مقدمه

آنسالی که قتلهای زنجیرهای رخ دادند من دانشجو بودم و هنوز هم به یاد دارم که فضای بسیار دهشتناکی در جامعه حاکم شده بود. هر از گاهی فهرستی دستبهدست میگشت که در آن نام کسانی آمده بود که به عنوان حلقههای باقیمانده‌‌ی قتلهای زنجیرهای باید کشته شوند و من در یکی از این فهرستها نام خود را هم دیدم. این فهرستها به گونهای عامدانه از سوی نهادهای امنیتی تولید و توزیع میشدند تا در حولِ محورِ آن قتلها، دامنهیِ هول و هراس را تا سر حد امکان فراگسترند و بیش از همه، آن را در روانِ جمعی بدرونند.

من خود تا مدتها این احساس را داشتم که کسی مرا تعقیب میکند و از این بدتر، به همهی افراد ناشناس مظنون شده بودم. ـــــ هدفِ اصلی، ایجاد همین فضای دهشت و وحشت بود: فضایِ کافکاییِ هولآوری که ذهن و زبانِ مردم را به تسخیرِ اشباح درمیآورد و به خاموشیای مرگ‌‌بار وامیداشت. چنان که دانید و دانیم، سرانجام به رغم همهی آن حقایق انکارناپذیری که کشف شد، مسئولیت این فاجعهی ملی نه تنها پذیرفته نیامد که به بیشرمانهترین طریقِ ممکن بر گردهی عوامل خودسر و خارجی فرافکنی شد.

حیاط خانه‌ی داریوش و پروانه فروهر در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷- قتل مشکوک داریوش فروهر، وزیر کار دولت موقت و همسرش در منزل

قتلهای زنجیرهای آن هنگامهای بود که روانِ نژند و پیکرهیِ تمامیتخواه نظام حاکم بر ایران را به کلی عریان کرد و دیگر جای هیچگونه تردیدی باقی نگذاشت. با این عریانی و عیانشدگی باید نظام جمهوری اسلامی سقوط میکرد چرا که آشکارا مشروعیتاش را از دست داده بود اما چرا این اتفاق نیفتاد و بیش از پیش مستقر و از خود مطمئن شد؟ ــــ آیا این قتلهای زنجیرهای و این ارعاب و هراسافکنیِ گسترده نبود که چندان هنایید و پایید که اصلاحطلبان را از مراتب همکاری به همدستی با نظام، و دگراندیشان را به گریز از کشور یا به گوشهنشینی و خاموشی واداشت؟  

آن دستِ دیگرِ خداوند!

آیا این خداوند است که گاهی در جلد شیطان میرود یا این شیطان است که گاهی در جلد خداوند میخزد؟ چه کسی میکُشد؟ چه کسی وحشت میآفریند؟ چه کسی خبّه میکند و میخموشاند؟ خدا یا شیطان؟ نیرویِ فرمانبر یا نیرویِ خودسر؟

متافیزیکِ «نیرویِ خودسر» در نظامهایِ سیاسیِ توتالیتر همان متافیزیکِ «شیطان» در نظامهایِ دینی است؛ این بدین معناست که این دو واژه پاسخی در برابرِ مسئلهیِ «شر» و شوربختی در جامعه و جهاناند: شیطان برساختهای است برایِ رفعِ مسئولیت از شرارتها و دردها و ددمنشیهایی که مسئولیتشان بلادرنگ بر دوشِ خود آن خدایی است که این جهان را نه تنها آفرید که اداره هم میکند. چنان که واژهیِ نیرویِ خودسر نیز ابداعی است برایِ گریز از مسئولیتِ شکنجهها و قتلهایی که یک دولتِ تبهکار آنها را به گونهای نهانی و چهبسا نانوشته بر شهروندانِ خود یا بر دیگران روامیدارد.

در یک نظامِ دینی/ اجتماعیِ سالم شیطان وجود ندارد چنان که در یک نظامِ سیاسیِ سالم نیز نیروی خودسر جایی نخواهد داشت. ــــ و اگر «خودسری» هم پدید آید، مسئولیتِ پیدایشِ آنبلادرنگ با خودِ همان نظامی است که حفرههای خودسری و مسئولیتگریزی را نتوانسته پیشگیرانه مهار کند.

راست این است که وجود نیروی خودسر در یک نظام سیاسی مشروعیت آن را زایل میکند چرا که وجود چنین نیرویی آشکار میکند که این نظام از پس ِمسئولیتی که بر عهده گرفته برنمیآید. با این همه، ما میدانیم که خودسری در نظامهای بستهی سیاسی امکانناپذیر است و خلق این واژگانْ تنها برای گریز از مسئولیت کلان‌‌کارها یا پروژههایی است که خود این نظامها برای ایجاد خفقان و سرکوب مخالفان و دگراندیشان طراحی و اجرا میکنند: نظامهایی که همهی خیر و خوبی عالم را به خود، به خدای خود نسبت میدهند و همهی پلشتیها و گناهان را به ریش بز عزازیل، این موجود بینوایِ خودسر، میبندند و سپس آن از بلندای صخره‌‌ها به زیر میافکنند تا بدین‌‌سان بیرحمانه از خبطها و خطاهای خود شسته و تبرئه شوند!

وانگهی نه خودسر (این مأمور راندهشده) و نه شیطان (این خدای مطرود) در کار است: شیطان آن دست دیگر خداوند است که به تطاول دراز شده اما چنان مینماید که از آستان آسمانی او بسیار بعید و چهبسا یکسر جدا شده است. یونگ روانکاو هم به درستی کشف کرده بود که خداوند تنها با یک دست بر جهان حکومت نمیکند حتا آنجا که به نظر میرسد یکی از دستهای او بریده و «خودسر» شده است!

