بهنام داراییزاده – این روزها در سومین سالگرد شکلگیری جنبش سبز و حرکتهای اعتراضی پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری در ایران، در میان ایرانیان داخل و خارج از کشور و بیشتر هم در بین کاربران شبکههای اجتماعی، شاهد نوعی فضای سانتیمانتال و نوستالژیک هستیم.
بسیاری از کسانی که دل در گرو جنبش سبز دارند، یا در آن حضور فعالی داشتهاند، در این روزها در فضایی احساسی که تا اندازهای نیز توام با یاس و حسرت شده است، به مرور رویدادهای سه سال پیش ایران میپردازند.
گفته میشود سیاست عرصه خردورزی و رویارویی با موقعیتهای عینی است. با در نظر داشتن این ملاحظه محوری، تقویت و تداوم این نوع نگاه آمیخته با نوستالژی را در جامعه ایران و در شرایط کنونی، چگونه باید تعبیر کرد و استمرار آن چه پیامدهایی برای جنبش اعتراضی در ایران دارد؟ این پرسشها را با حسین قاضیان، جامعهشناس در آمریکا، در میان گذاشتهایم.
بهکارگیری یک ادبیات هیجانزده و احساسی در مواجهه با رویدادها و جریانهای سیاسی، نشان چیست؟
حسین قاضیان: به نظرم نشانه چندین و چند مسئله است؛ اول و سادهتر از هرچیز، نشانه این است که آدمها احساس دارند و احساسشان را بیان میکنند.
حسین قاضیان: هرجا احساسات حرف اول را بزند، عرصه عمومی که محل سیاستورزی است، از خرد خالی خواهد شد و به این معنی، سیاست همیشه امکان مبتذل شدن را پیدا میکند. از سویی دیگر، در فضایی احساسی که از نفرت انباشته باشد، همیشه این امکان وجود دارد که خشونت در ابعاد گستردهای تجربه شود و ما را با آینده خونینی مواجه سازد.
دوم اینکه اگر آدمها با یک رویداد سیاسی به نحو «وجودی» پیوند خورده باشند، انتظار میرود که از نظر «احساسی» نیز با آن پیوند بخورند و کنش و واکنش احساسی نسبت به آن داشته باشند. حال ممکن است این رویداد برگزاری یک انتخابات معمولی باشد یا یک جنبش سیاسی- اجتماعی جدی.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که هماکنون «فضای مجازی» تا اندازه زیادی نقش «رسانهای» پیدا کرده است و به این ترتیب، این امکان وجود دارد که شمار بیشتری از آدمها خود را در این فضا بیان کنند؛ عدهای که در رسانههای اصلی معمولاً فرصت بیان خودشان را نمییابند. به علاوه، رسانههای اصلی و عمده به شیوهای عمل میکنند و با استانداردهایی کار میکنند که جای کمی را برای بیان احساس باقی میگذارد یا باید بگذارد، بهویژه در حوزه «سیاست».
در حال حاضر، فضای مجازی تبدیل شده است به یک رسانه جایگزین که به فرد امکان میدهد این احساسات را به خامترین شکل ممکن، بدون در نظر داشتن هیچ آداب و ترتیب خاصی، بیان کند و به اصطلاح آنچه دل تنگش میخواهد را بگوید. البته شاید به همین علت هم خریدار دارد.
در نهایت هم با توجه به اینکه در جامعه ما این نوع از «بیان احساسی» در فضای مجازی یا حتی در برخی از رسانههای عمده، هنوز به چشم میخورد و جای عمدهای را اشغال کرده است، میتواند نشاندهنده جامعهای باشد که با «احساس و هیجان و عاطفه» بیشتر سر و کار دارد تا بررسیهای پیچیده، پرزحمت و «عقلانی». واقعیت این است در جامعهای که با خرد سر مهر داشته باشد، آنقدرها به احساسات بها داده نمیشود که ما بها میدهیم. بر پایه همین ملاحظه کلی است که فضاهای رسانه جامعه ما نیز جای زیادی برای «احساس» میگذارد.
به نظر شما، تداوم و تقویت این رویکرد در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، چه پیامدی میتواند برای جنبش عینی سیاسی- اجتماعی در ایران داشته باشد؟
در آن حد که آدمها احساساتشان را بیان میکنند و نمیگذارند اینها بخوابد، اتفاقاً میتواند هم مفید باشد. چون انباشت این احساسات و عدم بیان آن، گاهی اوقات وضعیت مخربتری را به وجود میآورد؛ بهویژه هنگامی که این احساسات خیلی یأسآلود شده باشد.
