پرهام شهرجردی – مسأله از اینجا آغاز میشود: دوستانی از ایران نامهای فرستادند تا امضاء کنم و به دستِ دیگرانی برسانم که با نوشتن سر و کار دارند. مخاطب این نامه «وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی»ست. محتوای نامه، در چند جمله خلاصه میشود:
«چندیست که اخباری ناراحتکننده از وضعیت نشر کشور شنیده میشود. نخست حرف و حدیث دربارهی تعلیق ناشرانی چون نشر چشمه و ثالث که از ناشران پرسابقهاند و دوم ممانعت از شرکت نشر چشمه در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران.
ما امضاکنندهگان این متن، اعم از نویسنده، شاعر و مترجم، از آن وزارتخانهی محترم و دستگاههای آمر و عامل دیگر میخواهیم در این وضعیت که صنعت نشر کشور هر روز ضعیفتر گشته و تیراژ کتابها به پایینترین حد خود در این سالها رسیده است، ترتیبی اتخاذ کنند تا تعلیقها برداشته شود و ناشران با همان روال سابق به کارشان ادامه دهند.»
تصمیم گرفتم امضایش نکنم. این نامه، آنقدر من نبود که نتوانستم برای کسی که با من است ارسالاش کنم. در پای بعضی نامهها، بیانیهها و متنها، نبودن است که باید. غیاب توست که دارد حرفاش را میزند.
ما که مینویسیم، پیش از هرچیز باید خودمان را خوب بخوانیم. به این نامه نگاه کنیم و همزمان به این فکر کنیم: چه مینویسیم، چگونه مینویسیم، خواست و توقعمان از نوشتار چیست؟
از خصوصیات ادبیات ــ و به طور کلی، هنر ــ ایران یکی هم این است که «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» برایش تعیین تکلیف میکند. هدایتاش میکند. تایید یا تکذیباش میکند. هست و نیستاش را به دست میگیرد. قطبهای دوگانهی خوب و بد، زشت و زیبا، اخلاقی و غیر اخلاقی، متعارف و نامتعارف، منطبق و نامنطبق، «ادبی» و «غیر ادبی» را از هم تمییز میدهد، ادبیاتی را حاکم، و ادبیاتی را به بند میکشد، تبعید میکند، به قتل میرساند. «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی»، این نامِ عجیب و بغرنج، این قتلگاه فکرها، خیالها، کلمات، این زندان و «ندامتگاه» همیشهگی و ابدیی متنهای باز، فکرهای رها، این تولید کنندهی ادبیات مصنوعی و تصنعی، این کارخانهی ادبیاتِ باسمهای، دقیقن به چه دلیلی مخاطبِ من و ادبیات است؟ کجایش احترام برانگیز است؟ قاتلِ من و حرفهایم، جلاد خیالهایم، مخاطبِ محترمِ من و ماست؟ اینجا که پای زندهگی و مرگِ ادبیات در میان است، باز هم تعارف را به ادبیات کشاندن؟ تعارف که نداریم.
ما که با ادبیاتایم، قبل از آنکه به فکر موقعیتهای کوچک و شخصی باشیم (آیا کتابام چاپ میشود؟ آیا ناشرم به حیاتاش ادامه میدهد؟ آیا نامام در کتابفروشیها پیدا میشود؟ آیا به هر قیمتی در دسترس قرار میگیرم؟) باید به خودِ ادبیات فکر کنیم. به بنیادش. به اصولاش. ادبیات، هنر نویسش، هنر براندازیی نیروهای بیرونیست. کنار زدن هرجور حکومت است. ما مینویسیم و میدانیم که نوشتن یعنی باژگون کردن، برهم زدن، برانداختن. وقتی این نامه و این قبیل خواستها را میخوانیم، انگار در غیابِ مطلق ادبیات به سر میبریم. انگار داریم به نبودِ ادبیات خو میکنیم. وجودِ «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» تصویر دقیقی از «فرهنگ حکومتی»ست که خودش را در تمامیی حوزهها تحمیل میکند و تا آنجا که به ما مربوط میشود، دستآوردی جز ادبیاتِ تحمیلی نداشته و ندارد.
پرهام شهرجردی: ادبیات، هنر نویسش، هنر براندازیی نیروهای بیرونیست. کنار زدن هر جور حکومت است.
