دهمین سالگرد “جنبش انتخاباتی سبز” است. فاصله ۱۰ ساله این امکان را فراهم می آورد که احساسات شدید و خشم فراوان همزمان با حرکت اعتراضی فرو نشسته و اینک به همان حرکت با توجه به دستاوردها و پیامدهایش نگریسته شود. آری رهبران جنبش هنوز در منازل خود زندانی هستند و این حد از کینه جویی آیت الله خامنه ای- پس از ۳۰ سال حکمرانی مطابق میل خودسرانه- و مریدانش همچنان فاصله از حکومت را عمق می بخشد و همدلی با حصر شدگان را افزایش می دهد.

اما رفتار حکومت در این مورد نیز موجب دگرگونی هایی در تحلیل گران و فعالین سیاسی شده است. بدین معنا که ادامه حصر و انتشار عکس های رهبران سالخورده و به شدت تکیده شده، به زیان محصورین عمل کرده است. می گویند: حکومت با اینها چنین کرده و می کند و راهی برای آشتی و تفاهم باقی نگذاشته ، پس چرا رهبری حرکت اعتراضی همچنان بر “اجرای بی تنازل قانون اساسی” تأکید می ورزد؟ بدین ترتیب، “اینها” با “آنها” دارای یک پرونده اند.

برخی نیز که به آن افراد “سالخورده جسماً از پای در آمده” به چشم رقیب سیاسی می نگرند، دشنامی هم نثارشان می کنند. این دشنام ها توسط پیروان مدعیان رهبری صورت گرفته و می گیرد. همزمانی این دو جالب است: عده ای شکست جنبش سبز را به رهبری اش تحویل کرده و می کنند و عده دیگری به چشم رقیب به آنان می نگرند.

در حالی که “آن” حرکت اعتراضی شکست خورد و تمام شد. اینک پرسش این است: از آن حرکت اعتراضی چه باقی مانده است؟ و آن چه باقی مانده، به چه دردی می خورد؟

خاطره نسلی

جنبش انتخاباتی سبز یک “خاطره نسلی” است. در آن نقش چند نسل را می‌بینیم. برخی وقایع تاریخی، مهمترین رخداد زندگی یک نسل یا دوره را می سازند. وقایعی چون جنبش ۱۹۶۸، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، فروریزی دیوار برلین، فاجعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، و…؛ برخی مصداق های این ادعا هستند. نسل یا مردم دورانی که این وقایع را ساخته یا از سر گذرانده، این خاطره همیشه برای آنها به عنوان یک رخداد بزرگ باقی می ماند.

اکبر گنجی

مطالب دیگر از همین نویسنده

به این سخنان هویت ساز توجه کنید: “من از نسل جنبش دانشجویی می ۱۹۶۸ هستم”. ” من به نسلی تعلق دارم که دیوار برلین را فرو ریخت”. “چرا با دشمنانمان در خاورمیانه و جهان می جنگیم، چون ما مردمی  هستیم که ۱۱ سپتامبر را تجربه کردیم”. “آه، یادش بخیر. نسل ما به رهبری مارتین لوتر کینگ جنبش حقوق مدنی آمریکا را بر پا کرد”. “ما بازماندگان هولوکاست هستیم که در آن سن موضوعیت نداشت، یهودی بودن جرم ما بود”. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز یک خاطره نسلی تاریخ ساز بود. “ملی گرایی دموکراتیک”  با آن کودتا شکست سختی خورد و چنان سرکوب عظیمی شد که جامعه سرخورده و ناامید  و سرمازده شده، با آن توصیفی که از “زمستان” مهدی اخوان ثالث می‌شناسیم. شاه به بسط سیطره خود پرداخت و مصدق پس از زندان تا آخر عمر به حصر رفت. اما آن خاطره نسلی در ساختن گفتمان انقلابی و ضد امپریالیستی دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ایران نقش عظیمی ایفا کرد و به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ منتهی شد.

