آرمان نامدار – سالهای زیادی است که “هویت جنسی” بشر به هریک از جنسهای موافق یا مخالف و یا هر دو کشش داشته باشد، طبیعی شمرده میشود.
هویت جنسی ما رابطه عاطفی و جنسی ما را در کنار هم رشد و پرورش میدهد. همجنسگرا باشیم یا دگرجنسگرا و یا دوجنسگرا انسانهایی با ذات طبیعی هستیم. امروز تحقیقات عملی و پزشکی نشان میدهد که هویت جنسی ما در دوران کودکی ما شکل میگیرد. یعنی دورانی که کمتر از ده سال سن داریم و تصور کاملی از جنسیت نداریم. در واقع این انتخاب ما نبوده است که “هویت جنسی” خود را انتخاب کنیم. کسی به روشنی نمیداند چرا بعضی همجنسگرا یا دوجنسگرا و یا دگرجنسگرا هستند، ولی چیزی که روشن است این است که هیچکسی حتی پدر و مادر ما نمیتوانند ما را همجنسگرا کنند.
خیلی از خانوادهها گمان میکنند که فرزندانشان باید دوران خردسالی و نوجوانی را طی کنند تا به هویت جنسی خویش پی ببرند. در واقع این دید خیلیهاست که باید به سن بلوغ رسید تا به هویت جنسی و گرایش جنسی پی برد.برخی مواقع والدین ممکن است گمان کنند که فرزندشان با دیدن همجنسگرایان یا خواندن و شنیدن راجع به همجنسگرایی و یا داشتن دوستان همجنسگرا، “همجنسگرا” میشوند.
لازم است پدر و مادرها درک کنند “نوع دیگر بودن هویت جنسی” انتخابی نیست. نوع دیگر بودن مایه شرمساری نیست. در واقع ما زمانی باید بترسیم و نگران باشیم که هویت دیگران را سرکوب و انکار کنیم.
واقعیت این است که هویت جنسی و گرایش جنسی نه در دوران بلوغ شکل میگیرد و نه با در ارتباط بودن با گونه دیگری از گرایش جنسی دستخوش دگرگونی میشود.خوشبختانه در دنیای امروز ما به منابع درست و علمی دقیق دسترسی داریم که به ما کمک میکند درک درستی از احساسات دوران کودکیمان داشته باشیم. احساساتی که ریشه در گرایش جنسی و هویت جنسی ما داشته است.
در تحقیقی به نام “پذیرش فرزندان همجنسگرا در خانواده” که روی بزرگسالان همجنسگرا انجام شده است نشان میدهد که آنها از حدود سن 10 سالگی به همجنسشان علاقهمند بودهاند. بعضی از آنها گفتهاند که در سنین بین هفت تا 9 سالگی به گرایش جنسی خود پی بردهاند. همه افراد شرکتکننده در این پروژه در سن میانگین چهار تا 13 سالگی به این پی بردهاند که همجنسگرا یا دوجنسگرا هستند و حدود یک سال بعد خانوادههای آنها به گرایش جنسی آنها پی بردهاند یا قطعیت خود راجع به دگرجنسگرا بودن آنها را ازدست دادهاند.
بسیاری از خانوادههای دارای فرزند دگرجنسگونه (ترانس سکسوال) اطلاعات بسیار کمی راجع به ترانسسکسوالیسم داشتهاند و نمیدانستهاند چگونه باید فرزند خود را درحالی که هویتی غیر از هویت فیزیکیاش دارد حمایت کنند. کودکان در سنین پایین هویت جنسی خود را رشد میدهند. آنها همچنین در همان سالهای خردسالی احساسشان را راجعبه این که مذکر هستند یا مونث رشد میدهند. آنها از سنین دوتا سه سالگی با انتخاب اسباببازی، لباس و لوازم شخصی هویت جنسی خود را نشان میدهند.
نگرانی از فرزندی متفاوت
کودکان و بزرگسالانی که طرز رفتارشان مغایر با جنسیت فیزیکیشان است و آنطوری نیست که جامعه و خانواده از آنها انتظار دارد، معمولا از طرف دیگران مدام آزار میبینند. این نوع طرز رفتار از سوی فرزندان “نوع دیگر جنسیت” خوانده میشود. خانوادههایی که فرزندانی با “نوع دیگر جنسیت” دارند، معمولاً این ترس را دارند که فرزندشان از سوی دیگران آزار ببیند.
والدینی که با این ترس با فرزندان خود برخورد میکنند احتیاج به آموزش بیشتر و اطلاعات دقیقتر راجع به گرایش جنسی فرزندشان دارند.
فرزندان بزرگسالی که همجنسگرا یا “دارای نوع دیگر جنیست” Gender variant هستند و همچنین “ترانس سکسوال”ها به جای سرکوب به حمایت نیاز دارند. آنها به جای اینکه مایه ننگ و شرمساری فرض شوند و هویت جنسیشان سرکوب شود باید اطلاعات بیشتری راجع به گرایش جنسیشان در دسترسشان قرار گیرد.
