آناهیتا حسینی – ابراهیم الهضیبی، از اعضای سابق جریان سیاسی-اجتماعی اخوان‌المسلمین در مصر است. او در سال ۱۹۸۳ در قاهره، در خانواده‌ای با پیشینه‌ای کاملاً سیاسی به دنیا آمد. پدربزرگش پس از حسن البنا، دومین رهبر اخوان‌المسلمین مصر بود.

ابراهیم الهضیبی تا سال ۲۰۰۷ عضو اخوان المسلمین بود، اما مدتی بعد از این گروه جدا شد. در جریان تحولات مصر که در نهایت به فروپاشی نظام مبارک منتهی شد، وی در زمره جوانان اسلام‌گرایی بود که در مناظره‌های تلویزیونی و سایر فعالیت‌ها نقش پررنگی داشت.
 
به زودی در مصر قرار است انتخابات ریاست جمهوری برگذار ‌شود. نقش احزاب اسلامی به ویژه اخوان‌ المسلمین‌ و سلفی‌ها در فضای سیاسی کنونی مصر کجاست و آنها چه رویکردهایی دارند؟ آیا می‌توان پیوندی میان رویدادهای موسوم به بهار عرب – به ویژه در مصر- با تحولات سیاسی ایران دید؟ این پرسش‌ها را با ابراهیم الهضیبی، در حاشیه کنفرانس سه روزه «خیزش‌های عربی» (۲۵ تا ۲۷ آوریل) در دانشگاه لوند سوئد در میان گذاشته‌ایم.
 
نقش نیروهای اسلامگرا را در رویدادهای سال پیش مصر چگونه ارزیابی می‌کنید؟ منظورم جریان‌ها و احزاب اصلی اسلامگرا یعنی اخوان‌المسلمین و سلفی‌ها است. به ویژه با تاخیر قابل ملاحظه‌ای که این جریان‌ها در پیوستن به جنبش اعتراضی مردم داشتند؟
 
ابراهیم الهضیبی– به اعتقاد من، اسلام‌گرایی در مصر، از جمله مسائلی است که درباره آن مطالعه‌ها و پژوهش‌های زیادی صورت گرفته، اما راستش خیلی کم درک شده است. وقتی از «اسلام‌گرایی» صحبت می‌کنیم، دست کم باید به دو جریان و طیف اصلی اشاره کنیم. این دو عبارتند از: جریان‌های خشونت‌طلب و جریان‌های غیر خشونت‌طلب.
 
در این بین، نقش خشونت‌طلبان در دهه‌های اخیر رو به افول بوده است. جریان‌های اسلامی ضد ‌خشونت را نیز می‌توان به دو دسته اصلی تقسیم کرد: جریان‌هایی که جنبه سیاسی آنها‌ پررنگ‌تر است و سایر گروه‌های موجود. در این میان، بزرگ‌ترین جریان سیاسی اخوان المسلمین است که از‌‌ همان ابتدا در جریان انقلاب مصر فعال بود، البته در آغاز جنبش، این فعالیت‌ها بیشتر سویه «سمبلیک» داشتند.
 
با این وجود، جوانان اخوان المسلمین از‌‌ همان ابتدا به‌طور فردی حضور گسترده‌ای در تظاهرات‌ها داشتند و این در تمام ۱۸ روزی که به سقوط مبارک منتهی شد ادامه داشت. به نظر من، مسئله اصلی بر سر حضور آنها در اعتراض‌ها نیست، مسئله محوری این است که اخوان المسلمین به لحاظ سیاسی جنبشی به طور ذاتی «محافظه‌کار» است. واقعیت این است جنبش‌های محافظه‌کار در شرایط انقلابی سردرگم می‌شوند و این اتفاقی بود که برای اخوان‌ المسلمین افتاد.
 
