پانتهآ بهرامی – «منجنیق» یک مجله اینترنتیست که از دو سال پیش از سوی جوانان دارای گرایش چپ که چند سالیست در خارج از ایران زندگی میکنند، منتشر میشود.
این مجله، بیانگر دیدگاه چپ سنتی نیست، هرچند وجه تشابه آن با چپ سنتی در نقد سرمایهداری، نقد ساختارها و مکانیزمهای سلطه است.
این دیدگاه خوانشی از چپ ارائه میدهد که برخی از مولفههایش گسست از چپ سنتی است. برای مثال چپی که قدرتمدار نیست، ضد سلطه است و در مقایسه با چپ سنتی، به انگارههای متفاوتی در مورد کار جمعی باور دارد.
مورد دیگر تفاوت، نحوه نگاه به کسب قدرت سیاسی است. دیدگاه یاد شده با آنکه تشکلیابی را لازمه مداخلهگری در امر سیاسی میداند، به تشکل نخبگان یا پیشگامان برای کسب قدرت سیاسی باور ندارد، بلکه بر آن است که میتوان جامعه را به سمتی برد که خود فرودستان جامعه به طور مستقیم در امر سیاسی مشارکت و دخالت کنند و ساختارهای قدرت خود را در مقابل نظام مسلط شکل دهند.
کسانی که به چنین نگرشی از چپ گرایش دارند، راه حل معینی ندارند و راه حلهای ازلی و ابدی نیز ارائه نمیدهند. بیشتر سوال دارند تا جواب (برخلاف چپ سنتی که بیشتر پاسخهای از پیش تعیین شده دارد تا پرسش.) آنها همچنین بیشتر بر روند تاکید دارند تا بر نتیجه، چراکه ماهیت و کیفیت نهایی نتیجه، خود تابعی از چگونگی ساختن و طی کردن پروسه است.
نویسنده یکی از مقالات این مجله، امین حصوری دانشجوی ایرانیست که در سالهای اخیر به اروپا آمده است. نام یکی از دو مقاله او در شماره دوم منجنیق «دموکراسی آمریکایی» است که در باب فقدان دموکراسی در آمریکا و یا نقد دموکراسیهای «واقعا موجود» نگاشته شده است. وی علت طرح موضوع را اینگونه بیان میکند:
“آنچه به عنوان دموکراسی یا لیبرال دموکراسی در آمریکا، به عنوان شاخصی از یک کشور متروپل، وجود دارد در حقیقت بر مبنای هنجارهایی که در دنیای امروز به دموکراسی نسبت میدهند، دموکراسی نیست. به عبارتی بنمایه مقاله نقد ماهیت دموکراسی نیست، بلکه نشان دادن تحریف و مسخ دموکراسی در پیشروترین جوامع سرمایهداری است.
حقوق بشر خواه، ناخواه ماهیت جهانشمول دارد، پایبندیهای دموکراتیک نمیتواند به سطح داخلی کشورها محدود باشد و بهناچار باید روابط میان کشورها در مناسبات بینالمللی را در نیز برگیرد.
بهطور معمول دو نوع نقد در مورد «دمکراسی واقعا موجود» در کشوری نظیر آمریکا وجود دارد؛ یکی نقد متعارف از زاویه مارکسیستی است.
این دیدگاه دموکراسی را روبنای سرمایهداری معرفی میکند و از آنجایی که سرمایهداری به لحاظ تاریخی نشان داده که توانایی تامین نیازهای کلان انسانی، در شکلی گسترده و جهانشمول را ندارد، بنابراین ساختاری که به عنوان دموکراسی معرفی میشود بهناچار روبنایی است برای حفظ انسجام درونی چنین نظامی.
از این نظر دموکراسی کلا مردود معرفی شده و ساخت جدیدی مطالبه میشود تا بتواند به نیازهای بشری پاسخ دهد.
