سردشت در طول چند دهه گذشته باری بیش از حد توان خود بر دوش کشیده است. این شهر کوچک، تاریخی بزرگ و ستودنی داشته است؛ تاریخی پر فراز و نشیب با رویدادهایی مهم و مؤثر. نقش چشمگیری که این شهر در پیدایش و گسترش جریان‌های سیاسی و ملی‌گرایانه چه در دوره پهلوی و چه بعد از انقلاب ۵۷ ایفا کرده، یکی از این نمونه‌هاست. بنابراین، آنچه امروزه بر این شهر کوچک می‌رود به هیچ روی اتفاقی نیست.

سردشت نخستین شهری بود که به طرزی وحشیانه و برخلاف هر نوع توجیه نظامی و سیاسی در جریان جنگ هشت ساله ایران و عراق، در سال ۶۶ بمباران شیمیایی شد. به گفته برخی ناظران، نخستین شهری هم بود که بعد از جنگ دوم جهانی، بمباران شیمیایی مردم غیرنظامی و بی‌دفاع را به چشم خود دید.

به نسبت میزان کم جمعیت و قواره کوچک شهر، این جنایت هولناک در نوع خود یکه است: شمار زیادی از مردم بی‌گناه اعم از زنان و کودکان در برابر چشم جهانیان و حکومت اسلامی، شهید شدند و هزاران نفر نیز تا همین امروز با آثار جسمی و روحی ناشی از این فاجعه دست به گریبانند.

عکس از آرشیو

من در آن زمان کلاس پنجم ابتدایی بودم و آن دوره را خوب به یاد دارم. برادر بزرگم، پیکر بی‌جان عمویم را در بیمارستانی در اصفهان پیدا کرد. بدنش مثل بسیاری از شهدای شیمیایی چنان سوخته بود که برادرم می‌گفت به زحمت او را شناسایی کرده. یادم است زن عمویم که یکه و بلقیس‌وار بار بزرگ ‌کردن هفت دختر قد و نیم قد را به دوش کشید، تا سال‌ها بعد می‌گفت: «”قادر” زنده است …. از کجا معلوم که این پیکر قادر باشد که به خاک سپرده‌ایم.»

عمق و دامنه تراژدی بمباران شیمیایی سردشت به تناسب در کمتر نوشته‌ای می‌گنجد؛ شهری کم‌جمعیت، کوچک، فقیر و خلاصه هر آنچه بوی محرومیت و فراموش‌شدن می‌دهد. در ذهن کودکانه‌ام از خود می‌پرسیدم چرا شهرهای بزرگ‌تر را این‌طور نزدند؟ چرا اینجا، چرا این شهر؟

ما از نسلی بودیم که جنگ را در زشت‌ترین و غیرانسانی‌ترین شکل آن تجربه کردیم. ما در این جنگ برای هر دو طرف سرزمینی بودیم بی‌نام و نشان با مردمانی بی‌اسم و رسم. ما یک آزمایشگاه طبیعی و مجانی بودیم. به خودم می‌گفتم گویی هواپیماهای هر دو طرف سر راه برگشت هر چه در خشاب دارند روی سردشت می‌ریزند تا سبک‌تر برگردند. به علاوه، ما باید هزینه یا بهتر بگویم عوارض قومیت، زبان، دین و خلاصه فرهنگ خود را به هر دو طرف دعوا می‌دادیم.

ما مصداق انسان مقدس آگامبن بودیم؛ شایسته قربانی شدن … خارج از قانون و حدود حکمران. بخشی از سال‌های تحصیل ابتدایی و راهنمایی را زیر پل‌ها و در آوارگی درس خواندیم. کشاورزی و مخصوصا دامداری به دلیل بمباران و توپ‌باران مداوم منطقه متلاشی شد. بخش زیادی از زمین‌های زراعی به پایگاه‌های نظامی یا میدان‌های مین تبدیل شدند که بعد از جنگ هرگز پاک‌سازی نشدند. هنوز با وجود گذشت دو دهه از پایان جنگ، حدود ۱۶ میلیون مین کاشته شده در چهار استان کردنشین وجود دارد که تاکنون جان چند هزار نفر از جمله زنان و کودکان را گرفته‌اند. فعالیت‌های سیاسی و عقیدتی نهادهای سیاسی ـ نظامی دولت، کمر تحصیل و اشتغال طبیعی جوانان را شکست. امنیتی‌سازی عمدی و ساختگی منطقه توسط دولت هم بهانه‌ای شد برای محروم‌کردن بیشتر منطقه از توسعه زیرساختی و صنعتی.

با پایان جنگ، مردم سردشت مانند دیگر نواحی کردنشین با تحکیم و گسترش بیشتر نهادهای امنیتی چون اداره اطلاعات و بسیج و در راس آن «هسته‏‌های گزینش» تحصیلی و استخدامی نواخته شدند. دولت به ویژه به سردشت بسیار حساس بود. سپاهیانی که در دوران جنگ در سردشت به قول خودشان «خدمت» کرده بودند، رده‌های سیاسی و نظامی بالا را با سرعت طی کردند. حضور در سردشت برای آنها رانت‌های عظیمی به دنبال داشت. آنجا برایشان مانند کارگاه بود، جایی که در آن اصول و فنون جنگ با عناصر به قول خودشان «ضد انقلاب»، «گروهکی‏‌ها»، «عُمری‏‌ها»، «غائله کردستان»، «جریان‏‌های معاند و منحط» و … را آموخته بودند.

