شصت و نهمین جشنواره فیلم برلین با اولین نمایش جهانی محبت غریبهها” (The Kindness of Strangers) به کارگردانی لونه شرفیگ فیلمساز دانمارکی آغاز شده است. برلیناله ۲۰۱۹ از ماندگارترین دورههای آن است، نه تنها به این خاطر که این بار آخرین نوبت مدیریتِ هُنری دیتر کاسلیک است، بلکه به این دلیل نیز که نزدیک به نیمی از فیلمهای دعوتشده به بخش مسابقهی برلیناله، ساختهی سینماگران زن است: از ۲۳ فیلم بخش اصلی، ۶ فیلم در بخش غیر رقابتی به نمایش در میآید و ۱۷ فیلمِ دیگر، برای دستیبابی به خرس طلایی با یکدیگر رقابت میکنند. کارگردانان ۷ فیلم از میان آنها، به “جنس دوم” تعلق دارند و سینماهای آلمان، اسپانیا، اتریش، صربستان، دانمارک و لهستان را نمایندگی میکنند. در میان این نامها، فیلمسازان پرآوازهای مانند ایزابل کوشت (اسپانیا) آگنیشکا هولاند (لهستان) و لونه شرفیگ (دانمارک)، تازهترین کارهای خود را به برلیناله فرستادهاند تا در کنار آثار استعدادهای تازهای که آیندهی درخشانی پیشِ روی دارند، نشان داده شوند.
فیلم افتتاحیه جشنواره
امسال برخلاف برلینالهی ۲۰۱۸ که با فیلمی انیمیشنی از وس اندرسن با عنوان «جزیره سگها» آغاز به کار کرد، یک فیلم سینمایی از لونه شرفیگ به نام «محبت غریبهها» در روز افتتاح (۷ فوریه) به نمایش درآمد. این فیلم که محصول مشترک دانمارک، کانادا، سوئد، آلمان و فرانسه است، روایت افسانهواری دربارهی عشق، امید و آغازی نو است که از دشواریها و ساختارهای اجتماعی کلانشهرها انتقاد میکند.
داستان فیلم سرگذشت کلارا، زن جوانی در نیویورک را به تصویر میکشد که با دو پسر خردسال خود از خشونتهای خانگی همسرش که افسر پلیس است، گریخته و زندگی کولیواری را در خودروی خود با آنها میگذراند. روزی که “خانهی متحرک” خانواده به دلیل پارک در محوطهای ممنوعه به نقطهی نامعلومی منتقل میشود، هر سه در خیابانهای پوشیده از برف زمستان نیویورک سرگردان میمانند. ولی انسانهای این کلانشهر سرد، آنها را تنها نمیگذارند و به یاریشان میشتابند…
لونه شرفیگ در «محبت غریبهها» داستان انسانهایی را که در وضعیت اضطراری قرار گرفتهاند، با تصاویری روشن و مانوس، در متن فضایی پرتنش بازگو میکند و رفتارهای آنها را در شرایط سخت زیر ذرهبین قرار میدهد.
عشق به همجنس در قرن بیستم
ایزابل کوشت در فیلم سیاه و سفید خود «الیزا و مارسلا»، داستان واقعی دو زن را که در سال ۱۹۰۱ در کلیسای سن خورخه شهر کورینا در اسپانیا ازدواج کردند، به تصویر میکشد: الیزا سانچز لوریگا و مارسلا کارسیا ابییس. برای خشکهمقدسهای کاتولیک این کشور در سالهای آغاز قرن بیستم،عشق به همجنس گناه کبیره به حساب میآمد. با این حال این دو زن از تهدیدها و مجازاتها نمیهراسند و با نیروی شور و شیفتگی به استقبال خطراتی که در کمیناشان است، میروند: مارسلا در نخستین روزی که پا به دبیرستان میگذارد، کششی شدید نسبت به همکلاسیاش، الیزا در خود احساس میکند. این گرایش عاطفی سرانجام به دوستیای ژرف و سپس به رابطهای رومانتیک بدل میشود. پدر و مادر مارسلا وقتی به عشق میان این دو پی میبرند، دختر خود را به شبانهروزی میفرستند. ولی این تبعید تغییری در شدت علاقهی این دو به یکدیگر بهوجود نمیآورد. چند سال بعد، هنگامیکه این دو زن آموزگار در شهری دورافتاده بهطور تصادفی با یکدیگر روبرو میشوند، تصمیم میگیرند که با هم زندگی کنند. از آنجا که برملا کردن این عشق ولی مجازاتهای شدید در پی دارد، الیزا به هیئت مردان در میآید و با لباسی مردانه با مارسلا ازدواج میکند. عکس عروسی این دو، مارسلا و لیزا را نشان میدهد که یکی با موهای بلند و پیراهن سیاه و دیگری با موهای کوتاه و کت و شلوار، سرشار از امید به عدسی دوربین مینگرند. «الیزا و مارسلا»، ترانهای پرشکوه در ستایش شور، عشق، کرامت انسانی و قدرت مقاومت است.
