سارا روشن – ۲۲ خرداد و رویدادهای پس از آن، نه تنها فضای سیاسی کشور را دگرگون کرد، بلکه از نظر فرهنگی هم پیامدهای بسیاری داشت. تا پیش از این تاریخ، نویسندگان، روزنامهنگاران و ناشران در کشور، زیر سقف سانسور و در چهارچوب قانون فعالیت میکردند. نهادهای ادبی مستقل، هرچند از امکانات کافی برخوردار نبودند، اما میتوانستند از میان آثار شاخص ادبی، اثری را انتخاب کنند و به نویسنده آن جایزه بدهند.
برخی از این جوایز مانند “جایزه ادبی مهرگان”، “روزی روزگاری” و همچنین “جایزه گلشیری” از اعتبار برخوردار بودند و این اعتبار را به نویسندگان جوان میبخشیدند و خوانندهها هم به همان اعتبار، متوجه آثار تازه در زمینه شعر و داستان میشدند. بعد از ۲۲ خرداد اما سانسور به شکل هوشمندانهتر و شدیدتری اعمال شد و کیفیت و کمیت آثار ادبی کاهش پیدا کرد.
آیا ۲۲ خرداد باعث یک مکث و حتی یک توقف فرهنگی در کشور ما شد؟ آیا ما میتوانیم اکنون که مدت کوتاهی از این رویداد سیاسی میگذرد، به آسیب شناسی پیامدهای فرهنگی آن بپردازیم؟ آیا ممکن است که ما بیش از حد بدبین باشیم و در واقع ادبیات و فرهنگ و هنر ایرانی در این سالها به آن حد از رشد رسیده که دیگر حتی سانسور هم نتواند رشد آن را متوقف کند؟
در سالگرد ۲۲ خرداد این پرسشها را با گروهی از نویسندگان و کارشناسان فرهنگی در میان گذاشتیم.
مهمان امروز ما پرهام شهرجردی، نویسنده، منتقد و نظریهپرداز ادبی است.
(فایل صوتی با متن تفاوت دارد)
آقای شهرجردی، به نظر شما، اتفاقهای بعد از ۲۲ خرداد و روند سانسور و بازداشتها چه تأثیری در ادبیات و دنیای فرهنگ و هنر ایران داشت؟
من معتقد نیستم که رویدادهای ۲۲ خرداد چیزی را متوقف کرده باشد و یا باعث از بین رفتن زمینههای فرهنگی و هنری شده باشد. نسل ما از بدو امر با مشکلات عدیدهای روبرو بوده است. برای ما هیچوقت وضعیت مساعد نبوده و هیچوقت فضایی وجود نداشته که بتوانیم کارمان را بدون متحمل شدن فشارهای بیرونی ارائه دهیم. این مسأله سابقه بسیار طولانی دارد و خیلی پیشتر از ۲۲ خرداد اتفاق افتاده است.
به یک معنا،۲۲ خرداد بیرونی شدن، ظهور و بروز وضعیتی درونی و عمیق بود که دستکم سه دهه سابقه دارد. به بیان دیگر، بیش از سه دهه است که ما با فاجعه سر و کار داریم. باهاش سر و کار داریم. درش زندگی میکنیم. حتا وقتی که ملموس نیست. حتا وقتی که جنبهی بیرونی ندارد. چون فاجعهای در کار است، تبعات و تأثیر فاجعه هم در میان است. حالا با فاجعه چه باید کرد؟ میشود در بطن فاجعه تحت تأثیر فاجعه قرار گرفت. و نیز، میشود به استقبال فاجعه رفت. پیش از آن که فاجعه ما را ریشهکن کند، پیش از آن که ملموس شود، حساش کنیم، پیش از آن که دیدنی شود ببینیماش. یعنی همیشه قبل از این که دیر شود، زود باشیم. یعنی منتظر نماندن. یعنی از قبل به فکر بعد بودن. آنتیسیپاسیون (Anticipation) را اجرا کردن.
