برخی رسانه‌های آلمانی، بیونگ چول هان را ستاره‌ی تازه‌ای در آسمان فلسفی آلمان می‌دانند و معتقدند که او می‌تواند با چند جمله‌ی کوتاه ستون‌های ساختمان‌ فکری روزمره‌ی ما را فروریزد. بیونگ چول هان کره‌ای‌تبار است. او در سال ۱۹۵۹ در سئول زاده شد و در دانشگاه این شهر رشته‌ی فلزشناسی خواند. سپس به آلمان مهاجرت کرد و در دانشگاه‌های فرایبورگ و مونیخ  به تحصیل فلسفه، یزدان‌شناسی و ادبیات آلمانی پرداخت. او در سال ۱۹۹۴ دکترای خود را در رشته‌ی فلسفه از دانشگاه فرایبورگ گرفت و در سال ۲۰۰۰ از دانشگاه بازل به درجه‌ی استادی نائل شد. بیونگ چول هان پس از آن به تدریس فلسفه در دانشگاه‌های مختلف آلمان پرداخت. از او تا کنون کتاب‌های گوناگونی به زبان آلمانی منتشر و آثارش به ۲۰ زبان برگردانده شده است. او هم‌اکنون یکی از متفکران مطرح آلمان در عرصه‌ی حیات رسانه‌ای و از جدی‌ترین منتقدان هنجارهای فرهنگی تجویز شده توسط نئولیبرالیسم است.

بیونگ چول هان (Byung-Chul Han) و کتابش Psychopolitik
بیونگ چول هان (Byung-Chul Han) و کتابش Psychopolitik

بستر نقد هان، جوامع غربی امروزین است. او در کتابی به نام «روانْ‌سیاست» (Psychopolitik)، نئولیبرالیسم و روش‌ها و شگردهای تازه‌ی این نظام برای اعمال سلطه را کاویده است. به باور او، نئولیبرالیسم با کشف «روان» به مثابه نیرویی مولد، آزادی را در بحران فرو برده است. هان در این بافتار از «استثمار آزادی» سخن می‌گوید و تصریح می‌کند که آزادی اپیزودی بود که به نظر می‌رسد به پایان رسیده باشد. حس آزادی زمانی متوقف می‌‌شود که در پی رهایی، انقیاد تازه‌ای می‌آید.

به باور هان، ما امروز فقط تصور می‌کنیم که شناختگر یا سوژه (Subjekt) تحت انقیادی نیستیم، بلکه انسان آزادی هستیم که خود را چونان «پروژه»‌ای همواره از نو کشف و تعریف می‌کند. اما این گذر از «سوژه» به «پروژه» که حس آزادی در آن تبلور می‌یافت، اکنون نشان می‌دهد که خود این پروژه به نوعی جبر و انقیاد تبدیل شده است. به دیگر سخن، پروژه‌ی «من» که خود را از جبرهای بیرونی و بیگانه رها شده می‌پنداشت، خود را مطیع و منقاد جبرهای خویشتن و جبرهای درونی می‌سازد.

ما در مرحله‌ی تاریخی ویژه‌ای زندگی می‌کنیم که خود آزادی، جبر به همراه می‌آورد و این وضعیت متناقضی است، چرا که آزادی می‌بایست بر ضد جبر باشد. آزاد بودن به معنی رها بودن از جبر است. اما اکنون این آزادی که در واقع می‌باید قطب مخالف جبر باشد، خود جبر ایجاد می‌کند. بیماری‌هایی چون افسردگی، اضطراب و دلهره، اختلالات شخصیتی مانند ناپایداری عاطفی (سندروم بوردرلاین) و نیز فرسودگی شغلی (سندروم برن‌اوت)، بیماری‌های اصلی جوامع امروزی هستند. آنها بیانگر بحران عمیق آزادی و نشانه‌ای آسیب‌شناختی برای این واقعیت‌اند که امروزه آزادی به جبر تبدیل شده است.