کوشت در سالهای گذشته، همواره میهمان برلیناله بوده است. فیلم “هیچکس شب را نمیخواهد” این کارگردان در سال ۲۰۱۵ در مراسم افتتاحیهی جشنواره به نمایش در آمد. در سالهای اخیر هفت فیلم دیگر کوشت در بخشهای مختلف برلیناله نمایش داده شده است، از جمله “زندگی من بدون من” (۲۰۰۳) و “مرثیه” (۲۰۰۸) که در بخش مسابقه حضور داشتند. او در سال ۲۰۰۹ یکی از داوران این بخش بود.
سیاست فاجعهبار استالین
آگنیشکا هولاند که در برلینالهی ۲۰۱۷، برای فیلم درخشان «رد پا» خرس نقرهای را از آن خود کرد، این بار با یک اثر تاریخی ـ سیاسی در بخش مسابقه شرکت دارد: «آقای جونز». گارت جونز، یک روزنامهنگار اهل ولز بود که در سال ۱۹۳۳، با قطار از مسکو به خارکف (اوکراین) سفر میکند و ابعاد فاجعهی قحطی این سال را که به مرگ هزاران انسان بیگناه میانجامد، با چشم خود میبیند. از آنجا که این مرگ و میر گسترده، پیامد منطقی پیادهکردن برنامهی غلط “کشاورزی جمعی اجباری” استالین است، ماموران سازمان امنیت “اتحاد جماهیر شوروی” که در همه جا حضور دارند، میکوشند از نشر خبر به دنیای غرب جلوگیری کنند. گارت جونز ولی با کمک آدا بروکز، روزنامهنگار زن نیویورک تایمز، موفق میشود گزارشی تکاندهنده در این باره به غرب بفرستد و در عین حال با رقیب با نفوذ خود والتر دورانتی، نویسندهای که جایزهی ادبی پولیتزر را از آن خود کرده و از دوستان استالین است، تصفیه حساب کند… .
«آقای جونز» در لهستان، اسکاتلند و مکانهای واقعی در اوکراین فیلمبرداری شده است. هولاند با این فیلم یاد روزنامهنگار برجستهی ولزی گارت جونز (۱۹۰۵ـ ۱۹۳۵) را گرامی میدارد که با وجود درگیرشدن با ناملایمات، خطرات و تهدیدهای سیاسی، دست از تلاش برای انتشار واقعیت برنمیدارد.
خدای مونث
«خدا هست و نامش پترونیا است»، ساخته تئونا اشتروگر میتوسکا محصول مشترکی از مقدونیه، بلژیک، کرواسی و فرانسه، طنزی است سیاه در بارهی تغییرات چند دههی پیشین جامعهی سنتی مقدونیه که حاضر نیست ساختارهای دیرپای تبعیضآمیز را رها کند و به موازین مدرن روی آورد.
داستان فیلم با نمایش برگزاری مراسمی سنتی که تنها مردان میتوانند در آن شرکت کنند، آغاز میشود: در روز ظهور مسیح کشیش اعظم، صلیب مقدس را به آب سرد دریاچهای پرتاب میکند و هر کس آن را در ژرفای آب بیابد و بیرون بیاورد، جایزهی گرانبهایی دریافت میکند. پترونیا، زن ۳۱ سالهی بیکاری که شاهد این ماجرا است، بدون معطلی در آب میپرد، صلیب را مییابد و پیروزمندانه روبروی دوربین تلویزیون که مراسم را زنده پخش میکند، میگیرد. موفقیت او ولی موافق سنت رایج بهخاطر “زن بودن”، به رسمیت شناخته نمیشود. پترونیا ولی حاضر نیست به این بیعدالتی تن در دهد… .
«خدا هست و نامش پترونیا است»، کمدی طنزآلودی است که اعتبار و اقتدار نمایندگان کلیسا، دادگستری و رسانهها را زیر سئوال میبرد؛ نهادهایی که در فیلم میکوشند به هر بهایی شده، سنتهای مردسالارانه را حفظ کنند.
تزلزل یا ثبات
ماری کروتزر، سینماگر اتریشی که در سال ۲۰۱۱ با فیلم “بیپدر” در بخش پانورامای برلیناله خوش درخشید، این بار با فیلم «زمین زیر پاهای من»، به بخش مسابقه راه یافته است. این فیلم، داستان زن موفق ۳۰ سالهای به نام لولا را بازگو میکند که با ذکاوت، پشتکار و تلاش رقبای خود را از میدان بهدر کرده و به مدیریت یک شرکت بزرگ بینالمللی دست یافته است. او با آن که با آشنایان و همکارانش روابطی دوستانه دارد، ولی زندگی شخصی خود را از همه پنهان نگاهمیدارد. از جمله این که خواهرش کُنی، از بیماری روانپریشی رنج میبرد. وقتی خبر میرسد که کُنی خودکشی کرده، نظم زندگی لولا هم درهم میریزد … .