در زمینهی اندیشه، علوم انسانی، ادبیات یا شعر، ۲۲ خرداد باعث توقف و ایستایی نشد. چرا؟ به این دلیل که ما با وضعیت رسمی نیست که وضعیت را میسنجیم. مثل این میماند که بیاییم و کتابهایی که وزارت سانسور اجازهی انتشارش را میدهد، ملاک قرار دهیم و وضعیت را به دو دورهی پیش و پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ تقسیم کنیم. ما سالهاست مینویسیم و ناشر نداریم. مینویسیم و کتابمان در هیچ کتابفروشی پیدا نمیشود. فکر میکنیم و فکرمان از مجراهای قانونی و رسمی قابل عرضه نیست. نسل ما نسلیست که از وقتی چشم باز کرده فقط سانسور دیده، فقط سانسور شده، فقط حذف شده، با خفهترین وضع ممکن روبرو بوده. آیا ما قبل از ۲۲ خرداد۱۳۸۸ جایی، فضایی، تریبونی داشتیم؟ کافیست به طور دقیق وضعیت را بررسی کنیم. میبینیم که ادبیات مستقل، پیشرونده و حرفهای، مشغلهی رژیم حاکم نبوده، همانطور که مشغلهی رسانهها نبوده، همانطور که مشغلهی ناشرها نبوده.
پرهام شهرجردی، نویسنده، منتقد و نظریهپرداز ادبی
در مقابل این وضعیت، به نظر من، دو شیوه را میتوان اتخاذ کرد. یکی اینکه ما میپذیریم این فضا وجود دارد و در فضای معینی که دولت، رژیم، ناشرها و رسانهها به وجود آوردهاند، حضور پیدا میکنیم و تلاش میکنیم کاری کنیم، کتابی چاپ کنیم، توجهی جلب کنیم. اگر واقعبینانه به مسأله نگاه کنیم میبینیم که این قبیل تلاشها از بدو امر محکوم به شکست است: در فضایی که فضای ما نیست، کار ما، حرف ما، فکر ما، مدام نفی میشود. مدام بیرون رانده میشود. مدام سانسور میشود. و بعد، مدام خودمان را سانسور میکنیم تا در همین فضا جا شویم. تا در همین فضا پذیرفته شویم.
اتفاقی که افتاده این است که حداقل در سه دههی گذشته وجود موانعی از جمله وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی و وجود نهادهایی که لزوماً ربطی به رژیم ندارند، ولی ریشه در وضعیتهای سنتی و مذهبی و در واقع یک جور اندیشهی گذشتهخواه و اینرسیساز دارند، باعث شده که فضای کاملاً بستهای حاکم باشد و چه در داخل کشور و چه در خارج از آن، فضای لازم برای فعالیت، برای حرکت، برای نشر، برای بودن آماده نباشد. به همین دلیل وظیفهای که هرکدام از ما داشته و داریم، این است که قبل از ارائهی کار، به فکر فضایی باشیم که بتواند کار ما را در خودش بپذیرد و بدون اینکه به کار ما فشار بیاورد، محدود یا مخدوشاش کند، فقط پذیرایی از کار ما را بر عهده داشته باشد.
راه دیگر این است که فضا را بشناسیم. ناتوانیاش را درک کنیم. و به فکر فضای دیگری باشیم که در دسترس نیست. آماده نیست. وقتی به وضعیت خودمان آگاه میشویم و میفهمیم که راهی جز گسست، جز بیرون شدن، جز چیز دیگری ساختن نداریم، از صفر و از پیش از صفر شروع میکنیم. فضای دیگری میسازیم که ما را همینطور که هستیم بپذیرد. خیلی از ما دست کم یک دهه است که برای ساخت فضای دیگری کار کردهایم. فکر کردهایم. خودمان را صرف کردهایم. ایدهآل این بود که از بدو امر همه چیز مهیا بود و برای بدیهیترینها، برای حیاتیترینها، سالهای آزگار مصرف نمیشدیم. ولی ایدهآل مهیا نبود. نبرد بود و ما بودیم و فضای تازهای که خودش را بیرون از فضای رسمی و حاکم تعریف کرد. فضایی که مستقل است. تحت حکومت نیست و به دنبال نا-ممکن میرود.