نیروهای سیاسی برای اینکه مخاطبشان را از دست ندهند، در فضای احساسیِ پرهیجان، به سراغ برنامههای بلندپروازانه و حتی ماجراجوییهای سیاسی میروند که در عمل ره به به جایی نمیبرد، ولی از آنجا که غیر مسئولانه بیان میشود و احساس برانگیز است، عده زیادی را در این فضا به دنبال خودش میکشاند.
یاس همسایه دیوار به دیوار «نفرت» هم هست. چراکه یأس، حاکی از استیصال فرد است در رسیدن به آمال و آرزوهایی که برایش به نوعی نقشه داشته است. وقتی فرد احساس میکند طرف مقابلش آن قدر پرزور است که نمیتواند به برنامهها و آمالهای تعریف شدهاش برسد، این احساسات ممکن است خود را در قالب کینه نشان دهد و از این نظر بهتر است بیان بشود.
بنابراین من فکر میکنم در حد بیان صرف، شاید ایرادی نداشته باشد، اما اگر این درگیری با احساسات جای خِرد را بگیرد و نگذارد ما رویدادهای سیاسی- اجتماعی، بازیگران این رویدادها، مواضع آنها، هدفهای سیاسی- اجتماعی و روشهای وصول به آن هدفها را به گونهای عقلانی ارزیابی کنیم، آن وقت است که این رویکرد احساسی مشکلساز میشود.
چیزی که الان در فضای رسانهای ما، به ویژه در فضای مجازی، جا را تنگ کرده، این است که این احساسات جای ارزیابیهای عقلانی را گرفته است. در نتیجه، برنامه و دستور کار نیروهای سیاسی- اجتماعی در بهترین حالت، بر مبنای همین احساسات دارد تنظیم میشود.
چراکه همین کسانی که این فضاهای احساسی را تقویت میکنند، مخاطب آن گروههای هدفگذار و برنامهریز هستند و از آنجایی که احساسات همیشه مانع از دیدن درست واقعیتها و ارزیابی واقعبینانه امور میشود، برنامهای هم که آنها بر مبنایش تنظیم میکنند، بیخاصیت و ناکارآمد از کار در میآید و به جایی نمیرسد؛ کما اینکه تا حالا هم به جایی نرسیده است. ضمن اینکه در چنین فضاهایی که احساسات غلبه میکند، ماجراجویی سیاسی و غیر مسئولانه، برنامههای سیاسی بلندپروازانه و امثال آن نسبت به برنامههای سیاسی جدیتر، خریداران بیشتری پیدا میکند تا برنامههای سیاسیای که کمتر بلندپروازانه اما ممکن هستند.
در چنین شرایطی نیروهای سیاسی برای اینکه مخاطبشان را از دست ندهند، در فضای احساسیِ پرهیجان، به سراغ برنامههای بلندپروازانه و حتی ماجراجوییهای سیاسی میروند که در عمل ره به به جایی نمیبرد، ولی از آنجا که غیر مسئولانه بیان میشود و احساس برانگیز است، عده زیادی را در این فضا به دنبال خودش میکشاند.
در چنین فضایی، معمولاً آن رهبرانی رشد میکنند که میتوانند بر دوش احساسهای مردم سوار شوند. این رهبران در صورت توفیق هم مجبورند به همین احساسات جواب بدهند. در نتیجه چنین وضعیتی، سیاست که عبارت باشد از عرصه عمومی برای بررسی و ارزیابی و تصمیمگیری عمدتاً عقلانی و خِردورزانه درباره مسائل جمعی، آکنده و آلوده به احساسات بیشماری میشود که قادر نیست مسائل عمومی را به خوبی سازمان بدهد. بنابراین، در چنین فضایی سیاست به یک معنی «مبتذل» میشود.
آیا با ارجاع به رویدادهای تاریخ معاصر ایران، نظیر شهریور ۱۳۲۰، کودتای ۲۸ مرداد و جنبش سیاهکل، میتوان فضای کنونی جامعه ایران را از حیث «تجربه شکست»، با آن رویدادها مشابه دید؟
از یک جهت شباهت دارد و آن این است که این فضا، یأسآلود، سرخورده و مستأصل است. یأس و سرخوردگی هم همیشه میتواند مولد و منبع تغذیه «نفرت» باشد. نفرتی از آن دست که برای نمونه در انباشت ۵۰ ساله خودش، سر از انفجار بهمن ۵۷ درآورد. البته حاصل آن نوع احساسها و کینهها را در خشونتی که پس از انقلاب بروز کرد هم میتوان دید؛ چه خشونتی که از سوی حاکمان رخ داد و چه خشونتی که از سوی مخالفان بروز کرد (البته در حد و اندازه دیگری). مهمتر از آن، «خشونتی» بود که در فضای عمومی و گفتار غالب تجربه میشد و همگان داشتند در آن فضا نفس میکشیدند. از این جهت شباهتی هست، اما شدت این شباهت بستگی به میزان تداوم این فضا دارد و این که یاس و سرخوردگی چقدر و چگونه ابراز میشود.
