«خانهی پدری» داستان قتل دختری به دست پدر و برادرش به جرم بیآبروکردن خانواده است. دختر که ملوک نام دارد در اواخر دوران احمد شاه قاجار کشته و در زیرزمین خانه دفن میشود. کیانوش عیاری با چند اپیزود، تاثیرات این جنایت را از لحظهی وقوع تا دوران معاصر بر خانوادهی ملوک روایت میکند.
«خانهی پدری» فیلمی خوشساخت است و جدا از اندک مشکلات فنیاش باید گفت یکی از بهترین فیلمهای تولید شده در ده سال اخیر است. عیاری فیلمی تحسینبرانگیز و قابل تامل ساخته که برای اکران عمومی آن با فراز و نشیبهای بسیار مواجه شده است. فیلم او مخالفان جدیای داشته و دارد که شروع خشن آن را دستمایه قرار دادهاند که به آن حمله کنند و تا جایی که از دستشان برمیآمده مانع اکران عمومیاش شوند. اما واقعا علت توقیف «خانهی پدری» فقط شروع خشن آن است؟ چنین چیزی بعید به نظر میرسد، در این سالها فیلمهایی که صحنههای خشن داشته باشد کم تولید نشده است، شاید علت توقیف چند سالهی این فیلم ارزشمند پیامی است که به مخاطب منتقل میکند، اکران محدود آن نیز تایید این ادعاست. گویی حاکمیت صبر کرده تا به اصطلاح «زهر» فیلم گرفته سپس اکران عمومی شود این را از تعداد صندلیهای فروختهشده در روز جمعه که کمتر از ده درصد ظرفیت سالن بود، میتوان فهمید. گویی دیگر برای مردم چندان اهمیت ندارد فیلمی که نزدیک به ده سال توقیف بوده را ببینند. حاکمیت در جنگ با آثار تاملبرانگیز و عمیق موفق شده است. سطح سلیقهی مخاطب را طی این سالها چنان پایین آورده که دیگر تمایلی به دیدن آثاری که حرفی برای گفتن دارند، ندارد. اکثر مخاطب امروز در پی تماشای فیلمهای بیمحتوا و طنز است. فقط به سینما میرود تا وقت بگذراند و سرگرم شود. اگر هم اعتراض کنی میگویند: «در این وانفسا همین خنده را هم نمیتوانید به ما ببینید؟» دیگر مخاطب امروز به سینما نمیرود تا با دیدن اثری خوب، درمانی برای دردی از هزاران درد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسیاش پیدا کند، دیگر فیلم و سینما صرفا تبدیل به یک خوشگذرانی پایان هفته شده است.
اما در میان تولید انبوه فیلمهای بیمحتوا یا تحریفگر تاریخ و… «خانهی پدری» مسیر دیگری را طی میکند. کیانوش عیاری هنرمندی است مسئول و نکتهسنج، فیلمی که ساخته نیز شریف و متعهد است. این را در تمام لحظات فیلم میتوان دید، از انتخاب اسم تا پایانبندی آن.
نام فیلم بسیار هوشمندانه و دقیق انتخاب شده است. در ادبیات فارسی وطن را مادر خطاب میکنیم، مثلا میگوییم «سرزمین مادری» اما عیاری آشنازدایی کرده است. اگر خانه را نماد وطن در نظر بگیریم، او ایران را به پدر نسبت داده است. سرزمینی که مردان ساخته و قوانیناش را تعیین کردهاند. خانهی پدری کیانوش عیاری بر گور ملوک ساخته شده، گویی سرزمین ما نیز بر استخوان زنان مقتول و مورد خشونت قرارگرفته، بنا شده است. از طرفی واژهی «خانه» که باید تداعیگر احساس امنیت و آرامش باشد، در «خانهی پدری» عیاری معنای دیگری را به ذهن متبادر میکند. زنان این فیلم در جایی که باید برای ایشان امنترین نقطهی جهان باشد، همیشه مضطرب و آمادهی هرگونه خشونتی هستند، آنها چون اکثر زنان این سرزمین مردساخته، همیشه بیمناک و ترسیدهاند.
عیاری کوشیده تا تصویر دقیقتری از جامعهی مردسالار ایرانی به ما نشان دهد. او به مسائل سطحی که بعضی از فیلمهای مدعی حقوق زنان به آنها پرداختهاند، توجهی ندارد و مردسالاری و ظلم به زنان را عمیقتر از حق تحصیل یا آزادی پوشش نگاه میکند. زنان فیلم «خانهی پدری» برای ابتداییترین حق انسانیشان که «احساس امنیت» است، باید بجنگند.