بعد از ۲۲ خرداد، ما با موج وسیعتر و نمایانتری از سانسور، بازداشتها و همینطور موج مهاجرتها مواجه هستیم. اینها چه تأثیری در ادبیات امروز ما دارد، ادبیاتی که بعد از ۲۲ خرداد ۸۸ به وجود آمده؟ و چه تأثیری میتواند روی ادبیاتی که الان نوپاست و باید شکل بگیرد، داشته باشد؟ پیش از ۲۲ خرداد، هنوز فضایی برای حرکت وجود داشت، هنوز یک سری سازمانها و انجمنهای نویسندگی وجود داشت، ولی الان همهی این انجمنها و سازمانها از بین رفتهاند. تأثیر این شرایط را چگونه میبینید؟
کافی است کمی به کارنامهی ادبیات ۳۰ سال گذشته یا اصلاً به کل ادبیات فارسی نگاه کنیم؛ نمیتوانیم منکر شویم که همین فضای محدودی که قبل از ۲۲ خرداد وجود داشته، موظف بوده با بسیاری از قواعدی که خودش تعیین نکرده و طرف مقابلش – یعنی وزارت ارشاد و سانسور اسلامی و رسانههای زبان فارسی و اصحاب مطبوعاتی که همگی با مجموعهای از قواعد کنار آمدهاند و حتی آنها را اشاعه میدهند و تبلیغ میکنند- نوعی سازش یا همکاری داشته باشد.
فراموش نکنیم که در تمام این سالها، در تمام دورهها، در دورهی سازندگی، در زمان اصلاحات و بعد در زمان محافظهکارها، در هیچیک از این دورهها نمیتوانیم حرف از ادبیات به معنای واقعی کلمه بزنیم. اینکه پیشتر ادبیات نصف و نیمهای داشتیم و الان همان ادبیات دیگر به صورت رسمی نمیتواند منتشر شود، قبل از هرچیز باید ما را متوجه این قضیه کند که در بهترین حالت، ادبیاتی که به صورت رسمی منتشر و تبلیغ شده ادبیاتی نیمهجان بوده و همیشه مجبور بوده بخشی از خودش، بخش زندهی خودش را فراموش کند. میتوانیم از یک سانسور درونیشده یا همان خودسانسوری صحبت کنیم و اینکه بخشی از زندگی اصلاٌ در این ادبیات جایی نداشته است. این نبودن، این غیبت باعث شده که اندیشه و فکر ما، در تمامی عرصهها و حوزهها، از ادبیات گرفته تا سیاست، اجتماع، حقوق، جنبشهای اعتراضی، برخی از مسائل، مفاهیم و اصول را اصلاً دغذغهی خود نداند و با بیتفاوتی از کنارش عبور کند.
حال میرسیم به اینجا که ۲۲ خرداد اتفاق افتاد و بعد از آن، فضاهای محدودی که در داخل کشور وجود داشت، رفتهرفته از بین رفت. مثل بعضی از انجمنها، کانونها، فرهنگسراها و یا حتی ناشران و نشریات. یک بار دیگر به این مسأله اشاره کنیم که در دوران حاضر، ادبیات، هنر و یا فرهنگ، قبل از این که بتواند در انجمنهایی ازین دست ظاهر شود، در یک فضای زیرزمینی حضور داشته و دارد. به این معنا، کسانی که به صورت جدی به دنبال ادبیات، هنر، موسیقی و یا فلسفه هستند، تا وقتی که اوضاع به همین منوال پیش برود، امکان ارائهی کارهایشان را در یک فضای رسمی نداشتهاند، ندارند و نخواهند داشت. نهادهایی که شما از آن نام میبرید، در طول زمان تجربه شدهاند و محدودیتهای خودشان را نشان دادهاند. نهاد، کانون یا انجمنی که میخواهد علیه سانسور مبارزه کند و از آزادی بیان حمایت کند، گاهی بخشی از صورت مسأله را فراموش میکند: آزادی بیان بدون آزادی اندیشه معنایی ندارد. نهادی که میخواهد نویسندگان را گردهم بیاورد و از آنها دفاع کند، موظف است که کشتار دستهجمعی کلمات را نشانه رود. موضع صریح داشته باشد. هیچ نویسنده، هیچ کتاب، هیچ اثری را فراموش نکند. جمع کردن چند نفر دور هم و تخطئهی هر چیز متفاوت، اتفاقیست که تازگی ندارد و بودن و نبودن اینجور نهادها و کانونها به واقع برای ادبیات کوچکترین فایدهای ندارد. اگر فایدهای داشت ظرف این همه سال و این چند دهه متوجه میشدیم که نشدیم.