دانایی، این میوه‌ی ممنوعه

ما قاتلهای زنجیرهای را در برخی از فیلمها دیدهایم یا اخبارشان را شنیدهایم. آنها یک ادعا بیشتر ندارند: «خداوند یا یک نیروی برتر ناشناختهاین وظیفهی خطیر را به من واگذارده تا انسانهای گناهکار را به سزای اعمالشان برسانم» ـــــ و این همان ادعای قاتلان زنجیرهای در این نظام مقدس هم بود: آنها نیز میخواستند ایران را از لوث وجود عاملان گناهکاری و گناهپراکنی پاک کنند و این وظیفهای بود که نیرویی برتر و قاهر و معنوی و الاهی بر گردهی آنها میگذاشت و آن «فتاوا»ی مشهور در بنیاد چیزی نبودند مگر همین پیامها و دادههای غیبی که هر قتلی را به وظیفهای مقدس استعلا میدادند.

آن‌ها کسانی را می‌کشتند که نماد دوری انسان از ایمان و معنویت بودند. آن‌ها سرمایه‌های انسانیِ حکمت یا دانایی در جامعه‌ی ایران را هدف قرار می‌دادند چرا که دانایی همان گناه کبیره یا همان میوه‌ی ممنوعه‌ای بود که مقتولان زنجیره‌ای هم خود با لذت آن را می‌خوردند و هم آن را با مردم تقسیم می‌کردند. آن‌ها فریب‌خوردگان بودند و باید از این جامعه ‌/ بهشت الاهی برون رانده می‌شدند پیش از آن که آن را در فساد حکمت و آگاهیِ خود غرقه می‌ساختند. 

محمود صباحی

در این باب نباید در میان آمران و عاملان قتلها تفاوتی قائل شد. آنها از دید روانشناختی انعکاسی از یک تبهگنی مشترکاند؛ همان تبهگنی که هر ابزارِ تولید و توزیعی را به کنترل خود درمیآورد اما نه برای ساماندهی یک زندگی یا یک خوشبختی که برایِ ساماندهیِ یک نیستی یا یک بدبختی. آنها یکدیگر را به سرعت شناسایی میکنند و گردهم میآیند و چون سازماندهندگانی چالاک نقشها و وظایف را در میان همگنانِ خود تقسیم میکنند. از همین روست که در این نظام مقدس یا در نظامهای مشابه دیگر، سهامداران عمدهی سیاسی و تجاری و تولیدی از میان همان کسانی برمیآیند که پیشتر در مقام دادستان یا کارگزار یا مشاور یا مأمور امنیتی در کار شکنجه، اعدام یا ترور بودهاند و این خود بر ما حقیقتی را آشکار میکند:

غرایز تباه و آکنده از نفرت برای آن که تباهی و تنفر خود را بپوشانند آن را به مثابه یک امر آرمانی در مقام خدا یا اصول اخلاقی بر دیگران مسلط میکنند. آنها نکبتهای خود را در مقام ارزش در حلقوم همگان فرو میبرند و برای این کار در هر جلد و جامهای ممکن است که فرو روند اما هدفشان یکی است: تحمیل ارزشهای فرودستانه و اصول اخلاقیِ پستِ خود به کل جامعهاما این کار را چگونه انجام میدهند؟ با همان دست نهانی که آن را آگاهانه به نیروهای خودسر یا شیطانی یا بیگانه نسبت میدهند و این حد بالای زیرکی یا منش سیاسی آنان است.   

دشمنیِ قاعده با استثنا

همهی قاتلان زنجیرهای یکسان فکر و عمل میکنند: پاکسازی زمین از استثنائات؛ برای مثال پاکسازی از روسپیان، چرا که آنها به نظامِ خانواده به مثابه یک قاعدهی کلی تن ندادهاند یا هر آن فرد یا گروه دیگری که هستیِ یک قاعدهی کلی را در خطر افکندهیا نقض کردهاند. گونهای دشمنی قاعده با استثنا که برآمده از میل به یکسازی است و اعمالِ خشونت برای قاعدهپرستان به همین آسانی است که خود توصیف میکنند و بدان نیز مفتخرند:

«…همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفهای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعاً طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد مقادیری پارچه سفید برداشت. چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت به روی شکم خواباند و حدود ۴ یا ۵ دقیقه طناب را تنگ کرد و آن را کشید در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه سفید گرفته بود تا بدینوسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سر و صدای احتمالی جلوگیری کند». (از خلال اظهارات قاتل محمد مختاری)

قاتلانِ زنجیرهای «پروکروئوستس»(Procrustes)ها یا همان کشدهندگانی هستند که استثنائات را تحت قاعدهای عادلانه و الاهی و کلی درمیآورند (و بدینوسیله سر و ته آنها را میزنند) و این همه را در راه نیرویی والاتر و عالیتر انجام میدهند و همین دریافت روانپریشانه خود بسنده است تا هر گونه مقاومت درونیِ آنها را در برابر قساوتهاشان درهم شکند. آنها موجودات فردیتزدایی شدهای هستند که از درک آنچه انجام میدهند عاجزند: آنها گمان می‌کنند در حال نجاتِ انسانهایند و جامعه را از نیروهای شرّ میپالایند.

آنها تصورات خود را به مثابه القائات یک خدا یا یک اصل اخلاقی به کل جامعه تعمیم میدهند و خطرشان درست در همینجاست: آنها برآیندِ جنایتکارانهی این قاعده‌‌ی اخلاقیِاز بن اشتباهاند: آن چه بر یکی رواست، بر دیگران نیز رواست.


  • از همین نویسنده
  • مجموعه مطالب این نویسنده را در اینجا ببینید