من این رویه نقد را انتخاب نکردم، با اینکه با خیلی از بنیانهایش موافقم. شیوه کار من (روش دوم نقد) این بوده که از ارزشها و هنجارهای تاریخی دموکراسی دفاع کنم و نشان دهم که آنچه به عنوان دموکراسی در کشورهای غربی معرفی میشود، تحریف روند تاریخی دموکراسی و مسخ آن در اشکالی است که با بنیانهای تاریخی خودش در تضاد است.
نقدی که بر پایه این هنجارهای تاریخی بنا شود همچنین بر این واقعیت متکی است که این هنجارها همچنان از اقبال عمومی برخوردارند (متناسب با نیازهای جوامع بشری) و ازهمینرو از سوی نظامهای «دموکراتیک» نیز دستاویز توجیه سیاستهای کلان یا کسب مشروعیت سیاسی قرار میگیرند. به عبارتی، پایه بودن چنین هنجارهایی مفروض گرفته میشود یا به برقراری آنها تظاهر شود.
چهار معیار نقد
امین حصوری برای اثبات فقدان دموکراسی چهار معیار انتخاب کرده است که آنها را بهعنوان ارزشهایی عام مورد استناد قرار میدهد تا نقد خود را به دموکراسیهای موجود انجام دهد. اولین معیار وی میزان پویایی سیاسی موجود در جامعه و مشارکت خودانگیخته شهروندان است. برای مثال آزادی رسانهها، تحرک جامعه مدنی، امکان مشارکت در قدرت، امکان نظارت بر قدرت، میزان دخالتگری و امکانات بازدارندگی در ساخت قدرت است. وی دومین معیار را اینگونه بازگو میکند:
“به طور تاریخی ظهور دموکراسی در مسیر تجلی انسان- محوری اجتماعی بوده که خود یکی از دستاوردهای مدرنیته است. بنابراین اینگونه تصور میشود که دموکراسی میتواند یا میبایست بر مبنای تاریخیاش به عنوان بستری برای رعایت حرمت انسانی مورد توجه قرار گیرد.
در حقیقت دموکراسی بعد از لیبرالیسم برای تحقق برابری سیاسی پا به عرصه تاریخ گذاشت. اما در ادامه خودش به نوعی از سرمایهداری شکست خورد و به ساختارهای صوری تقلیل پیدا کرد. بر مبنای این معیار دوم من دو نتیجه جزئیتر استخراج کردم. یکی میزان پایبندی به آن چیزی که حقوق بشر معرفی میشود.
حتی در حد همین حقوق بشری که در جوامع امروز رسما مورد پذیرش قرار گرفته است، اگر چه نقدهای زیادی به منشور حقوق بشر وارد است. یعنی حتی بر مبنای همین حقوق بشر متعارف کنونی هم میتوان سیستم موجود را واکاوی کرد که آیا توان تعهد به آن را دارد یا خیر.
آمریکا حدود هفتصد پادگان نظامی مختلف در نقاط مختلف جهان دارد. ما نمیتوانیم به نام تقدم منافع ملی در جهت تضعیف روندهای دموکراسی در کشورهای دیگر حرکت کنیم و در عین حال مدعی باشیم که یک نظام دموکراتیک را نمایندگی میکنیم.
دوم اینکه با توجه به اینکه حقوق بشر خواه، ناخواه ماهیت جهانشمول دارد، پایبندیهای دموکراتیک نمیتواند به سطح داخلی کشورها محدود باشد و بهناچار باید روابط میان کشورها در مناسبات بینالمللی را در نیز برگیرد.
بنابراین در اینجا معیار پایبندی به حقوق بشر و الزامات دموکراتیک درون کشورها و در روابط میان کشورها معیارهای بعدی بودند که نشان دادم ایالت آمریکا به طور سیستماتیک این معیارها را زیر پا گذاشته است. مورد بعدی پایبندیهای زیستمحیطی بود.
چون پایبندیهای زیستمحیطی هم با اینکه مقوله نویی است، ولی خواه، ناخواه در ارتباط با پایبندی به حقوق بشر و احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت جوامع بشری انسانهاست.