سوژه‌‌ای که خود را با بازده و کارایی‌اش تعریف می‌کرد و آزاد می‌پنداشت، در واقعیت امر به یک بنده تبدیل شده است. او به این معنا یک بنده‌ی مطلق است که خود را بدون خدایگان داوطلبانه استثمار می‌کند. خدایگانی در برابر او نیست که او را به کار وادارد. او زندگی صرف را مطلق می‌کند و کار می‌کند. زندگی صرف و کار، دو روی یک سکه‌اند.

«دیکتاتوری سرمایه»

هان معتقد است که نئولیبرالیسم نظامی بسیار مؤثر و هوشمند است که از خود آزادی بهره‌کشی می‌کند. هر چیزی مانند عاطفه، ارتباط و بازی که شکلی از بیان آزادی است، مورد بهره‌کشی قرار می‌گیرد. بهره‌‌وری استثمار بیگانه اندک است. این استثمار آزادی است که دربردارنده‌ی بیشترین بهره است. نئولیبرالیسم موتاسیونی از سرمایه‌داری است که از کارگر یک کارفرما می‌سازد. این، انقلاب کمونیستی نیست که استثمار بیگانه از طبقه‌ی کارگر را ملغی می‌کند، بلکه  نئولیبرالیسم است. امروز هر کس کارگر استثمارشونده‌ی شرکت خویشتن است. هر کس همزمان بنده و خدایگان واحد در شخص خود است. امروزه پیکار طبقاتی هم به پیکاری درونی با خویشتن تبدیل شده است.

در نظام نئولیبرالی در واقع پرولتاریا و طبقه‌ی کارگری وجود ندارد که از سوی صاحبان وسایل تولید استثمار شود. در تولید غیرمادی هر کس صاحب وسایل تولید خویشتن است. نئولیبرالیسم دیگر یک نظام طبقاتی به معنای متعارف آن هم نیست. این نظام از طبقاتی تشکیل نشده است که مناسباتی آشتی‌ناپذیر دارند. ثبات نظام نئولیبرالی به همین موضوع برمی‌گردد. «دیکتاتوری پرولتاریا» امروزه از نظر ساختاری ناممکن است. امروزه همه تحت سیطره‌ی «دیکتاتوری سرمایه» هستند.

نظام نئولیبرالی استثمار بیگانه را به استثمار خویشتن تبدیل کرده که همه‌ی «طبقات» را دربرمی‌گیرد. چنین چیزی انقلاب اجتماعی را که بر پایه‌ی تفاوت میان استثمارگران و استثمارشوندگان استوار بود ناممکن می‌سازد. تفرد هر «سوژه‌ی خود استثمارگر» از شکل‌گیری «مای سیاسی» جلوگیری می‌کند و کنش مشترک را ناممکن می‌سازد. به دیگر سخن، سوژه‌ی جامعه‌ی نئولیبرالی، توانایی رفتاری متحد و «ما» شدن را ندارد. اتمیزه شدن فزاینده‌ی افراد در جامعه، مانع آن است که قدرتی در برابر نظام نئولیبرالی قد علم کند و آن را به معارضه طلبد.

در نظام نئولیبرالی که صرفا بر معیار کارایی می‌گردد، هر کس ناموفق باشد، به جای اینکه جامعه و نظام حاکم را زیر سؤال ببرد، خود را مسبب ناکامی خود می‌داند و سرزنش می‌کند. هوشمندی ویژه‌ی نئولیبرالیسم در همینجا نهفته است، چرا که اجازه نمی‌دهد مقاومتی در برابر آن شکل گیرد. در نظام مبتنی بر استثمار بیگانه این امکان وجود داشت که استثمارشوندگان همبستگی نشان دهند و علیه استثمارگران به پا خیزند. ایده‌ی «دیکتاتوری پرولتاریا»‌ی مارکس بر چنین منطقی استوار بود. پیش‌شرط چنین ایده‌ای، مناسبات سلطه‌ی سرکوبگرانه بود. اما در نظام نئولیبرالی پرخاشجویی ما متوجه خودمان است. این پرخاشجویی خودکار، استثمارشوندگان را به انقلابیان تبدیل نمی‌کند، بلکه به «افسردگان» تبدیل می‌کند.

ما امروز دیگر برای نیازهای خودمان کار نمی‌کنیم، بلکه برای سرمایه کار می‌کنیم. سرمایه نیازهای خود را پدید می‌آورد که ما اشتباها آن‌ها را نیازهای خود می پنداریم. سرمایه به جایگاه یک «امر متعال» تازه ارتقا یافته است. اما آزادی درست در لحظه‌ای از دست می‌رود که سرمایه به یک «امر متعال» تازه برکشیده می‌شود. آیا امروزه سرمایه «خدایی تازه» نیست که همه‌ی ما در برابر آن گناهکاریم؟

از این گذرگاه، سیاست هم به بندگی کشیده می‌شود. امروز سیاست، مزدور سرمایه است. عمل سیاسی به معنای همدلانه‌ی آن به رویا و آرمان و تلاش فراوان نیازمند است. سیاست همچنین باید بتواند زمخت و گزنده باشد. اما سیاستمداران امروز توانایی آن را ندارند. آنان صرفا به مزدوران باملاطفت نظام نئولیبرالی تبدیل شده‌اند و هر جا این نظام از کار بیفتد، به تعمیر آن می‌شتابند و چنین وانمود می‌کنند که هیچ بدیلی برای آن وجود ندارد. اما سیاست باید بتواند بدیل ارائه دهد وگرنه با دیکتاتوری تفاوتی ندارد. بر این پایه می‌توان گفت که ما امروز در «دیکتاتوری نئولیبرالی» زندگی می‌کنیم.

نئولیبرالیسم را نباید فقط به عنوان مفهومی پیکارجویانه فهمید که چپ‌ها به کار می‌گیرند. نئولیبرالیسم وضعیت جامعه‌ی امروزی را به خوبی توصیف می‌کند، زیرا موضوع بر سر استثمار آزادی است. نظام نئولیبرالی می‌خواهد همواره مولدتر باشد و به همین دلیل هم استثمار بیگانه را به استثمار خویشتن تبدیل کرده تا به عالی‌ترین حد بارآوری و بهره‌وری دست یابد. همه‌ی این‌ها تحت پوشش آزادی انجام می‌گیرد.

«دیکتاتوری شفافیت»

هان در این بافتار به شبکه‌های ارتباطات دیجیتالی اشاره می‌کند که در آغاز از آنها به عنوان «رسانه‌ای برای آزادی بی‌مرز» استقبال شد. اینترنت القاکننده‌ی آزادی و تحرک بی‌مرز بود. اما این خوشبینی اولیه یک توهم بود. «آزادی و ارتباط بی‌مرز» به «کنترل و نظارت مطلق» تبدیل شده است. شبکه‌ی ارتباطات دیجیتالی، دستیابی به اطلاعات را چنان آسان کرده که اعتماد به عنوان پراتیک اجتماعی اهمیت خود را از دست داده است.

هر «کلیک» ما ثبت می‌شود و هر گامی که در فضای مجازی برمی‌داریم قابل تعقیب است. ما همه جا ردپای دیجیتالی خود را برجا می‌گذاریم و همه‌ی زندگی دیجیتالی ما در شبکه ثبت می‌شود. بر این پایه می‌توان گفت که نظارت و کنترل، بخش‌هایی جدایی‌ناپذیر از ارتباطات دیجیتالی هستند. نه فقط سرویس‌های اطلاعاتی حکومتی از ما جاسوسی می‌کنند، بلکه شرکت‌های غول‌آسای اینترنتی هم با پرتو افکندن بر زندگی ما و شفاف کردن آن، سود خود را تضمین می‌کنند. به این ترتیب امکان پروتکل‌برداری کامل از زندگی ما فراهم آمده است.

جامعه‌ی کنترل دیجیتالی بطور مستمر از آزادی بهره‌کشی می‌کند. چنین جامعه‌ای ممکن شده است زیرا بازیگران صحنه‌ی دیجیتالی در توهم آزادی بسر می‌برند و از این رو داوطلبانه شبکه را با انبوهی از اطلاعات درباره‌ی خود تغذیه می‌کنند و خود را به نمایش عمومی می‌گذارند. شفاف‌سازی خویشتن از شفاف‌سازی بیگانه موثرتر است، درست مانند استثمار خویشتن که از استثمار بیگانه بهره‌وری بیشتری دارد و تازه با احساس آزادی نیز همراه است!