خاطره نسلی جنبش سبز به ما چه می گوید؟ آن حرکت به دنبال همبستگی اجتماعی جدید و اخلاق دگر خواهانه بود. منافع شخصی به حاشیه رانده شده بود. درست است که آن جنبش در اعتراض به تقلب انتخاباتی شکل گرفت و خواستار ابطال نتایج انتخابات و برگزاری انتخابات مجدد بود، اما وقتی سرکوب ها شروع شد و به این مطالبه دست نیافت، رهبری جنبش انتخاباتی که محصول آرای واقعی رأی دهندگان بود، مطالبات را تغییر داد و با اتکای به همانها که به آنان رأی داده بودند، نوعی اخلاق دگرخواهانه را بسط دادند. اگر موسوی می گفت همه رهبر جنبش سبز هستند، اگر می گفت این جنبش هیچ نماینده ای در خارج از کشور ندارد و همه ایرانیان مقیم خارج نماینده این جنبش هستند، نشان می داد که “تفاوت” و “دیگری” را به رسمیت می شناسد. از حقوق دیگری و متفاوت ها دفاع می کند.

از این راه به دنبال همبستگی اجتماعی نوینی بودند که همه را گرد آورد. از ایجاد شبکه های اجتماعی سخن می گفتند. دیگر مسأله، مسأله تصرف قدرت نبود، مسأله یافتن یکدیگر و تفاهم و جوش خوردن با هم بود. به همین دلیل، در یک لحظه، همه، گذشته ها را فراموش کردند. تاریخی که چون بختک بر روی همه افتاده بود و مانع همکاری جمعی و عملی می شد، به کناری انداخته شد، و بیشترین گردهمایی متفاوت ها در داخل و خارج به وقوع پیوست.

ایرانیان خارج از کشور، با هزاران تفاوت، به نحو بی نظیری در آن شرکت کردند. آن میزان مشارکت اعتراضی  خارج نشینان، نه قبل از آن نظیری داشت و نه پس از آن. همه احساس می کردند که رخداد تاریخی مسالمت آمیزی است که نه تنها نمی توانند نادیده اش بگیرند، بلکه مال خودشان است. آن سیل خروشان داخلی هفته اول، همه را با خود برد. دگرخواهی مانع طرح شعارهای منفعت جویانه شخصی و گروهی شد. این گونه بود که موسوی در بیانیه شماره ۱۸ در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ نوشت: «شعار “هر ايرانی، يك ستاد” اينك می تواند به شعار “هر ايرانی، يك جنبش” تبديل شود

ستادهای انتخاباتی متصل سراسر کشور که حلقه ارتباطی بودند و نقش مهمی در پیوند و بسیج نیروها داشتند، به سرعت مورد هجوم قرار گرفته و بیش از ۴ هزار نفر بازداشت گردیدند تا شبکه اجتماعی بالفعل فرو ریخته  شود و رهبری از هر گونه نیروی بسیج کننده و سازمان دهنده محروم گردد. به ادعای مخالفان، حدود ۱۰۰ نفر در آن سرکوب ها کشته شد، اما به ادعای رژیم، حدود ۳۵ نفر کشته شدند که  ۱۶ نفر از آنان از بسیجیان بودند. سازمان آموزش دیده سرکوب می کوشید تا با کمترین کشته، به آن حرکت اعتراضی پایان بخشد.

مذاکره رهبری جنبش و رهبری نظام، به دلیل تصلب طرفین بر مطالباتشان، در همان دو هفته آغازین به اتمام رسید. هیچ یک از طرفین حاضر به عقب نشینی نبود. حکومت بر این گمان بود که تن دادن به خواست معترضان به معنای از دست رفتن همه چیز است، رهبری جنبش نیز حتی اگر خودش ذره ای به این فکر می افتاد، از سوی عاملان به خیانت محکوم می شد. برخی شعار می دادند که تقلب انتخاباتی بهانه ای بیش نبوده و نیست، هدف اصل نظام است. این نیز رهبری جمهوری اسلامی و سازمان سرکوب اش را بیش از پیش نگران می ساخت. اگر موسوی و کروبی و نزدیکانشان به روش های مسالمت آمیز به دنبال تحقق حقوق مردم بودند، کسانی همزمان به دنبال مصادره آن حرکت اعتراضی به سود خود بودند. وقتی چشم انداز روشنی وجود نداشت، فقط اعتراض به نظام سیاسی به عامل وحدت بخش عاملان و حاملان تبدیل شد.

موسوی و کروبی بیانیه های زیادی منتشر کردند و در نهایت در یک بیانیه مشترک، اهداف و روش های ادامه کار را روشن ساختند. اما حکومتی که ادعا می کرد در تظاهرات حکومتی ۹ دی به جنبش سبز پایان داده است، از ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ رهبران جنبش را به حصر برد تا مانع فعالیت های بعدی آنان شود. آری شکست جنبش، به سرخوردگی و ناامیدی فاعلان و حاملان منتهی شد. برخی به لاک انزوای فردی پناه بردند، برخی به دخالت خارجی مشابه عراق و لیبی و افغانستان چشم دوختند. برخی به “مثلث ترامپ، نتانیاهو، بن سلمان” امید بستند. چند میلیون دلار از وزارت خارجه آمریکا پول گرفتند تا بگویند جنگ یعنی صلح و وقتی مردم را بمباران می کنید، آنان بر بام ها رفته و شادمانه شعار می دهند که بیشتر بریزید تا ما کشور رها شود.

رژیم هم گویی به ماقبل و مابعد جنبش سبز تبدیل شد. از ابتدای انقلاب تا جنبش سبز، به نوعی دو جناح (چپ ها و راست های دهه شصت، اصلاح طلبان و اصول گرایان دهه هفتاد و هشتاد) تحمل می شدند. بسیاری از چهره های شناخته شده مقیم خارج در دوران هاشمی و خاتمی به ایران رفت و آمد داشتند. اما پس از سرکوب جنبش سبز، حاکمیت یگانه دیگر تاب تحمل اصلاح طلبان را نداشت. مسافران مقیم خارج هم به جاسوسانی تبدیل شدند که به راحتی بازداشت می شدند.

یادگار ارجمند جنبش سبز

مهمترین دستاورد “جنبش انتخاباتی سبز”، اعتماد بود. اگر رأی دهندگان و بقیه به رهبری اعتماد نمی کردند، آن بسیج اجتماعی محقق نمی شد. اعتماد همه را گرد هم جمع کرد. اعتماد، همبستگی و عمل مشترک ایجاد کرد. دموکراسی خواهان عدالت طلب، اگر به یکدیگر اعتماد نکنند، اگر همدیگر را تخریب کنند، فاقد سرمایه اجتماعی خواهند شد. بدون اعتماد، هیچ کاری پیش نخواهد رفت. اعتماد “شرط لازم” عمل جمعی و بسیج اجتماعی است. جنبش سبز نماد اعتماد جمعی بود.

“جنبش انتخاباتی سبز” به دنبال دموکراسی سیاسی بود. بر شبکه های اجتماعی تأکید می ورزید. اما وقتی نزاع اصلی به نزاع با رژیم سیاسی به نحو رادیکال تبدیل شد، آنان به هیچ هدفی دست نیافتند. اگر به قدرتمند کردن مردم از طریق سازمان یابی آنها در نهادهای صنفی و مدنی اولویت داده می شد، احتمالاً سرنوشت به گونه دیگری رقم می خورد. بدون اتحادیه های کارگری مستقل از نظام سیاسی، کارگران قدرتمند نخواهند شد. شعار ایجاد شبکه های اجتماعی داده می شد، اما کل فعالیت معطوف به رژیم سیاسی مستقر بود. در حالی که باید کل فعالیت ها به ساختن نهادهای مدنی و صنفی معطوف می شد تا یک جامعه مدنی قدرتمند و گسترده ساخته شود. بدون جامعه مدنی گسترده و قدرتمند، حتی اگر رژیم سیاسی فرو بپاشد، دموکراسی به وجود نخواهد آمد. برای این که دموکراسی محصول موازنه قوا میان دولت و جامعه مدنی است. در غیاب جامعه مدنی، رژیم شاه سرنگون شد و اعلیحضرت های جدید جانشین اعلیحضرت قبلی شدند.

خاطره نسلی جنبش سبز، خاطره اعتماد، همبستگی، عمل مشترک و شبکه اجتماعی ساختن است. این خاطره نسلی هیچ گاه فراموش نخواهد شد و از میان نخواهد رفت.

جنبش سبز، گفتمان سیاسی ایران را ارتقا داد. این یادگار ارجمندی است که از خود به جا نهاد.