در این کار نیز نشان دادهام که در چه مواردی دولت آمریکا پایبندیهای زیستمحیطی را حتی در اشکالی که امروز الزامی شمرده میشود، بهراحتی بر پایه منافع ملی زیر پا میگذارد. بر مبنای این معیارهای چندگانه سعی کردهام سیستمی را که در آمریکا به عنوان دموکراسی معرفی میشود، نقد کنم و ثابت کنم که به هیچ کدام از این چهار معیار وفادار نیست.”
دمکراسی واقعا موجود
امین حصوری براین باور است که دموکراسی به لحاظ تاریخی بر مبنای مبارزاتی ایجاد شده که جوامع بشری برای خواستها و نیازهایشان پیگیر آنها بودهاند.
دموکراسی یک فرایند ناتمام و بهشدت شکننده است. همواره میتوان از دموکراسی صوری برای توجیه سیاستها یا رفتارهای نظامهایی استفاده کرد که نام آن را یدک میکشند. وی معتقد است ما با فقدان دموکراسی روبهرو هستیم، نه با ناتوانی یا امتناع ذاتی دموکراسی.
عامل اساسی عقیمسازی دموکراسی این واقعیت است که ملزومات دموکراسی به طور ساختاری با سایر نیازهای سرمایهداری همخوان نیست. هر چند سرمایهداری در عمل پشت دموکراسی پنهان شده، و همزمان مقتضیات آن را نقض و مسخ کرده است. وی معتقد است این همان «دموکراسی واقعا موجود» است:
“آنچه که ما به عنوان دموکراسی طلب میکنیم، صرفاً نهادها و ساختارهای صوری تثبیتیافته نیستند. سیستم مسلط یا گفتمانهای مسلط تلاش میکنند آنچه را که موجود است به عنوان غایت دموکراسی معرفی کنند یا دموکراسی را اساسا بر مبنای آن چیزی که الان در دسترس داریم تعریف کنند.
در حالی که به نظر من یک نگاه انتقادی به این قضیه این است که دموکراسی را نه بر مبنای آن اشکالی که امروز به اسم دموکراسی شناخته میشود، بلکه دموکراسی را بر مبنای آن نیازها و هنجارهایی باید تعریف کرد که زمانی چنین ایدهای را به یک روندی تاریخی بدل کرده بودند.
یعنی پویایی تاریخی برای تحقق چنین ایدهای ایجاد کرده بودند. ولی میتوان گفت روند تحقق دموکراسی در عمل متوقف شده است. آن چیزی که ما شاهد آنیم اشکال متفاوت و پیچیدهای از سیستمهای مدیریت اجتماعی است.
سیستمهای مدیریت مشارکت شهروندان. در واقع ما اکنون حداقلیترین شکل و میزان مشارکت شهروندان را داریم. حداقلیترین و غیرمستقیمترین و طبعا کماثرترین مشارکت.
حصوری: در عمل، روند تحقق دموکراسی متوقف شده است. آن چیزی که ما شاهد آنیم اشکال متفاوت و پیچیدهای از سیستمهای مدیریت اجتماعی است. ما اکنون حداقلیترین، غیرمستقیمترین و کماثرترین شکل و میزان مشارکت شهروندان را داریم.
ما صرفا با اشکال صوری مواجه هستیم که مدعیاند جانمایه دموکراسی را متجلی کردهاند. برای مثال در آمریکا از دیرباز با دو حزب عمده مواجه بودهایم. احزابی که مردم انگار موظفاند، هر بار بین یکی از این دو انتخاب کنند.
حال با سطح مشارکت در انتخابات هم حتی کاری نداریم. گویی این دو حزب میتوانند تمام خواستههای مردم را پوشش دهند و محقق کنند. در حالیکه ما میدانیم این احزاب هر کدام بهنوعی در پیوند با نهادهای بزرگ اقتصادی و نظامی و غیره هستند.
نمیتوان تصور کرد که دموکراسی در آن واحد میتواند هم منافع و خواستههای تمام جامعه، بهویژه فرودستان جامعه را که بخش وسیعی از جامعه هستند، تأمین کند و هم منافع فرادستان را. این تصور کاذبی است.
ولی واقعیتیست که در آمریکا وجود دارد. شما در آن حد آزاد هستید که بین یکی از این دو حزب انتخاب کنید. ممکن است بگویند مانعی وجود ندارد که افراد و احزاب دیگر هم خود را کاندیدا کنند.
ولی میدانیم که در عمل موفقیت در کارزارهای انتخاباتی، موفقیت برای ورود به ساحت قدرت در آمریکا پیش از هر چیز وابسته به داشتن پایههای اقتصادی بسیار قدرتمند است. مثال دیگری که میتوانم برایتان ذکر کنم، تجاری شدن رسانهها در آمریکاست که صورت مشخصتری از فقدان دمکراسی در آمریکاست.
در آمریکا ما با پدیده تجاری بودن رسانههای کلان مواجهیم که هر کدام بخشی از کنسرنهای بزرگ اقتصادی یا غولهای اقتصادی آمریکا هستند.
در حالی که ما از یک سیستم دموکراتیک انتظار داریم که در آن رسانهها تحت کنترل مردم باشند. یعنی این مردم باشند که از طریق رسانهها فضای اجتماعی خودشان را شکل دهند و خواستههای خودشان را تحول ببخشند و به جامعهشان پویایی دهند.
ولی روندی که اکنون مشاهده میکنیم (و روندی عام در دنیای امروزیست)، این رسانههای کلان هستند که به ذهنیت مردم و فضای عمومی شکل میدهند و مردم نظارتی برآنها ندارند. مردم مصرف کننده بستهها یا پاکتهای فکری، سلیقهای یا هنجاریای هستند که رسانهها به آنها میدهند.
مثال دیگری که میتوان اشاره کرد، مسئله پایبندی به حقوق بشر است. ما انتظار داریم که روابط میان کشورها هم مشمول الزامات و پایبندیهای حقوق بشری در معانی متعارفی که گفته شد باشد. ولی این طور نیست.”
مناسبات سلطهجویانه بینالمللی
وی ادامه میدهد:
“در مناسبات بینالمللی کشوری که داعیه دموکراسی دارد، نباید روندی را در پیش گیرد که به تضعیف دموکراسی یا به تضعیف روندهای دموکراسیخواهانه در کشورهای دیگر منجر شود.
ما امروز به طور مشخص خلاف این را در مورد نظام آمریکا میبینیم. دربخش عمدهای از قرن بیستم، به دلیل رقابتهایی که بین دو قطب جهانی قدرت، که میتوان گفت دو قطب امپریالیستی، یعنی بین آمریکا و شوروی، در طی جنگ سرد وجود داشت، تمام دخالتگریهای آمریکا در کشورهای دیگر و سرنوشت ملتها، از قبیل حمایت از دیکتاتوریهای نظامی یا نظامهای ارتجاعی موروثی بسیار مخوف یا تدارک کودتا و تهاجم نظامی، همگی تحت پوشش مقابله با شبح سرخ انجام میشد.
امروز شاهد آنیم که همان رویه با بهانههای دیگری انجام میشود؛ خواه با بحث دکترین جنگهای پیشگیرانه و خواه با گفتمان صدور دموکراسی یا مبارزه با تروریسم و…
ما از یک سیستم دموکراتیک انتظار داریم که در آن رسانهها تحت کنترل مردم باشند. ولی اکنون، این رسانههای کلان هستند که به ذهنیت مردم و فضای عمومی، بر اساس بستهها یا پاکتهای فکری شکل میدهند.
پیدا کردن چنین مواردی مشکل نیست. در حال حاضر آمریکا حدود هفتصد پادگان نظامی مختلف در نقاط مختلف جهان (بیرون از آمریکا) دارد. در واقع دخالت در سرنوشت سایر کشورها امری سیستماتیک است.