وزارتخانهای مندرآوری علم کردن و هر نویسنده و شاعر و مترجم و روزنامهنگار را از خلال این ماشینِ مرگ، ممکن یا ناممکن کردن. هرچیز و همه را به این دستگاه متصل کردن. یکی خودخواسته. دیگری ناخواسته. و همهگی در خدمت اهداف و برنامههایی که وزارتِ ننگ تعیین کرده و به دستِ کارکناناش ــ قلم به دستها ــ میدهد. مسألهای که کُشنده است: اجرای مو به موی طرحها و برنامههای وزارت «فرهنگ و ارشاد اسلامی»، تا آنجا که هستی و استقلالِ عمل آن که مینویسد، آنکه ناشر است و آنکه میخواند، به هیچ برسد. نرسیده است؟
درین نامه، از دو ناشر نام برده شده که شرایطشان از گذشته «بدتر» شده. انگار هنوز با سیاست «بد» و «بدتر» مواجهایم. انتخاب دیگری نداریم. انتخاب دیگری نمیخواهیم. وقتی شرایط کمتر بدتر است، این دو ناشر یا هر ناشر دیگری که با مجوز و مجازات سیاستِ نشرش را تعیین میکند، چهقدر آیینهی تمامنمای ادبیات ما بودند و هستند؟ خطری که ما را همیشه تهدید کرده این است که وقتی وزارتخانه دست از سرمان برمیدارد، خودمان وزارتخانه را درونی خودمان میکنیم. وقتی که دست و حکومتی بالای سرمان نیست، سایه و شبح همان وزارتخانه، همان حکومت، همان «فرهنگ و ارشاد اسلامی» را به ادبیات میکشانیم و داوطلبانه، بی چشمداشت، بیمزد، در راستای همان برنامههای از پیش تعیین شده، ادبیات را از ادبیات خالی میکنیم.
این نامه، این قبیل برخوردها با ادبیات را که میخوانیم انگار در حضور ادبیات «اصلاحطلبانه»ایم. اندیشهای که در سیاست، همدوش و همگروه محافظهکاریست، ادبیات را هم اصلاحطلب میخواهد. صلحطلب است. دنبال مصلحت میگردد. همیشه از پیش شکستخورده اما بازهم سربلند میکند و به پیشواز شکستبعدی میرود. تا از دست بدهد. بهتر از دست بدهد. بهتر شکست بخورد. بهتر در چنبرهی حکومت قرار گیرد. بهتر محدود شود. بهتر نابود شود.
خواست و توقع این نامه چیست؟ یکی دو ناشر در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران شرکت کنند و کتابهای «مجوز دار»شان را به فروش برسانند. سطر آخر این نامه، بخشی از ادبیات، سیاست و هستیی امروز ایران است:
(…) تعلیقها برداشته شود و ناشران با همان روال سابق به کارشان ادامه دهند.
نهایتِ خواستِ ادبیات این است که به «روال گذشته» برگردیم؟ مگر «روال گذشته» چیزی جز حذف، ممنوعیت، قتلِ کلمه و تبعید ادبیات بوده و هست؟
وضعیت این نامه را میتوانیم اینطور بازگو کنیم:
۱. تصمیم میگیری به قاتلات نامه بنویسی.
۲. قاتلات را محترم میدانی. بگذریم که این روزها کسی با ادبیات گفتوگویی ندارد، نامهنگاری به قاتل و شکنجهگر حیاتیتر است انگار.
۳. از همان بدو امر، «تقدیر»ت را میپذیری: در هرحال وزارتخانهای هست و فرهنگ و ارشاد و اسلامی هست و سانسوری هست و همیشهای هست. ما هم که نیستیم.
۴. محدودیت را از طرف مقابل (حریف، دشمن، وزیر) قرض میگیری و به خودت قالب میکنی. به خودت غلبه میکنی و خودت، خودت را محدود معرفی میکنی: با درود! نامِ من محدودیت است، آیا میشناسیدم؟
۵. با ادبیاتِ اصلاحطلبانه که به ادبیات فکر میکنی، فکر میکنی به فکرِ ادبیاتی. اما!
۶. نهایتات را تعریف میکنی. خواستات، کم و بیش هیچ نخواستن است. همان وزارت و همان حکومت بر فکر، بر کلمه، بر نشر. بی رهایی. بی ادبیات . بی شعر.
۷. امضایش میکنی و انگار یک بارِ دیگر هم از ادبیات چشم میپوشی. یکبار دیگر از ادبیات استعفاء میدهی و نمیدانم کدام کتاب و ناشر، کدام سانسورِ دوستداشتنی و اصلاحطلبانه را به ادبیات ترجیح میدهی.