در دوره بعد از جنگ نیز همین «رزمندگان» حرمت و کرامت این شهر را با داستان‏‌های مارکوپولو وار و جعلی لکه‌دار کردند. مردمی که جز فقر، محرومیت و قربانی نداده بودند، «سَربُر»، خائن و آدمکش معرفی می‌شدند.

در دوران تحصیل در دوره کارشناسی، چه داستان‌ها و اهانت‌ها که نمی‌شنیدم. سردشت مانند گوشت قربانی بود؛ هر جا لازم بود، نام آن را بر سنگ قبر سربازی می‌نوشتند و می‌گفتند «محل شهادت: سردشت».

روزی هم اتاقی‌ام در دانشگاه اعتراف کرد که چند هفته اول را از ترس من خوب نخوابیده است که مبادا در خواب سرش را از تنش جدا کنم. بی‌تردید این تجربه‏‌ای است که اکثر کردهای هم‌‏نسل من در این دوره دارند. با این حال سهم سردشت از برکت افسانه‏‌ها و فیکشن‏‌هایی که آقایان ساخته بودند، کاملا استثنایی بود. حتی برای اقامت در مسافرخانه‏‌ها در شهرهای غیرکرد نیز باید تاب بی‌توجهی و بی‌احترامی دیگران را می‌آوردیم. این‌ها و ده‌ها مورد دیگر در این دل‌نوشته کوتاه نمی‌گنجد.

شاید بسیاری از عزیزان نسل جدید ندانند که مخصوصا در فاصله سال‌های ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۰ هسته‌های گزینش با همکاری برخی مزدوران محلی، موسوم به «جاش»، چه بر سر تحصیل و پیشرفت جوانان آوردند. بعدها دیدم که تعدادی از آنها به اصطلاح «اصلاح‌طلب» شدند. پرونده‌سازی برای خانواده‌ها و جوانان محروم یکی از راه‌های ارتزاق آنها بود و هنوز هم هست. من که خود در سال ۱۳۷۴ دیپلم گرفته و در حال آماده‏ شدن برای کنکور بودم، دیدم چه بلایی بر سر دوستان سال بالایی و بعد بر سر خودم آوردند.

در شهر به این کوچکی و با این حجم از درد و رنج جانکاهی که از جنگ و به‌ویژه از حمله شیمیایی کشیده بود، گاه از مجموع ۷۰ نفر پذیرفته شده در رشته‌های عالی دانشگاهی ۱۰ تا ۲۰ نفر بیشتر تایید نمی‌شدند و بازار تجسس در زندگی خصوصی مردم و گزارش دادن از آنها بسیار گرم بود.

در آن سال‌های نحس و تاریک، صدها دانشجوی سردشتی در هسته‌های گزینش رد صلاحیت شدند. دانش‌آموزانی که در زمان انقلاب ۵۷ چند سال بیشتر سن نداشتند یا حتی متولد نشده بودند، به اتهام‌های سیاسی و امنیتی ناروا از تحصیل و اشتغال محروم شدند. بسیاری از آنها تنها به دلیل داشتن یک رادیوی تک موج یا شرکت در یک مراسم عروسی ولو فامیلی از تحصیل و اشتغال محروم شدند. برخی معلمان دلسوز آن دوره که خوشبختانه اکثرشان هنوز زنده‌اند و دل‌شان برای این شهر می‌تپد، هزینه‌های گزافی بابت دفاع از این جوانان پرداختند. اما نتیجه چه شد: بسیاری ناگزیر ترک تحصیل کردند و به مشاغلی در بازار روی آوردند. برخی دیگر از ترس جان و مال خود به خارج پناه بردند یا به احزاب پیوستند؛ تنی چند از آنان نیز متاسفانه خودکشی کردند. در این میان کسانی نیز بودند که به انواع و اقسام بیماری‌های روحی و روانی ناشی از این محرومیت مبتلا شدند.

هنوز با گذشت دو دهه از پایان جنگ، گفتمان امنیتی و سیاسی در قبال این شهر تغییری نکرده است. نیروهای غیربومی و عمدتا بدنام و بی‌رحم در سمت‌های حساس اداری گماشته شده‌اند. هر ساله ده‌ها خانواده ناگزیرند به کار در کوره‌های آجرپزی در شهرهای مرکزی ایران روی بیاورند، جایی که در معرض انواع آسیب‌های خانوادگی، اخلاقی و اجتماعی قرار می‌گیرند.

کولبری که جای خود دارد؛ تا آنجا که یادم می‌آید کولبری همواره یکی از راه‌های ناگزیر امرار معاش برای گروه‌های آسیب‌پذیر منطقه بوده است. کشتار کولبرها نیز محدود به این چند ساله نیست، بلکه در این چند ساله به برکت رسانه‌های ارتباطی اخبار آن بیشتر منتشر می‌شود.

فقر و بیکاری مزمن عرصه را بر مردم تنگ کرده است. با این حال مردم سردشت در قیاس با آنچه بر سرشان رفت و بر سرشان می‌آید به نظرم هنوز سر پا مانده‏‌اند.

باری، کوتاه سخن آنکه سردشت مثال خوبی است از خاورمیانه و به ویژه ایران دهه‏‌های ۱۹۸۰ و۱۹۹۰. نمونه‏‌ای کم‌نظیر برای تحلیل پیدایش و تحکیم حکومتی توتالیتر و گسترش آپاراتوس بی‌رحم و فراگیر سیستمی که امروزه خیلی‏‌ها سنگ بقایش را به سینه می‏‌زنند.


  • در همین زمینه

https://www.radiozamaneh.com/157418