مرگ رابرت موگابه به‌هیچ‌وجه تراژدی نیست؛ زندگی او اما دست‌آخر، یک تراژدی بود.

رابرت موگابه

«من بارها مرده‌ام —از این بابت مسیح را شکست داده‌ام. مسیح یک بار مرد و یک بار رستاخیز کرد.»

رابرت موگابه، هنگام تولد ۸۸ سالگی‌اش.

تقریباً از زمانی که زیمبابوهٴ مستقل وجود داشته، رابرت موگابه هم بر رأس آن قرار داشته است، یعنی سی‌ وهفت سال.

سرتاسر این دوران بد و ناگوار نبود. اما بخش عمده آن برای مردم این کشور به خوشی نگذشت. بله، کتاب‌های تاریخی که او به خواندن‌شان علاقه داشت، درباره او بی‌رحمانه قضاوت خواهند کرد.

او از همان آغاز یک معما بود: مجموعه درهم‌وبرهمی از تناقضات که به جای آنکه او را از پای درآورد، بیشتر او را تقویت و تحریک‌ می‌کرد: آنگلوفیلی بود که از بریتانیا نفرت داشت؛ کسی که در راه آزادی مبارزه کرده بود اما حقوق اولیه را از مردم کشورش دریغ می‌کرد؛ طرفدار ژرف‌اندیش جنبش پان‌آفریقا که به یک دیکتاتور آفریقایی مثالی تبدیل شد؛ معلمی که نخواست از خطاهایش عبرت بگیرد. او جذاب بود و در عین حال بی‌رحم. در آغاز به او عشق ورزیدند و بعدتر نفرت.

مادامی‌ که بر سر قدرت بود، یک چیز هرگز تغییر نکرد:‌ دولت، یعنی موگابه.

موگابه زیمبابوه بود. حالا او رفته است، کلیومترها دورتر از خانه در بیمارستانی در سنگاپور مرده است، و زیمبابوه همچنان در جستجوی هویت جدیدی است.

پرده اول: انقلابی

«آرای مردم و اسلحه‌های مردم دوقلوهای به‌هم‌چسبیده ابدی ‌اند.»

رابرت موگابه، در نطقی به‌تاریخ ۱۹۷۶.

راز موگابه آن بود که همیشه باهوش‌ترین فرد حاضر در اتاق بود. هوش فوق‌العاده‌اش باعث شد که علی‌رغم یک پیشینه خانوادگی و وضعیت متوسط به بهترین مدارس آفریقا —البته، بهترین مدارس سیاه‌پوستان، چون در رودزیای استعمارزده شهروند درجه‌دوم محسوب می‌شد— و سپس به دانشگاه فورت هِر آفریقای جنوبی راه یابد. این دانشگاه در آن زمان خط تولید نسل برجسته‌ای از آفریقایی‌ها بود: نلسون ماندلا، الیور تامبو، ژولیوس نایرره، و کنت کائوندا.

در فورت هر، هم‌کلاسی‌های موگابه رابرت سوبوکوه، مؤسس کنگره پان‌آفریکانیست، و لئوپلد تکویرا، رهبر اتحادیه ملی آفریقایی زیمبابوه و اتحادیه مردمی آفریقایی زیمبابوه، بودند و شور انقلابی آنها به موگابه هم سرایت کرد. پس از آن، به مدت چند سال به کار تدریس پرداخت، اما دیگر کار از کار گذشته بود. موگابه به مبارز آزادی و مروج و مدافع سخنور جنبش پان‌آفریقا تبدیل شده بود.

مبارزه او در بازگشت‌اش به زیمبابوه در سال ۱۹۶۰ شروع شد؛ او خود را سخت درگیر مبارزه مخفیانه و زیرزمینی کرد و در نهایت به یکی از رهبران اصلی اتحادیه ملی آفریقایی زیمبابوه تبدیل شد. در سال ۱۹۶۴، به دلیل «سخنرانی براندازانه» دستگیر و بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشد به مدت یک دهه به زندان افتاد و مهمان رژیم بی‌رحم ایان اسمیت شد.

