارهای مشاهده و اندازهگیری و رشد کیفی دانش تئوریک در آن حیطه اتفاق میافتد.
در حوزه ی امور اجتماعی – سیاسی، اما مشکل مضاعف اینجاست که گاهی هیچ امید و امکانی برای دسترسی به شواهد و دلایل «قطعی» برای اثبات حکمی وجود ندارد. چون این حوزهها تجلی کارکردهای «ساحت قدرت» هستند و یا حداقل در پیوند تنگاتنگ با آن قرار دارند؛ در چنین ساحتی، فرآیند دسترسی به اطلاعات مستند (محکمه پسند) نیز خود مشمول قواعد بازی های قدرت است و محدودیتهای خاص خود را دارد. بنابراین رویکردی که اعلام علنیِ تشکیک نسبت به پدیده ای (در حوزه ی عمومی) و به چالش کشیدن نظر رایج در مورد آن را مستلزم در دست داشتن مدارک و مستنداتِ متقن میداند، اسیر نوعی نگاهی پوزیتیویستی است که نه تنها در حوزهی علوم انسانی (که بحث از ساحتهای اجتماعی و سیاسی را در بردارد) و به ویژه در حوزه ی سیاست، بلکه در حوزه ی علوم تجربی هم کمابیش منسوخ شده است.
بر این اساس به گمان من پیش از اینکه با نظرهای تشکیک آمیز به مثابه «اتهام» رویارویی نماییم، میتوانیم و بهتر است آنها را بهسان طرح پرسش در فضای همگانی قلمداد کنیم. در روند این «پرسش افکنی»، نخست شواهد و مشاهدات مرتبط با تناقضات موجود در روند عام یا نمودهای بیرونی یک پدیدهی اجتماعی یا سیاسی (هر «چیز عمومی» که به دلیل عام بودنش با منافع عامه هم پیوند دارد) بیان و تشریح می شوند و دیگران به هم اندیشی پیرامون اعتبار این مشاهدات دعوت میشوند، سپس در صورت باور و توافق نسبی به فراگیر بودن و صحت چنین مشاهداتی، دیگران خواه نا خواه به بحثی همگانی پیرامون دلایل و زمینههای بروز آن نارساییها یا تناقضات وارد خواهند شد. در چنین روندی قضاوت و داوری نهاییِ فرد «پرسش افکن» نقش محوری نخواهد داشت، جز آنکه تازگی یا «ناساز بودنِ» آن ایجاد تشکیک میکند (که این دومی خود وابسته به اهمیت و اعتبار مشاهداتی است که ارائه میشود).
بنابراین ایجاد تشکیک در باورهای عمومیِ تثبیت شده بر مبنای مشاهدات و داوری های شخصی(تا زمانی که دامنه اش به حریم خصوصی افراد کشیده نشود) نه تنها غیر عقلانی و «عوامانه» نیست، بلکه حتی در مواردی برای دسترسی به شواهد مستند جهت روشن شدن زوایای پنهان واقعیت، بسیار ضروری و گریز ناپذیر است.
3- رسانه ها و پرهیز از توهم توطئه
رسانه های بزرگ بر عرف های پذیرفته شده در حوزه اطلاع رسانی تکیه دارند و از این نظر پا در نظم موجود دارند. از سوی دیگر اشکال گوناگونِ نفوذ حلقه های قدرت در رسانه ها (و نقش رسانه ها در بازتولید نظم مستقر)، دامنه نقش آفرینی انتقادی و هنجار شکن رسانه های توده ای را محدود می سازد. بدیهی است که این رسانه ها بنا به تعاریف و انتظارات متعارف، ناچارند بر مصالح و مواد خام و گونه هایی از تحلیل تکیه کنند که به قدر کافی مستند و قابل دفاع و به لحاظ شیوه تحلیل، مسبوق به سابقه باشد. بنابراین روایت هایی که رسانه های بزرگ از تاریخ یا و وقایع جاری و رویدادهای سیاسی ارائه می دهند، در نوع خود کلان روایت های رسمی و پذیرفته شده ای هستند که بدیهی بودن نظم موجود، پیش فرض بنیادی آنهاست (با چنین پیش زمینه ای و به واسطه پیچیدگی مکانیسم های اثر گذاری رسانه ها بر مخاطبان انبوه، عموما نیازی به سانسور اخبار و حتی نظرات ناسازگار هم وجود ندارد). بر این اساس رسانه های بزرگ خواه نا خواه از هر آنچه که پیش فرض های بنیادی صحت نظم موجود را به چالش بگیرند، فاصله می گیرند؛ در عوض چنین رویکردهایی توطئه محور پنداشته می شوند، چرا که به دنبال دلایلی موهوم برای زیر سوال بردن ساختارهای کلانِ مالوف و واقعیت های «بدیهی» و هنجارهای عام پذیرفته شده هستند. وانگهی زیبنده ی رسانه های بزرگ نیست که در تحلیل ها و گزارش هایشان در مظان اتهام به «توهم توطئه» قرار گیرند.