شفاف‌سازی تحت عنوان «آزادی اطلاعات» صورت می‌گیرد، اما در واقعیت امر چیزی جز طرحی نئولیبرالی نیست. این طرح هیچ چیز «درونی» باقی نمی‌گذارد و همه چیز را «برونی» می‌کند تا به «اطلاعات» تبدیل سازد. در شیوه‌ی تولیدی غیرمادی امروزه، اطلاعات و ارتباطات بیشتر یعنی بارآوری و رشد فزون‌تر. از این گذرگاه می‌توان چرخه‌ی اطلاعات را هر چه سریعتر به گردش درآورد. مخفی‌کاری و ناهمرنگی با جماعت، موانعی برای ارتباطات بی‌مرز به شمار می‌روند و در خدمت شفاف‌سازی دفع می‌شوند. از همگان «درون‌زدایی» می‌‌شود تا همه چیز «برونی» شود، چرا که «مکنونات» امر اطلاع‌رسانی را کندتر می‌کنند. اما نئولیبرالیسم این عیان‌سازی مکنونات را قهرآمیز انجام نمی‌دهد، بلکه کاری می‌کند که افراد داوطلبانه خود را عریان سازند و در معرض دید قرار دهند.

همرنگی مطلق با جماعت، یکی دیگر از پیامدهای طرح شفاف‌سازی است. اقتصاد شفاف‌سازی می‌طلبد که همه «یکدست» و «یکرنگ» باشند و «کژی‌ها» تحمل نشوند. شبکه‌ای شدن و ارتباطات تام، «ناهمواری‌ها» را می‌کوبند و همه چیز را «مسطح» می‌کنند. آنها تاثیری همساز کننده دارند و باعث می‌شوند که هر کس دیگری را تحت نظارت داشته باشد و هدایت کند، حتی پیش از آنکه سرویس‌های اطلاعاتی به سراغ او آمده باشند.

نئولیبرالیسم از هر «شهروند»، یک «مصرف‌کننده» می‌سازد. آزادی شهروند در برابر انفعال مصرف‌کننده رنگ می‌بازد. انتخاب‌کننده‌ی امروز که به مصرف‌کننده تبدیل شده، علاقه‌ای واقعی به سیاست ندارد. او در قبال سیاست واکنشی انفعالی دارد و به غر زدن و گلایه کردن بسنده می‌کند، درست مانند مصرف‌کننده‌ای که از کالا یا خدمات معینی ناخشنود است. سیاستمداران هم از همین منطق پیروی می‌کنند. آنان نیز صرفا باید کالایی عرضه کنند. از این رو به «عرضه‌کنندگانی» تبدیل می‌شوند که باید مشتریان خود را خشنود سازند. اما شفافیتی که امروزه از سیاستمداران مطالبه می‌شود، خواسته‌ای سیاسی نیست. از آنان خواسته نمی‌شود که در روند تصمیم‌گیری‌های سیاسی شفاف باشند، از آنان خواسته می‌شود که خود را عریان سازند، ماسک از چهره برگیرند و رسوایی‌آفرینی کنند. لازمه‌ی خواست شفافیت، تماشاگرانی است که خواهان نظاره کردن رسوایی‌ها هستند. این، رویکرد یک شهروند متعهد نیست، بلکه رویکرد یک نظاره‌گر منفعل است.

به باور هان، ما وارد یک عصر «روان‌سیاست دیجیتالی» شده‌ایم که در حال گذار از «نظارت منفعلانه» به «هدایت فعالانه» است. این امر ما را در بحرانی دیگر فرومی‌برد. اکنون خود اراده‌ی آزاد در معرض خطر است. هان درباره‌ی فن‌آوری «کلان‌داده‌ها» هشدار می‌دهد و آنها را نه تنها در کنترل و نظارت، بلکه همچنین در هدایت رفتارهای انسانی از طریق القای تصمیماتی دستکاری شده خطرناک می‌د‌اند. او رنگ باختن روحیه‌ی انتقادی در جوامع غربی امروزین را فاجعه‌بار می‌داند.


بیشتر بخوانید: مقاله‌ای از بیونگ-چول هان: