ویلیام دیل و تیموتی بیل − لویی آلتوسر (۱۹۱۸ – ۱۹۹۰)، فیلسوف سیاسی مارکسیست فرانسوی، در الجزایر به دنیا آمد، تحصیلاتش را در زادگاهش شروع کرد و سپس در فرانسه ادامه داد. در سال ۱۹۳۹ که جنگ جهانی دوم جریان داشت وارد École normale supérieure شد، اما با فراخوانده شدن به خدمت سربازی به ناچار دانشگاه را رها کرد.
آلتوسر، در دورهی اشغال فرانسه به دست آلمان، دستگیر شد و به یکی از اردوگاههای آلمانی فرستاده شد. تا پایان جنگ، در همان اردوگاه باقی ماند. وقتی آزاد شد، تحصیلاتش را از سر گرفت. در ۱۹۸۴ با نوشتن رسالهای دربارهی هگل تحصیلاتش را تمام کرد، فوقدکتراش را نیز دریافت کرد و به مقام استادی رسید.
آلتوسر در طول سیسال نخست زندگیش کاتولیکی مؤمن بود و علاقهی شدیدی به سنتهای کاتولیکی داشت. در دههی ۱۹۴۰ بود که به حزب کمونیست پیوست و تا پایان عمرش یکی از اعضای این حزب باقی ماند.
آلتوسر، در جریان اعتراضات و اعتصابات ماه مه ۱۹۶۸ پاریس، در آسایشگاهی دورهی نقاهت خویش را میگذراند؛ آلتوسر دچار افسردگی بود و در تا پایان عمر خویش با این بیماری دست و پنجه نرم میکرد.
وی، برخلاف بعضی از روشنفکران معاصرش، از حزب کمونیست خواست که نپذیرد که جنبش دانشجویی خصلتی انقلابی دارد و از آن حمایت نکند. او بعدها در این باره تجدیدنظر کرد.
در سال ۱۹۸۰ بود که آلتوسر همسرش را کشت. دادگاه آلتوسر را به دلیل اختلال روانی سزاوار محاکمه ندانست ، اما با این همه بهمدت سه سال در زندان به سر برد. بعد از آزادی نیز تقریبا در انزوا زیست تا ۱۹۹۰ که بر اثر سکتهی قلبی در پاریس درگذشت.
وی در سالهای پایانی زندگیاش، دو کتاب متفاوت دربارهی زندگی خود نوشت که هر دوی این کتابها بعد از مرگش در ۱۹۹۲ منتشر شد.
فلسفهی آلتوسر
آرای آلتوسر بهویژه از آن رو مهم است که به تفسیر ایدههای مارکس پرداخته و آنها را وارد مباحث روشنفکرانهی دههی ۱۹۶۰، بهخصوص در جریان ساختارگرایی، کرده است.
آثار و ایدههای آلتوسر را گاه «مارکسیسم ساختارگرا» یا «مارکسیسم پستمدرن» مینامند. نام دیدگاه او هر چه باشد، هدف آن بازخوانیای از مارکس است که ایدههای مارکسیستی را از سیطرهی تفسیر نوع شوروی و نیز تفسیرهای انسانگرایانه آزاد سازد.
آلتوسر با بازخوانیِ مارکس میخواست ایدههای مارکس را از نو طراوت بخشد تا در حمایت از اهداف انقلابی از آنها استفاده شود.
در میان آثار آلتوسر، سه کتاب بسیار تاثیرگذار هستند: «برای مارکس» (برای نخستینبار به سال ۱۹۶۵ در فرانسه منتشر شد)، «خوانش سرمایه» (برای نخستینبار بهسال ۱۹۶۸ در فرانسه منتشر شد)، و رسالهی مشهور و بلند «ایدئولوژی و دستگاه ایدئولوژیک دولتی» (در ۱۹۶۹ نوشته شد که شامل مقالهی «لنین و فلسفه» و مقالات دیگری است).
تاثیر آلتوسر بسیار گسترده بود، و منجر به شکلگیری حوزههای گوناگونی شد، حوزههایی مانند مطالعات فرهنگی، مطالعات فیلم و نظریهی ادبی مارکسیستی.
آلتوسر در بررسی دوبارهای که از مارکسیسم داشت، برخی از پنداشتهای مارکسیستی دربارهی جامعه را نپذیرفت و آنها را کنار گذاشت. برای مثال، آلتوسر با جبرگراییای که در تقریر مارکسیستیِ از زیرساخت و روساخت وجود دارد، مخالفت میکند. بنابر این تقریر، زیرساخت به «شیوهی تولید» اقتصادی در جامعهی مشخصی اشاره میکند. جوامع مختلف، هر یک، بر اساس نظام اقتصادی (یا شیوهی تولید) متفاوتی سازمان یافتهاند، مثلا بر اساس نظام کشاورزی، یا سرمایهداری، یا برنامهریزیشده. مفهوم روساخت به جنبههای سیاسی و اجتماعی و دینی و غیرهی یک جامعه اشاره دارد. پس، روساخت دربردارندهی جنبههای سیاسی و فرهنگی جامعه است که مثلاً ساختارهای دولتی، آموزشی و دینی از جمله آنهایند.
در دیدگاه سنتی مارکسیستی، زیرساخت تعیینکنندهی روساخت است. این به این معنی است که فضاها و حوزههای سیاسی و اجتماعی و دینی (که روساخت هستند) نه خودمختار، بلکه وابسته به شیوهی اقتصادی یا زیرساخت هستند.
آلتوسر ترجیحاً از “صورتبندی اجتماعی” (فرماسیون) سخن میگوید و آن را شامل سه گونه کاربست (پراتیک) میداند: اقتصادی، سیاسی، و ایدئولوژیک. آلتوسر میگوید زیرساخت و روساخت با یکدیگر در رابطه هستند و عناصر روساختی خودمختار هستند، اما نهایتا تصدیق میکند که اقتصاد حتی اگر مسلط و غالب نباشد، تعیینکننده است.
مراد آلتوسر از اصطلاح کاربست (پراتیک)، ، روندهای دگرگونی است: «منظور من از کاربست روند دگرگونیِ مواد خام معین به محصولِ معینی است، دگرگونیای که با کار انسانیِ معینی و با استفاده از ابزار معینی ایجاد میشود» («برای مارکس»).
کاربستهای اقتصادی با کار انسانی و دیگر شیوههای تولید مربوط است و مواد خام (طبیعت) را به محصولات تمامشده (اجتماعی) تبدیل میکند. کاربستهای سیاسی با استفاده از انقلاب، روابط اجتماعی را دگرگون میسازند. و کاربستهای ایدئولوژیک با استفاده از ایدئولوژی، روابط زیستهی اجتماعی (یعنی راههایی که سوژه به شرایط زیستهی هستی مربوط میشود) را دگرگون میسازند. از نظر آلتوسر، نظریه (تئوری) که اغلب متضادِ کاربست پنداشته میشود، خود یک نوع کاربست است.
آلتوسر و دین
اصطلاح ایدئولوژی در قلب چارچوب نظری آلتوسر نشسته است. وی در «ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژیک دولتی» میخواهد نظریهی ایدئولوژی و رابطهاش با سوژگانی (سوبژکتیویته) را توضیح دهد. برای این منظور، ایدههایی را پیش میکشد که هم از اندیشهی مارکسیستی گرفته است و هم از اندیشهی روانکاویک.
دغدغهی اصلی آلتوسر در این رساله آن است که جامعهی سرمایهداری چگونه شیوههای موجود تولید را بازتولید میکند و چگونه آنها را به انسانها مربوط میسازد. آلتوسر میخواهد بداند که چرا مردم از این روندها حمایت میکنند، آن هنگام که طبق اندیشهی مارکسیستی، به سلطهی طبقهی حاکم تن در دادهاند؟ آلتوسر این سؤال را با مفاهیمی چون ایدئولوژی و دستگاه ایدئولوژیک دولتی و استیضاح جواب میدهد.
بازتولیدِ جامعهی سرمایهداری در دو سطح رخ میدهد، در دو سطح سرکوب و ایدئولوژی. از یک طرف، کنترل اجتماعی را میتوان از طریق اِعمال نیروی سرکوبگر (بهدست نهادهایی مانند پلیس و ارتش و دادگاه و زندان) ایجاد کرد. آلتوسر این نهادها را دستگاههای سرکوبگر دولتی مینامد. این نهادها هرگونه مخالفت را سرکوب کرده و نظم اجتماعی را حفظ میکنند. اما اِعمالِ نیروهای سرکوبگر، پذیرش و مقبولیت سرمایهداری را تضمین نمیکند.
آلتوسر میگوید علاوه بر دستگاههای سرکوبگر دولتی، ایدئولوژی نیز به خدمت گرفته میشود تا شکلِ مسلطِ اجتماعی حفظ شود. آلتوسر این شیوههای ایدئولوژیکِ کنترل را دستگاههای ایدئولوژیک دولتی مینامند (که شامل آموزش و پرورش، خانواده، دین، ورزشها، تلویزیون، روزنامهها، و دیگر رسانههاست). این دستگاهها ارزشها و استانداردها و پیشفرضهای سرمایهداری را بازتولید میکنند.
گفتمان ایدئولوژیکی که دستگاههای ایدئولوژیک دولتی تولید میکنند چنان بر سوژهها و افراد تاثیر میکند که آن سوژهها خودشان و دیگران را درون این ایدئولوژی مسلط ارزشمند میبینند، خود و دیگران را تسلیمِ این ایدئولوژی مسلط میبینند، و – خودآگاه یا ناخودآگاه – از ادامهیافتن این قدرتِ حاکم حمایت میکنند. به کوتاهسخن؛ ایدئولوژی خودش را به ما تحمیل میکند، اما ما هم تماما بدل به کارگزارهای مشتاق این چارچوب ایدئولوژیک میشویم.
آلتوسر، برخلاف مارکسیستهای اولیه، قبول ندارد که ایدئولوژی یک ناخودآگاه دروغین است. وی ایدئولوژی را یکی از جنبههای گریزناپذیر همهی جوامع میداند. ایدئولوژی به نظر او، حتی در جوامعِ سوسیالیست نیز که استثمار سرمایهداری فرضا از بین رفته است، در خدمت هویتدارکردن سوژههای انسانی است.
از نگاه آلتوسر «ایدئولوژی بازنمایانگرِ روابط خیالیِ افراد با شرایطِ واقعیِ هستیشان است» («ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژیک دولتی»). آلتوسر بین امر خیالی و امر واقعی فرق میگذارد تا مرز خود را با مارکسیستهای اولیه روشن سازد؛ مارکسیستهای اولیه باور دارند که ایدئولوژیها کاذب هستند چون دنیایِ واقعیِ شفاف و دردسترس را پشتِ خود پنهان میسازند. آلتوسر، برخلاف این برداشت منفی، ایدئولوژی را روایت یا داستانی میداند که ما برای خودمان بازگو میکنیم تا رابطهای را که با شیوههای تولید داریم بفهمیم. از دید آلتوسر، نه خود دنیای واقعی و عینی، بلکه تنها بازنماییهایش در دسترس ماست.
پس، ایدئولوژی همانا گفتمانی است که بر تک تکِ سوژهها و افراد تاثیر گذاشته است. آلتوسر این تاثیر را از طریق مفهوم استیضاح توضیح میدهد. ایدئولوژی، از طریق گفتمانهای مشخصی، سوژهها را مخاطب خویش میسازد و جایگاه آنها را مشخص میکند. به دیگر زبان؛ ایدئولوژی به ما موقعیتِ سوژگانی میدهد.
آنچنان که آلتوسر میگوید: «کارکرد ایدئولوژی آن است که افراد را به سوژهها “تبدیل” کند» («ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژیک دولتی»). ما – زیر تأثیر این پندار که آزادی انتخاب داریم – جایگاه استیضاحشدهی خودمان را قبول میکنیم، معانی اجتماعی را دریافت میکنیم و با آنها همانند میشویم، خودمان را درون این معناها قرار میدهیم، و در راستای اهداف این جایگاه عمل میکنیم.
ایدهی ساختارگرایانهی آلتوسر از ایدئولوژی، غیرانسانگرایانه است، چون مرکزیتِ خودمختاری و انتخابِ آزاد انسان را به چالش میکشد. از دید آلتوسر، سوژه تسلیمِ ایدئولوژی حاکم میشود و این استیضاح ایدئولوژیک را با انتخاب آزاد اشتباه میگیرد.
آلتوسر برای توضیح اینکه استیضاح چگونه در عمل کار میکند، مثالی میزند. میگوید فرض کنید پلیس فردی را در خیابان صدا میزند و میگوید «آهای! تو!». فرد رو به پلیس میکند. آلتوسر میگوید «این فرد وقتی ۱۸۰درجه برمیگردد (و تغییر فیزیکی میکند)، تبدیل به سوژه میشود. چرا؟ چون فرد تشخیص داده است که پلیس «واقعا» او را خطاب قرار داده. اوست (نه کسی دیگر) که واقعا صدایش کردهاند» («ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژی دولتی»).
مخاطبقراردادن یا استیضاحِ فرد، از او یک سوژه میسازد؛ سوژهای که – بیکه بداند – به ایدئولوژی اقتدار دولتی و قانونش و نظامهایی که این اقتدار را حمایت و تولید میکنند، تن در داده است. ایدئولوژی ما را تبدیل به سوژههایی کرده است که بهشیوهای میاندیشیم و رفتار میکنیم که از نظر اجتماعی مورد قبول باشد.
گرچه آلتوسر ایدئولوژی را تسلیمشدنِ افراد به نیازها و علایقِ طبقههای حاکم میداند، اما ایدئولوژی چیز ثابت و نامتغییری نیست. ایدئولوژی همیشه شاملِ تضادها و تناقضات منطقی است که قابل کشفشدن هستند. این یعنی: سوژهی استیضاحشده اندک مجالی برای برهمزدن یا بیثباتکردن روند ایدئولوژیک دارد. تغییر یا انقلاب، ممکن است.
کارهای آلتوسر امکانهای کاربردی بسیاری برای دینپژوهی دارد. بهخصوص اینکه آلتوسر توجهی ما را به گفتمانهای دینی خاصی (مناجاتها و دیگر آیینهای مذهبی، موعظهکردن، و متون مقدس) جلب میکند که کارکردشان استیضاح یا «عضوگیری» سوژهها در چارچوب ایدئولوژیک خاصی است.
برای مثال، مطالعهی کارول ا. نیوسام از نه فصل اول کتاب «امثال سلیمان» را در نظر بگیرید (نام مطالعهی نیوسام «زن و گفتمان خرد پدرسالاری» است). نیوسام نشان میدهد که این گفتمان – که در قالب گفتگوی پدر با فرزند است – چگونه ایدئولوژی پدرسالاری را برمیسازد و «زنِ خوبِ خانهدار» را در یک سو قرار میدهد و «زنِ فریبا و جذاب» را در سویی دیگر.
دینپژوهانی که میخواهند مفاهیم آلتوسر را در واکاوی قدرتِ گفتمان دینی به کار ببرد و سوژگانیشدن افراد را در ساختار ایدئولوژیک بررسی کنند، مطالعهی نیوسام برایشان الگویی عالی فراهم خواهد کرد.
برای مطالعهی بیشتر
از آلتوسر
For Marx. Translated by Ben Brewster. New York: Pantheon, 1969
“Ideology and Ideological State Apparatuses”, in “Lenin and Philosophy” and Other Essays, translated by Ben Brewster. London: New Left Books, 1971
Reading Capital (with Étienne Balibar), translated by Ben Brewster. London: New Left Books, 1977
The Future Lasts Forever: A Memoir. Translated by Olivier Corpet, Yann Moulier Boutang, and Richard Veasey. New York: The New Press, 1995
دربارهی آلتوسر
Kaplan, E.Ann, and Michael Sprinkler, eds. The Althusserian Legacy. London, Verso, 1993
Montag, Warren. Louis Althusser. New York: Palgrave, 2003
Newsom, Carol A. “Woman and the Discourse of Patriarchal Wisdom: A Study of Proverbs 1–9″, in:”Gender and Difference in Ancient Israel, edited by Peggy L.Day. Minneapolis: Fortress Press, 1989
Payne, Michael. Reading Knowledge: An Introduction to Barthes, Foucault, and Althusser. Oxford: Blackwell, 1997
Smith, Steven B. Reading Althusser: An Essay on Structural Marxism. Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1984
Valantasis, Richard. “Constructions of Power in Asceticism.” Journal of the American Academy of Religion 63 (1995): 775–821
◄توضیح مترجم:
آنچه خواندید فصلی از کتاب “نظریه برای پژوهشهای دینی” بود.
این کتاب فصل به فصل به صورتی آزاد (آزاد با هدف فهمپذیری بیشتر) ترجمه شده و در سایت زمانه منتشر میشود.
فصلهای این کتاب مستقل از هم هستند و در نتیجه لازم نیست برای مطالعهی هر کدام از آنها فصلهای پیشین را خوانده باشیم.
مشخصات متن اصلی کتاب چنین است:
William E. Deal & Timothy K. Beal: Theory for religious studies, New York 2004
بخشهای پیشین:
آقای شاملو، این قدر به خودتان مطمئن نباشید. در این که آلتوسر دچار جنونی آنی شده شکی نیست، اما دادگاه او را مقصر ندانسته، بنابر این نیازی به قضاوت شما نیست. در این مورد که او اندیشمند بزرگی بوده و نه فلسفهباف هم شکی نیست و کسانی که حق دارند در این مورد قضاوت کنند قضاوت خود را کردهاند. ما بهتر است کمی متین تر باشیم و قضاوت های خود را صرف ایدئولوگهای رژیم جنون کنیم، رژیم جمهوری اسلامی.
کاربر مهمان / 18 February 2012
التوسر آدم بیمار و خطرناکی بود. متاسفانه چپها وقتی تصمیم به دفاع از کسی بگیرند تا آخر می ایستند. خود التوسر در اینکه بیمار بود و فلسفه بافی میکرد و آدمی احمقی هم بود گاهی شکی نداشت. گاهی هم شک داشت و مشکوک هم بود. تا جایی که زنش را هم کشت. جالب است که چپها این زن کشیش را هم از معجزات او می دانند.
شاملو از تهران / 18 February 2012
توصیه به کامنتکذاران: مسائل را با هم قاطی نکنید. مخلوط کردن مسائل بی ربط یک خصلت آخوندها در بالای منابر است. حکم دادن ناسنجیده و ناشی از بیاطلاعی هم یکی از خصایل آنهاست که به همه سرایت کرده.
کاربر مهمان / 19 February 2012
اگر در زن کشیش مقصر نباشد بنابراین نوشته هایش هم همینطور است. تمامی مجنون ها و دیوانگان کیفیتهایی هم دارند. ولی معلوم نیست اگر کسی زنش را بکشد و مقصر هم نباشد بتواند چیز قابلی بنویسد. اما در مورد اینکه ما باید وقتمان را صرف سرنگونی جمهوری اسلامی کنیم حرفی نیست اما در این رابطه چپهای ایران از زمان حزب توده تا کنون با اسلام ضد بشری تخت نرد می بازند. این دیگر طبیعی و معمولی شده. مرگ بر جمهوری اسلامی که همین التوسر و همان فوکو و گرودی از آن پشتیبانی کردند و چرا که صورت روحانی استالین و لنین و ترتوسکی را در روحانیون و خصوصا خمینی دیدند.
سارزاده / 19 February 2012
همین چون دیگران گفته اند التوسر فلن است و چنان ما هم باید بگوییم به به!!
کاربر مهمان / 20 February 2012
توصیه میکنم قبل از اضهار نظر در مورد کسی حداقل یک سر به دانشنامه ویکیپدیا بزنید
شاید با دیدن اینکه نیم جامعه شناسا و متفکرای غرب تحت تاثیر آلتوستر قرار گرفته اند (چه منفی چه مثبت) و این که اینطوری مثل یک جهان سومی از دنیا بیخبر حکم به باطل بودنش صادر نکردن
بیشتر اهل دانایی در تاریخ مجنون بوده از سقراط بگیر تا نیچه و … چرا که در وضعیت ناگوار روانی-اخلاقی موجود انسان نادان است که بی هیچ درد روانی زندگی شو ادامه میده.
کاربر مهمان / 11 March 2012