جز نوشتن چه داریم که آنرا هم به این سادهگی، به این راحتی، تسلیم هر وزیر و حاکم و حکومت کنیم؟ ما که مینویسیم، وظیفه داریم که خیالمان را در خدمتِ ساخت آلترناتیوهای تازه بگذاریم. ادبیاتِ کمْ کمْ نداریم که به مرور زمان، شاید روزی، زمانی، عصری، پدیدار شود. اگر هرجا در تلهی اصلاحطلبی میافتیم، بدانیم که ادبیات هیچوقت، هیچجا، اصلاحطلب نبوده و نیست. این یکی اصلاحطلب نمیشود. ادبیات صفت نمیگیرد. یا هست یا مطلقن نیست. مطلقن آزاد، مطلقن رها، مطلقن مستقل بخواهیماش. از ادبیاتِ ما، خیلی چیزها دریغ شد. خیلی چیزهایش گرفته شد. مشکوک باشیم به ادبیاتی که مُدام دنبال مجوز است. بودناش با «مجاز»بودن یکیست. و یکی هم نیست. شک کنیم به ادبیاتی که سر خم میکند. از زیر دستِ حاکمان و قانوننویسان میگذرد تا شاید به دست خواننده برسد. این روال را برتابیدن، کار ما و ادبیات نیست. این نامه و نامههای مشابه را نوشتن (شکل دیگری از ننوشتن) و در پای آن خود را به ثبت رساندن، وضعیت را، شکست را پذیرفتن و به قتل عام شدن رضایت دادن است. یعنی چه؟ نامه بنویسیم و امضایش کنیم و موکدن بگوییم: به همان روال همیشهگی، ما را حکومت کنید. ما را سانسور کنید. ما را به قتل برسانید. ما را کنترل کنید. در جایی که نیست، در فضایی که نیست، سه کُنج را تنگتر، خفهگی را حادتر کنید. ما را …
به این فکر کنیم. تا امروز، ادبیاتی که برایمان خواستهاند، این «ادبیات مصطلح»، این «ادبیات مصلحت»، چیزی جز یک غلط مصطلح نبوده. امروز زمان امضاء کردن شکستنامه نیست. به این چرخهی باطل پایان دهیم. خودمان را بر اساس شرایط تعریف نکنیم. شرایط را بر اساس ادبیاتی که رهاست و رهایی میخواهد، از نو تعریف کنیم. گاهی باید چشم ببندیم: به روی ناممان، به روی جلد کتابی که ناممان را به نمایش میگذارد و هست و نیستاش را دولت و حکومت و فرهنگ و ارشاد اسلامی تعیین میکند. چشم ببندیم به روی ناشری که میخواهد معروف و مشهورمان کند. چشم ببندیم به روی هر جایزهای که قرار است به کتابِ مجازمان اهداء شود. نیز، به روی روزنامهای که میخواهد دربارهی کتابِ مجازمان حرف بزند. به روی رسانهای که مای مجاز را تبلیغ و تکثیر میکند. و چشم ببندیم به روی مشغلههای کوچک (کتابام، نامام، ناشرم، روزنامهام، نمایشگاهم، وزارتام، مجوزم، وزیرم، امضایم…). شرایط را به درستی ببینیم، حساش کنیم، درکاش کنیم: چند دهه، چند سده قرار است به نامهنگاری و کسب مجوز و حمایتهای این چنینی و آنچنانی تلف شود؟ تا کِی قرار است از ادبیات دور، دورتر شویم تا آخرش به چی برسیم؟
امروز وقت پیش کشیدن شرایط تازه است. اگر ناشر ایرانی نمیتواند یا نمیتواند حرفهای آزاد را منتشر کند، کار ماست که شیوههای تازهای از نشر را پیش پای حرفهایمان بگذاریم. به نوشتهای بیناشر فکر کنیم و برایشان ناشر شویم. وقتی شیوه و «روال معمول» جوابگوی ما و ادبیات ما نبوده که نیست، از پافشاری روی همان شیوههایی که امتحان خود را پس داده و انتظار ما را برآورده نکرده، دست بکشیم، دست! دست بکشیم از امضا کردن. برای دست، افقهای دیگری تعریف کنیم. گاهی باید در زیرزمینِ خانه به فکر تاسیس چاپخانه شد.
