یوخن برنر* – ابراهیم ۱۵ ساله است که از جنگ در گینه فرار می‌کند. در هامبورگ مدرسه می‌رود و آلمانی یاد می‌گیرد و دوستان زیادی پیدا می‌کند. حالا که سه سال گذشته، قرار است در مورد ماندن یا نماندنش در آلمان تصمیم گرفته شود. ابراهیم و یک نیکوکار آلمانی که قیمومت او را قبول کرده است، دل توی دل‌شان نیست: همین روزها قرار است نامه بیاید. نامه مهمی از اداره خارجی‌ها.

ابراهیم اهل گینه است. گینه، واقع در شمال غرب آفریقا، یک قرن مستعمره فرانسه بود و سال ۱۹۵۸ مستقل و سکوتره (Sékou Touré) رئیس جمهور آن شد. بعد از مرگ سکو توره در سال ۱۹۸۴ ارتش کودتا کرد و قدرت به لانسانا کونته (Lansana Conté) و شورای نظامیان رسید.

کونته ۲۴ سال مستبدانه حکومت کرد، تا اینکه سرانجام در سال ۲۰۰۸ مرد. او قبل از مرگ خیلی‌ها را کشت و کشور را به تباهی کشاند. بنا به گزارش سازمان غیر دولتی شفافیت بین‌المللی (Transparency International) که در مورد رشوه‌خواری و فساد دولت‌ها تحقیق و گزارش‌های سالانه منتشر می‌کند، گینه سال ۲۰۰۶ فاسدترین کشور آفریقایی بود.

این کشور در طول سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ شاهد اعتصاب‌ها و تظاهرات گسترده مخالفان بود. سپتامبر ۲۰۰۹ تظاهرات ۵۰ هزاری نفری مردم به خاک و خون کشیده شد و صدها نفر کشته شدند.

بعد از سال‌ها کش و قوس و تقلب‌های انتخاباتی، انتخابات سال ۲۰۱۰ توانست به ظاهر اوضاع را تا حدی آرام کند، اما اینکه این آرامش، آرامش واقعی یا آرامش قبل از توفان است، هنوز معلوم نیست. به علت جنگ‌های داخلی در کشورهای همسایه (لیبریا و سیرالئون) حدود ۷۰۰هزار پناهنده به گینه سرازیر شده است. با این حال خود گینه‌ای‌ها هم به علت دیکتاتوری نظامی از کشور خودشان فرار می‌کنند. ابراهیم، پناهجوی نوجوان یکی از آنهاست.

ابراهیم حالا ۱۸ ساله است. سه سال پیش گیج و منگ، له و لورده پایش به هامبورگ رسید. بخت یارش بود که یک پیرمرد نیکوکار آلمانی به نام کلاوس انگلهاردت (Claus Engelhardt) قیمومت او را پذیرفت. کلاوس سال‌ها پیش پیمانکار بود، برو بیایی داشت و ۲۵۰ کارگر و کارمند دور و برش می‌پلکیدند. حالا خودش را بازنشسته و با قایق‌های بادبانی سرگرم کرده است. انسان‌دوست است و کمکی اگر از دستش برآید، دریغ نمی‌کند.

 او ابراهیم را درحالی پیدا می‌کند که به کلی از خود بی‌خود بوده است. ابراهیم تعریف می‌کند که در خیابان‌های کوناکری (conakry، پایتخت گینه) با پدرش علیه حکومت تظاهرات می‌کرده است که یک دفعه سربازها مردم را به گلوله می‌بندند. مردم فرار می‌کنند. سربازها به خانه‌ها می‌ریزند، مردم را می‌زنند، می‌گیرند و می‌برند. پدر ابراهیم هم گم و گور و ظاهراً کشته می‌شود، اما حکومت مرگ او را عادی و در یک بیمارستان ثبت می‌کند. به خواهر ابراهیم تجاوز می‌شود. اما مادر ابراهیم از حملات جان سالم به در می‌برد. در این حیص و بیص ابراهیم غیبش می‌زند. یکی از دوستان پدر ابراهیم، او را قاچاقی به آلمان می‌فرستد و او سرانجام سر از هامبورگ در می‌آورد.

در بدو ورود، همه چیز برای او غریبه و زبان مردم خشن به‌نظرش می‌رسد. فقط خوبی‌اش این است که اینجا کسی به او شلیک نمی‌کند. ابراهیم در گینه کمی خواندن قرآن و کمی هم زبان فرانسوی را فراگرفته است. او به عنوان پناهجو در آلمان حق کار و ترک محل اقامتش را ندارد، تا تکلیفش معلوم شود، اما این تکلیف لعنتی به این سادگی‌ها و به این زودی‌ها معلوم نمی‌شود.

ابراهیم در آلمان در اتاقکی با چند پناهجوی دیگر زندگی می‌کند. اجازه اقامت ندارد. چیزی دارد که به آن “دولدونگ” (Duldung) می‌گویند. اصطلاح به نسبت توهین‌آمیزی است. دارنده چنین برگه‌ای در آلمان وجودش “تحمل” می‌شود. این برگه‌ها باید هر شش‌ماه یکبار در اداره خارجی‌ها تمدید شود تا اطمینان حاصل شود که دارنده آنها هنوز “تحمل” می‌شود یا خیر.

خیلی‌ها قبل از رسیدن به مرحله “تحمل” اخراج می‌شوند و بعضی دیگر پس از مدت‌ها تحمل، در نهایت اخراج می‌شوند، اما عده‌ای دیگر به دلایل مختلف، از جمله کم بودن سن و سال‌شان تا تعیین تکلیف نهایی همچنان “تحمل” می‌شوند.