اما تا جایی که به پی گیریِ مستقل، غیر رسمی و آزادانه ی «امر عمومی» مربوط می شود، رسانههای مردمی میبایست انحصار «رسانه های بزرگ» بر «امر حقیقی» را به چالش بگیرند و دقیقا به همین خاطر، یعنی برای روشن کردن همه ی جوانب «امور» و ارائهی قرائتهای متنوع تری از «امر واقع»، باید بر امکانات آلترناتیوی که با رشد تکثر گرایی و حفظ خصلت چند صدایی آنها همبسته است، تکیه کنند. تنها با پایبندی به این گونه «موازین» و گسترش چنین رویه ایست که میتوان به شکستن جو تک صداییِ تحمیل شده از سوی «روایت های غالب» (به مدد رسانه های انحصاری) امید داشت.
در این میان فرو کوفتن پرسشگری و «شک گرایی»(Skepticism) با تکیه بر موازین ارتدوکس یا درک ناقصی از ملزومات خردگرایی(به طور مشخص با توسل به سلاح «توهم توطئه»)، مرعوب کردن کسانی است که قادر نیستند بخش هایی از روایت های همگانی شده را بپذیرند؛ مرعوب کردن آنهایی که بحث عمومی پیرامون این مقولات را برای مدد جویی از خرد جمعی و امکانات نهفته در تکثر یابیِ سوژه ی تحقیق، ضروری حس می کنند. این روند حذف شدن (گم شدن) نظرات مخالف/متفاوت و یک دست شدگی -خواسته یا ناخواستهی- فضای رسانهای و گفتمان های عمومی، به مراتب زیانبار تر از آن است که دعوت به تامل در مورد سناریوهایی را بپذیریم که پی گیری آنها ممکن است به فرجام معینی نرسد و تنها در حد طرح پرسش هایی باز باقی بمانند. با این همه شک کردن و پرسشگری در روایت های بزرگ و قلمروهای ممنوعه و جسارت در تصور و جستجو و برساختن بخش هایی از تصویر واقعیت که عامدانه پوشانده و یا مخدوش شده اند، غالبا پاسخی از پیش آماده در فضای عمومیِ متاخر دارد که همان «توهم توطئه» است؛ با غلبه ی چنین نگاهی آنچه در نهایت قربانی می شود، اصل موضوع مورد تردید و انتفاد، یعنی نارسایی یا ناکارآمدیِ یک «چیز عمومی» است. به راستی چه دشوار است بر هم زدن نسبت دیرینه میان «حقیقت» و اقتدار!
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
توضیح: این مطلب در پایئز 2010 برای انتشار در نشریه اینترنتی منجنیق نوشته شد و با وقفه ای یکساله، در زمستان 2012 در شماره دوم منجنیق (3) منتشر گردید. در متن فوق پاره ای ویرایش ها نسبت به متن اولیه انجام شده است.
پانوشت:
در سایت ویکیپدیا تئوری توطئه این گونه توصیف شده است:
تئوری توطئه یا توهم توطئه اصطلاحی است که در ابتدا، وصفی برای هر ادعای دسیسه گری بود. با این وجود، امروزه، تئوری توطئه فقط در این معنا به کار میرود: تئوری ای که رویدادی کنونی یا تاریخی را نتیجهٔ نقشهٔ مخفیانهٔ گروهی دسیسه گر (عموماً قدرتمند) می داند.
در تعریفی دیگر، تئوری توطئه عبارتست از نداشتن اعتقاد یا باورنکردن شکل ظاهری رویدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی. تئوری توطئه در شکل حاد آن بیانگر این است که تمامی بدبختیهای عالم در پی اعمال گروهی از افراد پرنفوذ و معمولاً پنهان است. در بیان این مفهوم گفته میشود گروههای کوچک و تیزهوشی دارای امکانات سیاسی، مالی، نظامی، روانی و علمی در پس تمام حوداث خوب و بد این دنیا هستند.
برخی از افراد معتقد هستند هیچ اتفاق سیاسی، مالی و اقتصادی در این دنیا بدون دلیل پشتپرده اتفاق نمیافتد بلکه همواره افرادی در پس پردههای اینگونه رخدادها هستند که اینگونه مسائل را هدایت میکنند. به تئوریهای توطئه اغلب با دیدی شکاک نگاه میشود؛ زیرا اغلب این تئوریها مدرک کافی یا معتبری برای اثبات شدن ندارند.
کارکرد اجتماعی این فرآیند «عادی سازیِ معضلات و ناهنجاری ها» ، همانند خو کردن تدریجی مردم به آمار تکان دهنده ی جرم و جنایت و سرکوب است که در سالیان اخیر به دلیل وقوع زیاد آن ها به موازات بازتاب مکرر و سطحی و غیر تحلیلی و نا پی گیر آن در رسانه ها شاهد آن هستیم.
امین حصوری / 14 February 2020