مصطفی آقایی: معرفیِ کتابِ رئالیسمِ سرمایه
کتابی که پیشِ رو دارید در سالِ ۲۰۰۹ منتشر شده، و طی یک دههای که از آن زمان گذشته، اثرگذاریاش پیوسته افزایش یافته است. اکنون، در مطالعاتِ دانشگاهیِ علومِ اجتماعی و مطالعاتِ فرهنگیِ بریتانیا و ایالاتِ متحده، رئالیسمِ سرمایه به یکی از شناختهشدهترین متونی بدل شده که به تحلیل و نقدِ فرهنگِ نئولیبرالِ حاکم بر اکثر جوامعِ جهان پس از دههی ۱۹۸۰ میپردازد.
◄ لینک دریافت متن ترجمه فارسی کتاب در فرمت PDF
تحلیلِ مارک فیشر بر شناساییِ گونهای ناباروریِ فرهنگی مبتنیست که علاوه بر کشورهای سرمایهداریِ پیشرفته، دامنهی تأثیراتاش در جوامعِ جنوبی جهان نیز بسیار گسترده است. این تحلیل نشان میدهد که ناتوانیِ اکثرِ انسانها از تصورِ هر شکلِ بدیلی از سازمانیابیِ اجتماعی که بتوانَد محوریتِ کسبِ سود در تعیینِ اصلیترین مؤلفههای زندگیِ اجتماعی را به چالش بکشد واقعیتی ریشهدار و تکاندهنده است. «رئالیسمِ سرمایه» نامیست برای اشاره به فراگیریِ این تصور (و همچنین، تبعاتِ آن)؛ در ابتدای قرن بیستویکم، تجاریسازیِ اکثرِ ساحاتِ زندگیِ انسان تنها راهیست که پیشِ رو داریم، زیرا «خودِ واقعیت چنین اقتضا میکند». مرتب «اثبات میشود» که تلاش برای ایجادِ تغییرِ اساسی خطرناک است، زیرا اگر «واقعبین» باشیم، باید بپذیریم که رکودِ اقتصادی، تروریسم، جنگ و ویرانی بهایی هستند که برای چنین تلاشهایی باید پرداخت.
پرسشِ اصلی این است که چنین الگوی فرهنگیِ مقهورکنندهای را چگونه میتوان به چالش کشید؟
فیشر به سه پدیده اشاره میکند که بالقوه برای رئالیسمِ سرمایه خطرناک هستند، و اشاره به آنها، بلافاصله، نهتنها نشان میدهد که سرمایهداریِ نئولیبرال یگانه امکانِ موجود برای ادارهی امورِ جوامع معاصر نیست، بلکه همچنین روشن میسازد که بیرقیب ماندنِ سودِ سرمایهدارانه بهعنوانِ مهمترین اصلِ راهنمای فرهنگی به وضعیتی ذاتاً ناپایدار و بحرانزا منجر میشود. با استفاده از مفاهیمِ ژاک لکان، فیشر این سه مورد را «امورِ واقعی» مینامد، اموری که اگر خوب فهمیده شوند و توسطِ فعالان به مسائل سیاسی بدل گردند، پتانسیل دارند به «واقعیتِ» ایدئولوژیکِ رئالیسمِ سرمایه ضرباتی کاری وارد سازند. سه پدیدهی موردِنظر عبارتاند از: ۱- بحرانِ تغییراتِ اقلیمی ۲- موجِ بلندِ همهگیریِ ناخوشیهای روحی و روانی و ۳- گسترشِ خیرهکنندهی بوروکراسی و اعمالِ بوروکراتیک، بهرغمِ زبانِ ضد–بوروکراسی و ضد–دولتی که الیگارشیِ نئولیبرالِ حاکم تقریباً در تمامِ کشورهای جهان بهمدتِ چند دهه موردِ استفاده قرار داده تا جنگِ طبقاتیِ خود را پیش ببرد.