لازم است پدر و مادرها درک کنند “نوع دیگر بودن هویت جنسی” انتخابی نیست. نوع دیگر بودن مایه شرمساری نیست. در واقع ما زمانی باید بترسیم و نگران باشیم که هویت دیگران را سرکوب و انکار کنیم. نتایج پروژه “پذیرش فرزندان همجنسگرا در خانواده” نشان میدهد که سلامت روانی فرزندان همجنسگرا دوجنسگرا و دگرجنسگونه با رفتار خانوادههای آنها ارتباط مستقیم دارد. بر اساس این تحقیق کسانی که مورد حمایت و پذیرش خانوادههایشان قرار میگیرند از سلامت روانی و تندرستی بیشتری برخوردارند تا فرزندانی که به خاطر گرایش جنسیشان مورد بیمهری قرار میگیرند.
نیمی از خانوادههایی که در این پروژه مورد تحقیق واقع شدهاند فرزندشان را نپذیرفتهاند و در پی تغییر گرایش جنسی آنها بر آمدهاند تا زندگی بهتری نصیب آنها شود. فرزندان بزرگسال این خانوادهها که همانند والدینشان فکر میکردند که باید گرایش جنسیشان را تغییر دهند، فکر میکردند پدر و مادرشان آنها را دوست ندارند یا حتی از آنها متنفرند.
اگر تا به حال رفتاری پرتنش با فرزند همجنسگرایمان داشته ایم، اگر تا به حال به جای پذیرش و گفت و گو به انکار آنها پرداختهایم، اگر از آنچه فرزندمان هست ترس داریم، اگر به جای حمایت به راندن آنها پرداختهایم، میتوانیم دوباره همهچیز را مرور کنیم و به فردای فرزندمان خوشبین باشیم.
این خانوادهها به خاطر ضعف در برقراری ارتباط درست و گفتوگو و همچنین سوتفاهمهای دنبالهدار مدام در حال کشمکش هستند، بدون اینکه به نتیجه برسند. این ضعف درک گرایش جنسی و هویت جنسی مقصدی جز جدالهای مداوم و حتی از بین رفتن بنیان خانواده ندارد. سرنوشت بسیاری از این فرزندان مراکز دارالتادیب، زندان و یا خیابانهایی است که به جای پدر و مادر آنها را میپذیرند. کشمکشهای بیهوده و فرصتسوزی سرنوشت دیگری را برای این فرزندان رانده شده باقی نمیگذارد. سرنوشتی که نه تنها سلامت روانی آنها را تهدید میکند، بلکه حتی جان آنها را به خطر میاندازد.نتایج این پروژه نشان میدهد خانوادههایی که فرزندانشان را رد میکنند در ملایمترین نتیجه فرزندانی با اعتماد به نفس بسیار پایین خواهند داشت که به کمتر کسی از نزدیکان اعتماد میکنند تا به آنها کمک کنند.
این تحقیق نشان میدهد فرزندانی که توسط خانوادههایشان مورد پذیرش واقع نشدهاند در مقایسه با فرزندانی که تحت حمایت خانواده قرار گرفتهاند:
۱ – هشت برابر بیشتر در معرض خودکشی قرار دارند؛
۲ – شش برابر بیشتر در خطر ابتلا به افسردگی قرار دارند؛
۳ – سه برابر بیشتر در معرض اعتیاد به مواد مخدر قرار دارند.
بیشتر این فرزندان تصمیم میگیرند گرایش جنسی خود را برای همیشه پنهان کنند تا مورد آزار و اذیت خانواده و دیگران قرار نگیرند. آنها به این باور میرسند که گرایش جنسی خود را پنهان کنند تا از سوی خانواده و نزدیکانی که فکر میکنند همجنسگرایی آنها اشتباهی بزرگ و گناه است کمتر آزار ببینند.
اگر تا به حال رفتاری پرتنش با فرزند همجنسگرایمان داشته ایم، اگر تا به حال به جای پذیرش و گفت و گو به انکار آنها پرداختهایم، اگر از آنچه فرزندمان هست ترس داریم، اگر به جای حمایت به راندن آنها پرداختهایم، میتوانیم دوباره همهچیز را مرور کنیم و به فردای فرزندمان خوشبین باشیم.
شاید از برنامه پر ارزشتان دورتر میروم، ولی نظر شخصیام است و در صورت بیربط بودن، میتوانید حذفاش کنید. من خود فرزند دارم و به بسیاری از خصوصیات او تن دادهام که مطابق خواستهای خودم نبوده.
بنظرم یک پدر و یا مادر اولین مسئولیت پایهایاش در قبال فرزند، برسمیت شناختن او بعنوان یک انسان مستقل است. فرزند شئای نیست که «مال» ما باشد. او انسانی است جدا از ما، با تمام خصوصیات و دنیایی متفاوت با ما. مسئولیت ما که او را به دنیای خودش آوردهایم درک دنیای او و حفاظت از او و دنیایش است.این اصل حتا در مورد فرزند دگر جنسگرا هم صادق است.نسلی دیگر، با دنیایی دیگر.
والدینی که نخواهند واقعیت جنسی فرزند خود را بپذیرند و از آن حفاظت کنند، اولین کسانی هستند که به قتل روانی، احتماعی و ویرانگری حیات فرزند خود دست میزنند.و این بخصوص در مورد مادر بیشتر صدق میکند. زیرا بدلیل ازدواجهای اجباری و تحت فشار جامعه، چه بسا خود همجنسگرا و یا دو جنسگرا بوده و هزگز امکان ارزیابی جنسی خود را نداشته است.
کاربر مهمان / 29 January 2012