ما نمیتوانیم به نام تقدم منافع ملی در جهت تضعیف روندهای دموکراسی در کشورهای دیگر حرکت کنیم و در عین حال مدعی باشیم که یک نظام دموکراتیک را نمایندگی میکنیم.
اینها با هم تناقض فاحشی دارد. آخرین موردش مسئله دخالت مستقیم آمریکا در انقلاب مردمی مصر بود. اگر ما کمی به عقب برگردیم و تمام تحولات پیش از تثبیت نسبی اوضاع در مصر را بررسی کنیم، در مییابیم دولت آمریکا بشدت و آشکارا در جهت واگذاری قدرت به ارتش دخالت میکرد تا کنترل تحولات حاصل از جنبش مردمی در مصر در اختیار ارتش قرار گیرد.
یعنی خواهان واگذاری پروسه «گذار به دموکراسی» به ارتش به نیابت مردم بود. با تحقق یافتن چنین تلاشی واضح بود که چه سرنوشتی در انتظار این انقلاب خواهد بود و الان چنین سرنوشتی محقق شده است. مردم مصر مبارک را بیرون کردند، ولی در عمل باید حق خودشان و امیدها و انتظاراتشان را از ارتش گدایی کنند.”
ترک خوردن گفتمان مسلط
با وجود این در غرب و یا به طور مشخص در آمریکا حرکتهایی برای به چالش کشیدن گفتمان مسلط وجود دارد. ازجمله رسانههای آلترناتیو مثل رادیو «democracy Now» یا «دموکراسی اکنون» یا «جنبش اشغال وال استریت». بنابراین در این کشور هم رسانههایی هستنند که گفتمان مسلط رابه چالش میکشند واینگونه نیست که همه آنها از گفتمان مسلط پیروی میکنند. امین حصوری در مورد نقش این حرکتها میگوید:
“چنین حرکتهایی مقابله لازم ولی حداقلیست برای آنکه گفتمان مسلط نتواند ارزشها و هنجارهای خودش را به عنوان اصول لایزال و خدشهناپذیر به مردم تحمیل کند. یعنی باید مدام از این طریق تلاش کرد تا در یکپارچگی گفتمان مسلط ترک انداخته شود.
«داعیه انحصار حقیقت را شکستن!» کار رسانههای آلترناتیو این است. حال اگر به طور مشخص بخواهیم از جنبش اشغال وال استریت صحبت کنیم، این جنبش از دید من جنبش موفقی بوده، به این خاطر که برخی از تناقضهای سیستمی را نشان داد که مدعی بود میتواند بخوبی به نیازهای شهروندانش پاسخ دهد و صحت این ادعا را به چالش کشید و حتی برای بسیاری آن را باطل کرد.
حالا ممکن است این جنبش مستقیماً در عرصه مادی دستاوردهای محسوس آنچنانی نداشته باشد، ولی به نظرم در حوزه نبرد گفتمانی یا در حوزه تلاش برای شکستن هژمونی گفتمان غالب موفق بوده است. چون ترکهای جدی در باورهای عمومی ایجاد کرد و مازادهای سیاسی متعددی خلق کرده.
در نهایت باید گفت پایبندیهای واقعاً دموکراتیک ایجاب میکند کسی که چنین باورهایی دارد برای تحقق و دسترسی به دموکراسی واقعی تلاش و مبارزه کند. وگرنه فرض گرفتن محقق بودن این باورها میتوان گفت یکجور خوشخیالی و چشم بستن است.
لطفا در انتشار مطالب چپ ها مراقب باشید گرفتار شلوغ بازی و لفاظی نشوید و مطالب بار علمی داشته باشند.
ممنون
سعید
سعید / 30 April 2012
در مورد تفاوت چپ جدید با چپی که در ضدیت و پیچیدن به پر و پای مذهب، به راست افراطی تنه میزند، چیزی نگفتید
همایون / 30 April 2012
ضمن سپاس از خانم بهرامی، لازم دیدم نکته ای را خاطر نشان کنم:
در مقدمه گفتگو ،جایی که از تفاوت نگرش ها در حوزه چپ صحبت شده (بند پایین)، تا جایی که به درک من (مصاحبه شونده) از این مقوله برمی گردد، به جای عبارت «برخلاف آنکه» باید نوشته می شد «با آنکه»، تا در مورد ضرورت تشکل یابی معنای متضادی به ذهن مخاطب متبادر نشود.