رئالیسمِ سرمایه به موردِ اول زیاد نپرداخته، زیرا فیشر معتقد است مسائلِ زیستمحیطی پیشاپیش تا اندازهای سیاسی شدهاند. بهنظر میرسد فیلمهای دیستوپیایی چون وال–ای، و برنامههای خبریِ اکثرِ رسانههای جریانِ اصلی جهان، تلاش میکنند معضلِ گرمایشِ زمین را مسئلهای جلوه دهند که نهایتاً با راهکارهای فنیِ تمدنِ نئولیبرال برطرف خواهد شد یا اثراتاش کاهش خواهد یافت. با وجودِ این، کلیتِ این مسئله بسیار کابوسناکتر و آخرالزمانیتر از آن است که رئالیسمِ سرمایه بتواند بهراحتی محتویاتِ مربوط به فاجعهی اکولوژیک را درونِ محصولاتِ صنایعِ تفریحی–تحمیقیِ زمانهی ما هضم نماید. حقیقت دارد که ظهورِ تغییراتِ اقلیمی در فرهنگِ عمومی در مواردِ بسیاری به قالبهای موردِ علاقهی رئالیسمِ سرمایه (فیلمها و برنامههای تلویزیونی پربیننده و ژورنالیسمِ جریاناصلی) در میآید. اما کلِ ماجرا بیشتر به کابوسِ زندهای شبیه است که از تعقیبِ رئالیسمِ سرمایه باز نخواهد ایستاد، فاجعهای که وخامتِ آن هر دَم ابعادِ تازهای مییابد و با روندی که طی میکند، مسلماً در آیندهی نزدیک توانایی دگرگونسازیِ جهانبینیِ بخشِ بسیار بزرگی از ساکنانِ این سیاره را خواهد داشت.
دومین پدیدهای که بهوضوح نشان میدهد جوامعِ انسانیِ معاصر بهشکلی بنیادین کژکارکرد و بحرانزا هستند شیوعِ بیماریهای روانیست، مخصوصاً مواردی چون افسردگی، اختلالِ دوقطبی و انواعِ وسواس. رئالیسمِ سرمایه استدلال میکند که این شیوع، از میانهی قرنِ هجدهم به شکلِ یک «طاعونِ نامرئی» انسانها را گرفتار ساخته است. اما نئولیبرالیسم موجِ شیوعِ این طاعون را به قلههای جدیدی رسانده است. فیشر نشان میدهد که در سطحِ ناخودآگاهِ جمعیِ دورانِ حاضر۫ پذیرفته شده که بیماریِ روانی فرآیندی بیوشیمیایی یا پزشکیست که درونِ افراد اتفاق میافتد. به این ترتیب، مجتمعهای صنعتیِ عظیم به تولیدِ داروهای عمدتاً آرامبخش برای این ناخوشیها میپردازند و سودهای هنگفت کسب میکنند. درست است که ناخوشیِ روانی با عللِ بیولوژیک و نورولوژیک کلید میخورد، اما نمیتوان گفت فرآیندهای بیولوژیک علتِ آن هستند. فیشر استدلال میکند که شیوعی که با آن مواجه هستیم ناشی از بیثباتیِ شرایطِ شغلی، نامشخص بودنِ آینده و در یک کلام فشارهای اقتصادی–اجتماعیِ سرمایهداریِ متأخر است، و بهلحاظِ سیاسی ضرورت دارد که تبیینی اجتماعی، و نه معطوف به فرد، از آن ارائه دهیم. مسئله بهسادگی این است که جمعیتِ عظیمی زیرِ بارِ فشارهای تحمیلشده از سوی «هستیشناسیِ بیزنس»، یعنی این دانشِ ایدئولوژیک که تمامِ امورِ جامعه باید طوری اداره شوند که گویی بنگاهِ کسبوکار هستند، کمر خم کرده است. با اینکه نئولیبرالیسم فعلاً کموبیش توانسته از بیماریهای روانی نیز برای خود کیسه بدوزد، قطعاً سیاسیسازیِ پدیدهای تا این اندازه آسیبزا و شایع میتواند روحِ حاکم بر این زمانه را با چالشِ جدی مواجه سازَد.