اگر درگیری با احساسات جای خِرد را بگیرد و نگذارد ما رویدادهای سیاسی- اجتماعی، بازیگران این رویدادها، مواضع آنها، هدفهای سیاسی- اجتماعی و روشهای وصول به آن هدفها را به گونهای عقلانی ارزیابی کنیم، آن وقت است که این رویکرد احساسی مشکلساز میشود.
خوشبختانه الان با وجود فضای عمومی بازتری که نسبت به گذشته وجود دارد، امکان بیان، بررسی و تبادل آرا و باورها بیشتر است. گرچه چون خود این فضا تحت سیطره احساسات است، بازهم اجازه نمیدهد که همه چیز به نحو عمدتاً عقلانی و خردورزانه بررسی شود.
در چنین فضایی، شما همه جور «روضه سیاسی» که از مخاطب اشک و آه و حسرت میخواهند را میتوانید ببینید؛ حال چه روضههای مذهبی باشد چه روضههای سکولار. یعنی میبینید که آدمهای سکولار نیز گاهی وقتها برای اینکه اشک مخاطب را در بیاورند و حرف خودشان را پیش ببرند روضه میخوانند.
طبیعی است در چنین فضایی، آدمهایی که بتوانند عواطف مردم را خوب تحریک و با آن خوب بازی کنند، حرفشان بهتر پیش میرود تا کسانی که میخواهند با زحمت و وسواس جزئیات مسائل را بررسی کنند، در هر چیزی چون و چرا کنند و چیزهایی رو که بدیهی پنداشته شده مورد تردید عقلانی قرار بدهند. واقعیت این است که در چنین فضایی، حرف این دست از آدمها خریدار ندارد.
همانطور که میبینید، اینگونه آدمها هستند که فضای عمومی جامعه ما را به ویژه در حوزه رسانهای (عمدتاً هم در فضای مجازی) شکل دادهاند و موجآفرینی میکنند نه نیروها، جریانها و آدمهای خردورزی که توی حاشیه قرار گرفتهاند و کسی نیز حال و حوصله گوش کردن به حرفشان را ندارد.
این اتفاق پیش از انقلاب هم رخ داد و هم فضای روشنفکری ما را متأثر کرد و هم فضایی که نیروهای سیاسی در آن نفس میکشیدند و تأثیرش را در رویدادها و خط مشیهای پس از انقلاب هم میشود دید. با این حساب البته که ما هنوز هم باید نگران غلبه چنین فضایی باشیم که ممکن است گذشته را دوباره در جامعه ما تکرار کند.
به هرحال، به نظر میرسد هرجا احساسات حرف اول را بزند، عرصه عمومی که محل سیاستورزی است، از خرد خالی خواهد شد و به این معنی، سیاست همیشه امکان مبتذل شدن را پیدا میکند. از سویی دیگر، در فضایی احساسی که از نفرت انباشته باشد، همیشه این امکان وجود دارد که خشونت در ابعاد گستردهای تجربه شود و ما را با آینده خونینی مواجه سازد.
علت موفقیت عمده علی شریعتی همین لحن احساسی و روضه خواندن او به شیوه ای جدید بود. از دیدگاه عقلایی هیچ تفکر منطقی و سازنده ای در گفتار شریعتی دیده نمیشود اما همین گفتمان احساسی تحریک گر انقلابی مورد اقبال مردم واقع شد. یک شریعتی منطقی و عقلایی میتوانست برای مردم زیادی خسته کننده باشد.
کاربر مهمان / 19 June 2012
توجه: کامنتهای توهینآمیز منتشر نمیشوند. کامنتهای حاوی لینک به عنوان "اسپم" شناخته میشوند.
علت موفقیت عمده علی شریعتی همین لحن احساسی و روضه خواندن او به شیوه ای جدید بود. از دیدگاه عقلایی هیچ تفکر منطقی و سازنده ای در گفتار شریعتی دیده نمیشود اما همین گفتمان احساسی تحریک گر انقلابی مورد اقبال مردم واقع شد. یک شریعتی منطقی و عقلایی میتوانست برای مردم زیادی خسته کننده باشد.
کاربر مهمان / 19 June 2012