شعر و داستان زمانه
در «زمانه»، در ادامه سنت سالیان پیش، صفحهای گشودهایم که به ادبیات خلاق اختصاص دارد.
از نویسندگان و شاعران دعوت میکنیم یکی از اشعار/ یا داستانی کوتاه یا فرازی از یک داستان بلندشان را به انتخاب خودشان برای انتشار در این صفحه در اختیار ما قرار دهند. بسی نیکوست که اثر را با صدای آفریننده آن بشنویم. پس خواهش میکنیم در صورت امکان متن با فایل صوتی همراه گردد.
نمردهام
نمردهام
سوالهاى تازه مىخواهم
جادههاى نو
و کفشهاى پارهاى
که ناهموار را
تا مغز استخوانم
بچشاند
اشک بودم
همیشه جوشان
خشک شدم
عشق تازه مىخواهم
اوج
و سرابى دگر
آذین جعفریان
آذين جعفريان متولد سال ١٣٦٢ در چالوس و ساكن رشت است. فارغ التحصيل مهندسى نفت كه پس از چندى به دنياى مورد علاقهاش باز مىگردد و به تدريس زبان مىپردازد. مدرك كارشناسى ارشدش را در رشته آموزش زبان انگليسى اخذ كرده و حدود يك دهه است كه به عنوان مدير و معلم در آموزشگاه خودش مشغول به كار است. از سال ١٣٨٢ تا كنون سه دفتر شعر با نامهاى حباب معلق، ته نشين و سرگشته پا بر جا سروده است. او هنوز هيچ مجموعه به چاپ رسيدهاى ندارد و مىپندارد شعر راه خودش را براى شنيده شدن پيدا مىكند، همانطور كه انسان براى زيستن. |
با اغواى صید مرواریدها
هیچ راهى نیست
و امید
همان خیالهاى موهومى است
که از سر به در کردم
معشوقکان بزک کردهاى
که نقاب بر افکندم
و خدایى که
تا طاعتش نمىکردم
بزرگ تر بود
خطابخشِ جرم پوش
ساعت به خواب رفته را بیدار مىکنم
در گوشش
بیشتر چیزی شبیه ورد مىخوانم
تا پیچش کوک
بعد مىخوابم.
آذین جعفریان/١٣٩٧
به تعطیلات تابستان میروم
گفتی
ببین هوا چه سرد و
باغچه چه غمگین و
صدای پای عابر
چقدر مغموم است
و من گفتم
به تعطیلات تابستان میروم
گفتی
ببین شهر چه خالی است
و چه سخت
که خود سلام بگویی و
هم خداحافظ
ببين! شهر همان شهر است
آسمان، همان
اگر تکراریام، نو میشوم
و من گفتم
به تعطیلات تابستان میروم
گفتم
تمام شد
فصل عشق بازیهای من
تمام شد
آه من
روی آینه آب شد
عشق من
روی شیشه دلت حباب شد
پر کشید و رفت
گفتم
نگاه کن! تابستان هنوز گرم است
و من
هنوز سردم است
ای دوست! فصل سفر
هنوز خالی است
و کوپههای خاک خوردهاش
در انتظار یک مسافر است
مسافری که میرود
پشت تابستان
همه زمستانها را
مدفون کند
و فراموش کند
عشق در زمستان میآید
که هوا سرد است
به تعطیلات تابستان میروم.
آذین جعفریان/١٣٨٣