اسمیت آنقدر سنگدل بود که به موگابه اجازه نداد در مراسم خاکسپاری پسر سه ساله‌اش شرکت کند. این جزئیات مهم است، چراکه بعدتر وقتی جای آن دو با هم عوض شد، موگابه به نشانه بخشش و آشتی به اسمیت اجازه داد عضو پارلمان زیمبابوه شود. موگابه همواره یک رهبر مستبد نبود.

در زندان مطالعه می‌کرد. از طریق آموزش از راه دور، توانست از دانشگاه لندن در رشته کارشناسی و کارشناسی ارشدِ حقوق فارغ‌التحصیل شود که به ترتیب چهارمین و پنجمین مدرک‌ دانشگاهی‌ او محسوب می‌شدند. پیشتر و پس از فورت هر به‌صورت مکاتبه‌ای موفق به گرفتن سه مدرک دانشگاهی شده بود، و مدرک‌های کارشناسی ارشد بیشتری هم برای او در راه بود. این امر وی را به تحصیل‌کرده‌ترین رئیس‌جمهور آفریقا و احتمالاً کل جهان تبدیل کرد.

اما او مکار و نیرنگ‌باز نیز بود، و رگه‌ها و گرایش‌های از جنس ماکیاولی‌ داشت که هیچ‌چیز از آن در امان نبود. در سال ۱۹۷۴ و از داخل زندان، با دستکاری رویه‌های حزبی و بازداشتن رقبای شناخته‌شده‌تر و موفق‌ترش از شرکت در انتخابات حزب، به عنوان دبیرکل اتحادیه ملی آفریقایی زیمبابوه انتخاب شد.

پس از آزادی‌اش در همان سال، به تبعیدی خودخواسته رفت، و همان‌طور که از مرز می‌گذشت و وارد موزامبیک می‌شد، ماشین‌تحریری را محکم چنگ می‌زد. حتی در آن زمان، می‌دانست که کلمات قدرت‌مندترین سلاح او هستند. وقتی که جنگ داخلی در اطراف او در جریان بود، موگابه هم در داخل حزب و به‌طور کلی جنبش مقاومت جنگ خودش را علیه رقبای بالقوه‌اش آغاز کرد. کشمکش درونی حزب شریرانه، خشن و گاه مرگبار بود، اما موگابه در این کار تبحر داشت. تا زمانی که اسمیت دیگر بر سر میز مذاکره کشانده شده بود، موگابه حزب را کاملاً در کنترل خود داشت و برای جانشینی اسمیت از موقعیتی عالی برخوردار بود.

پرده دوم: دولتمرد

«کریکت مردم را متمدن کرده و انسان‌های آقامنشی تربیت کردهاست. من می‌خواهم که همه در زیمبابوه کریکت بازی کنند؛ می‌خواهم ملت ما ملت نجیب‌زادگان آقامنش باشد.»

رابرت موگابه، بدون تاریخ.

به‌طرز کنایه‌آمیزی، زیمبابوه مدرن در لندن خلق شد، در کاخ باشکوه لنکستر. در آنجا بود که بریتانیا مذاکرات بین رودزیاییان اسمیت و جنبش مقاومت علیه حاکمیت سفیدپوستان را ترتیب داد؛ در آنجا بود که نقشه راه رسیدن به دومین استقلال ترسیم شد.

مدت کوتاهی پس از آن و در فوریه ۱۹۸۰ انتخابات از راه رسید و ائتلاف اتحادیه ملی آفریقایی زیمبابوه و جبهه مهین‌پرستان توانست با اختلاف زیاد برنده شود.

موگابه روزهای خوش و آرامی را سپری می‌کرد. برای مردی چنین تشنه دانش، چه موهبتی بزرگ‌تر از آن که از دانش‌اش برای خلق یک ملت استفاده کند؟ او عزمش را جزم کرد تا بهترین نظام آموزشی قاره آفریقا را ایجاد کند، و زیمبابوه را به «سبد نان» معروف آفریقای جنوبی تبدیل کرد. اوضاع امیدوارکننده بود، و او از سوی هم‌قطاران و جامعه جهانی مورد ستایش قرار می‌گرفت. موگابه یک قهرمان آفریقاییِ اصیل بود، و داشت از این همه تمجید و توجه لذت می‌برد.

اما در جمهوری جدید، همه‌چیز آن‌طور که به نظر می‌رسید خوش و خرم نبود. گرایش‌های اقتدارگرایانه موگابه با قدرت گرفتنِ او از بین نرفت. اتفاقاً کاملاً برعکس. جاشوا نکومو، یکی از اسطوره‌های دیگر جنبش آزادی‌بخشی، معروف‌ترین قربانیِ خودبزرگ‌بینی فزاینده نخست‌وزیر بود. نکومو بر اثر تهدید و از ترس جانش در سال ۱۹۸۳ به تبعید خودخواسته رفت و از کشور گریخت.

اتفاقات بسیار بدتری در شرف وقوع بود. در زبان شونا، واژه‌ای برای توصیف باران‌های اولیه‌ای که پیش از بهار می‌بارند وجود دارد، باران‌هایی که خس‌وخاشاک بی‌فایده را می‌شورند و می‌برند و برای رشد غلات فضا ایجاد می‌کنند. آن کلمه «گوکوراهوندی» است. برای هیچ‌کس در زیمبابوه پوشیده نیست که این اسم رمزعملیات نظامی موگابه برای از بین بردنِ مقاومت جامعه ندبله بود. قوم شونا دانه‌های سالم بودند که باید پرورش می‌یافتند، درحالیکه ندبله‌ها باید شسته و روبیده می‌شدند.

برای این شستشو، موگابه  تیپ پنجم ارتش‌اش را وارد میدان کرد که در کره شمالی آموزش نظامی دیده بودند. درطول ۵ سال، از ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۷، آنها «مخالفان» را از متبیلیلند و اطراف آن تصفیه کردند. این مخالفان گاه کهنه‌سربازان جنگ بودند، گاه اعضای اتحادیه مردمی آفریقایی زیمبابوه نکومو، و گاهی هم غیرنظامیانی که تنها به این دلیل انتخاب شده بودند که در زمان نادرست، در درجای نادرست و متعلق به گروه قومی نادرست بودند. هیچ کس نمی‌داند که دقیقاً چند نفر در این عملیات کشته شدند، چراکه آمار آن در هیچ جا ثبت نشد. دولت زحمت شمردن قربانیانش را به خود نداد. براساس برآوردهای محافظه‌کارانه تعداد کشته‌ها۸هزار نفر بوده است، و برخی دیگر آن را نزدیک به ۳۰ هزار نفر تخمین می‌زنند.

مسئله این نبود که هیچ کس خارج زیمبابوه به این قضیه اهمیتی نمی‌داد. وقتی ندبله‌ها داشتند جان می‌سپردند، موگابه داشت از شهرتش در مقام یک دولت‌مرد جهانی لذت می‌برد. تنها بعدتر، و وقتی که رژیمش شروع به کشتنِ کشاورزان سفیدپوست کرد، موگابه به‌تدریج منفور و مطرود جامعه جهانی شد.

پرده سوم: دیکتاتور

«هیتلر فقط یک هدف دارد: عدالت برای مردمش، حق حاکمیت برای مردمش، به‌رسمیت شمردنِ استقلال مردمش و حق آنها بر منابع کشورشان. اگر این هیتلر است، پس بگذارید من ده‌برابر آن هیتلر باشم.»

رابرت موگابه، در نطقی به‌تاریخ سال ۲۰۰۳.

تبدیل شدنِ موگابه از مبارز آزادی به دیکتاتوری منفور روندی آرام و غیریکنواخت بود. لحظه کشف‌وشهود برای هرکس متفاوت بود، یعنی لحظه‌ای که پرده‌ها از جلوی چشمان آدم‌ها کنار می‌رفت و آنهادرمی‌یافتند که رئیس‌جمهور زیمبابوه کم‌کم و به‌نحوی به سَلفش شبیه‌ شده است.

