این مقاله به دنبال بررسی رابطه آرای روشنکران ایرانی در مورد غرب، شرق، تجدد، غرب زدگی و بازگشت به خویشتن با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است. پرسش اصلی این است: آیا میان این دو رابطه ای- علی یا همبستگی- وجود داشته است یا خیر؟ برای این هدف ابتدأ به این نکته میپردازیم که آنان اصطلاح روشنفکر را به چه معنایی به کار میبردند. آن گاه برای توضیح این امر که “تجدد آمرانه” پهلوی با آنان چه کرد، به این نکته پرداخته ایم که فرایند مدرنیزاسیون در جهان غرب با روشنفکران مغرب زمین چه کرد و آنان چگونه آن را تجربه کرده و چه واکنشی به آن نشان دادند.
پس از آن به تفصیل به شرح آرای احمد کسروی، فخرالدین شادمان، جلال آل احمد، داریوش آشوری، رضا براهنی، احسان نراقی، سید حسین نصر، داریوش شایگان و فردید خواهیم پرداخت. در این جا نشان میدهیم که گروهی در پائین- بیرون حکومت- و گروهی در بالا- خود حکومت- این گفتمان را برساختند. در واقع محمد رضا شاه پهلوی از جایی به بعد کوشید تا گفتمان روشنفکران مخالف را از آن حکومت سازد و بدین ترتیب آنان را خلع سلاح کند.
در پایان، چند نکته تأملی و ناقدانه پیرامون نهضت بازگشت به خویشتن طرح خواهیم کرد. مباحثی چون غرب ستیزی و تجددستیزی و آمریکاستیزی، توضیح همبستگی آن با انقلاب، ناگزیری هویت سازی و “هویت ایرانی”، نقدهای فیلسوفان و جامعه شناسان غربی در همان موارد، آرای نمونه مهم علی شریعتی، و خصوصاً اشکالات اساسی تبیینهایی که تاکنون از این نهضت شده است، این بخش پایانی را تشکیل میدهند.
۱. صلای بازگشت به خویش: از کسروی تا شادمان
۲. صلای بازگشت به خویش: از آل احمد تا شایگان
۳. صلای بازگشت به خویش: حاصل یک سده
(1)
با سلام
من نظر به پاراگراف آخر نوشتۀ پی دی اف؛ برای آن که گنجی عزیز را گفته باشم که غربی با چه دیدی از همان آغازِ عصر روشنگری به مسائل و مشکلاتی که ما اکنون دچار آنیم نگریست این جا ترجمۀ بند 16 بخش بیست کتاب “رساله الهی سیاسی” اسپینوزا را ـ به متد “مفهومی ـ تفسیری” یا “مؤلف چه می گوید؟” این جا می آورم.
اسپینوزا ـ حدود سیصد و پنجاه سال پیش ـ نوشت:
«تا این جا ما نشان دادیم که :
(1) نمی توان [و امکان ندارد که بشود] آزادی بیان را از آدمی گرفت.
(2) می توان این آزادی را ـ از برای آحاد در جامعه ـ به رسمیت شناخت بی آن که حق حاکمیت خدشه دار گردد. پذیرفتیم که این آزادی تا زمانی بر دوام است که کسی نخواهد آن را ابزار از بین بردن قانون کند.
(3) نشان دادیم که آزادی مغایرت با ثبات حاکمیت ندارد و زیانی ندارد که حکومت نتواند از آن جلوگیری کند.
(4) نشان دادیم که آزادی برای زندگی خردمندانه ای که ملازم با فضایل اخلاقی است زیانمند نیست.
(5) گفتیم که چرا کاربست قانون در بارۀ کشاکش های قومی و مذهبی بی ثمر است.
(6) و سرانجام نشان دادیم که آزادی در واقع پشتوانۀ حق حاکمیت سیاسی، سبب ثبات سیاسی و بردوامی زندگانی فضیلت مند آحاد در جامعه است.»
ادامه در 2
داود بهرنگ / 28 June 2018
(2)
اسپینوزا در ادامه می نویسد:
«در ادامه گفتیم که چرا و چگونه است که ممنوعیت ها و محدودیت ها و بگیر و ببند دگر اندیشان می تواند آنان را به سرمشقی گرامی قدر در جامعه بدل کند. بدانان منزلت شهید دهد و این رفتار بیش از آن که دیگران را بترساند دارای قابلیتی است که می تواند نزد آنان حس همدردی و حس انتقام حتی برانگیزد. پیامد این گونه کژ رفتاری [اجتماعی و سیاسی] از بین رفتن اخلاق و اعتقاد سلیم، ترغیب آشوبگران و هوچی گران به میدان داری و آنگاه پیروزی پیشوایان خرافی اندیشی است که حاکمیت به جای حل مشکل تعرض آنان زمانی با آنان ائتلاف کرده است. این ها کسانی اند که دو قدم آنسوی تر خودشان را نمایندگان و جانشینان خدا خواهند خواند و رهنمودهایشان را اخروی عنوان خواهند کرد و حاکمیت را به جرم دنیوی بودن به زیر خواهند کشید. من به گمانم کسی در این که این فرجامی ویرانگر است تردید ندارد.»
گنجی عزیز! غربی سیصدو پنجاه سال پیش ـ حتی پیش از آن که علمی به اسم جامعه شناسی و روانشناسی در وجود آید ـ از این جا آغاز کرد.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 28 June 2018