کودکانی قربانی جنگ

در سال‌های اخیر شمار بچه‌های کم سن وسالی که به خاطر جنگ، تک و تنها کشورشان را ترک کرده‌اند و یک‌جوری خودشان را به آلمان رسانده‌اند، خیلی زیاد شده است. بیشتر این بچه‌ها از عراق می‌آیند؛ بقیه از اتیوپی، اریتره، گینه و افغانستان. تعداد دقیق‌شان معلوم نیست. انجمن‌های حمایت از پناهندگان، شمار آنها را در حال حاضر بین سه هزار تا پنج هزار نفر تخمین می‌زنند. از این‌ها گذشته، دسته‌ای از بچه‌های جنگ‌زده نیز هستند که پناهجو محسوب نمی‌شوند، اما به آنها همه جور کمک انسان‌دوستانه می‌شود.

در آلمان دهکده‌ای هست برای کمک به بچه‌هایی که از سراسر دنیا، در جنگ مجروح شده‌اند. جواد پسر نه ساله افغان یکی از این بچه‌هاست. جواد داشته در کوچه پس‌کوچه‌ها فوتبال بازی می‌کرده که پایش به مین می‌خورد و از ناحیه چشم و دست و پا مجروح می‌شود. خیلی از این مین‌ها را طالبان کار گذاشته‌اند و بعضی را برای استتار مانند عروسک و اسباب بازی درست کرده‌اند تا قابل رد‌یابی و شناسایی  نباشند. پدر و مادر جواد او را به کابل می‌آورند، ولی آنجا دوا و درمان افاقه نمی‌کند و یک سازمان نیکوکار آلمانی او را به آلمان می‌آورد.

این سازمان خیریه چهاربار در سال، بچه‌های مجروح جنگی را برای مداوا به آلمان می‌آورد. تقریباً ۳۰۰ بیمارستان آلمانی بچه‌ها را مجانی مداوا می‌کنند و برای طی دوره نقاهت آنها را به دهکده‌ای در اطراف شهر اوبرهاوزن می‌فرستند. این بچه‌ها بعد از مداوا به کشورهای‌شان بازگردانده می‌شوند، اما بچه‌هایی که مجروح جنگی نیستند حکم دیگری دارند.

کابوس‌های ابراهیم

براساس قوانین موجود، پناهجویان زیر ۱۸ سال از این حق قانونی برخوردارند که مورد سرپرستی قرار گیرند. بهترین شکل هم این است که کسی قیمومت آنها را به عهده گیرد. مانند مورد ابراهیم. وقتی پناهجو به سن ۱۸ سالگی رسید آن‌وقت دیگر داستان دیگری دارد و باید به کمپ پناهندگان برود و روی پای خودش بایستد. ابراهیم به یاد روزهای آتش و دود، شب‌ها کابوس می‌بیند و خوابش نمی‌برد. در مدرسه هم کارهایش خوب پیش نمی‌رود. سر کلاس خمیازه می‌کشد و به جای توجه به درس به دوردست ها خیره می‌شود.

زمستان سال گذشته، حال ابراهیم کمی خوب شده بود، چون در یک گروه تئاتری پناهندگان بازی می‌کرد و تغییر نقش در روحیه‌اش اثر کرده بود تا کمی از خودش و کابوس‌هایش دور شود، اما بعد از مدتی باز مایوس و دچار کابوس شد. بعضی از پناهندگان که هم‌بازی تئاتری او بودند، اخراج شدند و وجود ابراهیم را هم ترس فراگرفت که مبادا ماموران هر آن به سراغ او بیایند.

ابراهیم در این سه سالی که در آلمان بوده، آلمانی را به نسبت خوب یاد گرفته است، اما هنوز با جملات کشتی می‌گیرد. به قیمش “بابا” می‌گوید. یک‌بار که خیلی تقلا کرد چیزی بگوید، گفت: “می خواهم رؤیاهایم را داشته باشم.”

در میان کشورهای اروپای غربی، وضع پناهجویان کم‌سن و سال در کشورهای آلمان، پرتقال و سوئد از بقیه جاها بدتر است. در این کشورها اینجور بچه‌ها را برخلاف کنوانسیون سازمان ملل به جای خانواده‌ها یا خانه‌های جوانان، به کمپ‌های پناهندگی می‌فرستند.

به قول کلاوس انگلهاردت همه به ابراهیم دلداری می‌دهند که “اوضاع روبه‌راه می‌شود”، اما او متوجه منظورشان نمی‌شود. کلاوس همراه ابراهیم از مغازه آفریقایی‌های هامبورگ مواد غذایی آفریقایی می‌خرد تا غذای آفریقای درست کنند. او سال‌ها در کشورهای عربی و آفریقای کار کرده است و فرهنگ‌شان را می‌شناسد. او بین پناهندگان اقتصادی که آمده‌اند پول جمع کنند و افرادی مثل ابراهیم فرق می‌گذارد. به گفته او به کسانی مانند ابراهیم حتماً باید کمک کرد.

به تازگی و پیش از تعطیلات سال نو، دادگاهی در هامبورگ چهار هفته به اداره خارجیان شهر وقت داده تا تکلیف ابراهیم را روشن کنند. لحن نامه امید‌بخش است. بعید نیست به ابراهیم اجازه اقامت بدهند.

*منبع: اشپیگل

در همین زمینه:

بی توجهی به حل بحران (گفتار اول)

زندگی سگی پناهندگان (گفتار دوم)

پناهندگان جهان در آینه آمار (گفتار سوم)

رویاهایم را می‌خواهم (گفتار چهارم)

مشکلات پناهندگی، ربطی به جنیست ندارد

راست‌های افراطی اروپا و پایمالی حقوق مهاجران

پناهجویان ایرانی در سوئد و نروژ

مشکلات پناهجویان زن در کشورهای توریستی