در مورد سلفی‌ها چطور؟ این روز‌ها دیدگاه‌های سلفی‌ها‌ مورد توجه و البته نگرانی بسیاری از تحلیلگران و فعالان در مصر و کشورهای مختلف است. با توجه به اینکه نسبت به اخوان‌ المسلمین، آنها ‌را جریانی «غیرسیاسی»‌تری می‌دانید، تاثیر فعالیت‌ها و نقش اجتماعی آنها را در شرایط فعلی چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
به نظر من، جنبش سلفی‌ها به شدت فردگرا و مناسک‌گرا است و هدف اصلی آن نیز رسیدن به سعادت فردی است. سلفی‌ها به طور سنتی، فاقد «دستور کار اجتماعی» هستند. حتی وقتی به «مسائل اجتماعی» هم می‌پردازد بازهم بر مناسک و امور ظاهری تاکید دارد. یعنی جریانی کاملاً متفاوت با آنچه برای نمونه در ایران تجربه شد. جنبش اسلامی در ایران، دست کم از زمان شریعتی و دوران خمینی، نگاه و برنامه مشخصی در رابطه با مسائل اجتماعی- اقتصادی داشت.
 
در مورد سلفی‌ها اما، مسائل اینگونه طرح نشده است. اصولاً یکی از دلایلی که سلفی‌ها در مصر توانستند رشد کنند، سیاست‌های انور سادات بود که می‌خواست موازنه قدرتی میان گروه‌های مخالف از چپ‌ها تا اخوان‌المسلمین برقرار کند. رشد و تقویت سلفی‌ها که جهت‌گیری سیاسی نداشتند به نوعی به سود او بود.
 
 
به جرئت می‌توانم بگویم که جنبش‌های اسلامی کنونی در مصر، کاملاً «راست» و لیبرال عمل می‌کنند. برنامه‌های اقتصادی اخوان المسلمین کاملاً نئولیبرالی است. در مورد سیاست خارجی نیز به همین ترتیب است. اخوان المسلمین پایبندی کامل خود به قرارداد صلح با اسرائیل را اعلام کرده است. به نوعی اصلاً معلوم نیست فرق آنها با مبارک چیست؟
 
کمی قبل از پیروزی انقلاب بود که سلفی‌ها فقط تا اندازه‌ای درگیر مسائل سیاسی شدند. این فعالیت‌ها هم بیشتر جنبه فرقه‌ای داشت. یعنی بر سر مسئله زنان مسیحی که مسلمان شده بودند و کلیسا سعی داشت آنها را به مسیحیت بازگرداند. البته نمی‌دانیم حقیقت امر چه بود، اما به هر حال آنها حتی در برابر سازمان‌های دولتی نیز اعتراض نکردند. اعتراض و حمله آنها متوجه مقام‌ها و سیاست‌های کلیسا بود.
 
پس فکر می‌کنید دلیل سلفی‌ها برای شرکت در فعالیت‌های سیاسی و حتی تشکیل حزب (حزب نور) و مشارکت در انتخابات چه بوده است؟
 
همانطور که می‌دانید آنها در ابتدا به مخالفت با انقلاب پرداختند. آنها صبح دوم فوریه (فوریه ۲۰۱۱) یعنی روزی که بسیار تعیین کننده و مهم شد ابتدا بیانیه‌ای در محکومیت معترضان منتشر کردند، اما وقتی دیدند توازن قوا دارد عوض می‌شود، شب‌هنگام شروع کردند به حمایت از جنبش اعتراضی؛ هرچند این حمایت خیلی کمرنگ بود. این سیاست مشارکت در مسائل سیاسی دو دلیل عمده داشت: تهدید و استفاده از فرصت به وجود آمده. سلفی‌ها احساس می‌کنند هویت‌شان مورد تهدید واقع شده است؛ آن هم از سوی فعالان سکولار که خواستار الغای بندهایی از قانون اساسی شده بودند که «شریعت» را به عنوان «منبع اصلی قوانین» معرفی می‌کرد.
 