مهاجرت، تبعید و جلای وطن از ۲۲ خرداد نبود که آغاز شد. این مسائل سابقهی طولانی دارد و گمان میکنم از سالها پیش به فکر مفهوم پساتبعید بودیم. تبعیدی که در دوری از وطن به دنبال هویت از دست رفتهاش نمیگردد. در فضایی که در این گسست و شکاف بوجود آمده، مثل فضایی که پس از زمینلرزه ایجاد میشود و دو قطعه از زمین از هم فاصله میگیرند، در گسل به دنبال آفرینش میگردد. در حدفاصل کشوری که از دست داده و کشوری که او را در برگرفته یا پذیرفته، فضای تازهای را خلق میکند که نه فضای کشور قبلیست و نه فضای کشور فعلی. بینابین است. این شاید یکی از مهمترین شانسهای هر حرکت فکری یا ادبی باشد که نمونههای مختلفش را در زمانها و زبانهای مختلف دیدهایم. امروز دغدغهی ما این است که چطور این قبیل گسلها را تشدید کنیم. چطور امکانات تازه بسازیم و این امکانات را در دسترس همگان بگذاریم.
با توجه به مسائل است که میگویم ما باید به دنبال فضاهای دیگری باشیم و فضاهای دیگر به صورتهای دیگر، به صورت مجازی -به صورت موازی- شکل گرفته، وسعت گرفته، ممکن شده. ما نمیتوانیم ادبیات فارسی را به کتابها و محصولاتی محدود کنیم از زیر دست وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی بیرون میآید. این فقط بخشی از ادبیات فارسیست. بخش عمدهی ادبیات فارسی در زیرزمینها تولید میشود. کتابهای ممنوعهای که به صورت الکترونیکی پخش میشود و افقهای تازهای را پیش میکشد. مجلههایی که بیمجوز و تشریفات دولتی، یکسره به ادبیات، یعنی به ناممکن میپردازند.
فکر میکنید این فضایی که از آن نام میبرید -فضای مجازی- اگر امکان بروز در صحنهی عمومی را نداشته باشد، امکان رشد دارد؟ از نظر تکنیکی، از نظر ادبیاتی؟
به دلیل دغدغه و توقعی که هر یک از ما، به خصوص نسل ما، از ادبیات و فکر داشته و دارد، این فضا به وجود آمده تا نبودها را تکمیل کند. تا کمبودهایی که در فضای رسمی وجود داشته و دارد، به نحوی برطرف شود. برای برطرف کردن کمبود باید به وجود کمبود آگاه باشیم. پیش از هر چیز بیاییم و این کمبودها را نشان دهیم. بگوییم که ادبیات هیچوقت آن چیزهای سطحی، جزیی، آن اشارهها و استعارهها و چشمپوشیها نبوده و نیست. ادبیات ترفند و شعبدهبازی نیست که فقط با رعایت قواعد و استفاده از شگردهای همیشگی سانسور را دور بزند و خودش را در کتابفروشیهای تهران و دیگر شهرها به نمایش بگذارد و به همین راضی شود.
من از نسلی میگویم که از خفقان، از خفگی، از سانسور، از نبود فضا و از نبود امکانات به ستوه آمده و سعی کرده وسائل، ابزار و امکانات خود را بسازد. ما برای کارهایمان، برای فکرهایمان، برای حرفهایمان ناشر نداریم، سعی میکنیم ناشر خودمان باشیم. ما فاقد رسانه هستیم و سعی میکنیم رسانهی خودمان باشیم. از هیچ حمایتی، نه در داخل و نه از خارج، برخوردار نیستیم. حرکت میکنیم و حرکت ما نفی میشود. مینویسیم و سانسور میشویم. یکبار با سانسور دولتی مواجه میشویم و یکبار با همهی دستگاههایی که خودشان را همدست دولت نمیدانند و در عمل، با نفی، با سکوت، با کتمان، در نهایت کاری جز سانسور نمیکنند. ما به ریشهها فکر کردهایم. اگر به شعر دست میزنیم قبل از هر چیز به ریشههایش دست میزنیم و هستی تازهای را زنده میکنیم. آنچه به دنیا میآید، قد میکشد و رشد میکند، دیگر فراسوی هر نفی و کتمانی است. به این پدیدهها فکر کنیم. مشاهدهی پدیده را در نظر بگیریم. وقتی پدیدهای را مشاهده میکنیم، آنچه خودمان
میخواهیم در آن ببینیم – و در آن نیست – را نبینیم. آنچه بقیه از ما خواستهاند در آن ببینیم – و باز هم ربطی به خود پدیده ندارد – را نبینیم. خود خود پدیده را ببینیم.
من فکر میکنم ادبیاتی که دستکم ظرف ۱۰ سال گذشته در فضاهای خارج از سانسور رشد کرده و دچار فعل و انفعال و جهشهای ژنتیکی شده، به دلیل نگرش، فضا، زبان، خیال و امکاناتی که به خدمت گرفته و همگی را در اختیار گذاشته، بیسابقه است. این اجتماع، این شبکه، این کمونیسم ادبی، دقیقن کسانی را مجموع کرده که از هرجا و همه جا رانده شدهاند. حالا این اجتماع، با سیاستی که در نشر دارد، با سیاستی که در نوشتار پیاده میکند، در یک کلام، با سیاستی که اجرا میکند، دیگر چیزی جلودارش نیست، یعنی هیچ سدی نمیتواند مانع حرکتاش شود، مانع اشاعه و مانع نشرش شود امروز، کتابهایی که نباید خوانده شوند، خوانده میشوند. در سراسر دنیا، هر فارسی زبان میتواند بخش مهمی از ادبیات ممنوع و زیرزمینی را در اختیار داشته باشد و زندگی این ادبیات را پیگیری کند. در زمینهی نشریه، به تجربههایی فکر کنیم که در فضای «مجازی» شکل گرفته و به مثابه آزمایشگاه عمل کرده است. جایی برای تجربه کردن. مدیومهای مختلف را به خدمت گرفتن. راههای نرفته را امتحان کردن. ترجمه کردن. فکر کردن و مسلمن، آزادانه نوشتن. این قبیل تجربیات همین دیروز اتفاق نیفتاده است. این اتفاقها، این فضاها، بازند. در دسترساند و فقط یک منطقه یا یک کشور را در برنمیگیرد. جهانشمول است. همزمان در جای جای ایران مثل جای جای افغانستان خوانده میشود. در جای جای زبان فارسی تأثیرش را میگذارد. نامش را دنیای مجازی گذاشتهاند ولی شاید همین دنیای وارونهی رسمیست که از حقیقت عاریست.
در همین زمینه:
از اولش بهتون گفتم ریشه اون تظاهرات در سفارت انگلیس بود و رهبران آن نیز جمعا جیره خواران دولت انگلیس، گول اینها رو نخورید. تا زمانی که ایران از نظر دارایی نفت خام و گاز و مس در دنیا اول است آش همین آش و کاسه همین کاسه. ارادتمند: ابن ملجم(غ)
ابن ملجم / 22 October 2012