شاید نقطه عطف زمان گوکوراهوندی بود. شاید هم پیشتر، یعنی وقتی موگابه حین اجرای نقشه حساب‌شده‌اش برای بالارفتن از پلکان قدرت به رفقایش خیانت کرد و آنها را به قتل رسانید. شاید هم وقتی که سربازان پیاده‌نظام زیمبابوه‌ را به جمهوری دموکراتیک گنگو فرستاد، درحالی‌که خودش و ژنرال‌هایش داشتند از فروش مواد معدنی قاچاق فربه می‌شدند. شاید وقتی که مجوز مصادره مزارع سفیدپوستان را صادر و اراذل و اوباشش را تشویق کرد که زمین‌ها را به زور تصرف کنند.  شاید وقتی که برای آنکه وفاداری بخرد پول چاپ کرد و اقتصاد کشور را به این ترتیب به نابودی کشانید. شاید وقتی که در انتخابات ۲۰۰۲ تقلب کرد، یا شاید وقتی که پس از پیروزی بی‌چون‌وچرای مخالفان در انتخابات ۲۰۰۸ با ارعاب و تهدید آنها را از دور رقابت بیرون انداخت.

شاید تمام اینها بود؛ و یا شایدهیچ کدام‌شان. چراکه همین الان هم، وعلی‌رغم تمام آنچه در مورد کارنامه موگابه می‌دانیم، او هنوز هم می‌توانست جمعیتی را گرد خود جمع کند. می‌توانست در اتحادیه آفریقا بایستد، و در سن ۹۲ سالگی ضد امپریالیسم و هم‌جنس‌گرایی خطابه سر دهد و حضار ایستاده تشویق‌اش کنند. وقتی قبراق بود، جذاب، بلیغ، و سخنوری مسحور‌کننده بود. او سیاست‌مداری زبردست و کاریزماتیک بود.

ترکیب مقاومت‌ناپذیرِ جذابیت، هوش، و بی‌رحمی به موگابه اجازه داد که برای مدتی بس طولانی در قدرت باقی بماند، بر فراز زیمبابوه همچون تیول شخصی خویش حکمرانی کند، و از دولت و منابعش به هرقیمتی شده سوءاستفاده کند تا کاخ ریاست‌جمهوری را از دست ندهد.

البته چیزی که به او انگیزه می‌داد نه پول، بلکه قدرت بود. اما حتی او نیز نتوانست تا ابد آن را در چنگ خود نگه دارد. در واپسین سال‌های ریاست‌جمهوری‌اش، لاشخورها کم‌کم بالای سرش به پرواز درآمدند، چروک پیری وسن‌وسالش نمایان‌تر شده، و اقتدارش رو به افول رفته بود.نه در دولت و نه در حزب، دیگرصاحب‌اختیار نبود، و از دستوراتش بی‌چون‌وچرا اطاعت نمی‌شد. درحالی‌که جناح‌های رقیب به دنبال پیش‌بردِ دستورکارشان بودند، موگابه در سمت خود مانده و به یک مقام تشریفاتی دست‌وپاگیر تبدیل شده بود؛ در همین حین اعتراضات علیه حکومت او از همیشه پرسروصداتر شد.

دست‌آخر، به چیزی که می‌خواست نرسید. در سال ۲۰۱۶، در سازمان ملل، موگابه به رهبران سایر کشورها، که همگی از او جوان‌تر و کم‌تجربه‌تر بودند، گفت که «تا زمانی که خداوند او را به نزد خود فراخوانَد، حکومت خواهد کرد». یک سال بعد، یکی از نزدیک‌ترین متحدانش به او خیانت کرد، و او را به بازنشستگی تحقیرآمیزی واداشت که البته مدت‌ها از موعد آن گذشته بود. جای تعجبی ندارد که موگابه وقتی قدرتش رو به زوال رفت، خودش نیز پژمرده شد و مدام اوقات بیشتری را در بیمارستان‌های سنگاپور سپری ‌کرد.

بله، سوگواری‌هایی در کار خواهد بود. شاید نه برای خودِ این مرد؛ بلکه مطمئناً برای آسیب ویرانگر و شاید جبران‌ناپذیری که او بر کشوری وارد آورد که سال‌ها پیش وعده داده بود که به آن خدمت خواهد کرد.

مرگ رابرت موگابه به‌هیچ‌وجه تراژدی نیست؛ زندگی او اما دست‌آخر، یک تراژدی بود.

منبع : ‌MAIL&GAURDIAN


بیشتر بخوانید: