دهمین سالگرد “جنبش انتخاباتی سبز” است. فاصله ۱۰ ساله این امکان را فراهم می آورد که احساسات شدید و خشم فراوان همزمان با حرکت اعتراضی فرو نشسته و اینک به همان حرکت با توجه به دستاوردها و پیامدهایش نگریسته شود. آری رهبران جنبش هنوز در منازل خود زندانی هستند و این حد از کینه جویی آیت الله خامنه ای- پس از ۳۰ سال حکمرانی مطابق میل خودسرانه- و مریدانش همچنان فاصله از حکومت را عمق می بخشد و همدلی با حصر شدگان را افزایش می دهد.
اما رفتار حکومت در این مورد نیز موجب دگرگونی هایی در تحلیل گران و فعالین سیاسی شده است. بدین معنا که ادامه حصر و انتشار عکس های رهبران سالخورده و به شدت تکیده شده، به زیان محصورین عمل کرده است. می گویند: حکومت با اینها چنین کرده و می کند و راهی برای آشتی و تفاهم باقی نگذاشته ، پس چرا رهبری حرکت اعتراضی همچنان بر “اجرای بی تنازل قانون اساسی” تأکید می ورزد؟ بدین ترتیب، “اینها” با “آنها” دارای یک پرونده اند.
برخی نیز که به آن افراد “سالخورده جسماً از پای در آمده” به چشم رقیب سیاسی می نگرند، دشنامی هم نثارشان می کنند. این دشنام ها توسط پیروان مدعیان رهبری صورت گرفته و می گیرد. همزمانی این دو جالب است: عده ای شکست جنبش سبز را به رهبری اش تحویل کرده و می کنند و عده دیگری به چشم رقیب به آنان می نگرند.
در حالی که “آن” حرکت اعتراضی شکست خورد و تمام شد. اینک پرسش این است: از آن حرکت اعتراضی چه باقی مانده است؟ و آن چه باقی مانده، به چه دردی می خورد؟
خاطره نسلی
جنبش انتخاباتی سبز یک “خاطره نسلی” است. در آن نقش چند نسل را میبینیم. برخی وقایع تاریخی، مهمترین رخداد زندگی یک نسل یا دوره را می سازند. وقایعی چون جنبش ۱۹۶۸، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، فروریزی دیوار برلین، فاجعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، و…؛ برخی مصداق های این ادعا هستند. نسل یا مردم دورانی که این وقایع را ساخته یا از سر گذرانده، این خاطره همیشه برای آنها به عنوان یک رخداد بزرگ باقی می ماند.
به این سخنان هویت ساز توجه کنید: “من از نسل جنبش دانشجویی می ۱۹۶۸ هستم”. ” من به نسلی تعلق دارم که دیوار برلین را فرو ریخت”. “چرا با دشمنانمان در خاورمیانه و جهان می جنگیم، چون ما مردمی هستیم که ۱۱ سپتامبر را تجربه کردیم”. “آه، یادش بخیر. نسل ما به رهبری مارتین لوتر کینگ جنبش حقوق مدنی آمریکا را بر پا کرد”. “ما بازماندگان هولوکاست هستیم که در آن سن موضوعیت نداشت، یهودی بودن جرم ما بود”. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز یک خاطره نسلی تاریخ ساز بود. “ملی گرایی دموکراتیک” با آن کودتا شکست سختی خورد و چنان سرکوب عظیمی شد که جامعه سرخورده و ناامید و سرمازده شده، با آن توصیفی که از “زمستان” مهدی اخوان ثالث میشناسیم. شاه به بسط سیطره خود پرداخت و مصدق پس از زندان تا آخر عمر به حصر رفت. اما آن خاطره نسلی در ساختن گفتمان انقلابی و ضد امپریالیستی دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ایران نقش عظیمی ایفا کرد و به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ منتهی شد.
خاطره نسلی جنبش سبز به ما چه می گوید؟ آن حرکت به دنبال همبستگی اجتماعی جدید و اخلاق دگر خواهانه بود. منافع شخصی به حاشیه رانده شده بود. درست است که آن جنبش در اعتراض به تقلب انتخاباتی شکل گرفت و خواستار ابطال نتایج انتخابات و برگزاری انتخابات مجدد بود، اما وقتی سرکوب ها شروع شد و به این مطالبه دست نیافت، رهبری جنبش انتخاباتی که محصول آرای واقعی رأی دهندگان بود، مطالبات را تغییر داد و با اتکای به همانها که به آنان رأی داده بودند، نوعی اخلاق دگرخواهانه را بسط دادند. اگر موسوی می گفت همه رهبر جنبش سبز هستند، اگر می گفت این جنبش هیچ نماینده ای در خارج از کشور ندارد و همه ایرانیان مقیم خارج نماینده این جنبش هستند، نشان می داد که “تفاوت” و “دیگری” را به رسمیت می شناسد. از حقوق دیگری و متفاوت ها دفاع می کند.
از این راه به دنبال همبستگی اجتماعی نوینی بودند که همه را گرد آورد. از ایجاد شبکه های اجتماعی سخن می گفتند. دیگر مسأله، مسأله تصرف قدرت نبود، مسأله یافتن یکدیگر و تفاهم و جوش خوردن با هم بود. به همین دلیل، در یک لحظه، همه، گذشته ها را فراموش کردند. تاریخی که چون بختک بر روی همه افتاده بود و مانع همکاری جمعی و عملی می شد، به کناری انداخته شد، و بیشترین گردهمایی متفاوت ها در داخل و خارج به وقوع پیوست.
ایرانیان خارج از کشور، با هزاران تفاوت، به نحو بی نظیری در آن شرکت کردند. آن میزان مشارکت اعتراضی خارج نشینان، نه قبل از آن نظیری داشت و نه پس از آن. همه احساس می کردند که رخداد تاریخی مسالمت آمیزی است که نه تنها نمی توانند نادیده اش بگیرند، بلکه مال خودشان است. آن سیل خروشان داخلی هفته اول، همه را با خود برد. دگرخواهی مانع طرح شعارهای منفعت جویانه شخصی و گروهی شد. این گونه بود که موسوی در بیانیه شماره ۱۸ در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ نوشت: «شعار “هر ايرانی، يك ستاد” اينك می تواند به شعار “هر ايرانی، يك جنبش” تبديل شود.»
ستادهای انتخاباتی متصل سراسر کشور که حلقه ارتباطی بودند و نقش مهمی در پیوند و بسیج نیروها داشتند، به سرعت مورد هجوم قرار گرفته و بیش از ۴ هزار نفر بازداشت گردیدند تا شبکه اجتماعی بالفعل فرو ریخته شود و رهبری از هر گونه نیروی بسیج کننده و سازمان دهنده محروم گردد. به ادعای مخالفان، حدود ۱۰۰ نفر در آن سرکوب ها کشته شد، اما به ادعای رژیم، حدود ۳۵ نفر کشته شدند که ۱۶ نفر از آنان از بسیجیان بودند. سازمان آموزش دیده سرکوب می کوشید تا با کمترین کشته، به آن حرکت اعتراضی پایان بخشد.
مذاکره رهبری جنبش و رهبری نظام، به دلیل تصلب طرفین بر مطالباتشان، در همان دو هفته آغازین به اتمام رسید. هیچ یک از طرفین حاضر به عقب نشینی نبود. حکومت بر این گمان بود که تن دادن به خواست معترضان به معنای از دست رفتن همه چیز است، رهبری جنبش نیز حتی اگر خودش ذره ای به این فکر می افتاد، از سوی عاملان به خیانت محکوم می شد. برخی شعار می دادند که تقلب انتخاباتی بهانه ای بیش نبوده و نیست، هدف اصل نظام است. این نیز رهبری جمهوری اسلامی و سازمان سرکوب اش را بیش از پیش نگران می ساخت. اگر موسوی و کروبی و نزدیکانشان به روش های مسالمت آمیز به دنبال تحقق حقوق مردم بودند، کسانی همزمان به دنبال مصادره آن حرکت اعتراضی به سود خود بودند. وقتی چشم انداز روشنی وجود نداشت، فقط اعتراض به نظام سیاسی به عامل وحدت بخش عاملان و حاملان تبدیل شد.
موسوی و کروبی بیانیه های زیادی منتشر کردند و در نهایت در یک بیانیه مشترک، اهداف و روش های ادامه کار را روشن ساختند. اما حکومتی که ادعا می کرد در تظاهرات حکومتی ۹ دی به جنبش سبز پایان داده است، از ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ رهبران جنبش را به حصر برد تا مانع فعالیت های بعدی آنان شود. آری شکست جنبش، به سرخوردگی و ناامیدی فاعلان و حاملان منتهی شد. برخی به لاک انزوای فردی پناه بردند، برخی به دخالت خارجی مشابه عراق و لیبی و افغانستان چشم دوختند. برخی به “مثلث ترامپ، نتانیاهو، بن سلمان” امید بستند. چند میلیون دلار از وزارت خارجه آمریکا پول گرفتند تا بگویند جنگ یعنی صلح و وقتی مردم را بمباران می کنید، آنان بر بام ها رفته و شادمانه شعار می دهند که بیشتر بریزید تا ما کشور رها شود.
رژیم هم گویی به ماقبل و مابعد جنبش سبز تبدیل شد. از ابتدای انقلاب تا جنبش سبز، به نوعی دو جناح (چپ ها و راست های دهه شصت، اصلاح طلبان و اصول گرایان دهه هفتاد و هشتاد) تحمل می شدند. بسیاری از چهره های شناخته شده مقیم خارج در دوران هاشمی و خاتمی به ایران رفت و آمد داشتند. اما پس از سرکوب جنبش سبز، حاکمیت یگانه دیگر تاب تحمل اصلاح طلبان را نداشت. مسافران مقیم خارج هم به جاسوسانی تبدیل شدند که به راحتی بازداشت می شدند.
یادگار ارجمند جنبش سبز
مهمترین دستاورد “جنبش انتخاباتی سبز”، اعتماد بود. اگر رأی دهندگان و بقیه به رهبری اعتماد نمی کردند، آن بسیج اجتماعی محقق نمی شد. اعتماد همه را گرد هم جمع کرد. اعتماد، همبستگی و عمل مشترک ایجاد کرد. دموکراسی خواهان عدالت طلب، اگر به یکدیگر اعتماد نکنند، اگر همدیگر را تخریب کنند، فاقد سرمایه اجتماعی خواهند شد. بدون اعتماد، هیچ کاری پیش نخواهد رفت. اعتماد “شرط لازم” عمل جمعی و بسیج اجتماعی است. جنبش سبز نماد اعتماد جمعی بود.
“جنبش انتخاباتی سبز” به دنبال دموکراسی سیاسی بود. بر شبکه های اجتماعی تأکید می ورزید. اما وقتی نزاع اصلی به نزاع با رژیم سیاسی به نحو رادیکال تبدیل شد، آنان به هیچ هدفی دست نیافتند. اگر به قدرتمند کردن مردم از طریق سازمان یابی آنها در نهادهای صنفی و مدنی اولویت داده می شد، احتمالاً سرنوشت به گونه دیگری رقم می خورد. بدون اتحادیه های کارگری مستقل از نظام سیاسی، کارگران قدرتمند نخواهند شد. شعار ایجاد شبکه های اجتماعی داده می شد، اما کل فعالیت معطوف به رژیم سیاسی مستقر بود. در حالی که باید کل فعالیت ها به ساختن نهادهای مدنی و صنفی معطوف می شد تا یک جامعه مدنی قدرتمند و گسترده ساخته شود. بدون جامعه مدنی گسترده و قدرتمند، حتی اگر رژیم سیاسی فرو بپاشد، دموکراسی به وجود نخواهد آمد. برای این که دموکراسی محصول موازنه قوا میان دولت و جامعه مدنی است. در غیاب جامعه مدنی، رژیم شاه سرنگون شد و اعلیحضرت های جدید جانشین اعلیحضرت قبلی شدند.
خاطره نسلی جنبش سبز، خاطره اعتماد، همبستگی، عمل مشترک و شبکه اجتماعی ساختن است. این خاطره نسلی هیچ گاه فراموش نخواهد شد و از میان نخواهد رفت.
جنبش سبز، گفتمان سیاسی ایران را ارتقا داد. این یادگار ارجمندی است که از خود به جا نهاد.
جنبش سبز، گفتمان سیاسی ایران را ارتقا داد, بدینگونه که مقدار زیادی توهم زدایی کرد از ماهیت واقعی “اصلاح طلبان.”
یا آنگونه که موسوی می گفت “جمهوری اسلامی, نه یک کلام بیشتر, نه کمتر.”
شاید حتا بتوان گفت که شعار “اصلاح طلب, اصولگرا دیگه تمومه ماجرا!” شروع اش از کودتای انتخاباتی ۸۸ و شکست جنبش سبز بوده است.
مسلما انواع و اقسام شکافها و اختلافات بین رهبری این جریان و پایه های جنبش سبز از همان روز اول موجود بود, که در تکامل خویش فقط بیشتر و بیشتر شد.
رهبری جنبش سبز مسولیتی مستقیم در شکست دادن این جنبش دارد, چون جنبش توده ها داشت رادیکال میشد و آرام آرام (و تند تند) از کنترل موسوی و کروبی داشت بیرون می آمد.
جانباختگان جنبش سبز و دیگر زندانیان سیاسی (هدی صابر, هاله صحابی,..) که در آن دوران جان باختند هیچگاه از یاد ما نخواهند رفت.
مجازات اعدام در ایران پس از جمهوری اسلامی باید منع شده و غیر قانونی گردد؛ به جز یک استثنا: حسین طائب.
به دلیل کشتار زندانیان سیاسی, طی دوران نخست وزیری موسوی (از ساحتی صرفا و دقیقا قضایی) و بر مبنای قوانین حقوق بشر, وی هنوز می توانند به دادگاه احضار شوند.
هوشنگ / 12 June 2019
«اگر ما فکر میکردیم امکان دارد در درون سیستم تحولی انجام بگیرد، با این جنبش معلوم شد چنین امکانی وجود ندارد. برای همین هم شعار اولین جنبشی که بعد جنبش سبز در سال ۱۳۹۶ شکل گرفت، براندازی و عبور از اصلاح طلب و اصولگرا بود؛ تنها جنبشی که در طول ۱۲۰ سال گذشته حتی یک شعار با رنگ و بوی مذهبی نداشت و با شاخصه “دختران خیابان انقلاب” مطرح شد که حجابشان را بر سر چوب کردند.»
ایرج مصداقی / 12 June 2019
“برای لمس آزادی” آهنگی از آریا آرام نژاد میباشد که به شهید مظلوم هاله سحابی تقدیم شده است.
بذار خاکستری باشم، بکش آتیش به تقدیرم
منو سانسور نکن این بار، میخوام رو صحنه بمیرم
بپوش پوتینت و دیره، بزن عقلم سر جاشه
برادر، پای من گیره، بکش دستات رو ماشه
برای لمس آزادی، تنم بدجوری می خواره
تمومِ فکر و ذکر من، فقط یک گلوله کم داره
تو از چشمای خوش رنگِ، زنای شهر بیزاری
بزن! خالی شه این عقده، بزن…، آره تو حق داری
بهشت پاداش دستاته، یه کاری کن که توش جاشی
بزن! که پیش سجادت، دوباره روسفید باشی
بزار تسبیح و تو جیبت، تو پشتت گرم باتومه
بزن! که خواهرم تنهاست، بزن. پرونده مختومه
برای لمس آزادی، تنم بدجوری میخواره
تمومِ فکر و ذکر من، فقط یک گلوله کم داره
تو از چشمای خوش رنگِ، زنای شهر بیزاری
بزن! خالی شه این عقده، بزن، آره تو حق داری …
برای لمس آزادی، تنم بدجوری می خواره / 12 June 2019
«کهریزکی کردن» قزلحصار و گوهردشت
کهریزک نام یکی از بازدداشتگاههای غیر استاندارد ایران است که پس از حوادث سال ۸۸ بر سر زبانها افتاد. تعدادی از معترضان به نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری به این بازداشتگاه که در اصل برای نگهداری “اشرار و اراذل و اوباش” آماده شده بود منتقل شدند. پس از افشای شکنجه، تجاوز و قتل چند زندانی در کهریزک و بالا گرفتن فشار افکار عمومی، حکومت جمهوری اسلامی مجبور به بستن این بازداشتگاه شد.
مهدی کروبی، یکی از نامزدان معرض به نتایج اعلام شدهی انتخابات، خرداد سال ۸۹ در پیامی خطاب به مردم نوشت «مگر میشود با کهریزکی کردن مردم و آباد کردن قبرستانها درک شعور و حق پرسش را از مردم سلب کرد.» در حوادث بهمن و اسفند ماه سال گذشته شماری از بازداشت شدگان مکانهای نگهداری خود را که اغلب ساختمانهای ناشناختهی تحت کنترل سپاه بود “کهریزک جدید” خواندهاند. ظاهرا حکومت برای فشار بیشتر بر زندانیان سیاسی راه “کهریزکی کردن” زندانهایی چون قزلحصار و گوهردشت را در پیش گرفته است.
"کهریزکی" شدن! / 12 June 2019
بله درست است. اعتماد. اعتماد به رهبران اکنون محصور جنبش. یادمان هست که همه
فعالان سیاسی جناح های رقیب که امروز به خون هم تشنه هستند و در رسانه ها پاچه هم
را میگیرند و حال میکنند که دیگری را ضایع کرده اند؛ آن روزها همه در یک جناح متحد
و دوست و همسنگر بودند.
اما درسی که من شخصا از آن جنبش گرفتم, اهمیت داشتن ابزار است. منظورم ابزارهای
مادی است هم ابزار هجومی هم دفاعی. من به چشم خودم ناتوانی مطلق مردم در برابر
قدرت گاز اشک آور رادیدم. وقتی گاز اشک آور بزنند چاره ای جز فرار کردن نیست. حال
تعداد معترضین 10 نفر باشد یا 10هزار یا 10 میلیون. ما در دورانی از تمدن به سر میبریم
که انسان دیگر زورش به ماشین نمیرسد.
ماشین را فقط با ماشین قوی تر میتوان شکست داد. و این ماشین قوی تر تنها در دست
قوای خارجی است. اگر بگوییم به هیچ وجه حمله نظامی را تایید نمیکنیم, آنگاه تنها آلترناتیو
که باقی میماند, دل بستن به اصلاحات از درون حکومت است. این ناامیدی یا بدبینی نیست.
من این را دیدن واقعیت میدانم.
آیا میتوانیم علیه حکومت ” مبارزه مدنی” انجام دهیم؟ بله حتما میتوانیم.
اما آیا میتوانیم با مبارزه مدنی بر حکومت پیروز شویم؟ و یا با فشار اجتماعی حکومت را وادار به
عقب نشینی کنیم؟زهی خیال محال. هرگز نمیتوانیم.
حکومت ها در قرن 21, غیرقابل سرنگون شدن هستند. با رشد فناوری, روز به روز هم در برابر
مردم نیرومندتر میشوند. اگر دیروز من میتوانستم بروم خیابان اعتراض کنم و شب بروم خانه
امروزه دیگر نمیتوانم. چون دوربین های مداربسته چهره ام را ثبت میکنند, فناوری تشخیص
چهره نام و آدرسم را در کسری از ثانیه پیدا میکند و برادران عزیز اطلاعات قبل از رسیدن من
در خانه ام حاضر خواهند بود!
اشکان / 12 June 2019
(1)
با سلام
من چون بر این باورم که “جنبش سبز” تکرار “جنبش مصدق” و شکست دوم ما ایرانیان در ابعاد کلان و گسترده است ـ و کاری است که دیگر نباید تکرار کنیم ـ این را می نویسم. گنجی می نویسند: «مهمترین دستاورد “جنبش انتخاباتی سبز”، اعتماد بود. اگر به رهبری اعتماد نمی کردند آن بسیج اجتماعی محقق نمی شد… بدون اعتماد هیچ کاری پیش نخواهد رفت. اعتماد شرط لازمِ عمل جمعی و بسیج اجتماعی است. جنبش سبز نماد اعتماد جمعی [ما] بود.»
من بر این گمانم که جنبش مصدق و جنبش سبز نماد چیزهای دیگر نیز است و مهمترین دستاورد این دو جنبش را در این می دانم که:
(1) بپذیریم از این راه ها ـ که شاخص آن به ویژه رهبری عاقبت نیندش است ـ به نتیجه نمی رسیم. (2) بپذیریم که راه حل را در جنگ و سلاح ـ چه عادلانه و چه غیر عادلانه ـ نجوییم.
شکست خفت بار جنبش مصدق به سود کودتای شاهنشاه آریامهر و شکست خفت بار جنبش سبز به سود احمدی نژاد بیانگر ضعف های در خور توجه ما ایرانیان و بیانگر یک سری ویژگی های خطرناک و در بهترین حالت گمراه کننده ما ایرانیان نیز است.
مطالعۀ این دو جنبش به ما نشان می دهد که:
1/ ما ایرانی ها در دراز مدت سرکوب می شویم. دارای پتانسیل انفجاری می گردیم. به جای جستن و یافتن راه حل های پایدار ـ و راه حل های بر دوام و برقرار ـ به راه حل های میان بُر و تصادفی دل می بندیم. آنگاه جانانه شکست می خوریم و امکاناتی جانانه را برای دشمنان جنبش فراهم می آوریم.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 12 June 2019
(2)
2/ ما ایرانی ها ـ چون در دراز مدت سرکوب می شویم ـ ظرفیت شناگری در آب یک جنبش را ـ به شرط آن که سر و کلۀ استخرش ناگهان پیدا شود ـ همیشه به قدر چند روز و در حدی که دلمان خنک شود داریم.
چه کنیم؟
نظر به این که اکنون ـ به نسبت مشروطه و جنبش مصدق ـ فراوان با سوادیم؛
1/ بپذیریم مشکل از ماست. در ماست. با ماست. راه حل مشکل نیز از ماست. در ماست. با ماست.
2/ بپذیریم که به عقل جمعی و راه حل های جمعی اعتماد کنیم، و امید ببندیم.
3/ راه را برای شکل گیری و گسترش و تقویت هر گونه تشکل ترقیخواه بگشاییم. [راه حل را در آزادی احزاب بجوییم.]
4/ فرجام اندیش نیز باشیم. [ما که اکنون سرمان را پایین انداخته ایم و همراه جریان داریم می رویم؛ آخر به کجا می رویم؟ دنبال چه ایم؟]
در پایان این نکته را فرایاد مان می آورم که: “استاد پرویز خرسند” در آن روزهایی که فوارۀ استخر “جنبش سبز” در فوران بود گفتند: «دکتر انگار نه انگار لبخندی زد و گفت اگر میان اینهمه جمعیت یک آلادپوش ، یک موسوی ، یک نجفی و… را نشانم بدهی ، آن وقت به تو حق می دهم . خودت بهتر از هر کسی می دانی که من تنها به کیفیت آدمها بها می دهم نه کمیتشان .» [بلاگفا ـ کام ـ پرویز خرسند]
[سر بسته گفتن بهتر است؛] ما ـ که آدم های عادی و البته آدم های بدی هم نیستیم ـ اکنون با این کیفیت های فردی مان به این جا رسیده ایم. پس بیاییم دفتر تجلیل از افراد را [قربانیان بی گناه یا با گناهمان را] ببندیم و به کار عقل جمعی [جدی و کیفی] و کار جمعی [جدی و کیفی] بپردازیم.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 12 June 2019
مقیاسهء بین مصدق و موسوی جالب است, هیچکدامشان واقعا راهبردی سرنگونی دولت را نداشتند و هر دو بسیار قانون گرا, با تکیه و مشروعیتشان بر اساس انتخابات, رای دادن و نقش قانون. و هر دو به هیچ وجه آمادگی لازم برای مقابله با کودتای مقابلشان را نداشتند.
گزارش دکتر صدیقی (وزیر کشور) از آخرین جلسهء کابینهء مصدق (در خاطراتش) شاید کمدی-تراژیک ترین لحظه در تاریخ معاصر ایران باشد.
مصدق نگران بود که اوضاع به دست حزب توده بیفتد, و موسوی به هیچ نوع خواهان پایان ج.ا. نیست.
مصدق رفت در رادیو و به مردم گفت بروید خانه هایتان و من دوباره از رادیو شما را به مبارزه باز میخوانم. قولی که هیچگاه انجام نگرفت.
اولین عکس العمل جنبش سبز “الله اکبر” گفتن بود. اما بلندگوهای مساجد بلندتر و رساترند.
الله اکبر گفتن در مقابله و جنگ با ج.ا. چندان آلترناتیو و بدیلی در مقابل آخوندها نیست.
الله اکبر گفتن یکی از بزرگترین توهین هایی است که میشود به انسان کرد.
بهزاد کاظمی / 13 June 2019