فیلم با «قتل ناموسی» آغاز میشود و چه بسیارند مردانی که بهخاطر شایعه، تهمت یا شک و بدگمانی، بهراحتی زنان خانوادهی خود را به قتل رساندهاند تا از «ناموس» و آبروی خود دفاع کنند. عیاری بهدرستی انگیزهی کشتن ملوک توسط پدرش را مطرح نمیکند. پدر ملوک برای «پاک کردن لکهی ننگ» و حفظ «ناموس» او را میکشد، بیآنکه دفاعیات ملوک را بشنود، حتی پسرش «محتشم» که عامل جنایت پدر یعنی «کلبحسین» است، در پاسخ ملوک که میپرسد مگر چه کردهام؟ پاسخی ندارد و تنها به گفتن جملاتی مبهم و بیمعنی دربارهی آبروی خانواده بسنده میکند. «خانهی پدری» میکوشد به ما نشان دهد چیزی تحت عنوان «ناموس» در واقع توهمی بیش نیست، وهمی که تا ابد گنگ باقی میماند.
عیاری شیوهی کشتهشدن ملوک را دقیق و نمادین طراحی کرده است. کلبحسین و محتشم او را با کوبیدن سنگ بر سرش میکشند و بلافاصله در گوری که در زیرزمین خانه کندهاند، دفن میکنند. چیزی شبیه به کشتهشدن هابیل به دست قابیل، یا زندهبهگور شدن دختران در دوران جاهلیت عرب. این در حالی است که قاتلان ابدا در محیطی بدوی و وحشی زندگی نمیکنند و ظاهری آراسته و موجه دارند. مردان این فیلم افراد ناآشنایی نیستند. آنها در پایتخت زندگی میکنند، شغل آبرومند و زندگی نسبتا مرفهی دارند، دچار فقر و گرفتاری و حاشیهنشینی نیستند. پدر ملوک رفوگر فرش است و در حرفهاش چیرهدست، دخترانش نیز مانند او در رفوگری استاد و هنرمند هستند. جنایت و خشونتهایی که مردان این فیلم علیه زنان خانوادهشان مرتکب میشوند را در خانهای با معماری زیبای قجری میبینیم که در پس فضای جذاب و چشمنواز آن، پنهان شده است. آیا این شبیه وضعیت کنونی ما نیست؟ پایتخت ایران نیز ظاهری مدرن و امروزی دارد، دولتمردان و حتی بعضی از گروههای مردمی میکوشند تا جایی که میشود چهرهای بزکشده از ایران به جهانیان نشان دهند و خشونتهای روزافزون آن را در پس صورت بهظاهر مدرنشدهی کشورمان پنهان کنند، اما پشت این ظاهر آراسته، با جامعهای مواجه هستیم که دچار انواع فساد و تباهی و ظلم شده است.
از دیگر نقاط قوت فیلم انتخاب بازیگران آن است. مثلا مهران رجبی که معمولا او را در نقشهای شیرین و دوستداشتنی دیدهایم، نقش کلبحسین را بازی میکند و نکتهی جالب اینجاست که عیاری از او نخواسته با یک بازی غلوشده جنایتکاری بالفطره و بسیار بیرحم و خشن را به تماشاگر نشان دهد. اگر سکانس ابتدایی فیلم را حذف کنیم، ابدا باور نخواهیم کرد کلبحسین چنین جنایت هولناکی مرتکب شده باشد. او دخترش را بهراحتی میکشد، لحظاتی سر قبرش گریه میکند سپس دوباره به زندگی عادیاش ادامه میدهد. گویی خشونت در مردان این سرزمین تبدیل به امری عادی شده است. عیاری کوشیده تا با استفاده از بازیگرانی محبوب مانند مهران رجبی، مهدی هاشمی و شهاب حسینی به ما نشان دهد که خشونت علیه زنان الزاما در روستایی دورافتاده و توسط افراد بیسواد یا معتاد و فقیر رخ نمیدهد، بلکه در قلب پایتخت، افرادی که ممکن است برای ما دوستداشتنی باشند هم دست به چنین جنایاتی بزنند.