گاهی باید ناشر و کتاب و کتابفروشی را از نو تعریف کرد. کتابفروشی از خیابان برداشت و به زیر پالتو بُرد. گاهی باید مخفیانه ممکن شد. مخفیانه ناشرِ کتاب شدن. مخفیانه کتاب چاپ کردن. و گاهی باید متن را دست به دست توزیع کرد. گاهی باید حلقه شد. این همه دست، این همه امکان توزیع، این همه امکانِ دست به دست شدن. به فکر نشر آزاد باشیم. با پلیکپی. با فتوکپی. با نشر الکترونیکی. با سایت. با وبلاگ. با امکاناتی که در اختیار داریم و به اختیار نمیگیریم. باری، فرمها و وضعیتهای تازه تعریف کردن: اتحادیهی نشر آزاد. کمونیسم فکری. کمونیسم ادبی. راههای اشتراک. فکرها و شیوههایی که از راههای موجود یکسره جداست، با فرهنگ حکومتی رابطهای جز قطع رابطه ندارد و مقتدرانه از حصر و حضور در چارچوبهای کُشنده تن میزند. برماست و حالاست که خیالِ خودمان، خیالِ رفیق نویسندهمان، خیال تک تکِ خوانندههایمان را راحت کنیم. و این یعنی: به خیال رهایی دادن. ادبیات را مطلقن آزاد خواستن. مصلحت را مرگِ ادبیات دانستن. هزینه دادن. هزینه دادن. هزینه دادن. به دنبالِ سادهترین، راحتترین و بیهزینهترینها نرفتن. در مقابل، جلادیست که فقط میکُشد. پس سستی، تنبلی و کاهلی فقط کارِ دشمن را سادهتر میکند. به این راحتیها دست نکشیدن. راضی نشدن. تسلیم نشدن. اسم و رسم را فراموش کردن… که ادبیات این است و جز این نیست.
شیوه کتابت (رسمالخط) نویسنده با دستور خط «زمانه» تفاوت دارد.
در همین زمینه:
::اهالی قلم خواستار رسيدگی به وضعيت ناشران معلق شدند، رادیو زمانه::
یک نوشته بسیار خوب. آنها که به دنبال منفعتهای کوچک و بیقدرند، کسانی هستند که از قربانی کردن همکارانشان برای دریافت مجوزهای بی اعتبار هم ابایی ندارند. میگویند برگردیم به روال سابق. لااقل چیزی نگو این گند را هم نزن. لااقل به قصاب بگو نکش، نگو مثل قبل بکش.
پاک سرشت / 30 April 2012
پرهام شهرجردي حرف درستي زده است، امروز كه سومين رمانم را مينويسم بيشتر و بيشتر از رمان دوم كه 5 بار سلاخي شد ـ و در نهايت به شكل آبرومندي چاپ شد ولي به دست هيچكس نرسيد ـ خودم را سانسور ميكنم؛ تمام واقعيت مادي زندگي و دوراني را كه ازش مينويسم حذف ميكنم تا شايد مميز ابله به واژههايي چون ودكا و عرق و دوستدختر وعشق حساسيت نشان ندهد. دوست عزيز فاجعه شكل گرفته است: سانسور شده فكر ميكنيم! و از همه مهمتر وقتي است كه به يادآوريم كه سانسور حكومتي تنها بخش كوچكي از سانسور بزرگي است كه روح ادبيات ما را ميخورد. انتشاراتيهايي كه آنقدر بزرگ شدهاندـ بزرگشان كردهايمـ كه مميز اصلي ادبيات ايران شدهاند و تمام تفكر محفلي الكني كه جز به بزرگي نام خودش نميانديشد… پرهام شهرجردي حرف درستي زده است: «گاهي بايد چشم ببنديم به روی ناممان، به روی جلد کتابی که ناممان را به نمایش میگذارد… به روي ناشري كه ميخواهد معروف و مشهورمان كند… افق ديگري تعريف كنيم!»
حاجي مراد / 01 May 2012
نميشود در بيرون نشست گفت لنگش كن. يعني ميشود. مي شود همين نوشته از آدمي كه همه چيز به او ميايد جز براندازي. جاي تاسف است. اين نوشته بايد صاحب ديگري داشته باشد.
کاربر مهمان / 01 May 2012
با پا سرشت كاملاَ موافقم
از ایران / 01 May 2012
ناشران و دست-اندر-کاران ِکتاب از ایران، نامهای فرستادند تا آنان که با نوشتن سر و کار دارند، امضایش کنند. مخاطب این نامه «وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی» است. محتوای نامه، در چند جمله خلاصه میشود:
«چندی ست که اخباری ناراحتکننده از وضعیت نشر کشور شنیده میشود. نخست، حرف و حدیث دربارهی تعلیق ناشرانی چون “نشر چشمه” و “ثالث” که از ناشران پرسابقهاند و دوم، ممانعت از شرکت نشر چشمه در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران.
ما امضاکنندهگان این متن، اعم از نویسنده، شاعر و مترجم، از آن وزارتخانه محترم و دستگاههای آمر و عامل دیگر میخواهیم در این وضعیت که صنعت نشر کشور هر روز ضعیفتر گشته و تیراژ کتاب به پایینترین حد خود در این سالها رسیده است، ترتیبی اتخاذ کنند تا تعلیقها برداشته شود و ناشران با همان روال سابق به کارشان ادامه دهند.»
دوستم پرهام شهرجردی تصمیم گرفت این نامه را امضا نکند. او معتقد ست که در غیاب امضا، حرف اش را بهتر میزند. او با موجودیت «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» آنچنانکه برای اهالی کتاب تعیین تکلیف کند، ادبیات را به بند کشد، به تبعید وادارد و یا به قتل رساند؛ اساساً ناموافق است.
پرهام می گوید: باید به خودِ ادبیات فکر کنیم؛ به بنیادش و به اصولش. ادبیات و نویسش، هنر براندازی نیروهای بیرونی ست. وقتی این نامه و این قبیل درخواستها را میخوانیم، انگار داریم به نبودِ ادبیات خو میکنیم. «فرهنگ حکومتی» انگار دارد خودش را در تمامی حوزهها تحمیل میکند. این فرهنگ دستآوردی جز ادبیاتِ تحمیلی نداشته و ندارد.
—————-
پس از ممانعت وزارت ارشاد از حضور “نشر چشمه” در نمایشگاه بین المللی کتاب، این انتشارات یک نمایشگاه در محل کتابفروشی اش در خیابان کریم خان، ترتیب داده است و با صدور اطلاعیه ای نوشته است: نمایشگاه ما اینجاست، بیایید.
اعلامیه نشر چشمه در این ارتباط، به شرح زیر می باشد:
“نمايشگاهِ كوچكي داريم از سيزدهم تا بيست و پنجم، در محل كتاب فروشي “نشر چشمه” به آدرس خيابان كريم خان زند، نبش ميرزاي شيرازي. كتاب ها را به همان ترتيبِ نمايشگاه، با همان تخفيف و با همان شور و هيجان، به كساني كه علاقه دارند محصولاتِ امسال نشر چشمه را تهيه كنند؛ عرضه می كنيم. منتظرتان هستيم…”
مکان: خیابان کریمخان زند، نبش میرزای شیرازی، کتابفروشی نشرچشمه.
زمان: 13 تا 25 اردیبهشت
————–
می خواهم بگویم، این اقدام و چنین واکنشی در قبال ممنوعیت، یکی از بهترین انواع “نافرمانی مدنی” در شرایط وانفسای کنونی ست. در برابر رژیم کودتا، باید راههای خشونت-گریز و نوآمدی را برای مقاومت و برای پیشبرد اهداف جنبش مدنی تدارک و تبلیغ کرد.
بیایید با حضور در این کتاب فروشی، از “نشر چشمه” حمایت کنیم
منصور پویان / 01 May 2012
من هم امضایش نکردم. بهتر بود امضا نکنم به همان دلیل که اینجا نوشته شد.
کاربر مهمان / 22 June 2012
کاش می دا نستم ا ز کد ا م قا صد ک با ید خبر ت ر ا بگیر م ……و بر ا ی کد ا م کبو تر ا ز حر یم مقد ست بگو یم .
چشما نم بی تا ب / د لم پر شو ر .و نفسها یم بی د م شد ه ……بو د نم با تو معنا می گیر د .
د ر کد ا م سر ز مین سبز و مقدس تو ر ا بجو یم ؟؟؟
ا مید د ا ر م چو ن تو ر ا د وست د ا ر م …..حس غر یبی است .
حضو ر تو به من نفس می د هد …../ به عشق تو می تا بد خو ر شید ز ند گیم ..
به عشق بو د نت / عشق ر ا د و ست دا ر م .
گل من نمی تو ا ن از گل ر و یت گذ شت ….تما م نو شته ها ی دل نشینت / را با عشق می نو شم .
shokooh.noori..
shokooh.noori. / 31 October 2012