واکنش نخست آنها به این تهدید‌ها، پشتیبانی از جریان اخوان المسلمین بود، اما وقتی دیدند این حزب در بسیاری از مسائل تصمیم‌هایی مغایر با خواست‌های آنها می‌گیرد (مانند طرح رفراندوم قانون اساسی که موجب شده بود مواضع آنها قوی‌تر شود) تصمیم گرفتند خودشان دست به تشکیل احزاب سیاسی بزنند که بزرگ‌ترین‌شان همین «حزب نور» است.
 
دیدگاه اسلام‌گرایان مصری و خود شما راجع به حکومت ایران چیست؟ آیا به نظر شما بحث تنها بر سر مسئله شیعه و سنی است؟
 
در چند دهه گذشته، نیروهای اسلام‌گرا‌ در مصر، به ویژه اخوان المسلمین، سعی کرده‌اند میانه‌رو باشند و از همین طریق است که توانسته‌اند از پشتیبانی مردمی برخوردار باشند. از سویی دیگر، آنها مایل نیستند بین میانه‌روی مذهبی و سیاسی تفاوتی قائل شوند و می‌خواهند در هر زمینه‌ای میانه‌رو باقی بمانند؛ اما حکومت ایران به هیچ وجه «میانه‌رو» نیست. ما نمی‌خواهیم مثل ایرانی‌ها باشیم. ما در مصر نه ولایت فقیه می‌خواهیم، نه تئوکراسی. ما خواستار دموکراسی‌ایم.
 
جنبش سبز در واقع جنبشی مدنی بود که موضع‌گیری خاصی در قبال مسائل جاری جهانی مانند بحران اقتصادی نداشت. در مصر اما مردمی که در میدان تحریر جمع می‌شدند، به مسائل جهانی مانند وابستگی به آمریکا بسیار حساس بودند. همچنین پیام اجتماعی- اقتصادی جنبش اعتراضی مردم در مصر، به روشنی در شعار اصلی انقلاب یعنی: نان، آزادی، عدالت اجتماعی بازتاب یافته بود؛ اما در ایران این چنین مطالباتی مطرح نشد.
 
در مورد مسئله شیعه و سنی هم موضع‌گیری‌ها همینگونه است. اسلام‌گرایان مصری مثل وهابی‌ها نیستند که از شیعه‌ها نفرت داشته باشند. آنها می‌گویند ولایت فقیه، محصول تفکر شیعی است. در حالی که یک حکومت سنی، یک حکومتی مدنی است. به گمان من این تحلیل، ساده‌انگارانه است؛ در سنی و شیعه گرایش‌های مختلفی وجود دارد و شکل‌گیری جامعه مدنی هم به نظر من در هر جامعه‌ای ممکن است. به این هم توجه کنید که به کارگیری عبارت «جامعه مدنی» در مصر، تقریباً معادل «جامعه سکولار» است. البته نوعی سکولاریسم که طرح باورهای اسلامی را تا جایی می‌پذیرد که از طریق اراده عمومی بازتاب یابد.
 
 
در فضای فکری-رسانه‌ای ایران، ما با دو دیدگاه متفاوت روبه‌رو هستیم. یکی از این دو، رویدادهای بهار عرب را با جنبش سال ۱۳۸۸موسوم به جنبش سبز مقایسه می‌کند و دیگری آن را با انقلاب ۱۳۵۷. در همین کنفرانس «خیزش‌های عربی»، فعالان بهار عربی، از جمله خود شما بار‌ها بر مسائلی نظیر ضرورت استقلال، ضدیت با مواضع و نقش آمریکا در منطقه یا پایبندی به دگرگونی به هر قیمتی تاکید کردید؛ البته با فرض اینکه شرایط از این بدتر نخواهد شد. با توجه به این مباحث، شما رویدادهای بهار عربی را در مقایسه با انقلاب ۱۳۵۷ در ایران چگونه تحلیل می‌کنید؟
 
 
نیروهای اصلی در انقلاب ۵۷ ایران کاملاً «انقلابی» بودند؛ گفتمان دینی که در آن تحولات ارائه می‌شد نیز کاملاً انقلابی بود. چه با خمینی یا علی شریعتی موافق باشیم و چه نباشیم، این موضوع را به فرض نمی‌توان انکار کرد که آنها توجه به «عدالت اجتماعی» را در دستور کار خود قرار داده بودند.
 
مسئله «استقلال» در گفتمان آنها بسیار قوی بود. از سویی دیگر، خمینی در تمام سخنرانی‌هایش به مسئله اسرائیل، امپریالیسم یا عدالت اجتماعی اشاره می‌کرد، اما در مصر چنین نیست. همانطور که می‌دانید من در سنتی اسلامی ریشه دارم و به جرئت می‌توانم بگویم که جنبش‌های اسلامی کنونی در مصر، کاملاً «راست» و لیبرال عمل می‌کنند.
 
 
برنامه‌های اقتصادی اخوان المسلمین کاملاً نئولیبرالی است. در مورد سیاست خارجی نیز به همین ترتیب است. اخوان المسلمین پایبندی کامل خود به قرارداد صلح با اسرائیل را اعلام کرده است. به نوعی اصلاً معلوم نیست فرق آنها با مبارک چیست؟ در ایران اما پس از انقلاب ۵۷ با این مسائل، خیلی صریح برخورد شد. موضع ایران در برابر اسرائیل، ملی‌گرایی و عدالت اجتماعی خیلی روشن بود. این‌ها به نظر من جنبه‌های مثبت انقلاب ایران است.
 
در زمینه آزادی‌های اجتماعی اما به نظرم محدودیت‌هایی که اعمال شد، خواست انقلاب نبود. من اصلاً نمی‌توانم بپذیرم که روزی در مصر، پارلمان قانونی را تصویب کند که بر اساس آن حجاب اجباری شود. خدای من، حتی تصور چنین کاری نیز در مصر غیر ممکن است.
 
البته در ایران هم بلافاصله پس از انقلاب، تصور چنین چیزی برای مردمی که انقلاب را پیش برده بودند غیر ممکن بود. واقعیت این است که در ایران هم چند سال طول کشید تا حاکمیت بتواند چنین قوانینی را به اجرا درآورد و درواقع پایه‌های قدرت خود را محکم و مخالفان خود را قتل‌عام کند. بپردازیم به دیدگاه دوم؛ یعنی آن گرایشی که بهار عرب را با جنبش اعتراضی مردم ایران پس از انتخابات سال ۲۰۰۹ پیوند می‌زند و معتقد است جنبش مردم ایران، الهامبخش بهار عرب بوده است. به نظر شما چنین تحلیلی صحیح است؟
 

به باور من، هیچکدام از این دو دیدگاه دقیق نیستند. جنبش سبز در واقع جنبشی مدنی بود که موضع‌گیری خاصی در قبال مسائل جاری جهانی مانند بحران اقتصادی نداشت. در مصر اما – به رغم برخی مواضع اسلامگرایان که اشاره کردم- مسئله متفاوت است؛ مردمی که در میدان تحریر جمع می‌شدند، به مسائل جهانی مانند وابستگی به آمریکا بسیار حساس بودند. همچنین پیام اجتماعی- اقتصادی جنبش اعتراضی مردم در مصر، به روشنی در شعار اصلی انقلاب یعنی: نان، آزادی، عدالت اجتماعی بازتاب یافته بود؛ اما در ایران چنین مطالباتی مطرح نشد. تمامی اینها نشان از وجود تفاوت‌ها میان ایران و مصر است. البته واضح است که بسیاری از رویدادهای اجتماعی، در سطح‌هایی با هم پیوند دارند. برای مثال، فعالان مصری از ایرانی‌ها در استفاده از توییتر و سایر شبکه‌های اجتماعی الهام گرفتند.

 

تصاویر:
عکس اول، اثر مهدی جرج لحلو