اما تکاندهندهتر از قتل ملوک روایت عیاری از لحظات قبل از آن است. پیش از جنایت، کلبحسین از ملوک میخواهد کار رفوی فرشی که در دست دارد را تمام کند. حتی اتوی ذغالی او را آماده میکند تا ملوک سریعتر فرش را برای مشتری آماده کند. پدر جنایتکار او نیت دارد تا واپسین دمی که میشود از کار و هنر ملوک بهرهمند شود، میخواهد تا جایی که ممکن است او را «مصرف» کند. بیشک اگر ملوک مقاومت نمیکرد، کلبحسین صبر میکرد تا رفوی فرش کاملا تمام شود بعد او را به قتل برساند. عیاری بهدرستی داستانش را در قالب تاریخ روایت میکند زیرا این نگاه ابزاری به زن نیز ریشهای تاریخی دارد. زنان این سرزمین همیشه موظف بودهاند به همسرانشان خدمات جنسی ارائه کنند، فرزندان سالم به دنیا بیاورند، آنها را تربیت و بزرگ کنند و هرجا که مردان صلاح دانستند و فرمان دادند مانند کارگر یا کارمندی برای ایشان کار کنند.
در «خانهی پدری»، سه نسل از مردان خانواده با این جنایت درگیرند، کلبحسین، محتشم، فرزندش ناصر و دیگر مردانی که شاهد قتل ملوک بودهاند. کلبحسین آمر و محتشم عامل قتل است و ناصر پنهانکنندهی آن. چیزی که در فیلم عیاری به دقت نمایش داده میشود، آسیبهایی است که مردان از جنایت و خشونت علیه زنان میبینند. همگی بهنوعی استخوانها و گور ملوک را باید بهدوش بکشند، بار این جنایت بر شانهی تمام آمران، عاملان و پنهانکاران این واقعهی شوم است. عیاری میکوشد به ما بگوید: «اولین قربانیان مردسالاری، خود مردان هستند.» برخلاف تصور جامعه که بهنظر میرسد، مردان با خشونت و سلطهجویی بر زنان، میتوانند فرمانروای خانه شوند، اتفاقا پیش از زنان در معرض آسیب رفتار خشونتآمیز خود قرار میگیرند. نباید فراموش کنیم مردان هم مانند زنان نیازمند همراهی، همدلی و تاییدشدن توسط همسرانشان هستند، حال چگونه زنی که هر روز مورد خشونتهای کلامی یا فیزیکی مردش قرار میگیرد میتواند او را همراهی و تایید کند؟ رفتار زنان در این مواقع از سر ترس و ناچاری است و هر مردی بهخوبی این را درک و احساس خواهد کرد و بیشک نیازهای عاطفیاش برطرف نخواهد شد. اولین ضربهای که مردسالاری به مردان خشن میزند محرومشدن از همراهی و همدلی زنان است. کیانوش عیاری در «خانهی پدری» بسیار دقیق و بهدور از هرگونه شعارزدگی این مسئله را مطرح میکند. مردان داستان هر روز باید تاوان آن قتل را بپردازند. خون ملوک دامنگیرشان است و هر بار با اندوه و حسرتهای عمیقی مواجهشان میکند. در فیلم عیاری مردانی که میبینیم بیمارند نه جنایتکار بالفطره. مردان «خانهی پدری» گرگ نیستند که ذاتشان دریدن و کشتن باشد، آنها نیز قربانیان خشونت و معضلات فرهنگی جامعهشان هستند و نیازمند درمان. برخلاف آنچه مخالفان راجع به این فیلم میگویند، ابدا عیاری نیت سیاهنمایی ندارد، بلکه در جستوجوی راهحلی برای زدودن این سیاهیها از فرهنگ و جامعهی ایرانی است.
پایان فیلم نیز بسیار تاثیرگذار و قابل تامل است. خانه تبدیل به ویرانهای شده (چیزی که ممکن است در آیندهای نهچندان دور منتظر کشور ایران باشد). محتشم و فرزندش ناصر میخواهند خانه را بکوبند و از نو بسازند اما نمیدانند با استخوانهای ملوک چه کنند. محتشم و ناصر به خانه میروند تا گور ملوک را نبش و جسد او را موقتا جای دیگری دفن کنند تا پس از ساختهشدن خانهی جدید، دوباره آن را در زیرزمین دفن کنند. پس از اینکه گور ملوک نبش و محتشم با استخوانهای خواهرش مواجه میشود، سکته میکند. عروس او که دختری جوان و دانشجوی پزشکی است برای کمککردن به آنجا میآید و متوجه راز بزرگ و دیرین خانوادهی ناصر که قتل ملوک است، میشود. اینجاست که عیاری سخن و پیام مهم فیلم را از زبان نامزد ناصر میگوید: «من حاضر نیستم در خانهای زندگی کنم که روی استخوانهای یک نفر (ملوک) ساخته شده». نامزد ناصر اولین زن