“مورد دیگر تفاوت، نحوه نگاه به کسب قدرت سیاسی است. دیدگاه یاد شده «برخلاف آنکه» تشکلیابی را لازمه مداخلهگری در امر سیاسی میداند، به تشکل نخبگان یا پیشگامان برای کسب قدرت سیاسی باور ندارد، … ”
با احترام و سپاس دوباره
امین حصوری / 30 April 2012
این یک درک لیبرالیستی و سطحی از مارکسیزم است زیرا اولین مشکل ایشان عدم درک دموکراسی و همچنین عدم تفکیک و تفاوت آن با آزادی ست زیرا آزادی در دموکراسی معنائی جز آزادی مبادله ی کالائی نیست از اینرو دموکراسی قبل از هر چیز از بن مایه ی اقتصادی ست که تعریف می شود بازار آزاد مظهر تمام تفکرات دموکراتیک یک سیستم تعریف شده ای مثل سرمایه داری ست ممکن است با ذهنیات شما جور باشد زیرا شما تعریف دموکراسی را ناب و خالص و فارغ از شرایط اجتماعی اش منتزع می کنید شما هنوز در نظام سرمایه داری بقایای سیستمهای ماقبلش را دارید و هنوز برای نجاتشان دست و پا می زنند و ضرورتا دموکراسی در مقابل آنها ایستاده است و در کشورهای پیش رفته دموکراس خودش مانعی برای رشد و تعالی بشریت برای سیستم آینده است از همینرو با نوعی دموکراسی محافظه کارانه روبرو می شوید ما یا یک فرآیند ساکن در دموکراسی روبرو نیستیم و همچنین دموکراسی خودش نوعی سیستم و حکومت است و ابزارهائی مانند دولت که از زندان و ارتش بهره می جوید او را در مقابل غیر از خودش محافظت می کند و اینجاست آن تعریف ذهنی از دموکراسی وقتی خودش را در مقابل زندان و شکنجه باز می جوید تبدیل به واقعیتی خشن شده و تمام پایه های ذهنی را نابود می کند از اینروست که درک توهم آمیز از دموکراسی و دنبال کردن ذهنیات ناب از دموکراسی با درک واقعی از دموکراسی و جامعه ی سرمایه داری تفاوت دارد اینها در واقع همان درکی ست که پیشینیان مانند سیمون بولیوار و دیگران هم ارائه کرده بودند و چیز جدیدی نیست . و این درک سطحی از مارکسیزم است که حتی به نقدهائی که توسط خود مارکس در بیش از 150 سال پیش انجام شده است توجهی ندارد و نشان میدهد که بیان کننده ی این درک با تاریخ مارکسیزم بیگانه است .
اما مارکسیزم جدید بنابر اندیشه های مارکس و تجربیات دو قرن اخیر بخصوص در 50 سال اخیر خود را باز می یابد . درک عذالت طلبانه ی صرف از مارکسیزم و فراموش کردن ماتریالیزم تاریخی در قرن بیستم بیان درک جدیدی از مارکسیزم است که با توهمات عدالت طلبانه ی صرف فاصله گرفته و درک درست را جایگزین آن می نماید . درک عدالت طلبانه که بیشتر در نزد مارکسیزم روسی خود را به نمایش گذاشت برای بدست آوردن عدالت از روش تنها مبارزه ی طبقاتی و با اتکاء بر آگاهی طبقه ی کارگر و با عنصر آگاه را تشکیل می داد که این در نزد مارکسیزم نوین تنها بخشی تاکتیکی مارکسیزم را شامل شده در حالی که مارکسیزم نوین بنیان استراتژیکش را بر درک صحیح از ماتریالیزم تاریخی استوار ساخته است و از همینروست که بحران کنونی مازاد تولید و نقش صنعت در حذف نیروی کار لازم و افزایش بیکاری جوامع سرمایه داری که اساس نقد جامعه ی سرمایه داری در نزد مارکس نیز بوده است باید هر چه بیشتر برجسته شده و تحقیق آماری و علمی بیشتری در این مورد صورت گیرد که اساس تفاوت مارکس قرن 21 با سایر تفکراتی ست که تا کنون در پس پرده ی مارکسیزم روسی پنهان مانده بود نه درک اتوپیائی از دموکراسی که هیچگاه شکل عملی بخود نخواهد گرفت .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 30 April 2012
دید حقیقت جویانه و واقع گرایانه ای است، به نویسنده تبریک می گویم ولی بهتر است در نوشتارشان تمرین نمایند که مغلق نویسی را کاهش دهند.
استفاده کردم.
عرفان / 01 May 2012
از خانم بهرامی و همچنین رفیق خوبم امین حصوری بابت این گفت و گو ممنونم و به عنوان یکی دیگر از نویسنده گان منجنیق از انتشار آن خوشحالم. اما نکته یی به ذهنم رسید که بد ندیدم آن را به صورت کامنت در اینجا مطرح کنم
امین حصوری در بخشی از مصاحبه اش برای روشن کردن تفاوت دیدگاه خودش و دیدگاه کسان دیگری که از زاویه ی چپ “دموکراسی” را نقد می کنند، می گوید: «این دیدگاه دموکراسی را روبنای سرمایهداری معرفی میکند و از آنجایی که سرمایهداری به لحاظ تاریخی نشان داده که توانایی تامین نیازهای کلان انسانی، در شکلی گسترده و جهانشمول را ندارد، بنابراین ساختاری که به عنوان دموکراسی معرفی میشود بهناچار روبنایی است برای حفظ انسجام درونی چنین نظامی. از این نظر دموکراسی کلا مردود معرفی شده و ساخت جدیدی مطالبه میشود تا بتواند به نیازهای بشری پاسخ دهد». دیدگاه برخی از نویسنده گان منجنیق که چنین نظری را نماینده گی می کنند کمی با صورت بندی امین حصوری متفاوت است به این معنا که آنها دموکراسی را به مثابه نامی برای وضعیت موجود در نظر می گیرند و اعتقاد دارند اگر قرار است وضعیت دیگری به وجود بیاید باید نام دیگری نیز داشته باشد. در واقع به اعتقاد آنها استفاده از نام دموکراسی و تلاش برای رهاندن آن از چنگال سرمایه داری هنوز ماندن در وضعیتی است که نام درست و کامل آن همان “دموکراسی” است. فارق از این که کدام یک از این نظرات درست است و باز به رغم آن که من نیز در شمار نویسنده گان این نشریه هستم که با نظر دوم موافقم اما به نظرم این دوگانه گی نظری در «منجنیق» دوم باید گفته می شد. باز هم از خانم بهرامی و امین حصوری ممنونم
هژیر پلاسچی، یک نویسنده ی دیگر نش / 02 May 2012
جامعه ی لیبرال دموکرات ذاتا جایی برای پنهان کاری و اعمال نظر های شخصی ندارد . به عنوان مثال اگر تا چند وقت پیش رسانه های بزرگ به فکر مردم جهت میداند در حرکت جنبش اعتراضی ضد سرمایه داری در امریکا دیدیم که موضوع کاملا از کنترل ابر رسانه ها خارج شده و تحت تاثیر شبکه های اجتماعی قرار گرفته.بنابر بارشد تکنولوژی سایر ملزومات مردم نهاد شدن جامعه ی لیبرال بیشتر و بیشتر فراهم میشود و نگرانیهایی که در این مقاله ارایه شده روز به روز مرتفع تر میشود.
نظام لیبرال دموکراسی حاصل چندین قرن تفکر عمیق بشر برای رهایی از خود محوری است.
بهروز / 03 May 2012