«زمین زیر پاهای من»، تحلیلی روانکاوانه از شخصیتهای فیلم است و نشان میدهد که مرز میان ثبات و تزلزل، نظم و هرج و مرج و پیشرفت و سقوط یک مو بیشتر نیست؛ حتی برای کسانی که توانایی کنترل پنهانیترین زوایای زندگی را هم دارند.
“مکتب برلین” در بخش مسابقه
آنگلا شانیلیک به نسلی از سینماگران آلمانی تعلق دارد که “مکتب برلین” را پایه گذاشته و گسترش داده است. او که هنرپیشه، فیلمنامهنویس و استاد مدرسهعالی هنرهای تجسمی هامبورگ هم هست، با «من خانه بودم، اما»، یک بار دیگر تواناییهای خود را در نمایش جلوههای نادر این مکتب به نمایش میگذارد. فیلم تازهی او داستان فیلیپ، پسر ۱۳ سالهای را بازگو میکند که با مادر آموزگار خود، آسترید و خواهر کوچکش در آپارتمانی در شهری بزرگ زندگی میکند. ماجرا از آن روزی آغاز میشود که فیلیپ، پس از یک هفته ناپدیدشدن، دوباره ظاهر میشود، بدون آن که از آنچه بر او گذشته سخنی به میان آورد. آسترید و دوستانش تصور میکنند که فقدان پدر در ناپدیدشدن فیلیپ بیتاثیر نبوده است. هنوز روزمرگی به زندگی این خانوادهی سه نفری بازنگشته که فیلیپ به دلیل مسمومیت خونی به بیمارستان منتقل میشود و آسترید به بحران روحی دچار میآید… . «من خانه بودم، اما»، روایت خانوادهای است که شالودهی آن یکباره از هم میپاشد تا دوباره از نو ساخته شود.
فیلم “بعد از ظهر” شانیلیک، در سال ۲۰۰۷ نیز در برلیناله به نمایش درآمد. او مهمان دایمی جشنوارههای کن و ونیز است.
تشنهی عشق و محبت
«خرابکار سیستم»، درام آلمانی و دومین فیلم بلند نورا فینگشایدت، سینماگر آلمانی است که در سال ۲۰۱۲ در بخش استعدادهای جوان برلیناله حضور داشت. «خرابکار سیستم»، اصطلاحی است که به کودکان پرانرژی که به هیچ نظمی تن در نمیدهند، گفته میشود. این بیماران اغلب در نتیجهی واکنشهای غیرقابلپیشبینی، به خود و به دیگران آسیب میرسانند. فینگشایدت در این فیلم، سرگذشت برنادت یا بنی را به تصویر میکشد که قادر به پذیرش هیچ قاعده و قانونی نیست. او در یک “خانهی گروهی” با کودکانی که به همین بیماری دچارند، تحت نظارت پزشکان، مربیان آزموده و روانکاوان کودک زندگی میکند. بزرگترین آرزوی بنی، ولی زندگی با مادر خود است؛ مادری که از عهدهی تربیت و کنترل برخوردهای ناگهانی او برنمیآید. «خرابکار سیستم»، درامی تکانهنده در بارهی نیاز سیریناپذیر کودکان به عشق، امنیت، اطمینان خاطر و ظرفیت ویرانگر و خشونتبار نهفته در آن است.
نورا فینگشایدت، برای فیلمنامهی این فیلم که خود نوشته، جوایز بسیاری دریافت کرده است.
رقابتهای تنگاتنگ
ناهنجاریهای اجتماعی، پیچیدگی روابط خانوادگی، عشق به همجنس و به نوع بشر، مبارزه علیه اقتدارگرایی، انتقاد از نظم قرون وسطایی، حقیقتجویی و حقخواهی مطلق از جمله دستمایههای فیلمهای زنان سینماگر در بخش مسابقهی این دورهی برلیناله است. این فیلمها برای کسب خرس طلایی و نقرهای با ساختههایی چون «دستکش طلایی» از فاتح آکین (محصول آلمان و فرانسه)، «به لطف خداوند» از فرانسوا اوزون (فرانسه)، «داستان سه خواهر» از امین آلپر (ترکیه و آلمان) و «مجموعه شهر ارواح» از دنیس کوته ( کانادا) رقابت میکنند.
برنده هر که باشد، در این واقعیت که دیتر کاسلیک در آخرین دورهی مدیریت خود با دعوت از ۷ کارگردان زن به بخش مسابقه، عیارِ جنسیتی برلیناله را با ارزشهای مدرن زمان هماهنگ کرده است، تغییری ایجاد نمیکند؛ عیاری که کارلو چاتریان، مدیر هنری آتی این جشنواره نمیتواند مانند آلبرتو باربرا، مدیر جشنوارهی ونیز، به دلخواه با آلیاژهای دیگر مخلوط کند و مورد انتقاد قرار نگیرد.
برای این که برلیناله به عیار جنسیتی ۲۴ برسد، هنوز سالها راه در پیش دارد.
شصتونهمین دورهی جشنوارهی فیلم برلین از ۷ تا ۱۷ فوریه ۲۰۱۹ (۱۸ تا ۲۸ بهمن) در پایتخت آلمان برگزار میشود.
بیشتر بخوانید: