سمانه مرادیانی/ دفتر «خاک» – همین چند روز پیش بود که خبر خودکشی سمانه مرادیانی رسید. او مترجم بود و “ساختار روانشناسی فاشیسم” نوشته ژرژ باتای را به فارسی سالم و روانی برگردانده بود، با انتشارات “رخداد نو” همکاری میکرد، با حلقههای شعری رادیکال ارتباط داشت و تا پیش از آنکه خودکشی کند، نام او سر زبانها نیفتاده بود.
کسی که به موریس بلانشو علاقه دارد، قطعاً با اندیشه مرگ آشناست. با این حال باید پرسید چه اتفاقی افتاده که بهترینهای ما در حاشیه ماندهاند و بازاریترین اندیشهها اکنون در روزگار تورم و از ریختافتادگی فرهنگی رونق گرفته است؟
میگویند به خاطر خاستگاه پول که در قربانگاه به وجود آمده، یکی از پیامدهای تورم این است که برای احیای ارزش پول، میبایست کسانی قربانی شوند. آیا تصادفیست که وبلاگ سمانه مرادیانی “قربانگاه” نام دارد؟
او در همین جستاری که خواهید خواند مینویسد: این دوران رکود اقتصاد شعری، تورم شعری، حذف یارانه شعر، که باید سپری شود تا بازگردیم به شاعر و رسالت بازنمائی تعالییافته تجربه بشر.
اکنون که هیجان مرگ فروکاسته، خاطره او را گرامی میداریم و نظر انتقادیاش پیرامون شعر معاصر ایران را میخوانیم:
سمانه مرادیانی – «قوت» وضعیت به ضعف شعر پا میدهد. «زوال» آنچه پوسیده است – خوب یا بد – و ظهور «امر نو». زوال غزل، قصیده، نیما… تا رؤیائی و، با اندکی اغماض، بیژنِ الهی.
امر نو «عمل شعر» (work of poem) را از بیرون جهت میدهد، خط میدهد، سوژه خود دست به کار نیست، درون سوژه بیرون ریخته، سوژه شاعرِ اینجا و اکنون بصیرت نظری ندارد به خیابان، از خود جماعت است، از مردم و دار و دسته خس و خاشاک، دراگ میزند و دزدی میکند و مسلط نیست بر اوضاع. بیرونی که شعرِ امروز را جهت میدهد قوی است و بدین لحاظ «برهنه، متزلزل و دمدمی مزاج». چون آتشفشانی به قرنها خاموش، که درستی عهدی نمیتوان جُست از سست ثباتیاش، آتشفشانی که در مصر فراعین فوران نرمی کرد، همچون خشم طبیعت علیه تقلای بشر در پیشروی و تمدنی که همان وحشیگری اوست؛ طبیعت پنهان در بشر: مستر هایدی که دست دکتر جکیلاش رو شده.
گور سمانه مرادیانی، شاعر و مترجم جوانی که از یک فرهنگ بادکرده و از ریختافتاده سخن میگفت.
نئولیبرالیسم یا چه میدانم سرمایهداری متأخر ژانوس نیست، یک صورتک و صورت بیشتر ندارد، صورت یا مثال (form) زَر و زور. حال هر قدر سکه بیندازیم خط میآید و شیری در کار نیست.
جست و خیزهای فاخر و فاضلانه ادبایی از دم «دهاتالرجال» در چند روز اخیر بر شگفتی اوضاع میافزاید، جست و خیزهایی که خصلت کاسبکارانهشان بالا زده و کو آن مرد سوم ارسطو یا دستکم کارول رید تا سیفون اینگونه «ادبیاتبازی» را بکشد، اورسون ولزی که در خیابانهای خائوس وین ظاهر میشد و به گلوله میبستندش در موزیکالِ فرار.
شعر امروز به تعبیر سیکسو – البته در مورد زن – فراری است، در میرود و به این زودیها دم به تله کسبه نقاد نمیدهد. حال کیست که سیستم تهویه مستراح «نقادی» فرارونده و شرمنده از «شاشبندی» عمل خویش را، در لفاف «ادبینویسی» کنونی، به کار اندازد، و دست آخر خلای جدیدی دست و پا کند برای دفع شعر، خلاص شدن شاعر از شر قلقلک دردبار نوشتن – در زمانهای که این نوشتجاتِ همگی «رسمی»، بیآنکه غرض خردهگیری باشد، در خوشبینانهترین حالت ممکن به نقدهای میرعلائی تنه میزنند، و آن هم با بلندگوی جار و جنجال، بلندگوی کاغذی روزانه نظامِ علیالخصوص سیاسی که بر هر نظامی شمول عام و خاصِ مطلق دارد، و نه منالوجه، جز همان استثنای شعری که تولید میشود، و استثنای برسازنده نظام است.
نوشتجاتی اوپورتونیستی، به غایت کانسرواتیست، و القصه بیاعتناء به حادثه، واقعه یا رخدادی که شعر را در «اثیر هوایی دیگر» قرار داد: اثیر دود و دم و گاز اشکآور. شاعران جوانی که از حوالی خرداد ۸۸ «تنها با زبانی خام چشماندازهای وقیح زندگی را بازنمایی کردند. آنها قادر به درک سیاست [ناب] جاری» در جوی و جدول و خیابان نبودند و راهی در پیش گرفتند که بیشتر یادآور فروریزی رؤیای آمریکایی بود و ظهور پدیده بیت، یا شعرهای سُست و نارس آنتونن آرتو، یا شاعران زن ویتنامی دهه ۹۰. در خائوس زمانه، شاعری در کار نیست، شعر خود به خود چرخ میزند در حلقه نویسندههاش، همه بی «مگالومانیا»ی تصرف عنوان شاعر و شاعره، جز آنانی که خمار، افیونی، معقول و البته کتابخوان امضایشان را بالا، پائین و در امعاء و احشای شعرشان فرومیکنند، و با رودهشان نامبازی میکنند، تا خود را ملکالشعرای شعری جا بزنند بیهوا، بیرمق و اخته. نقل به مضمون از یکی از نقدِ نقدهای روزهای اخیر: آنها که، با اخلاقیاتی خردهبورژوایی و با ابزار شعر، سایتها و نوشتجاتِ اغلب نامفهوم تئوریکشان را بزک میکنند: لوکس، جدید، با اثری افیونی که مخاطب را خواب میکند، و در آخر دست نقاب دلقکیشان رو میشود: آنها دلقک نظاماند، نه ملکالشعرای آن؛ و تن میدهند به دلقکپیشگی تا دستکم در «یادها بمانند».
متکلم وحده این نوشتار دعوی نقد ندارد، تنها سؤال میکند. که تکلیف این شعرهای گردی و علفی چیست؟ کدام رؤیا فروریخت که فضای خمار و دود و دم چیره شد؟ در وضعیتی مشابه در ایتالیای اوایل دهه ۱۹۸۰ کلودیو روگافیوری یکراست رفت سر اصل معماری / ابهام وضعیت؛ آگامبن به پایان شعر پرداخت با بازگشت شرافتمنداتهای به سنت شعری ایتالیا [سنتی که نقادان ما به شرمساری از کنارش میگذرند وگاه با نیشخندی بر لبهای شکری]، یعنی کمدی الهی دانته که با تراژدی به پایان میرسید، بیدعوی پیامبرگونه و پست مدرن پایان یافتن شعر و همه چیز.
ایتالو کالوینو پیشاپیش درگیر و گمِ توجیه ایجاد این مضمونها و تصویرهای شعر بود با ادله وجوب سبُکیِ (lightness) شعر درکنار شتابی بایسته: شاعران باید عجولانه بنویسند تا تجربه سخت و استوار سیاسیشان دود شود و در کاغذهای سفید به هوا رود. این دوران رکود اقتصاد شعری، تورم شعری، حذف یارانه شعر، که باید سپری شود تا بازگردیم به شاعر و رسالت بازنمائی تعالی یافته تجربه بشر. و از تجویز تئوریهای نیمبند برای شعر، به حکم اخلاق، در کانتیترین و در عین حال سیاسیترین معنای کلمه، پرهیز کنیم.
در همین زمینه:
::خودکشی یک شاعر تبعیدی کرد، رادیو زمانه::
::وریا، کلارا و مرگ، شهزاده سمرقندی، رادیو زمانه::
افسوس و هزار افسوس ؛ سمانه را درد ِ انسان نداشتن ِ دور و بری هایش کشت ……. شب ِ گذشته با دوست ِ مشترکی 3 ساعت پیاده روی در شهر ِ کثیفی ها را با یاد و خاطرات ِ این دختر دق مرگ شدیم ؛ چه حیف که قدر نمی دانیم این آینده داران ِ گمنام را …..
روزبه / 11 May 2012
بهتر بود در توضیح عکس آرامگاه می نوشتید. گور در فرهنگ کنونی گفتار ما بار منفی به خودش گرفته.
کاربر مهمان / 12 May 2012
من هم موافقم . آرامگاه بهتره
کاربر مهمان / 18 May 2012