موردِ بعدی بوروکراسیست. رئالیسمِ سرمایه نشان میدهد که نئولیبرالیسم، خصوصیسازی و ارتقای «شرایطِ کسبوکار» نهتنها با خلاصی از شر بوروکراسی (چنانکه تبلیغاتِ نئولیبرالها وعده میدهد) همراه نبوده، بلکه به تکثیر سازوکارهای بوروکراتیک، پیچیدهتر شدنِ آنها و نهایتاً به نوعی سلطهی کافکاییِ ساحتِ بوروکراتیک بر بسیاری از جنبههای دیگرِ نظامِ اجتماعی انجامیده است. اگر علومِ اجتماعی نظریهی بوروکراسیِ بهدردنخور و پارسونز–پسندِ ماکس وبر را دور بریزد، یعنی دیگر تصور نکند که بوروکراسیِ مدرن با روابطِ غیرشخصی (غیرنفسانی)، عقلانیتِ معطوف به هدف و کارآمدیِ حداکثری اداره میشود، در این صورت فرصت خواهد یافت که از نوشتههای کافکا چیزهای زیادی بیاموزد. فیشر توضیح میدهد که کافکا پیشگامِ فهمِ بوروکراسی مدرن بود، زیرا دریافت تمامیتخواهیِ مدرن تنها با توجه به «مدلِ فرمانِ مستبدانه» قابلِ فهم نیست، که بوروکراسی (و تبعاً خودِ سرمایهداری) علاوه بر جنبهی انضباطی، جنبهای کنترلی نیز دارد، و علاوه بر سرکوبِ مستقیم، از خلال به کار گرفتنِ دائمیِ انسانها، بهسخن آوردنِ آنها یا ارتباط برقرار کردن با آنها در اشکالِ از پیش تعیینشده، و یا ازطریقِ کنترلِ سرزده و پراکندهی رفتارشان آنها را به بند میکشد. آثار کافکا (بهویژه رُمانهای قصر و محاکمه) نشان میدهند چنین کنترلی برمبنای دو استراتژیِ مرکزی میتواند شکل بگیرد: ۱- تبرئهی موقت، که بهموجبِ آن «فعلاً» با دستگاه کاری نداریم، اما میدانیم لزوماً چنین نیست که فرآیندهای بوروکراتیک، با اتونومیِ بیگانهسازی که پس از تدوینِ هر فرمانِ تازه کسب میکنند، با ما کاری نداشته باشند. همواره ممکن است دستگاه ما را مجدد فرا بخواند، یا حادثهای کوچک باعث شود ماجراهای قبلی از نو بهجریان بیفتند. ۲- تعویقِ بیانتها، که باعث میشود پرونده در سطوحِ پایینِ رسیدگی باقی بمانَد، و «حکمِ هراسآورِ نهایی» چیزی مربوط به آیندهی دور بهنظر برسد. در این حالت بیش از آنکه درگیرِ گرفتاریهای بزرگمان باشیم، با فرآیندهای قضایی یا اداریِ پیشِ پا افتاده، جزئی و صوریای دستوپنجه نرم میکنیم که قرار نیست در آیندهی نزدیک دست از سرمان بردارند. تعویقِ بیانتها شکلِ دیگری از درگیریِ کنترلی است. در مقایسه با این دستاوردِ قابلِملاحظه که بوروکراسی در پایینترین سطوحِ درگیری نیز میتوانَد ما را یکسره بهخود مشغول سازد، هدفی که فرآیندِ بوروکراتیک بهتصریح در پیِ آن است (کسبِ جواز، ارزیابیِ عملکردِ یک کلاسِ درس، دریافتِ کمکِ مالی یا پولی که معتقدیم حقِ ماست، دفاع از خود در دادگاه، یا حتی درمانشدن در یک بیمارستان) امری ثانویه بهنظر میرسد. این واقعیتی وحشتآور است (کابوسِ کافکایی از همینجا نشأت گرفته) زیرا این درگیریها، با تمامِ بیهودگی و مسخرگیای که در بسیاری مواقع کلِ فرآیند را یک شوخیِ مُضحک جلوه میدهند، پیشاپیش نوعی قُمار بر سرِ احتمالاتِ بسیار مهمِ زندگیِ انسانیِ ما نیز هستند.
ارتباطِ این خصلتهای بوروکراسیِ مدرن با رئالیسمِ سرمایه چیست؟ واضح است که آنچه در دهههای اخیر با سروصدای زیاد «مقرراتزدایی» از زندگیِ اقتصادی خوانده میشود در حقیقت چیزی نیست جز تغییرِ مقررات: بازوهای تأمینِ اجتماعی دولت کوچک شدهاند، اما در عوض شعَب بانکها و مؤسساتِ مالیِ خصوصی یا دولتی، دفاترِ خدماتِ قضایی و پلیسِ بوروکراتیک و همچنین دفاترِ اسنادِ رسمی بخشِ بزرگی از فضای شهرها را اشغال کردهاند. الیگارشیِ حاکم، علیرغمِ استفاده از ژارگونِ ضدحکومت و ضددولت، در سطوحِ مختلف از نیروی اعتباری (نظام بانکی) و انتظامی (پلیس و قوهی قضایی) دولت بهره میگیرد تا قدرتِ طبقاتیِ خود را تقویت نماید. به این ترتیب، سرمایهداریِ متأخر۫ ساحتِ بوروکراتیکِ خاص خود را ساخته است: ساحتی بیاندازه متورم و ناکارآمد، و اساساً در خدمتِ ثروتمندساختن اقلیتِ بسیار کوچکی از جامعه، که از بسیاری جهات میتوان آن را نوعی مکانیسمِ خراجستانیِ نئوفئودالی درنظر گرفت. به این ترتیب، نقدِ واقعی و معتبرِ بوروکراسی۫ تمامِ سیاستگذاریهای مرتبط با امورِ کلانِ جامعه را تحتِتأثیر قرار خواهد داد. حقیقتاً وعدهی کوچکسازیِ قلمروی بوروکراسی یکی از بهترین ارابههاییست که میتوانَد نوعی نارضایتی مرکزی و تمامیتیافته علیه نظامِ حاکم بهراه بیندازَد. نئولیبرالیسم آشکارا نتوانسته حجمِ بوروکراسی را کم کند، و هر الگوی بدیلی که برای انجامِ چنین مأموریتی برنامه داشته باشد تهدیدی اساسی علیه آن خواهد بود.
در پایانِ این معرفی، مایلام به نکتهای کلیتر دربارهی رئالیسمِ سرمایه اشاره نمایم. این کتاب از جهاتی افسردهکننده و تلخ بهنظر میرسد، زیرا بیرحمانه برخی از خطِتولیدیترین و جهانیترین جنبههای زندگیمان در فرهنگِ نئولیبرال را پیشِ چشم میآورَد. با این حال، اهمیتِ عملیِ نقدهایی که مطرح کرده باعث میشود تا به هیچعنوان نتوان آن را اثری نهیلیستی یا بهاصطلاح پسا–چپگرایانه (post-left) نامید.
البته خواندنِ این کتاب بهمثابهی نوعی مرثیه برای فرهنگ و تاریخِ بشری آسان است. خودِ فیشر در اوایلِ کتاب به ما نهیب میزند که نظریهی پایانِ تاریخِ فرانسیس فوکویاما، هرچقدر هم که دستمایهی تحقیر و تمسخُر شده باشد، در سطحِ ناخودآگاهِ جمعی و فرهنگی پذیرفته شده است. این بدان معناست که، فارغ از اینکه خود را طرفدارِ نظام حاکم قلمداد کنیم یا دشمنِ آن، در هر صورت ناآگاهانه تمایل داریم تحولاتِ جهانیِ دهههای اخیر را کماهمیت و غیرتاریخی جلوه دهیم.
چیزی که در باید اینجا موردِ تأکید قرار دهم این است که آشناییِ هرچه بیشتر با حُفرهها و شکافهای فرهنگِ سرمایهداریِ متأخر، از جمله سه موردی که در این کتاب موردِ تأکید هستند، اهمیتِ حیاتی دارد. رئالیسمِ سرمایه غلافیست که علاوه بر بسیاری از چیزها، نفسِ وقوعِ دگرگونیهای اساسی در دو، سه دهه را نیز پنهان میکند یا بیاهمیت جلوه میدهد. به این ترتیب، حتی در میانِ اظهارنظرکنندگانِ بهاصطلاح مُستقل یا راستکیش، و یا افراد پیرمرد–صفتی که احتمالاً خود را از آلودگیهای این فرهنگِ کودکصفت «پاک» قلمداد میکنند، این تصورِ تناقضآمیز غلبه مییابد که تلاشهای نظری در دورههای تاریخیِ پیشین به سرانجامِ نهایی و غایی رسیدهاند، و شرایطِ ابتذالزدهی فرهنگِ نئولیبرال اقتضا میکند که بیش از هرچیز، و مخصوصاً بهجای مطالعهی متون و پدیدههای متأخرتر، که پیشاپیش سخیف و بیمایه قلمداد میشوند، با «سرچشمهها» و «کلاسیکها» وقت بگذرانیم. این نظرگاهِ خطرناکِ واپسین انسان است که در قالب عقایدِ جامعهشناس–آخوندهای جدید، با کینهی بیامان و خُردکنندهای که در رویارویی با هر امرِ تازه احساس میکنند، به جوامعِ نئولیبرال حُقنه میشود، عارضهی کُهنهپرستیِ عالمانه. واقعیت این است که چنین دیدگاهی جهانِ معاصرِ خود را پیشاپیش مسطح فرض کرده، و جز در قالبهای کلیشهای و صوری، درگیرِ واژگونیِ شرایطِ مادی و دگرگونیِ دردسرآفرینِ بسیاری از روابطِ اجتماعی در این سالها نیست. کتابِ فیشر کمک میکند برخطا بودن چنین نظرگاهی را عمیقاً دریابیم، زیرا یکسره به تحلیلِ دقیقِ تحولاتی اختصاص یافته که از یکسو همگی در گذشتهی نزدیک، یعنی در دورانِ «عقبماندگیِ پستمدرن»، «کودکصفتیِ فرهنگی»، «ابتذالِ عمومی» یا به بیانِ دیگر، در سالهای پس از پایانِ تاریخ رُخ دادهاند و از سوی دیگر، علیرغمِ علاقهی پیرکودکهای نُنُر، که خود را عالمِ نظریه اجتماعی جا میزنند، بهشدتِ نیازمندِ تلاشهای نظریِ نوآورانه و جدید هستند؛ باید بتوان آنها را درک کرد، و برای مواجههی بهتر با پیامدهای جهانیشان آماده شد.
در همین رابطه دو آیه از سوره بقره و سوره نساء شنیدنی و قابل تامل و امیدوار کننده هستند:
الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۲۷﴾البقره
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا﴿۲۹﴾النساء
در ترجمه تفسیر المیزان آمده است : ” و آن تجارتى است كه ناشى از رضايت طرفين و هم از نظر شرع مقدس صحيح باشد”
چنانکه این نمونه نشان میدهد در برداشت سنتی از آیه سوره النساء “تراض” رضایت “دو طرف” تجارت فرض میشود حال آنکه ادامه آیه نیز میرساند رضایت “اجتماعی” است…معاملات غیر آشکار و ارزیابی نشده در صحن علنی اجتماع چنان آشفتگی هایی پیش خواهند آورد که فساد حاصله باعث فلاکت و نا امیدی و انتحار افرادی از جامعه خواهد شد (که لزوما همان یکی از طرفین نیستند)…
آیه سوره بقره زمینه را قبلا مهیا و سفارش داده است…وصل آنچه که باید وصل بهم شوند میثاق پیامبران بوده است …مومنین موظف بوده اند پس از پیامبران هم “اتصال” را رعایت کنند…عدم رعایت اتصال بین آیات طبیعت (از جمله خود انسانها) موجب بروز فساد در زمین خواهد شد…
روبرهم این دو آیه بوضوح نشان میدهد ارتباط و اتصال بین انسانها و فراموش نکردن یکدیگر و مراقب هم بودن معادل “تراض”در تجارت های رایج در جامعه است…
سندیکاها و تعاونی ها و داشتن حق اعتراض از جمله ایزارهای رعایت رضایت اجتماعی هستند…
“تجارت” نیز لفظ کلی برای هر نوع بده بستان اقتصادی بین انسانهاست…
جالب است که روش رعایت “اتصال قول” نیز معیار مورد اشاره قرآن در فهم پیام الهی است و این نیز یکی دیگر از مصادیق رعایت اتصال سوره بقره است…
روحانیت سنتی با تحریک و نیرنگ قدرتمندان و به بهانه نزول متفرق آیات و سور به جدایی ها و خصوصی گرایی ها و رقابت های نفس گیر بین انسانها میرسد…با لعابی از آیات متفرق آنها را مقدس و تئوریزه میکند…
quranmizan.com
مرادی / 09 June 2019
روایتی مکتبی-اسلامی از اقتصاد-سیاسی سرمایه داری بر مبنای متن قرآن ا زیاد میبرد که جمهوری اسلامی ایران وحشی ترین, سرکوب کننده ترین و خونریز ترین نوع سرمایه داری را بر دقیقا بر مبنای آیه ها و سوره های قرآن در ایران برقرار کرده است.
رژیم سرمایه داری-اسلامی تبیین درستی از این دولت می باشد.
علیرضا / 10 June 2019