این خانواده است که آن خانه را ترک میکند. حاضر نیست به آنجا بیاید و تحت فشار مردان خانواده اجازه دهد این جنایت همچنان مسکوت بماند. او که نسل جدید را نمایندگی میکند میخواهد مقابل خشونت و پنهانکاری تاریخی آن بایستد، مانند اکثر دختران نسل جدید ایران تحصیلکرده است، آزادیاش را دوست دارد و به ظلم تن نمیدهد. برخلاف زنهای نسل قبل او طغیان میکند و از ناصر میخواهد بین او و سرپوش گذاشتن بر جنایت پدرانش یکی را انتخاب کند. هرچند ناصر در خون ملوک دست ندارد اما شریک جرم مجرمان است. او میخواهد آبروی پدر و پدربزرگش را حفظ و چهرهی آبرومندی از مردان خانوادهاش ترسیم کند و این کار دستکمی از جنایت ندارد. شاید راهحلی که عیاری برای نقطهی پایانگذاشتن بر خشونت علیه زنان، پیشنهاد میکند همین باشد: «مردان را تا زمانی که خشونت میکنند یا سعی در انکار و پنهانکردن آن دارند، همراهی نکنید و هرچه زودتر ترکشان کنید» درست مانند کاری که نامزد ناصر میکند. حال ناصر باید بین نیک و بد یکی را انتخاب کند، اگر میخواهد از عشق و همراهی نامزدش بهرهمند شود باید از راهی که پدرانش رفتهاند روی بگرداند و راز آن جنایت هولناک را فاش کند. در واقع عیاری در پایان «خانهی پدری» به ما میگوید: «یک بار برای همیشه مردان این سرزمین باید تکلیفشان را با میراث خشن و خونآلود پدرانشان مشخص کنند وگرنه مانند خانهی ویران کلبحسین و مرداناش، سرنوشتی شوم در انتظارشان خواهد بود».
بیشتر بخوانید:
کیانوش عیاری یکبار درباره ی شکلگیری ایده ی «خانه پدری» توضیح داده است؛ اینکه آن را از گزارش یک ماجرای واقعی که در سالهای اولیه دهه ۵۰ در اهواز اتفاق افتاد و در مجله اطلاعات هفتگی منتشر شده بود، وام گرفته.
قصه ی “خانه ی پدری”
کیانوش عیاری یکبار درباره ی شکل گیری ایده ی «خانه پدری» توضیح داده است؛ اینکه آن را از گزارش یک ماجرای واقعی که در سالهای اولیه دهه ۵۰ در اهواز اتفاق افتاد و در مجله اطلاعات هفتگی منتشر شده بود، وام گرفته.
در آن گزارش از دختری نوشته بودند که در اهواز در زندان بود. او در روزهای نزدیک آزادی اش پیش رئیس زندان رفته و گفته بود اگر آزادش کنند پدر و برادرهایش او را می کشند.
رئیس زندان با خانواده ی او صحبت کرده بود اما پدر و برادرها گفته بودند ما می خواهیم دختر را پیش مادرش ببریم.
دختر را که آزاد میکنند پدر، عمو، برادرها، پسرعموها، دایی و… او را در یک گونی کرده و در رود کارون می اندازند؛ جایی از رود که خونابه های کشتارگاه اهواز در آن ریخته میشود و محل تجمع کوسه های کارون است.
عیاری این ایده را در ذهن داشت تا یک روز در دههی هشتاد…
قصه ی "خانه ی پدری" / 28 October 2019
با تشکر از آقای داریوش رسولی بابت این مقاله خوب.فقط یک نکته:آقای رسولی می نویسند »او به مسائل سطحی که بعضی از فیلمهای مدعی حقوق زنان به آنها پرداختهاند، توجهی ندارد و مردسالاری و ظلم به زنان را عمیقتر از حق تحصیل یا آزادی پوشش نگاه میکند.» من نمی دانم چطور وچرا حق تحصیل یا آزادی پوشش مسائل ”عمیق” محسوب نمی شوند و کسی که بدلیل جنسیتش در این باره مورد ظلم و تبعیض قرار نگرفته چگونه می تواند چنین قضاوتی بکند؟ اینها از حقوق ابتدایی و انسانی زنان هستند – در واقع تمام این حقوق چنان در هم تنیده اند که نمی توان اولویتی قایل شد. مسیله حجاب مسیله” امنیتی” هم هست چون این فکر در فرهنگ رواج یافته که اگر زنان حجاب خود را رعایت کنند مورد آزار و اذیت جنسی قرار نخواهند گرفت
و امنیت بیشتری خواهند داشت گویی که اشکال از زنان است و نه از مردان بیمار. آزادی پوشش و حق تحصیل و کار و غیره همه مسایل ” امنیتی” هستند و فوق العاده مهم. تمام حقوق انکار شده به یک اندازه و برای همه زنان از هر طبقه اجتماعی مهم و عمیق هستند.
Minna / 29 October 2019